سرویس سینمایی هنرآنلاین: یکی از جذابیتهای مهم سینمای مستند بیان واقعیتهای زندگی آدمهایی است که اتفاق مهمی را در زندگیشان رقمزدهاند. در این میان نگاه مستندساز به این واقعه نیز بسیار حائز اهمیت است.
بهرام صادقی شبستری ازجمله مستندسازانی است که در این زمینه نگاه خاص و ویژهای به سوژههایش دارد. برای او همواره عشق از جایگاه والایی برخوردار است و تلاش دارد در زندگی سوژههایش این عشق را بهدرستی به نمایش بگذارد. او که سالها در هلند زندگی کرده است و دوری از وطن را بهخوبی حس کرده با سوژههایی درگیر است که اغلب حس غربت دارند و او در تلاش است تا این حس را به مخاطب نیز نشان دهد. شبستری که دکتری شرقشناسی دارد، بهعنوان یک مترجم نیز ایفای نقش کرده و کتاب "قصههای مجید" هوشنگ مرادی کرمانی را از زبان فارسی ترجمه کرده است و حالا این کتاب بهعنوان یکی از کتب ادبی در مدارس هلند تدریس میشود. هنرآنلاین دریکی از روزهای گرم تابستان میزبان این هنرمند شد و با او درباره مهاجرت، عشق و مستندسازی به گفتوگو نشست.
آقای شبستری شما در دانشگاه در رشته شرقشناسی تا مقطع دکتری تحصیلکردهاید و بعد بهعنوان یک مستندساز شناخته شدید، چه شد که سر از هنر درآوردید؟
در رشته شرقشناسی تحصیلات آکادمیکم را در کشور هلند به انجام رساندم و بهموازات تحصیلات، دورههای مختلف ساخت تیزر و تبلیغات را برحسب علاقهای که داشتم گذراندم.
آیا با بازگشت به ایران در همین مقولات ساخت تیزر و اقلام تبلیغاتی مشغول شدید؟
بله البته آن زمان ساخت تیزر و امور تبلیغاتی در ایران خیلی ابتدایی بود، من در بدو ورود به ایران با چند نفر فعال در این حوزه آشنا شدم و طرحهایی را نیز به آنها ارائه کردم که از این طرحها خوششان آمد. در همان زمانها به مرکز ملی فرش دعوت شدم و آنجا درخواست کردند که برای فرش ایران یک تیزر تبلیغاتی بسازم. در همین رابطه طرحی کلی نوشتم که در آن شرح دادم ما صرفاً با یک تیزر نمیتوانیم فرش ایرانی را با ویژگیهای آن نشان بدهیم و باید به دنبال یک زیرساخت اساسی باشیم و لذا باید به این فکر کنیم که به فرش ایرانی کاراکتر بدهیم چراکه امروزه در چین و هند هم عین فرش ایرانی بافته میشود، باهمان رنگ و طرح و حتی ارزانتر از فرش ایرانی که عرضهشده و به فروش میرسد، بنابراین با این فرض ما صرفاً نمیتوانیم بگوییم که فرش ایرانی بهتر از نمونههای خارجی تولیدی آنهاست، بنابراین چند طرح ارائه کردم که مسئولان از آن استقبال کردند. البته یک مقدار مخالفتهایی بود چراکه آن عده متوجه این نکته نبودند که من قرار است چه چیزی را بسازم و از ساخت آن چه نیتی دارم. در آن طرح من برای فرش ایرانی کاراکتر قائل شدم و به دنبال نشانههایی بودم که البته در این زمینه مطالعاتی داشتم که بتوان به فرش ایرانی شخصیت داد. دلیل آنهم این بود که ما هرچه قدر هم بگوییم فرش ایرانی خوب است کسی که قرار است خریدار آن از اروپا و امریکا باشد، به این توجه نمیکند که به فرض فرش کاشان خوب است و اساساً متوجه مرغوبیت فرش ایرانی به نسبت سایر تولیدات نمیشود و تنها به طرح و رنگ آن نگاه میکند و حتی تصور میکند که فرش هر چه قدر سفت و ضخیم باشد مرغوبیت آن بیشتر است.
آن ایده چه بود؟
گره در فرش ایرانی جزئی است که فرش ایرانی را از سایر فرشها مجزا میسازد و من این نکته را موردتوجه قرارداده و به آن کاراکتر بخشیدم، به همین دلیل گره ایرانی را به شکل یک کاراکتر انسانی در قالب یک انیمیشن درآوردم. دوستان هم در مرکز ملی فرش متوجه این نکته بودند که من مشغول به انجام کاری هستم که به نفع آنهاست.
