هنرآنلاین :  جمعی از هنرمندان و رزمندگان سالهای دفاع مقدس به مناسبت هفته‌ دفاع مقدس در حسینیه‌ امام خمینی رحمه‌الله به دیدار مقام معظم رهبری رفتند. 

در ابتدای این دیدار، جمعی از حاضران به بیان خاطره‌ها و مطالب خود پرداختند

سپس آیت الله خامنه ای سخنانی مهم درباره نقش و رسالت هنر در مواجهه با دفاع مقدس ایراد کردند که بخش هایی از آن به نقل از khamenei.ir  شرح زیر است:

* ما در ادبیاتمان، در سینمایمان، در تئاترمان، در تلویزیونمان، در روزنامه‌نگاری‌مان، در فضای مجازی‌مان بسیاری از کارها را باید انجام بدهیم درباره‌ی دفاع مقدّس که انجام نداده‌ایم؛ هر جا هم که انجام دادیم و متعهّدانه انجام دادیم، ولو در حجم کم و نسبت به مجموع کاری که باید انجام بدهیم، اندک [بوده] امّا تأثیرگذار بوده.

همین فیلم اخیر آقای حاتمی‌کیا در سوریه، در هر جایی که پخش شد، مورد استقبال قرار گرفت؛ چرا در اروپا پخش نشود؟ چرا در کشورهای آسیا پخش نشود؟ چرا مردم اندونزی و مالزی و پاکستان و هندوستان ندانند که چه اتّفاقی در این منطقه افتاده و ما با چه کسی طرف بودیم؟ این تازه مال این قضایای اخیر است؛ اهمّیّت و عمق و گسترش قضایای دوران دفاع مقدّس بمراتب بیشتر از اینها است.

*  در جشنواره‌های غربی، فیلم‌های ایرانی را بعضاً میبرند نشان میدهند؛ فیلم‌هایی که از لحاظ کیفیّتِ حرفه‌ای بمراتب پایین‌تر از بسیاری از فیلم‌هایی است که برای دفاع مقدّس یا برای انقلاب ساخته میشود. میروند با به‌به و چه‌چه آنها را نشان میدهند [امّا] یک دانه فیلمِ دفاعِ مقدّس را اینها نشان نمیدهند؛ چرا؟

معلوم میشود که میترسند. میترسند از اینکه این تصویر افشاگر به اطّلاع مردم دنیا برسد و  دنیا را تحت تأثیر قرار بدهد؛ میترسند. پس این سلاحِ کارآمدی است، این امکانِ بزرگی است در اختیار ما؛ چرا از این امکان استفاده نمیکنیم؟

* خود ما باید دست ‌به ‌کار بشویم، برای قهرمانهایمان باید فیلم بسازیم. ما قهرمانهایی داریم: همّت قهرمان است، باکری قهرمان است، خرّازی قهرمان است؛ رؤسا و فرماندهان قهرمانند؛ بعضی از این زنده‌ها قهرمانند. این‌جور نیست که اخلاص و مجاهدت اینهایی که زنده مانده‌اند، کمتر باشد از آن کسانی ‌که رفته‌اند؛ نه، خدای متعال اینها را ذخیره کرده، نگه داشته. خدا کار دارد با اینها؛ بسیاری‌شان این‌جوری‌ هستند. این چهره‌ها باید معرّفی بشوند، باید دنیا این چهره‌ها را بشناسد، عظمت اینها را بفهمد، بداند.

دیدار هنرمندان با رهبر انقلاب

* یک نهضتِ ترجمه‌ آثارِ مکتوبِ خوب باید راه بیفتد؛ نهضت ترجمه‌ی آثار خوب. خوشبختانه آثار خوبِ مکتوب کم نداریم. بنده تا آنجایی که وقت کنم و دستم برسد، دلم میخواهد بخوانم و میخوانم. آثار بسیار خوبی تولید شده و انصافاً جا دارد که ترجمه بشود؛ اینهایی که تا حالا به وجود آمده. یک نهضتِ ترجمه راه بیندازیم؛ نه ترجمه‌ی از بیرون؛ ترجمه‌ی به بیرون، برای ارائه‌ی آنچه هست. بگذارید بدانند در آبادان چه گذشت، درخرّمشهر چه گذشت، در جنگها چه گذشت، در روستاهای ما چه گذشت. بر این شرح حالی که برای این خانم کرمانشاهی(۶) -فرنگیس- نوشته‌اند، من یک حاشیه‌ای آنجا نوشتم؛ در آن حاشیه نوشتم ما واقعاً نمیدانستیم در روستاهای منطقه‌ی جنگی چه حوادثی اتّفاق افتاده.

