سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم دانکرک (Dunkirk) یکی از آثار مهم و مطرح سال 2017 به حساب میآید که در تعطیلات نوروزی از شبکه یک تلویزیون پخش شد.
در فیلمهای قبلی کریستوفر نولان طرح داستانی از همان ابتدا بهشدت نامتعارف و هنجارشکنانه به نظر میرسد، اما این بار او در "دانکرک" چالش جدیدی را در پیش میگیرد و به سراغ یک واقعه آشنا و برخوردار از پیشزمینههای تاریخی میرود تا از آن آشناییزدایی کند و یک اثر بهغایت متفاوت و نامعمول بسازد، فیلمی که برخلاف آثار جنگی دیگر، داستان و شخصیت و امکان همذاتپنداری را به شکل جسورانهای حذف میکند و فقط متکی بر تعلیق و اضطراب ناشی از فضاسازی به کمک تدوین و موسیقی پیش میرود. او یک هفته در ساحل، یک روز در دریا و یک ساعت در آسمان را به هم میآمیزد و روال منطقی زمان را مختل میکند تا حس گرفتاری خفقان بار سربازان در نبردی بیپایان را القا کند. برای آن کسی که خود را در چنگال مهیب مرگ میبیند که از آن خلاصی ندارد، یک هفته و یک ساعت و یک روز میتواند بهاندازه همه عمرش عذابآور و طاقتفرسا باشد.
ما شاهد تقلاها و تکاپوهای رقتانگیز و نومیدانه آدمی برای حفظ بقا هستیم و میبینیم که چطور انسانها در تنگنای شوم و مرگباری که گرفتار شدهاند، جز به خودشان فکر نمیکنند و فقط میخواهند به هر طریقی هرچند غیرانسانی به خانه بازگردند. از این رو عدم نمایش چهره دشمن در فیلم انتخاب هوشمندانهای از سوی نولان به حساب میآید. در این تنگنای گریزناپذیری که سربازان گرفتار شدهاند، به آخرالزمان نفرینشدهای میماند که دوست و دشمن معنای رایج خود را از دست داده است و هر کسی که زودتر خودش را به آن کشتیهای نجات برساند، خصم جان آدمی محسوب میشود.
فیلم از این جهت که نشان میدهد چطور آدمی در چنین موقعیت هراسناکی میتواند با بیرحمی و سبعیت همنوع خودش را فدای رهایی خویش کند، اثر تکاندهندهای جلوه میکند و در همان صحنههای ابتدایی که پسر جوان تلاش میکند برانکارد مجروحی را به کشتی برساند و به این طریق خودش را در آنجا بدهد، چنان همه چیز نفسگیر و ملتهب به نظر میرسد که انگار نبض تپنده جهان به رسیدن یا نرسیدن پسرک بستگی دارد، اما زودتر از آنچه انتظار میرود، فیلم از نفس میافتد و خصلت رعبانگیزی و هولناکیاش را از دست میدهد و آنقدر این تلاشها و ناکامیها تکرار میشود که دیگر هراس و اضطرابی باقی نمیماند و تصاویر عظیم و موسیقی سحرانگیز نیز نمیتواند آدمی را درون آن گرداب ویرانگر بکشاند.
فیلمی که شخصیتها را از فردیت خود تهی میکند و به یک توده انسانی بدل میسازد، باید بتواند تصویری سهمناک و هولانگیز از مرگ دستهجمعی آنها را تداعی کند و ما احساس کنیم رستاخیزی بپا شده و جهان در حال فروپاشی است و جهنم با تمام قدرتش در حال بلعیدن همه ماست. در حالی که بارها خیل عظیمی از افراد پیش چشمانمان کشته میشوند و ما به اجساد بیشمارشان نگاه میکنیم و برایمان هیچ تفاوتی با هواپیماهای سقوط کرده و کشتیهای غرق شده ندارند. انگار این بدنهای رنجور هم به همان لاشههای آهنی میمانند که تباهیشان هیچ حسی از شفقت و غمخواری در ما برنمیانگیزد.
امر دهشتناک آنقدر تکرار میشود که عادی به نظر میرسد و جنبه شوک آمیزی و دردناک بودنش را از دست میدهد. به همین دلیل فیلم با همه دستاوردهای شگفت انگیزش کمتر از انتظارم جلوه میکند و به وجدم نمیآورد و فکرم مشغول میشود که چطور نولان با همه صحنههای عظیم و باشکوه و خیرهکنندهاش نمیتواند نشان دهد مرگ یک انسان چه واقعه مهم و بزرگ و تکاندهندهای است و دشواری دوام آوردن در آن یک هفته و یک روز و یک ساعت را بهاندازه لحظه ازلی ابدی آدمی در میان مرگ و زندگی و مسئله پیچیده بودن یا نبودن ارتقا ببخشد.