روایت این انیمیشن چه بود؟
گره ایرانی در این انیمیشن که در تاروپود آن قرار دارد تبدیل به یک کاراکتر انسانی شده به زمینخورده همچون اجرای یک کنسرت بر روی سن شروع به رقصیدن میکند که من برای رقص آن نیز سبک آذری را انتخاب کردم و بعدازانجام رقص تعظیم کرده و یکدفعه یک دار قالی وارد سن شده و او به داخل آن میرود و قسمتی از فرش بافتهشده میشود. این انیمیشن در جشنواره فیلم کوتاه سال 91 جایزه بهترین فیلم را نیز گرفت. بعد در رابطه با بزرگترین فرش جهان که در ابوظبی به مساحت 6 هزار مترمربع در حال بافت بود تیزر ساختم. در ساخت آن تیزر هم بهجای موسیقی در معرفی فرش از اذان استفاده کردم که البته برای اینکه اختلافی میان شیعه و سنی درنگیرد فرازهایی از اذانهای مشهور از مؤذنهای به نام در لابهلای تصاویر قراردادیم که این فیلم نیز ساخته شد و چندین بار هم در تلویزیون پخش شد و عمدتاً شبکه یورونیوز اقدام به پخش آن کرد ولی موسیقیهای آن در داخل ایران و از طریق صداوسیما مرتباً مورداستفاده قرار گرفت.
بعد چه اتفاقی افتاد؟ یعنی همکاری شما تداوم پیدا کرد؟
نه من بعدازاین جریان کلاً فاصله گرفتم چون برای من آن جذابیتی را که باید نداشت و نمیتوانستم با مراوداتی که در آن جریان داشت، ارتباط برقرار کنم. از من طرح میخواستند و وقتی ارائه میدادم موافقت نمیشد، اما بعد همان طرح به شکل دیگر و با افراد دیگر کار میشد. بعد از این فاصله به دلیل همکاری که با پزشکان بدون مرز داشتم شروع به فعالیت درزمینهٔ ساخت فیلم کردم که این همکاری با مقر سازمان ملل در تاجیکستان در سال 1994 شکل گرفت. در ادامه بهجز کارهای کوتاهی که به انجام رسانده و تولید کردم در سال 88 موفق به ساخت 24 مستند 45 دقیقهای برای شبکه دو سیما شدم آنهم در رابطه با زنانی بود که مشغول انجام کار و پیشهای خارج از محیط خانه بودند. در واقع توفیق آنها درزمینهٔ کار بیرون از خانه و همچنین موفقیت آنها در انجام کارهای منزل موردتوجه قرار گرفت.
روال کار در تولید این مجموعه چگونه بود؟
مبنای ما برای پرداختن به زنان شاغل قشری از زنان بودند که با تلاش و کوشش خودشان بهجایی رسیده و توانسته بودند به موفقیتهایی در این زمینه باهمت خود دست پیدا کنند. ما در شیوه جدید تولید این مجموعه از زنان و خانمهای شاغل که فهرستی از بهترینهای آنها تهیهشده بود دعوت کردیم که به مکان موردنظر ضبط برنامه بیایند و از آنطرف هم از چند دانشجو برای مواجهه با صحبتهای زنان شاغل دعوت کردیم. دانشجویان با سخنرانی هر یک از این زنان به مدت 10 دقیقه مواجه میشدند و پس از استراحت کوتاهی در قالب تاکشو به گفتوگو با آنها میپرداختند که سؤال و جواب آنها ضبط میشد و البته بخشهایی هم از روال زندگی و کار بیرون از خانه آنها که قبلا تصویربرداری شده بود به نمایش در میآمد. این برنامه تحت عنوان "آوای زن بر بلندای همت" تولید و تحویل شبکه شد که با استقبال خوبی نیز در زمان خود مواجه گشت.
همکاری شما با تلویزیون ایران تا کی ادامه یافت؟
پس از این فعالیتها برای سیامین پیروزی انقلاب اسلامی یک برنامه تولید کردم و مجموعهای از کارهای کوچک دیگر نیز در این میان تولید شد. البته مدتی نیز با شبکه سحر همکاری داشتم که نوع ارتباط و کارهای اداری آن برای جلب نظر و موافقت مدیران بهمنظور تولید اثر خیلی سخت بود بهطوریکه من در مقطعی از دوستان خواستم کسی دیگر را جایگزین من کنند.