* من بارها این را گفته‌ام؛ این تابلو، تابلوی زیبایی است امّا از دور دیده‌ایم این تابلو را؛ هرچه انسان به این تابلو نزدیک‌تر بشود، ریزه‌کاری‌های این تابلو را ببیند، بیشتر شگفت‌زده میشود. این حوادث نوشته شده، بگذارید مردم دنیا اینها را بدانند. ترجمه‌ی به عربی، ترجمه‌ی به انگلیسی، ترجمه‌ی به فرانسه، ترجمه‌ی به اردو، ترجمه‌ی به زبانهای زنده‌ی دنیا. بگذارید صدها میلیون انسان بفهمند، بدانند که در این منطقه چه گذشته، ما چه میگوییم، ملّت ایران کیست؛ اینها معرّف ملّت ایران است. نهضت ترجمه‌ی کتاب، نهضت صدور فیلم‌های خوب؛ ارشاد مسئولیّت دارد، سازمان فرهنگ و ارتباطات مسئولیّت دارد، صداوسیما مسئولیّت دارد، وزارت خارجه مسئولیّت دارد، و دستگاه‌های گوناگون.

*  اگر چنانچه شما امروز به جمع‌آوری و افزودن بر سرمایه‌ی خاطرات جنگ رو نیاورید، دشمن میدان را از شما خواهد گرفت؛ این یک خطر است؛ من دارم به شما میگویم. جنگ را شما روایت کنید که خودتان در جنگ بوده‌اید؛ اگر شما جنگ را روایت نکردید، دشمن شما جنگ را روایت خواهد کرد آن‌طور که دلش میخواهد. از یک ضعفهایی هم استفاده میکنند -البتّه هر حرکت نظامی و غیرنظامی ممکن است ضعفهایی داشته باشد که حتماً دارد؛ از اینها استفاده میکنند- و طبق میل خودشان میسازند. ما باید در این زمینه خیلی احساس وظیفه کنیم، خیلی کار کنیم.

* این کار را به‌طور جدّی دنبال کنید؛ هم حوزه‌ی هنری، هم وزارت ارشاد، هم دستگاه‌های گوناگون دیگر. بعضی از دستگاه‌ها را دیدم در شهرهای مختلف [وارد میدان شده‌اند]؛ همین اواخر کتابی خواندم از قزوین، کتابی خواندم از مشهد، کتابی خواندم از شاهین‌شهر از آقای بُلوری. همه -آدمها، جوانها، انگیزه‌دارها، دل‌دارها- همین‌طور در زمینه‌های مختلف، از اطراف این کشور وارد این میدان میتوانند بشوند و شده‌اند؛ این را تبدیل کنید به صد برابر. اینکه میگویم صد برابر، بنده معمولاً اهل مبالغه‌گویی نیستیم؛ به‌معنای واقعی کلمه آنچه امروز دارد انجام میگیرد در زمینه‌ی ادبیّات جنگ،‌ ادبیّات دفاع مقدّس و کارهای هنری‌ای که روی دفاع مقدّس میشود و کارهای ادبیّاتی که روی دفاع مقدّس میشود، باید صد برابر بشود؛ آن‌وقت میتوانیم در این زمینه احساس توفیق بکنیم.

*  ان‌شاءالله بتوانیم از این طریق، نقشه‌ی جامع استکبار را به هم بزنیم. نقشه‌ی استکبار از روز اوّل این بود که در این دنیایی که همه‌ی مادّه‌پرستان عالَم، همه‌ی غرق‌شدگان در لجنزار مادّیّت، صهیونیست‌ها و دیگران دست‌به‌دست هم داده بودند و یک دنیای مادّی محض درست کرده بودند که روزبه‌روز از معنویّات دور میشد، سعی داشتند یک نهالی را که از سرزمین معنوی روییده با میوه‌های بشارت‌دهنده‌ی معنویّت بکَنند، این را قلع کنند، ریشه‌کن کنند؛‌ همه‌ی استکبار. روزهای اوّل هم خیال میکردند کار آسانی است؛ صدّام را هم که به جان جمهوری اسلامی انداختند، با همین امید بود. و خب توی دهنشان خورد، سیلی خوردند، عقب‌نشینی کردند؛ [امّا] دارند تلاش میکنند. ما میتوانیم این تلاش را، این نقشه را با همّت خودمان، با توکّل خودمان، با اعتماد خودمان به فضل الهی باطل کنیم؛ تا حالا هم باطل کرده‌ایم، ان‌شاءالله بعد از این هم بکلّی باطل خواهیم کرد این نقشه را. یکی از راه‌هایش همین است که شما این مسائل دفاع مقدّس را زنده کنید.

