سرویس سینمایی هنرآنلاین: بیوک میرزایی بازیگری است قد بلند، با جذبه و صدایی گیرا که بیشتر با بازی در نقشهای منفی در سینما و تلویزیون در اذهان نقش بسته است.
او را این روزها در سریال "افسانه هزارپایان" میبینیم و صدایش را در برنامه"صبح جمعه با شما" از رادیو میشنویم، بازیگری که از تئاتر آناهیتا سرنوشتش تغییر کرد و با عشق و علاقه تحصیل علم و دانش را رها کرد و به سمت هنر آمد، هنری که علیرغم تمام جذابیتهایش اما خیلی به او روی خوش نشان نداد و به دلیل همزمانی با تغییر و تحولات سیاسی ایران هرچند به گفته خودش رهرو هیچ خط فکری سیاسی نبود اما ناخواسته او را درگیر مسائل سیاسی کردند و همین اتفاق او را از جریان هنر دور کرد.
بیوک میرزایی پس از انقلاب با تلاش و کوشش خودش در این عرصه ماند هرچند آنطور که باید و شاید دیده نشد، اما برای خیلیها چهره آشنایی است. این بازیگر در یک ظهر تابستانی مهمان هنرآنلاین شد و از نحوه ورودش به تئاتر، علائق و سلایقش و مشکلاتی که این روزها گریبانگیر هنرمندان شده است، سخن گفت. ماحصل این گفتوگوی بلند را میتوانید در متن زیر دنبال کنید.
آقای میرزایی، اگر اجازه بدهید میخواهیم گفتوگو را از گذشته و زمان ورود شما به دنیای تئاتر شروع کنیم. به عنوان سؤال ابتدایی بگویید چطور شد که وارد تئاتر شدید؟
من سال 48 دانشآموز اول دبیرستان بودم که مرحوم مصطفی اسکویی، مؤسس هنرکده آناهیتا، از طریق آموزش و پرورش برای هنرکدهاش نیرو جذب می کرد. به مدرسه ما آمدند و تست گرفتند. ما آن موقع اصلاً نمیدانستیم تئاتر یعنی چی؟ فقط با فیلم و تلویزیون آشنا بودیم ولی با خودمان میگفتیم اگر در این تست قبول شویم احتمالاً هنرپیشه میشویم. تست را گرفتند و من و دوستم آقای مرتضی پیکری قبول شدیم. البته مرتضی یک مدتی به هنرکده آناهیتا آمد و بعد بازیگری را ادامه نداد. در هنرکده آناهیتا سیستم استانیسلاوسکی را آموزش میدادند. آقای اسکویی و همسر ایشان خانم مهین اسکویی در آن زمان بنیانگذاران تئاتر علمی در ایران بودند. اینها برای دورههای آموزشی هنرکده از ما پول میخواستند ولی ما پول نداشتیم. در نتیجه سعی میکردیم به جای شهریه دادن، کارهای دیگری که هنرکده داشت انجام بدهیم. یکی تلفنچی میشد و یک خریدهای هنرکده یا خریدهای خانه آقای اسکویی را انجام میداد. از نیروهای جوان اینطوری استفاده میکردند و درکنارش به آنها تعلیم میدادند. مصطفی و مهین اسکویی دو کارگردان تحصیلکرده و قدرتمند بودند که میخواستند تئاتر خصوصی دایر کنند و موفق هم بودند. آنها از سال 1337 وارد ایران شدند و کارهای مختلفی را هم روی صحنه بردند. افتتاحیه تالار گلریز هم با نمایش "اتللو" به کارگردانی مصطفی اسکویی بود. بسیاری از پیشکسوتهای امروز تئاتر و سینمای ایران از جمله محمدعلی کشاورز و عزتالله انتظامی در آن سالها به هنرکده آناهیتا میآمدند و در آنجا دوره میدیدند. مرحوم جعفر والی هم به آنجا میآمد. من هم چون دیدم هنرکده آناهیتا جایی است که آدم را با تحصیل، کتاب، ورزش، سلامتی، تئاتر و فیلم آشنا میکند، درس را رها کردم و تمام تمرکزم را روی کلاسهای آنجا گذاشتم.