ایده و طرح اولیه برنامه "صندلی داغ" نیز از شما بود، در مورد آن توضیح بفرمایید؟
خیر، زمانی که من ایده "صندلی داغ" را به شبکه دو ارائه کردم این برنامه پخش شده بود و مورد استقبال قرار گرفته بود، اما با وقفهای مواجه شد و با طرح من این برنامه مجدد از سر گرفته شد. نخستین سری از "صندلی داغ" با مجریگری داریوش کاردان ضبط و پخش شد و آخرین سری آن را امیرحسین مدرس، اجرا کرد که البته مقطعی نیز احمد نجفی اجرای این کار را برعهده داشت. من پسازآن به دنبال علاقه شخصی خودم یعنی مستندسازی آزاد رفتم.
شما به خاطر اینکه در تلویزیون باید مراحل بوروکراسی متعددی را طی میکردید تصمیم به ساخت مستند گرفتید؟
بله و البته بوروکراسی شدیدی که در تلویزیون حاکم بود. یعنی اینکه من همینطور در حال نوشتن طرح بود و ایده میدادم، اما به دلیل سختی روابط و تأخیر درروند کار نمیتوانستم کاری انجام بدهم به همین دلیل نخستین چیزی که به ذهنم خطور کرد اینکه در گرجستان به دنبال اجرایی شدن طرح و ایدههای خودم درزمینهٔ مستندسازی باشم که منجر به ساخت مستندی در ارتباط با وضعیت زنان گرجی شد. انگیزه من برای انجام این کار آگاهانه و با پشتوانه مطالعاتی بود تا برای زنان اثری تولید کنم که شاید تاکنون اغلب آثار پیرامون زنان آن را به درستی نشان نداده و اتفاقی بوده باشد. من به این قصد که زندگی و روال زندگی یک زن از دیدگاه یک مرد چگونه میتواند باشد به تولید این اثر پرداختم.شخصاً معتقد هستم که در زندگی هر انسانی بیش از هر چیز دیگری باید عشق وجود داشته باشد، عشق بهجای هر چیز دیگری و ازجمله مهمترین آنها یعنی پول. امروز همه در زندگی به نحوی نگرانی و درگیری دارند و اغلب با آرامبخش خود را از بسیاری از مشکلات میرهانند درحالیکه نیاز باطنی بشر به دوست داشتن است. یکزمانی در هلند درصدد تولید اثری بودم با محوریت یک شهرک که در آن چیزی جز عشق، صفا و صمیمیت میان اقشار مختلف ساکن در آن وجود نداشته باشد که البته هیچگاه میسر نشد. در این مستند نیز همه فکر و ذکر من تصویر کردن زن گرجی بود، زنی که تمام درآمد خانه و خانواده از جانب او تأمین میشود چراکه درعینحالی که در خانه فعال است شغل بیرون از خانه نیز دارد. زن گرجی تحصیلکرده است اما بر اساس تفکر سنتی رایج در گرجستان رئیس خانه و خانواده، مرد خانواده است. این تفکر حتی در میان قشر فرهیخته گرجستان نیز رواج دارد. در واقع در گرجستان معتقدند که ریاست خانواده به عهده مرد است و او هر حرفی میزند باقی اعضا باید تابع اوامر او باشند، اما بااینوجود نانآور و حافظ و نگهبان خانواده زن است، این نماد را در مجسمههای نصبشده در معابر گرجستان هم میتوانیم بهوضوح ببینیم که در یک دست مجسمه زن ظرفی است و در دست دیگر شمشیر. اغلب زنان گرجی مطلقه هستند اما به بچه و زندگی عشق ورزیده و زمان جدایی از همسر خود تنها یکچیز میخواهند و آن اینکه سرپرستی بچهها به آنها واگذار شود و اصلاٌ به عشق بچهدار شدن است که ازدواج میکنند. در گرجستان و خانواده گرجی همه تحت امر مرد خانواده هستند. بااینوجود تعصبات دینی مردمان گرجی و زنانشان مثالزدنی است بهطور مثال هر بار که از مقابل کلیسا رد میشوند در مقابل درب کلیسا ایستاده و شروع به خواندن دعا میکنند. من اسم این فیلم را "خاچاپوری" گذاشتم، به این دلیل که نام یک غذای بسیار ساده و البته سنتی است و نشانه هویت مردمان گرجی که لای خمیر نان، مقداری پنیر محلی، تخممرغ و امثال آن را گذاشته و آن را داخل فر قرار میدهند. این غذا هم در خانه طبخ میشود هم در رستوران یعنی درواقع همهجا مورداستفاده است. اسم این فیلم را ازاینجهت "خاچاپوری" گذاشتم چراکه این غذا هم مانند زن گرجی هم در محیط خانه است و هم در بیرون آن.