دیدار جمعی از هنرمندان و رزمندگان سالهای دفاع مقدس با مقام معظم رهبری در حسینیه‌ امام خمینی رحمه‌الله

خاطره خواندنی رهبر انقلاب از ساعت نخست جنگ و اولین حضور در جبهه و شکار تانک 


* خب، حالا [ساعت] شد ده و پنج دقیقه. خاطره‌ هم چه بگوییم؟ این خاطره‌ی اوّل جنگ را بگوییم. اوّلی که جنگ شد، همان ساعت اوّل، بنده نزدیک فرودگاه بودم. در آن کارخانه سخنرانی داشتم. نشسته بودیم داخل اتاق منتظرِ وقتِ سخنرانی، و منظره‌ی فرودگاه دیده میشد از داخل اتاق -پنجره بود- که دیدم سروصدا است و یک‌وقتی دیدیم بله، هواپیماها آمدند. اوّل نفهمیدیم چیست؛ بعد گفتند که حمله است و خب فرودگاه مهرآباد را زدند. بنده رفتم در آن جلسه‌ای که تشکیل شده بود و کارگرها منتظر بودند که من بروم سخنرانی کنم. یک چند دقیقه‌ای به‌قدرِ چهار پنج دقیقه صحبت کردم و گفتم من کار دارم و باید بروم؛ به ما حمله شده.

 آمدم ستاد مشترک، آنجا همه جمع بودند؛ مرحوم شهید رجایی بود و شهید بهشتی بود، آقای بنی‌صدر بود، همه بودند دیگر. ما رفتیم آنجا و مشغول گفتگو شدیم که حالا چه‌کار باید بکنیم، گفتند که -شاید خود بنده پیشنهاد کردم- اوّل باید با مردم حرف بزنیم، [چون] مردم نمیدانند چه خبر شده. هنوز هم از ابعاد قضیّه درست مطّلع نبودیم که چند شهر را زده‌اند؛ [فقط] میدانستیم غیر از تهران، جاهای دیگر را هم زده‌اند. بنده پیشنهاد کردم که ما یک اعلامیّه‌ بدهیم؛ این مال ساعت مثلاً دو و سه‌ی بعدازظهر و قبل از پیام امام (رضوان ‌الله‌ علیه) است. به من گفتند خودت برو بنویس. من رفتم آن طرف و یک چیزی نوشتم و از رادیو آمدند [و آن پیام] با صدای من پخش شد -که البتّه قاعدتاً در آرشیو صداوسیما هست- بالاخره چند روز ما اینجا بودیم؛ چهار پنج روز، پنج شش روز -همان حول‌و‌حوش- بودیم. بنده غالباً خانه هم نمیرفتم؛ حالا گاهی یک ساعتی، دو ساعتی میرفتم منزل [امّا] غالباً شب و روز آنجا بودیم.

