سرویس سینمایی هنرآنلاین: داستان فیلم "پاپ" که در سینماهای هنر و تجربه در حال اکران است در میان اهالی جنوب میگذرد و نمایش آداب و رسوم و نحوه زندگی بومیشان حال و هوای تازهای در سینمای ایران بهحساب میآید که یکسره به انحصار فضاهای آپارتمانی تهرانی درآمده است. احسان عبدیپور در تمام فیلمهایش نشان داده که میتواند قلب تماشاگر را از میانه تهران بزرگ به گوشه ساده و گمنامی از جنوب ببرد و همسو با جریان داغ، خوندار و پرجان زندگی در آن محیط آفتابخورده و دریازده به تپشی تندتر وادارد. انگار هنوز آن رخوت و ملالت و رکود حاکم بر زندگی شهری در پایتخت به محلههای پر جنبوجوش، خانههای شلوغ و سرزنده و خانوادههای خونگرم و باصفای بوشهر انتقال نیافته است. از این جهت فیلمهای عبدی پور در نگاه اول همواره دیدنی بهحساب میآیند. چون ما را به فضای متفاوت و دیگری از آنچه همیشه دیدهایم، میبرد و در معرض لوکیشن، زبان و لهجه، تاریخ و فرهنگ و هنر و نحوه زیستی تازه و بکر میگذارد.
اتفاقاً پاشنه آشیل فیلمهایش از همینجا شکل میگیرد. از اینکه وقتی دست ما را میگیرد و به زادگاهش در جنوب میبرد، انتظار داریم که داستانهایی متفاوت و ناگفته از مردمان آنجا را برایمان تعریف کند که پیرامون دغدغهها و چالشهای مختص آنها شکل گرفته باشد و ما این امکان را پیدا کنیم که از دریچه دوربین او در جریان رنجها و خوشیها، باید و نبایدها و شدن و نشدنهای جاری در زندگیشان قرار بگیریم و ببینیم چه شباهتها و تفاوتهایی میان ما و هموطنانمان در جایی دیگر از سرزمینمان وجود دارد و با کنکاش و جستجو در زندگی خودمان و آنها، نقاط پیوندمان را بیابیم و به هم وصل شویم.
فیلم "پاپ" اثری اپیزودیک با سه داستان است که در یک خانه و خانواده بوشهری در مواجهه با عشق میگذرد. داستان اول که دلباختگی دختر دانشجو و ماجراهای تلاش او برای آزادی همکلاسیاش است، میتواند در هر جای دیگری نیز رخ دهد و ریشه در آن آب و خاک بومی ندارد و این اپیزود به خاطر تمرکز بر شخصیت دختر بهعنوان یک دانشجوی تهرانی نمیتواند به جزئی از سرگذشت یک خانواده جنوبی و دغدغههایش تبدیل شود و اساساً شروع خوبی برای ورود به آن خانه و پیگیری سرنوشت خانواده نیست. داستان دوم که به مسئله رنگ پوست تیره شخصیتها و احساسات و کلنجارهای پیرامون آن میپردازد، بهترین و متفاوتترین قصه فیلم است. زیرا مسئلهای را روایت میکند که فقط در آن مکان جغرافیایی، مختصات نژادی و ویژگیهای بومی قابل تعریف است و از همان اصالت و تازگی محیطی اطراف کاراکترها برمیآید. داستان سوم نیز که درباره مهاجرت پسر جوان با عبور از مرز بهواسطه شنا کردن در دریاست، هرچند برآمده از همان اقلیم خاص است اما به بستری برای واکاوی انگیزههای افزایش مهاجرت جوانان و ناکامیها و سرخوردگیهایشان تبدیل نمیشود و موضوع را شخصی میکند و قدرت تعمیم بخشی را از داستان میگیرد.
احسان عبدیپور اگر بتواند به همان اندازه که ریتم و لحن و فضاسازی فیلمهایش را تابع شرایط محیطی و اقلیمی جنوب میکند، به همان اندازه داستانهایش را نیز برآمده از همان جهان بکر و اصیل و دستنخورده بیافریند و این رنگ و بوی جنوبی آثارش را از ظاهر به لایههای درونی آن نیز انتقال دهد، فیلمهایش میتوانند به نمونههای قابل ارجاعی تبدیل شوند که نهفقط تنوع روایی و فضایی را در سینمای تکراری ایران در پی دارند، بلکه به منبعی در جهت شناخت هویت بومی جنوب ایران نیز درمیآیند.