شما در هلند تحصیلکرده و اقامت دارید، در آنجا آیا فیلمی ساختید که از تلویزیون رسمی این کشور پخش شود؟
باوجودآنکه خیلی اوقات طرح مینوشتم اما محیطی که در آن قرار داشتم موجب نشد که بتوانم در هلند فیلمی بسازم، تصور میکنم این اتفاق ارتباط مستقیمی به محیط و روابط انسانی و اینکه تو واقعاً بتوانی چیزی را بهدرستی لمس و حس کنی داشته باشد.
پس از ساخت "خاچاپوری" چه فیلمهایی ساختید؟
دو کار ساختم. یکی از این فیلمها در مورد شیعیان و واقعه عاشوراست. به این موضوع با استفاده از نقاشی و فرشهایی که معاون دینی و مذهبی قفقاز بافته است پرداختم. او ازجمله طراحان و بافندگان فرش محسوب میشود و اینکه اغلب فرشهای او هماکنون در موزه نگهداری میشوند. این فیلم در مورد زندگی و عشق به زندگی و مسائل دیگر است. بعدازآن فیلمی ساختم در مورد مهاجرت البته نه به شکل متعارف آن، فیلم درباره افرادی است که در سالهای خیلی دور مهاجرت کردهاند. یک روز یکجایی خواندم یک ایرانی در کوبا رستوران دارد. این مسئله برایم بسیار جالب بود که چطور میشود یک ایرانی درجایی خیلی دور زندگی کرده و تازه رستورانی نیز بگرداند. به او ایمیل دادم که در جواب من را برای تعریف قصه زندگیاش دعوت کرد، من به کوبا رفتم و بسیار با او درباره علل مهاجرتش صحبت کردم. در همان زمان پیشنهاد ساخت این مستند را دادم و او نیز بسیار از آن استقبال کرد اما ایده هنوز خام بود و باید به مرز پختگی میرسید لذا یک سال بعد با کار بر روی آن ایده به سراغ او در کوبا رفتم تا فیلمی از زندگی او بسازم. نامی که برای آن انتخاب کردم "خارجی" بود. به این دلیل این نام را انتخاب کردم که هر فردی که به خارج از کشورش میرود به او لقب خارجی اطلاق میشود و جالب این است که وقتی هم به وطن مراجعت میکند بازهم خارجی است.
گفتید که به شکل متعارف زندگی مهاجران را به نمایش نگذاشتید. قصه "خارجی" چگونه است؟
داستان این مستند به این شکل است که یک ایرانی ساکن در کوبا رستورانی دارد و کار و بارش هم خوب است، اما از زندگی راضی نیست و دلتنگ است. این فیلم بیشتر در ماشین و در حال حرکت ضبط شده است. انگار این ایرانی گذشتهاش را روی برگههای کاغذی نوشته است و حالا دارد آن را میخواند و یکبهیک برگهای زندگیاش را به بیرون از ماشین پرتاب میکند و به نوعی از گذشتهاش جدا میشود. داستان مهاجرت این فرد لحظاتی تلخ دارد اما لحظات خوب هم در آن زیاد است.
آنچه از مهاجرت اغلب از تلویزیون به نمایش گذاشته میشود نگاه به وجوه منفی و تاریک مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور است، شما همچنین نظر و دیدگاهی دارید؟
نه اصلاً، آدمهایی هستند که مهاجرت کردند آنهم سالیان سال اما در زندگی خود موفق هستند. من بیشتر دغدغهام نسل اول مهاجرانی هستند که بنا به دلایلی ایران را ترک کردهاند و اکنون زندگی موفقی دارند اما همچنان بهعنوان یک خارجی محسوب میشوند و مشکل همه آنها یکچیز است و آن غم غربت است. نقطه مشترک ذهن همه آنها یکچیز است، اینکه روزگاری فرارسد که بازگردند. من معتقدم که باوجود تلخی مهاجرت اما نباید شعاری حرف بزنیم. چون من هرچقدر از تلخیها بگویم برای کسی که قصد سفرکرده فایدهای ندارد، اما یک فیلم میتواند در یکلحظه مخاطب را درگیر کند و او را از تصمیمی که گرفته منصرف کند.