با آقای مصطفی اسکویی و خانم مهین اسکویی همکاری حرفهای هم داشتید؟
وقتی به هنرکده آناهیتا رفتم، آنها دو تئاتر را داشتند تمرین میکردند. یکی نمایش "قیام در هائیتی" بود که سالها آن را تمرین میکردند ولی اجازه اجرایش را نداشتند و دیگری هم نمایش "اتللو". من جزو سیاهی لشکر نمایش "اتللو" بودم ولی خب حسن تئاتر این است که گاهی یک یا چند بازیگر به هر دلیلی نمیتوانند سر کار بیایند و این باعث میشود نقشهای بهتری به تو برسد. به هر حال من چند سالی را در هنرکده آناهیتا بودم ولی از جایی به بعد دیدم به هیچ طریقی به اینها مجوز اجرا نمیدهند؛ بنابراین از گروه جدا شدم و به کارگاه نمایش رفتم.
این اتفاق به چه سالی برمیگردد؟
سال 54 یا 55. آن موقع عشق و علاقه من در تئاتر آقای اسماعیل خلج بود ولی ایشان کار نداشت. به من گفتند آقای آشور بانیپال بابلا کارگردان خوبی است، با ایشان کار کنید. کارگاه نمایش وابسته به دربار بود و کارگردانهای قدرتمندی مثل آربی آوانسیان، اسماعیل خلج، رضا قاسمی و بازیگران خوبی مثل علیرضا مجلل و سیاوش طهمورث در آنجا کار میکردند. من هم به ناچار قبول کردم بازی کنم. نمایشی به نام "بازی قتل عام" کار کردیم که متن اوژن یونسکو بود. آن موقع ما اینطوری پرورش یافته بودیم که با این نوع تئاترها مخالف بودیم و فکر میکردیم باید کارهای چخوف را کار کنیم. بازیگرهایی مثل آتیلا پسیانی، رضا رویگری، فاطمه نقوی، حسین محب اهری، میترا قمصری، مهوش وقاری و... در آن نمایش حضور داشتند که من هم قاطی آنها شدم و یک نقشی را ایفا کردم. کار بعدی که انجام دادیم، نمایشی به نام "چاه" بود که رضا قاسمی، از کارگردانها و نمایشنامهنویسهای بهنام آن موقع کارگردانیاش میکرد.
اولین کار حرفهایتان که یک نقش جدی را به عهده گرفتید و به عنوان یک بازیگر حرفهای شناخته شدید کدام کار بود؟
نمایش "قیام هائیتی" که سال 58 در سالگرد انقلاب در تالار وحدت اجرا شد. در ابتدا نقشی داشتم که فقط یک دیالوگ داشت. میگفتم: "آنها منتظر سپیدهدم هستند." همین! اما خب بعد بازیگرهای نمایش کنار کشیدند و یکی از نقشهای اصلی مال من شد. نمایش در مورد یک انقلابی سیاهپوست بود که قیام میکرد. ما آن را چند ماه در تالار وحدت اجرا کردیم که خیلی هم از آن استقبال شد. یکی دو سال بعد من نمایش "معدن" را با بهزاد فراهانی در تالار آبگینه کار کردم. آن هم نمایش خوبی بود و با استقبال مواجه شد. "یادآوران سوسنگرد" و "تفنگهای ننه کارار" هم دو نمایشی بود که مرحوم مهدی فتحی روی صحنه برد و من در آنها به عنوان بازیگر حضور داشتم. یک نمایش با نام "درخیابانهای سرد شب" به کارگردانی حسن فتحی و یک نمایش هم با نام "من ملک بودم" به کارگردانی اسماعیل خلج کار کردم. تقریباً بقیه کارهایم را با هنرکده آناهیتا انجام دادم که این باعث افتخارم است. البته شاخصترین کار من "دعوت" به کارگردانی رکنالدین خسروی بود، متنی آرمانگرایانه بود که به شیوه برتولت برشت نوشته شده بود. استقبال خوبی هم از نمایش صورت گرفت. من ۶ ماه درگیر آن تئاتر بودم. هر شب اجرای آن ۴ ساعت طول میکشید. ۴ ساعت شوخی نیست. از آن نمایش بود که من تازه فهمیدم تئاتر یعنی چی. تمرینات مرحوم خسروی مثل یک کلاس درس بود. من شکل درست تئاتر را با رکنالدین خسروی آموختم.