 از دزفول و از اهواز و مانند اینها مرتّب تلفن میزدند به همان مرکز و اظهار میکردند که کمبود دارند؛ کمبود نیرو، کمبود مهمّات، کمبود امکانات. بحث نیرو که شد، بنده به ذهنم رسید که من یک کار میتوانم بکنم و آن اینکه بروم دزفول، آنجا بنشینم و اطّلاعیّه بدهم و پخش کنم اینجا و آنجا و درخواست کنم که جوانها بیایند؛ یک چیزِ این‌جوری به ذهن من رسید. خب، لازم بود از امام اجازه بگیریم؛ بدون اجازه‌ی ایشان که نمیشد من بروم؛ رفتم جماران. احتمال میدادم که امام مخالفت کنند، [چون] گاهی اوقات با بعضی از اقدامات این‌جوریِ ما -مسافرتها و مانند اینها- امام با تردید برخورد میکردند. به مرحوم حاج ‌احمدآقا گفتم من میخواهم بروم به امام این را بگویم و درخواست کنم که اجازه بدهند من بروم جبهه -بروم دزفول- و شما کمک کن که امام به من اجازه بدهد. حاج ‌احمدآقا هم قبول کرد، گفت باشد. آمدیم داخل اتاق. داخل اتاق دیدم چند نفر هستند،مرحوم چمران هم نشسته بود. من به امام گفتم به نظر من رسیده که اگر بروم منطقه‌ی جنگی، وجودم مؤثّرتر است تا که اینجا بمانم؛ شما اجازه بدهید من بروم. امام بدون تأمّل گفتند: بله، بله، شما بروید! یعنی برخلاف آنچه ما خیال میکردیم امام میگویند نه، بدون هیچ ملاحظه گفتند بله، بله، شما بروید. وقتی‌که به من گفتند شما بروید -که من خیلی خوشحال شدم- مرحوم چمران گفت: آقا! پس اجازه بدهید من هم بروم. گفتند: شما هم بروید. بعد من دیگر رو کردم به مرحوم چمران، گفتم پا شو دیگر، معطّل چه هستی؟ بلند شویم برویم. آمدیم بیرون، قبل از ظهر بود. قصد من این بود که همان‌وقت حرکت کنیم، ایشان گفت که نه، صبر کنیم تا عصر. چون من تنها بودم، [یعنی] من با کسی نمیخواستم بروم، تنها میخواستم بروم، ایشان یک عِدّه و عُدّه‌ای داشت -که بعد که رفتیم، [دیدیم] حدود شصت هفتاد نفر، ایشان افرادی را داشت- که آماده بودند و با ایشان تمرین کرده بودند، کار کرده بودند و ایشان میخواست با خودش بیاورد اینها را و اینها را باید جمع میکرد. به من گفت شما تا عصر صبر کن، و به جای دزفول هم میرویم اهواز، اهواز بهتر از دزفول است؛ گفتم باشد. خب ایشان از ما واردتر بود، بلدتر بود، من قبول کردم. آمدم منزل و با خانواده خداحافظی کردم. شش هفت نفر محافظ هم ما داشتیم؛ به محافظین گفتم که شماها مرخصید، من دارم میروم میدان جنگ، شما دُور من هستید که من کشته نشوم، من دارم میروم طرف میدان جنگ، [آنجا] دیگر محافظ معنی ندارد! این طفلکها گریه‌شان گرفت که نمیشود و از این حرفها. گفتم نه، من شماها را نمیبرم. گفتند خیلی خب، پس به‌عنوان محافظ نه، امّا به‌عنوان همراه، ما هم بیاییم؛ ما هم میخواهیم برویم جبهه، ما را این‌جوری ببرید؛ گفتیم باشد، که با من به آن منطقه‌ای که رفتیم آمدند؛ تا آخر دیگر با ما بودند.

 عصر راه افتادیم با مرحوم چمران، سوار یک سی۱۳۰ شدیم و آمدیم طرف اهواز. اهواز تاریک محض بود! حالا من دیدم بعضی‌ها که درباره‌ی منطقه‌ی جنگی رمان نوشته‌اند و مطلب نوشته‌اند -بنده خب منطقه‌ی جنگی را، یعنی اهواز را در همان روزهای اوّل جنگ از نزدیک دیده‌ام و مدّتی هم آنجا بوده‌ایم- بکلّی آنچه نوشته‌اند، خلاف واقع است. یعنی این رمان‌نویس‌های محترم غیرانقلابی که خواسته‌اند راجع به جنگ مثلاً یک گزارشی تهیّه کنند و یک چیزی بنویسند، آنچه از اهواز نوشته‌اند، خلاف واقع است؛ و از بعضی جاهای دیگر هم همین‌جور؛ یکی‌شان هم از تهران نوشته، آن هم خلاف واقع است، یعنی نخواسته‌اند درست منعکس کنند. باید نویسنده‌های خودمان، رمان‌نویس‌های خودمان بیایند به میدان، این چیزها را بنویسند. ما که ننویسیم، دیگران جور دیگر مینویسند.

 غرض، اهواز تاریک بود؛ در تاریکی رفتیم به پادگان لشکر ۹۲ و آنجا بودیم و بعد هم رفتیم استانداری و دیگر [آنجا] بودیم. همان شب اوّلی که رسیدیم، مرحوم چمران، آن جماعتِ خودش را جمع کرد و گفت میرویم عملیّات؛ گفتیم چه عملیّاتی؟ گفت میرویم شکار تانک. بنده هم یک کلاشینکف داشتم، مال خودم بود -کلاشینکف شخصی داشتم که همراهم بود- گفتم من هم بیایم؟ گفت بله، چه عیب دارد، شما هم بیایید. من هم عمامه و عبا و قبا را گذاشتم کنار و یک دست لباس سربازی گَله‌گشادِ منحوس به ما دادند پوشیدیم و شبانه با اینها رفتیم؛ درحالی‌که بنده نه تمرین نظامی دیده بودم و نه سلاح مناسب داشتم، یعنی برای شکار تانک کسی با کلاشینکف نمیرفت. البتّه آنها هم آرپی‌جی و مانند اینها نداشتند؛ آنها هم همین‌طور با همین سلاح و مانند اینها [بودند]. رفتیم و شکار تانک هم نکردیم و برگشتیم!