پس از "خارجی"، بازهم به سمت تولید یک اثر جدید رفتید، درباره زنی بالباس قرمز در میدان فردوسی تهران.
بله نزدیک به دو سال پیش با گذر از میدان فردوسی به ناگاه یاد مسئلهای افتادم که سوژه من برای تولید این اثر مستند شد. چند سال پیش زن قرمز پوش که همگی آن را یاقوت صدا میکردند هر روز در این میدان به انتظار میایستاد. زنی که انگار عاشق کسی بود، اما هیچگاه به بدی از معشوقش سخن نمیگفت و همواره دلیل ترک او را چنین پیش خود توجیه میکرد که ممکن است برایش کاری پیش آمده و بالاخره بازخواهد گشت. من در ساخت این اثر مستند که نام آن را "یاقوت" گذاشتم، ایدهای جدید به کاربستم و آن اینکه به میدان فردوسی شخصیت داده و او را طرف مصاحبه خود قرار دادم. به خود شخصیت فردوسی کار نداشتم بلکه از میدان فردوسی بهعنوان یک شخصیت که همهروزه شاهد حضور یاقوت است استفاده کردم.
فیلمهایی که تاکنون تولید کردهاید چه سرنوشتی پیدا کردند؟
بسیاری از آنها در جشنوارههایی شرکت دادهشده و یا در شرف شرکت داده شدن هستند، اما بهطور مشخص من "خاچاپوری" را در گرجستان به نمایش عمومی درآوردم و "یاقوت" به مرحله فینال جشنوارهای در ایتالیا رسیده است.
صحبت از مستندی تحت عنوان "بازگشت" کردید آنهم بر اساس بازگشت خودتان به میهن، در مورد آن بیشتر توضیح دهید؟
"بازگشت" نخستین فیلم مستند من آنهم پس از بیش از دو دهه ترک ایران بود و بیشترین هدف من ثبت حس و حال کلی بود که در پی بازگشت به وطن داشتم. این موضوع را با یکی از دوستانم در هلند در میان گذاشتم و در شرایطی که من مشغول جمعآوری وسایلم بودم، او با سفر به ایران مقدماتی را مهیا کرد که هم حس و حال من و هم بهموازات آن حس و حال اعضای خانوادهام با شنیدن خبر بازگشتم به ثبت برسد. مسافرت با هواپیما یک مزیتی دارد و آن این است که تو مطمئن هستی پس از چند ساعت حتماً در فرودگاه مقصد فرود خواهی آمد درصورتیکه مسافرت زمینی ممکن است موجب شود که تو در میانه راه پشیمان شوی و یا تعلل کنی. خیلی از حس و حالهای من در مراجعت به ایران در آن فیلم که البته هیچگاه تدوین آن را به پایان نبردهام ثبت و ضبطشده است، از حضور بر سر مزار مادرم تا مواجهه با اعضای فامیل که بسیاری از نامهنگاریهای آنها را نزد خود نگهداشته بودم و البته نقاشیهای بعضی از بچهها که برای من فرستاده بودند و اکنون در بازگشت به میهن آنها را میدیدم که بزرگ شدهاند و هرکدام برای خودشان زندگی دارند. تا امروز به دلیل آنکه هیچگاه حس و حالی که تصور میکنم باید در من ایجاد شود تا به سراغ فیلم رفته و تدوین آن را به پایان ببرم در من ایجاد نشده است اما این فیلم مزیتی دارد و آن اینکه سالها بعد زمانی که فراموش کردم در زمان بازگشت به میهن چه حسی به من دست داد میتوانم به لحظات ثبتشده مراجعه کنم.