یعنی زمانی که در هنرکده آناهیتا بودید و با خانم و آقای اسکویی دوره میگذراندید، آن چیزی که باید آموزش میدیدید را ندید؟
فراگرفتیم و بسیار آموختیم اما به خاطر مشغلههایی که مرحوم اسکویی و همسرش داشتند ما بیشتر تئوری یاد گرفتیم تا عملی . به خاطر گرفتاریهای سیاسی و مشکلات مالی که خانم و آقای اسکویی داشتند، یکدفعه کلاسها تعطیل میشد و این ما را از فضای آموزش دور میکرد. بعضی وقتها هم به آنجا میرفتیم و عملگی میکردیم. به همین خاطر من تازه بعد از چند سال در نمایش "دعوت" آقای خسروی بود که فرصت یاد گرفتن یک سری چیزها را پیدا کردم. ۶ ماه با مرحوم خسروی کار کردم، سه ماه تمرین و سه ماه اجرا. نمایش "دعوت" قرار بود در تالار وحدت یا تئاتر شهر اجرا شود ولی به خاطر گرایشاتی که رکنالدین خسروی داشت، ما را به تالار موزه آزادی فرستادند. میگفتند کسی به آنجا نمیآید ولی من به خاطر شناختی که از تواناییهای مرحوم خسروی داشتم، میدانستم که از نمایش استقبال خوبی میشود و همین هم شد. من در آن نمایش خودم را نشان دادم. یک شب مرحوم محمد نوری (خواننده) به تماشای اجرای ما آمد و انرژیای که من روی صحنه میگذاشتم را دید. گفت میرزایی با این داد و هوارهایی که تو میکشی بعد از ۳۰ شب مریض میشوی. گفتم میدانی الآن اجرای چندم است؟ گفت نه ولی احتمالا تازه شروع کردهاید. گفتم نه الآن ۳۰ شب است که ما روی صحنهایم و من هر شب همین کارها را انجام میدهم. محمد نوری باورش نمیشد. خیلی به من تبریک گفت و این باعث دلخوشی من شده بود. البته همانطور که محمد نوری گفت، من بعد از اتمام اجراهای نمایش مریض شدم. انرژی خیلی زیادی را برای آن کار گذاشتم ولی خوشحال بودم که کارم دیده شده است. دکتر کاووسی از منتقدین گردنکلفت تئاتر در آن زمان بود که در نشریه سروش مینوشت. آن موقع میگفتند برای اولین بار است که دکتر کاووسی دست روی بازیگر گذاشته و از بازی تو تعریف کرده است. مرا از همکاری با رکنالدین خسروی ترسانده بودند و میگفتند خسروی پدرت را در میآورد ولی من رفتم و دیدم هیچ مشکلی نیست چون من در هنرکده آناهیتا یاد گرفته بودم که اگر بازیگر خودش را مثل موم در اختیار کارگردان قرار بدهد هیچ مشکلی پیش نمیآید و به شکل درستی از طریق سیستم به نقش نزدیک میشود.
بعد از نمایش "دعوت" دیگر با آقای خسروی همکاری نکردید؟
بعد از آن نمایش مرحوم خسروی میخواست نمایش "شادی" را کار کند که من داشتم استخدام رادیو میشدم و دیدم اگر بخواهم با آقای خسروی کار کنم، رادیو را از دست میدهم چون آقای خسروی یک روز هم به ما استراحت نمیداد. به مرحوم خسروی گفتم قضیه از این قرار است و متأسفانه نمیتوانم بیایم که ایشان گفت چون تو نمیآیی پس من هم "شادی" را کار نمیکنم. آن موقع اوج جوانیام بود و به یک خودباوری رسیده بودم. متاسفانه در آن شرایط یک سری حواشی برای من به وجود آمد در حالیکه من اصلاً دنبال این اتفاقات نبودم.
فکر میکنم جریان حزبهای چپ و راست خیلی به ضرر شما تمام شد.
خیلی. ما واقعاً آن موقع جریان چپ و راست نداشتیم. کارگردانهای بزرگ ما مثل سمندریان، خسروی، کوثری، ممنون و دکتر صادقی کارگردانهای چپ نبودند ولی مذهبی هم نبودند. پیش از انقلاب اصلاً گروهی به نام گروه مذهبی نبود ولی همین آدمها کارهای مذهبی هم انجام میدادند. خود من هم پیش از انقلاب یک کار مذهبی انجام دادم. یک روحانی به نام آقای مطلبی بود که یک نمایشی را روی صحنه برد و من هم در آن حضور داشتم. اصلاً بحث گرایش چپ و راست مطرح نبود ولی بعد از انقلاب شرایط طوری شده بود که میگفتند حتما باید موضعت را مشخص کنی. متأسفانه من خیلی چوب این اتفاق را خوردم. همان سالها نقش اصلی تلهتئاتر "آینه خیال" داوود میرباقری را بازی میکردم که مدام میگفتند فلانی مارکسیست یا چپ است. داوود میرباقری مذهبی بود ولی بسیار آدم شریفی بود و نمیخواست مرا حذف کنند. آقای میرباقری گفت من به گرایشها کاری ندارم ولی بعد تهیهکننده تهدید کرد که اگر بیوک میرزایی نقش اصلی باشد، سریال را پخش نمیکنم. در نتیجه نقش مرا پرویز پورحسینی بازی کرد و یک نقش کوچکتر را به من دادند. البته باز هم نگران بودیم که بیایند جلوی پخش کار را بگیرند که خوشبختانه نگرفتند.
