سرویس سینمایی هنرآنلاین: در فیلم "کوپال" به کارگردانی کاظم ملایی با ورود به خانه مرموز و عجیب دکتر کوپال قدم به قلمروی باشکوه انسانی میگذاریم که احساس میکند همه چیز تحت اراده و کنترل اوست. کوپال در آن قصر دستنیافتنیاش خود را همچون آفریدگار فناناپذیری میبیند که جهان دلخواهش را خلق کرده است و آن را اداره میکند، با این تفاوت که کار او جان بخشیدن و حیات دادن به موجودات نیست، بلکه کشتن و از بین بردن و خشک کردن و نگه داشتن آنها نزد خود است. از این رو دنیای شگفتانگیز خودساختهاش به موزه طبیعت وحشی میماند که بوی مرگ میدهد، نه زندگی و به دلیل همین مجاورت و پیوند مدام با حیوانات مرده است که کوپال توان برقراری و حفظ ارتباط با انسانها را از دست داده و به موجودی تنها و مطرود تبدیل شده است.
کوپال خانهاش را با سیستمهای امنیتی و حفاظتی قوی و نفوذناپذیری مجهز کرده است تا کسی نتواند به گنجینه ارزشمندش که کلکسیونی از حیوانات خشکشده است، دسترسی پیدا کند و داستان فیلم درباره تبدیل همین خانه امن به زندانی مهلک برای شخصیت است و کوپال در این تجربه هراسانگیز حبس شدگی تا دچار شدن به سرنوشت تلخ حیواناتش پیش میرود و خود را در حال دفن شدن در همان گورستانی میبیند که برای موجودات دیگر ساخته است.
وقتی تمام راههای ارتباطی با دنیای بیرون از خانه قطع میشود و تلاش کوپال برای خروج از خانه بیهوده به نظر میرسد، کوپال از قالب انسانی تنومند و مقتدر و نامیرا به موجودی ضعیف و ناچیز و درمانده تغییر ماهیت میدهد که برای حفظ بقای خود به خوردن حشرات و کرمها و ریشههای گیاهانش پناه میبرد و ناخواسته به کمک همان چرخه طبیعتی زنده میماند که خود با شکارهای بیرحمانهاش در آن اختلال ایجاد کرده است. با چنین رویکردی است که انتخاب زندهیاد لوون هفتوان کاملاً هوشمندانه محسوب میشود و هیکل و جثه بزرگش به بخشی از شخصیتپردازی او درمیآید و به بزرگترین دشمن او تبدیل میشود و این حس را به وجود میآورد که جسم کوپال نیز بهعنوان جزئی از طبیعت علیه امیال ویرانگر او شورش کرده است و میخواهد به اصل خود بازگردد.
تأثیرگذارترین صحنه فیلم جایی است که کوپال مثل مردهای خوابیده است و ناگهان تمام حیوانات خشکشده زنده میشوند و از جا برمیخیزند و کوپال نوعی رستاخیز جهان را پیش چشم خود میبیند که موجودات شکار شدهاش میخواهند او را شکار کنند و به جان او چنگ میزنند تا جانی را که به ناحق از آنها دریغ شده است، باز پس بگیرند. آن دوشاخ بزی که از پشت در بالای سر او در قاب قرار میگیرد، او را همچون یکی از همان حیوانات خشکشده نشان میدهد که گویی وقت آن رسیده تا شکارچی شکستناپذیر نیز به جمع شکارهای بیجانش بپیوندد.
فیلم در زمینه طراحی صحنه، فضاسازی و اجرای ایدههای نامتعارف بهشدت جسورانه و خلاقانه به نظر میرسد و چنان از آن خانه بزرگ و مجلل، گور تنگی برای کوپال تنومند میسازد که احساس خفقان و تنگی نفس او به ما نیز منتقل میشود و هر مخاطب خود را در مواجهه با تخریبهایش در جهان هستی پیرامونش میبیند و حس گناهکاری را مییابد که حالا باید عقوبت آنها را در تاریکی سالن سینما پس بدهد، بی آنکه بتواند از آن خارج شود.
افسوس که فیلم در زمینه روایت داستانیاش بهاندازه فضاسازیاش با قدرت عمل نمیکند و نمیتواند مسیر استحاله شخصیت از یک شکارچی بیرحم به موجودی در حال شکار شدن را بهدرستی ترسیم کند و بهتدریج او را در کابوسی هولناک اسیر بسازد و با واکاوی گذشته مرد، نشانمان بدهد که چطور مردی که عاشق حیوانات بود، به قاتل آنها تبدیل شد و بعد از خلال این مرور دردناک خاطرات در آستانه مرگ، مرد دوباره به انسانیت ازدستدادهاش بازگردد و خصلت حیاتبخشیاش را احیا کند.
چنین فیلمی که موفق شده مخاطب را بهواسطه مشارکت در تجربه غریب و هولناک شخصیتش به دریافتی از بیمقداری خود در بیکرانگی عالم برساند، نیازی ندارد که گاهی خود را تا حد صدور مانیفست درباره حفظ محیط زیست تقلیل دهد و آشکارا رو به هشدار دادن بیاورد. پایان اخلاقگرایانه و معمولی فیلم نیز متناسب با بلندپروازی و جسارت و جاهطلبی آن نیست که میکوشد مسیر متفاوت و تجربهنشدهای را در سینمای ایران در پیش بگیرد. با این وجود فیلم چنان دنیای یگانه و بکر و منحصربهفردی را برای خود میسازد که میتوان تماشای آن را پیشنهاد کرد و از دیدنش لذت برد و به آینده فیلمسازش امیدوار ماند.