و درنهایت مستند آخرتان که درباره یک نقاش کوبایی است. در کارهای شما موضوعاتی همچون فرش، عشق و نقاشی پررنگ هستند. در مورد فرش که باید گفت هویت ماست و عشق هم که تکلیف آن مشخص است اما در مورد تعلقخاطر خودتان به نقاشی بیشتر توضیح دهید؟
این فیلم درباره الکساندرا ویکتور پوییگ یکی از نقاشان صاحبنام در اروپاست که زندگی عجیب و خاصی را تجربه کرده و نقاشیهایش ویژگی خاصی دارد. عنوان فیلم را "بوسه بر کشور" گذاشتم. آنچه در مورد این فیلم برای من اهمیت داشت صرفاً نقاشی نبود. برای من موضوع مهمتر این بود که این فرد بدون آنکه دوره دانشگاهیای درزمینهٔ نقاشی دیده باشد، آثاری خلق کرده که موزه اسپانیا آن را خریداری کرده است. اعتقاد من این است که بدون حس نمیتوان چیزی ایجاد کرد و در مورد علوم دانشگاهی در هر رشتهای بهویژه رشتههای هنری نیز باید گفت که همان اصول اولیه بازاری است که مدون شده و تبدیل به یک اصل علمی و کاربردی میشوند و هنر، برآمده از همان استعدادهای اولیه است. به من گفتند که راجع به این نقاش فیلمی بسازم که البته ابتدا برایم توجیهناپذیر بود که من چرا باید در مورد یک نقاش فیلم بسازم، اما بعد متوجه این خاص بودن نقاش شدم، اینکه او رشته هوافضا خوانده و همانطور که گفتم دانشگاهی نقاشی نخوانده و همهچیز در لحظه و کاملاً حسی از جانب او خلق میشود. او در یک روز اثری خلق میکند و اگر به فردا بکشد دیگر نمیتواند آن حس را دنبال کند. به همین دلیل او را در کشورش دروغگو میخوانند و دولت همه اموال او را مصادره کرده و جایی برای زندگی در کشورش ندارد و با این شرایط سوال اینجاست که چرا او اقدام به مهاجرت نکرده است. زندگی عادی این فرد و اتکای او به همان حس و حال که به شکل خارقالعاده منجر به خلق اثری میشود که با ناخن و انگشت آن را به وجود میآورد، اینها همگی چیزهایی بودند که برای من اهمیت پیدا کردند. همانطور که گفتم این نقاش کوبایی هوافضا خوانده و یک روز در رشته مجسمه سازی طرحی را که قصد ساختن آن را داشته به دوستان نقاشش ارائه میکند و همگی به او میگویند که باید رشتهاش را رها کرده و فقط به دنبال نقاشی برود. تصور من این است که عاشق بودن دلیل توفیق او در نقاشی است. من در محل اقامت او در کوبا پیشنهاد ترتیب دادن یک نمایشگاه خیابانی از آثارش را دادم که البته خود او در ابتدا مخالفت کرد ولی بعد در کوچه و در همان خرابه محل سکونتش، این نمایشگاه ترتیب داده شد که خوشبختانه مورد استقبال هم قرار گرفت. تدوین این فیلم که محصول مشترک هلند وکوباست بهتازگی به اتمام رسیده است و آماده برای حضور در جشنوارههای بینالمللی است.
به نظر میرسد در آثار شما با توجه به خاستگاهتان همچنان رگههایی از تفکر و اندیشه شرقی با اتکا به آداب و سنن قومی وجود داشته باشد. در حین کار به آن فکر میکنید؟
من در کار به این نکته فکر نمیکنم و باید بگویم خودش میآید. به طور مثال در هنگام ساخت مستند این نقاش وقتی تصمیم گرفتم تا آثار او را در همان کوچه چیده و در معرض دید عموم قرار دهم، از تیشرتهایی که روی آنها عبارت و شعری به زبان فارسی نوشتهشده بود و گاهی آن را به دوستانم هدیه میدادم استفاده کردم. پیش از فیلمبرداری آن را به تن یکی از بازدیدکنندگان کردم. تصور کنید درزمانی که دوربین در میان جمعیت بازدیدکننده چرخ میزند ناخودآگاه چشم بیننده به خطوط فارسی روی تیشرت برمیخورد و این حس شرقی به این واسطه خودبهخود به شما منتقل خواهد شد، مثل پخت غذا که در ناخودآگاه برای مزه دار کردن آن به سراغ ادویه میروید.