بسیاری از هنرمندان به خاطر جریان چپ و راست حتی مجبور شدند کارشان را کنار بگذارند.
بله متأسفانه. سال ۶۲ خیلیها را میگرفتند. من در هنرکده آناهیتا فن بیان را تدریس میکردم که یک روز آمدند و گفتند اسکویی و میرزایی را بیاورید. من آن موقع تازه نامزد کرده بودم و نمیخواستم به خاطر جرمی که مرتکب نشدهام بازداشت شوم. به همین خاطر ۶-۷ ماه در یک تولیدی قایم شده بودم. مرحوم اسکویی یک توبهنامه نوشت و مشکلش حل شد. به من هم گفتند از این نامهها بنویس ولی من نمیدانستم چرا باید این کار را انجام بدهم چون جرمی مرتکب نشده بودم. متأسفانه آن موقع همه چیز را سیاسی میدیدند. من به شکل سنتی ازدواج کردم و بعد از ازدواج عاشق همسرم شدم. عاشقانه دوستش داشتم و هنوز هم دوستش دارم. متأسفانه ایشان در اوج جوانی سرطان گرفت و از دنیا رفت. آن موقع اگر ازدواج نمیکردم توی فکرم بود که فرار کنم. خیلی برایم حاشیه درست شده بود و احساس خوبی نداشتم. با حسن مهمانی و ناصر حسینی میخواستیم فرار کنیم و به شوروی سابق برویم ولی مترجمی به ما گفت اگر بروید، پیدایتان میکنند و شما را برمیگردانند. راست هم میگفت. خلاصه در آخر فهمیدند ما عددی نیستیم و دیگر گفتند بگذار کارش را بکند. هم دورهایهای من پرویز پرستویی، عبدالرضا اکبری و فرهاد اصلانی بودند. من با اینها کار میکردم و ویژگیای در اینها نبود که در من نباشد. متاسفانه نگاهها به سمت من همواره منفی و سیاسی بود در حالیکه من هیچ کاری نکرده بودم.
در طی این سالها هیچوقت از حضور در هنرکده آناهیتا و کارهایی که با مرحوم اسکویی انجام دادید و باعث آن اتفاقات شد پشیمان نشدید؟
خیر. پشیمان نیستم چون من همه چیز را از هنرکده آناهیتا یاد گرفتم و در آنجا با شعر، آواز، کتاب و تئاتر آشنا شدم. تا پیش از آن اصلاً نمیدانستم تئاتر یعنی چی. جوانهای جنوب غرب تهران اکثراً دزد، قاتل و معتاد بودند و من از یک همچین محیطی آمده بودم. برادرم فرد تحصیل کردهای بود و طبع شاعرانهای هم داشت. او به من میگفت به سراغ تئاتر برو. من به صراحت میگویم اگر وارد این کانال نشده بودم، الآن یک آدم لات و بزن بهادر میشدم. حالا نزدیک ۲۰ سال است که از آن محله دور هستم ولی تمام کاسبهای آن منطقه، از مسجد تا فرهنگسرایش به من به عنوان یک هنرپیشه، نگاه عاشقانه و قشنگی دارند چون من مدام سعی میکردم که در بین مردم خوب باشم. الفبای بازیگری این است که شما به عنوان یک هنرپیشه باید آدم سالمی باشید و نسبت به اطرافتان یک دوبارهنگری انجام بدهید. نگاه مردم به هنرپیشهها یک نگاه ویژه است. من تمام این چیزها را از طریق تئاتر یاد گرفتم و معلوم نبود اگر به سینما میرفتم حالا چه وضعیتی داشتم. آن موقع دوره فیلمفارسی بود و امکان داشت من آدم دیگری میشدم.
شما در دانشگاه علوم سیاسی خواندهاید. درست است؟
بله. البته من زمانی علوم سیاسی خواندم که دانشگاه آزاد تازه افتتاح شده بود و رشته هنر نداشت. من دیدم یا باید علوم سیاسی بخوانم و یا حقوق. بعد دیدم چون در علوم سیاسی، مباحثی همچون فلسفه، زبان، روانشناسی و... هم هست آن را انتخاب کردم. 70-80 واحد از واحدهای این رشته را پاس کردم ولی آن را هم به خاطر کارم ادامه ندادم و رهایش کردم. کاش ادامه میدادم. الآن اکثر دوستهایم یا قاضی هستند، یا دادیار یا وکیل.
اولین سریالی که در تلویزیون کار کردید کدام سریال بود؟
اولین سریال من سریال "سایه همسایه" بود که اسماعیل خلج آن را کارگردانی کرد. سریال جالبی بود و بازیگران خوبی مثل عنایت بخشی، جهانگیر الماسی، رامین فرزاد، پوران مهرزاد و خود اسماعیل خلج در آن بازی میکردند. وقتی آقای خلج مرا صدا کرد، متن را به من داد و گفت تو کاراکتر اکبر آقا هستی. من رفتم کل متن را خواندم و دیدم این کاراکتر فقط قسمت ۵ میآید یک دیالوگ میگوید و میرود. خیلی بهم برخورد. فردای آن روز به اسماعیل خلج گفتم تو مرا میشناسی؟ من بازیگر تئاتر هستم. گفتم من نقش تیموری را بازی میکنم، در غیر این صورت متأسفم. اسماعیل خلج گفت تو که بازیگر سیستم استانیسلاوسکی هستی، سیستم استانیسلاوسکی میگوید نقش بزرگ و کوچک نداریم بلکه بازیگر کوچک و بزرگ داریم. گفتم استانیسلاوسکی درست میگوید ولی در ایران شرایط متفاوت است. گفتم خداحافظ و رفتم سر یک تئاتر. آنجا بهروز افخمی و آقای فریدزاده که رئیس گروه فیلم و سریال تلویزیون بودند مرا دیدند و گفتند تکلیف "سایه همسایه" چه شد؟ گفتم یک نقشی را به من دادند که در ۱۵ قسمت سریال فقط ۲ دیالوگ میگوید و من قبول نکردم. بعد آنها گفتند ما تو را میشناسیم و کارت را دیدهایم، با آقای خلج صحبت میکنیم که نقش تیموری را به تو بدهند. یک هفته بعد اسماعیل خلج جلوی درب خانه ما آمد و گفت بیا بازی کن. نکته اینجاست که آدمهایی که در این عرصه فعال هستند به خاطر توانمندیشان نیست بلکه به دلیل ارتباطهایشان است. اسماعیل خلج هم چون رئیس گروه فیلم و سریال گفته بود فلان نقش را به میرزایی بده این کار را انجام داد.
خیلی از نقشهایی که شما بازی کردهاید منفی یا خاکستری بودهاند. شاید هم به خاطر همین است که در ذهن مخاطب نشسته است که بیوک میرزایی نقشهای منفی بازی میکند. آیا هیچوقت دلتان نخواسته این فضا را تغییر دهید؟
به نظرم هر نقشی ویژگیهای خودش را دارد و نقش منفی هم خوب است. نقش منفی رنگ دارد و من سعی میکنم هر نقش منفیای را به شکل و رنگ متفاوتی در بیاورم. البته نقش مثبت هم زیاد بازی کردهام؛ مثلا در فیلم "تعطیلات تابستانی" و سریال "خندان" نقشم مثبت بود. البته بخشی از انتخاب نقشها هم دست خودمان نیست و به دلیل ویژگی صدا و قد و قامت این نقشها را پیشنهاد میدهند. از طرفی هم معمولاً کارگردانها اگر یک نقش خوب از بازیگر ببینند مدام به همان نقشها رجوع میکنند.
نمیترسید که درگیر کلیشه و تکرار شوید؟
یک جاهایی چارهای ندارم چون برای ماندن و بقا باید این کار را انجام بدهم. من نقشهایی که بازی میکنم را منفی نمیبینم و اصولاً نقشم را آدمی مثبت تصور میکنم که گذر زندگی باعث دزد یا خلافکار شدن آن شده است. تمام هنرپیشههای بزرگ هالیوود و اروپا هم با نقشهای منفی دیده شدهاند و من فکر میکنم مردم ما هم از نقشهای منفی خوششان میآید. من در سریال "روزگار جوانی" نقش منفی بازی میکردم ولی برایم یکی دو سکانس مثبت هم نوشته بودند که این آدم میآید و پای قبر زنش گریه میکند. این نگاه خیلی بد است که مثلا فکر کنیم هر کسی نماز نمیخواند پس آدم خوبی نیست. من در سریال "افسانه هزارپایان" هم هر وقت میخواهم یک تعادلی ایجاد کنم میگویند این کار را نکن چون مثبت میشود. در سریال "مدار صفر درجه" وقتی شهاب حسینی مرا با تیر میزند، چند بار میگویم مامان و تماشاگر هم از این اصطلاح مامان گفتن خوشش میآید. بعضی از کارگردانها از انجام دادن یک سری چیزهای کوچک میترسند و میگویند اینطور نقشت مثبت میشود. من فکر میکنم همه آدمها صد درصد منفی نیستند و زمانی که نگاه کارگردان هم اینطور باشد، باورپذیری آن نقش برای مخاطب راحتتر میشود.