در فیلمهای شما مسائلی همچون نگاه سمبلیک و مینی مال هم دیده میشود. واقعاً از همان ابتدا به آن فکر میکنید؟
من زمانی که کار روند تولید را طی میکند به این مسئله واقف میشوم که این کار ساخته خواهد شد یا نه. من قبل از شروع کار آن را در ذهن میسازم و همان ابتدا متوجه میشوم که این کار درخواهد آمد یا نه. البته ممکن است اتفاقاتی هم بیفتد که باید آن را در لحظه با روند فیلم تطبیق داد. در مورد همین نقاش کوبایی چیزیهایی به شکل قطعی در دستور کار بود اما گاه ایدهای به ذهنم خطور میکرد که تصور میکردم شکل روایت را مناسبتر میکند.
با این تجربه و نگاهی که طی این سالها بهواسطه کار مستند به دست آوردید، آیا قصد ساخت فیلم سینمایی دارید؟
خیر، در طی این سالها در تلویزیون ایران و در سریالهای مختلفی چون "کیمیا" همکاری داشتم و در بخشهایی از آنهمبازی کردم و هماهنگی با گروه تولید در گرجستان با من بود. در یک تلهفیلم بانام "رایزن عشق" همبازی کردم اما هیچگاه برای ساخت فیلم سینمایی ترغیب و تحریک نشدم و در ذهن بینهایت ایده برای فیلم مستند دارم.
نگاه جشنوارهای فیلمهای مستند را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا میتوانند حس و مقصود کارگردان و سازنده را بهخوبی درک کنند؟
به نوع جشنواره بستگی دارد. مثلاً در مورد فیلم "یاقوت" تصور میکنم نوع نگاه جشنواره به این فیلم یعنی اینکه من یک میدان را مخاطب قراردادم موردتوجه قرار گیرد. تصور میکنم آن چیزی که منجر به ارتباط مؤثر با اثر میشود حسی است که به مخاطب منتقل میکند. اکنون بعد از بالغبر 700 سال چیزی که موجب میشود با اشعار شاعری همچون حافظ ارتباط خوبی برقرار کنیم، حسی است که در آن وجود دارد.
شما کار مستند انجام میدهید و این کار نیز نیازمند طی شدن یک پروسه پژوهشی است اما پژوهش در ایران خیلی ضعیف است و نگاه عمیقی به آن وجود ندارد. در حین کارهایتان و روند پژوهش به مشکلی برخورد نکردید؟
ممکن است محدودیت در پژوهش داشته باشیم اما من اعتقاددارم که پژوهش و مطالعات را باید در محل انجام داد، بهنوعی تحقیقات میدانی باید پررنگتر باشد، مثلاً من در مورد فیلم "یاقوت" میتوانستم کپی اطلاعات در مورد آن زن قرمز پوش را در خانه موردمطالعه قرار دهم اما ترجیح دادم در ضلع شرقی میدان فردوسی بنشینم تا از فضایی که در آن هستم ایده بگیرم. اعتقاددارم درروند ساخت یک فیلم باید یک شوک به مخاطب داد مثلاً دریکی از پرسشهایم از میدان فردوسی میگویم آیا واقعاً یک سند تصویری از آن زن وجود ندارد؟ سراغی از عکاسی گرفته میشود که در نبش میدان قرار دارد اما اکنون تبدیل به آش فروشی شده است و مواجهه ما با آن آش فروشی علاوه بر اینکه ممکن است شوکی را برای مخاطب ایجاد کند که دیگر شاید نتوان مدرکی تصویری از سوژه در اختیار مخاطب قرارداد، خندهای نیز به لب او خواهد نشاند. معتقدم باید علاوه بر قرار دادن مخاطب در فضای فیلم و در راستای به هدف رسیدن و نتیجه فیلم و به فرجام رساندن سوژه، جاهایی نیز در فیلم گریزی زد و اجازه استراحت و تنفس به مخاطب داد تا دادههای فیلم را در ذهنش تحلیل کند.
شما از آن دست مستندسازانی هستید که هم در خارج و هم داخل ایران تجربه مستندسازی را داشتهاید و تفاوتها را از نزدیک لمس کردهاید. مستندسازی در کدام فضا آسانتر است؟
اینجا پر از سوژه است و آنجا پر از امکانات. در ایران کافی است برای ساخت یک مستند در پیادهرو خیابان انقلاب قدم بزنید. 500 متر بروید و برگردید. قطعاً شما بالغبر 20 سوژه پیدا خواهید کرد. فردی که اینجا بهترین اثر را ارائه داده اگر به خارج از ایران سفر کند در آن فضا فقط میتواند کار تحقیقی انجام دهد و حتی قادر نیست یک داستان بنویسد. این را از تجربیاتی که در گفتوگو با بسیاری از نویسندگان داخلی داشتهام میگویم که پس از چند سال زندگی در خارج از کشور دیگر تنها قادر به نوشتن مقاله هستند. متریال و مواد اولیه در ایران است. شما روزانه با سوژههای بسیار زیادی روبهرو هستید که به دلیل عادت بهراحتی از کنار آنها عبور میکنید. یک ساعت مسیر شما از منزل به محل کار یک ساعت قصه است. اینجا همهچیز زنده و آنجا همهچیز ثابت است.