سریال "افسانه هزارپایان" داستان جالبی دارد که در گذشته اتفاق میافتد ولی اتفاقاتش بهروز است. از ماحصل این کار راضی هستید؟
بله. به یک جوانی فرصت کار کردن دادهاند و دارد کارش را انجام میدهد. قصه "افسانه هزارپایان"جالب است. یک طنزی است که در یک ناکجاآبادی اتفاق میافتد. به قدری بهروز است که شما بهیکباره میبینید دارد راجع به خیلی از اتفاقات سیاسی و اجتماعی صحبت میکند. البته اگر این داستان در یک ناکجاآباد اتفاق نمیافتاد، همه آن لحظاتش را در میآوردند. به هر حال همین که فرصتی برای گفتن این حرفها به وجود آمده خوب است.
کارتان در رادیو را از چه زمانی و با چه برنامهای آغاز کردید؟
من سال ۶۲ به رادیو دعوت شدم و در کنار "داستانهای شب" و "شب آدینه"، با ورود منوچهر نوذری و به همت احمد شیشهگران در "صبح جمعه با شما" هم کار میکردم. در واقع عامه مردم مرا اول با صدایم شناختند. احمد شیشهگران انسان خیلی خوب، مذهبی و مومنی است. ایشان آقای نوذری را به "صبح جمعه با شما" آورد. البته اول نمیگذاشتند مرحوم نوذری اسمش را بگوید چون میگفتند فلانی از بازیگران زمان طاغوت است پس طاغوتی است و نباید کار کند. این بلا سر آقای تابش آمد و از جلسه دوم نگذاشتند کار کند ولی آقای نوذری را بعد از ۶-۷ ماه که صدایش محبوب شد معرفیاش کردند. آن موقع برنامه "صبح جمعه با شما" پرشنوندهترین برنامه رادیو بود ولی بعد از فوت مرحوم نوذری آن را به راحتی کنار گذاشتند. دلیلش هم نگاه نقادانهای بود که این برنامه به ارگانهای مختلف داشت. تازه الآن دو هفته است که برنامه دوباره با همت آقای شیشهگران شروع شده است. البته ایشان خودش جلو نیامد ولی گفت تهیهکننده این برنامه آدم صالحی است و بروید کار کنید و ما بار دیگر دور هم جمع شدیم تا این برنامه را اجرا کنیم.
از گروه قدیمی "صبح جمعه با شما" الآن چه کسانی با شما هستند؟
علیرضا جاویدنیا، منوچهر آذری، حسین عرفانی، منوچهر والیزاده و مهین برزویی. متاسفانه شهلا ناظریان که سکته کرده است و خیلیها هم از دنیا رفتهاند. رادیو یک زمان آدمهای بزرگی داشت که الآن فقط یک عده اندک از آنها باقی ماندهاند و بقیه گویندگان رادیو جوانها هستند. الآن دوباره "صبح جمعه با شما" روی آنتن میرود ولی همه چیز بستگی به محدودیتها دارد. متأسفانه نگاهها سیاسی است و تا انتقادی میشود سریع آن را سانسور میکنند.
دو قسمتی که از برنامه "صبح جمعه با شما" ضبط کردهاید چه تفاوتهایی با نسخه قدیمی این برنامه دارد؟
اینکه هنوز هم آقای شیشهگران پشت این برنامه هستند خیلی خوب است. در برنامه جدید علاوهبر حرفهای خوبی که زده میشود، موسیقی و آواز هم داریم و کلاً فضای برنامه خیلی شاد است. "صبح جمعه با شما" مانند گذشته انتقاداتی هم میکند ولی معلوم نیست این انتقادات تا کجا پیش میرود. در گذشته آدمهای نامآشنایی در این برنامه حضور داشتند، در واقع آدمهای گذشته رادیو هویت داشتند ولی الآن تعداد این آدمها کمتر شده است. حالا ممکن است در بین این جوانان هم استعدادهایی باشند که بتوانند خودشان را اثبات کنند. من آرزو میکنم جوانها بتوانند خودشان را نشان بدهند و برنامه "صبح جمعه با شما" موفق باشد.
در ایران به خصوص رادیو نمیتواند بازیگران و گویندگان خودش را به لحاظ مالی تأمین کند.
درست است. رادیو به لحاظ مادی در سطح خیلی پایینی قرار دارد و فقط عشق است که ما را در رادیو نگه داشته است. شرایط در تلویزیون هم خوب نیست. ۵ ماه حقوق آدم را نمیدهند و تو اصلاً نمیتوانی حقت را بگیری. کدام مملکتی اینطوری به هنر نگاه میکند؟ من یک رزومه مشخصی دارم، بازیگری حرفه ما است و ما از طریق این حرفه داریم زندگی میکنیم. متأسفانه الآن به مرحلهای رسیدهایم که بدون خواندن متن و دیدن کستینگ بلافاصله میگوییم چقدر پول میدهید؟ بعد از توافق مالی میرویم میبینیم متن مزخرف است و طرف اصلاً کارگردان نیست. در ۵-۴ سال اخیر افرادی در تلویزیون سریال میسازند که اصولاً سریالساز نیستند و فقط به دلیل ارتباطات کار میکنند. نویسندهها هم همینطور. نویسندهها اصلا نویسنده نیستند ولی در یک جایی رابطه دارند و میآیند سر کار. در این شرایط بازیگران و کارگردانان خوب ما در یک گوشهای نشستهاند و منزوی شدهاند. ما تمام این مشکلات را داریم اما آنها را پشت دوربین جا میگذاریم و با عشق بازی میکنیم. طبیعتاً این کارها ایدهآل من نیستند ولی کار میکنم که بگویم هنوز هستم. حرفه ما حرفه بی رحمی است و اگر حضور نداشته باشی، یواش یواش فراموش میشوی.
شما در مدیومهای مختلفی مثل تلویزیون، تئاتر، سینما و رادیو کار کردهاید. هیچوقت در این مدیومها تجربه کارگردانی داشتهاید؟
تجربه کارگردانی در تئاتر را دارم. کارگردانی در رادیو کار راحتی است ولی به دلیل مشغله این کار را انجام ندادهام. در رادیو مفهوم کارگردان بیشتر به عنوان هماهنگکننده مطرح است. آن هم ما بر اساس شناختی که طی سالها از هم پیدا کردهایم و تونالیته و توانایی صدا هم را میشناسیم به نظر کار سختی نمیآید. ما الآن با یک بار خواندن متن به سراغ ضبط کار میرویم و اینطور نیست که مثل تئاتر هفتهها و ماهها بنشینیم و تحلیل کنیم. من الآن در سریال "افسانه هزار پایان" کار میکنم که میبینم بچهها مشکل خواندن دارند ولی برای ما که ۳۰ سال است متنهای مختلف را خواندهایم، دیگر خبری از این نیست که بنشینیم نقطه و ویرگول بگذاریم و آکسانگذاری کنیم. ما هر روز تمرین میکنیم و نمایش میخوانیم و سر ضبط میرویم. خود این کارها ما را بهرزو میکند.