چقدر شما گوش و چشم خود را به خوب دیدن و خوب شنیدن عادت دادهاید؟
مسئلهای که فیلمسازان جوان و نسل نو فیلمسازی چندان به آن توجه ندارند، همین است. آنها حجم گستردهای از اطلاعات را با تماشای فیلمها به دست آوردهاند. به همین دلیل خلاقیت فیلمسازان ما محدود به برداشت از آثار هالیوود میشود و آن امضای متعلق به فیلمساز بر روی آثار وجود ندارد. ساختن فیلم این نیست که حتماً مدل خاصی داشته باشد البته چارچوبهایی وجود دارد، مثلاً در شعر اگر وزن نباشد شعری وجود ندارد اما میتوان بدون قافیه شعر گفت. در اروپا از حدود 30 سال پیش فرم بر محتوا غالب شد که هنوز هم این روند ادامه داد، اما چه زمانی میتواند یک فرد این اصل را تأیید کند؟ آیا این اصول تغییرپذیرند؟ من به این نتیجه رسیدهام اگر کاری به مخاطب حس دهد اثر خوبی است. ممکن است با دیدن یک خورشید زرد حال خوبی به من دست دهد. حتی حس زشتی. به نظرم یک زشت خوب واقعاً خوب است و چیزی که تصنعی است زشت است. گوژپشت نوتردام چقدر خوب، زشت است. اگر با این فکر بهجایی پیش رویم خود را اسیر کادربندیهایی که با مد عوض نمیشوند نمیکنیم. فیلمسازان ما باید بتوانند بیندیشند. حتی در مرحلهای پاسخ دادن به سؤال آنقدر مهم نیست و طرح پرسش از اهمیت بیشتری برخوردار است. امروز نیاز به یک تخیل خوب است. حتی اول باید به یک موضوع رسید و بعد آن را پیدا کرد. ما هیچچیز را کشف نمیکنیم بلکه پیدایش میکنیم. رازی الکل را کشف نکرده بلکه به آن رسیده است. انیشتین گام نسبیت را کشف نکرده بلکه به آن رسیده است. آیا شما در این عصر فنّاوری قادر هستید در 24 ساعت روز دو تخیل داشته باشید؟ نمیتوانید. من به شما میگویم انسانها با حسشان دیده میشوند و عشق میتواند متبلور شود پس ما باید به دنبال تخیل خوب باشیم. من باور دارم تقلید با اقتباس فرق دارد. ما نمیتوانیم تقلید کنیم بلکه میتوانیم اقتباس کنیم. اتفاقی که در هنر مینیاتور ایرانی با عنوان اقتباس رخداده است اما مثلاً در مینیاتور ترکیه ما تقلید را میبینیم و نه اقتباس را. صحبت از مستند محض نیست بلکه صحبت از صداقتی است که واقعیات را آنگونه که هستند نشان دهند. مستند محض در لانه مورچهها تحقق مییابد اما وقتی شما دوربین را به میان انسانها میبرید آن حالت اولیه را نخواهید داشت چون افراد ناخواسته به دوربین واکنش نشان میدهند و در اینجا آنچه مهم است نگرش است که شمارا با شرایط همگام میسازد. تخیل شما، ایدهها را میپروراند و به شما در مسیر مستندسازی و فیلمسازی کمک میکند.
و این روزها مشغول چه فعالیتی هستید؟
بازهم ایدهای در رابطه با مهاجرت دارم چراکه از سوژههایی است که امروزه نمونههای بسیاری از مهاجرت و برآمده از توهمات نسبت به دیگر کشورها در آن به چشم میخورد. آرزوها بر اساس زمان و مکان متغیر است. پس مهاجرت در امر برآورده کردن آرزوهای ما در مبدأ امری بیفایده به نظر میرسد. یک شیوه برای دیدن ذهن آن فرد مهاجرت کرده دارم و نگفتههایش که در حال تکمیل آن هستم.