ورود شما به عرصه سینما به نسبت رادیو، تئاتر و تلویزیون کمی دیرتر اتفاق افتاد و تعداد آثار کمتری در سینما دارید. خودتان به سینما علاقهمند نبودید یا به عوامل دیگری بستگی داشت؟
ابتدا این را بگویم که برعکس نگاه سیستم استانیسلاوسکی، در سینما شما با نقش کوچک، کوچک خواهید ماند. ضمن اینکه در طی این سالها کارگردانهایی مرا به سینما دعوت میکردند که یا کارگردانهای ایدهآل من نبودند و یا کار خوبی نداشتند. به هر حال من به عنوان بازیگر تئاتر مدعی بودم. من سال ۸۰ در فیلم سینمایی "بمانی" به کارگردانی آقای داریوش مهرجویی بازی کردم که دو تا از ۴ سکانس بازی مرا در آورند. بعداً آقای مهرجویی به صراحت گفت اگر این دو سکانس را حذف نمیکردم تو به عنوان بازیگر مکمل مرد این امتیاز را داشتی که جایزه ببری. من در سینما با داریوش مهرجویی، تهمینه میلانی، بزرگمهر رفیعی و احمدرضا درویش کار کردهام ولی به جز بازی در فیلم "بمانی" و "تعطیلات تابستانی" هنوز در سینما به نقش ایدهآلم نرسیدهام. من اخیراً در فیلم سینمایی "خوک" به کارگردانی مانی حقیقی بازی کردم. آقای حقیقی انسان شریفی است و وقتی این نقش را به من پیشنهاد داد، من دیدم این فیلم تیم خوبی دارد و پذیرفتم که در یک سکانس آن بازی کنم. هنرپیشههای خارجی از ۵۰ تا فیلمی که بازی میکنند، یکی دو فیلم را به خاطر پول و بحث تجارت انجام میدهند ولی شرایط ما اینطور نیست. در حال حاضر بازیگران ما دوست دارند یکی دو کار خوب انجام بدهند که حداقل ماندگار شوند. چند سال پیش وقتی یک نقشی را به ما پیشنهاد میدادند، قبل از هر چیزی میپرسیدیم متن را چه کسی نوشته و کارگردان آن چه کسی است؟ ولی حالا پول معضل شده و از همان اول در مورد دستمزدمان سوال میپرسیم. ما حدود ۵ ماه است که دستمزدمان را از سریال "افسانه هزارپایان" نگرفتهایم. وقتی هم این مسئله را به آنها میگوییم، عملاً ما را به ممنوعالکاری تهدید میکنند. در کشورهای دیگر یک نفر فقط دوبلوری میکند و میلیاردر میشود ولی من ۴۰ سال است که بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون هستم و کار دوبله و گویندگی رادیو هم انجام میدهم اما هنوز وضع مالی خوبی ندارم.
برنامه آیندهتان به چه شکل است و چه کارهایی را انجام خواهید داد؟
طبیعتاً در آینده هم کارم در رادیو را ادامه میدهم. ضمن اینکه علاوه بر سریال "افسانه هزارپایان" قرار است در یک سریال دیگر هم کار کنم. آقای علی اکبر محلوجیان، نویسنده سریالهای "پدرسالار" و"زیرتیغ" یک نقشی برایم نوشتهاند که تهیهکننده هم آن را پذیرفته است اما برای آن کار هنوز کارگردانی انتخاب نشده است. طبیعتاً کارگردانهای شاخص آدمهای خودشان را دارند ولی ما به دنبال کارگردانی هستیم که با همین کستینگ کار کند و نگوید من این بازیگران را نمیخواهم. البته درستش این است که بازیگرها را خود کارگردان انتخاب کند ولی الآن در مملکت ما بازیگران را تهیهکنندگان انتخاب میکنند. مثلاً تهیهکننده میگوید من بیوک میرزایی را نمیآورم چون پول میخواهد؛ بنابراین آن نقش را به کسی میدهند که پول نگیرد یا حتی پول هم بدهد. واقعیتش این است که یک عده از بازیگران مجانی کار میکنند و یا یک عدهای حتی پول هم میدهند. بعضیها هم یا پدرشان کارگردان است و یا مادرشان یک ارتباطهایی دارند و کار میکنند. من فکر میکنم قضیه حضور در این عرصه خیلی مخدوش شده است.
و صحبتهای پایانی؟
صحبتهای من یک جور درد دل بود. در نهایت عشق من هنر است. عشق من این است که کار خوب کنم و آن کار بازتاب خوبی داشته باشد و مردم دوستش داشته باشند. من اصلاً نمیخواهم کار باری به هر جهت و از روی شکم سیری انجام بدهم. با تمام نیازهای مالی و مادی، هنوز نگاهی عاشقانه به حرفهام دارم و دلم میخواهد در کارهایی حضور داشته باشم که در راستای مسائل به حق مردم باشد. آرزو میکنم نگاه مسئولین به هنر یک نگاه ارزشمند هنری باشد نه اینکه فقط بخواهند مردم را سرگرم کنند چون رسالت هنر تنها سرگرم کردن مردم نیست. همچنین امیدوارم انتخابها بر اساس صلاحیت آدمها باشد نه بر اساس رابطه. مردم بعد از 40 سال هنوز ناصر ملکمطیعی و بهروز وثوقی را دوست دارند چون اینها آدمهای توانایی بودند. بهروز وثوقی هنوز ورزش و تمرین میکند و خودش را آماده نگه میدارد و منتظر است که یک روزی دوباره کار کند. به نظرم اگر در هر عرصهای همه سر جای خودشان قرار بگیرند، حتماً آن عرصه با موفقیت مواجه میشود. در سینما و تلویزیون هم همینطور است و اگر همه سر جای خودشان باشند، کار خوب تولید میشود و مردم هم از آن استقبال میکنند.