سرویس سینمایی هنرآنلاین: در آخرین روزهای سال 96 هنرآنلاین میزبان یکی دیگر از هنرمندان ایران زمین شد. هایده حائری از جمله بازیگرانی است که علاوه بر حضور در سه مدیوم تئاتر، سینما و تلویزیون در دانشگاه و تعلیم و تربیت نیز نقش جدی داشته است.
او که در آخرین چهارشنبه سال 1333 در تهران متولد شده است، پس از مدتی دوری به فضای کار بازگشته است. او میگوید این روزها پر از انرژی است و گاهی رویاهای جوانی و شور و شر جوانی بر او غلبه میکند و دلش میخواهد هم تئاتر کار کند، هم نمایشنامه بنویسد و ترجمه کند و هم تدریس داشته باشد، اما فعلاً مجموعهای از ترجمههایش که شامل 9 نمایشنامه کوتاه از نمایشنامهنویسهای کمتر شناختهشده است آماده چاپ کرده که به زودی نشر قطره منتشر خواهد کرد. همچنین یک کتاب از مجموعه مقالاتی که در طی این سالها نوشته یا ترجمه کرده آماده کرده است که آن نیز به زودی منتشر خواهد شد. با این بانوی بازیگر علاوه بر سینما، تئاتر، تلویزیون و درباره نوروز و دوست داشتنیهای نوروز نیز به صحبت نشستیم که ماحصل آن را در زیر میخوانید:
خانم حائری، شما سالها در زمینه بازیگری فعال بودید ولی چند سالی است که حضورتان کمرنگتر شده است. دلیل کمکاریتان در سالهای اخیر چیست؟
بخشی از این کمکاری به بیماری همسرم بر میگشت چون ایشان 2-3 سال بیمار بودند و من امکان اینکه بتوانم خارج از منزل کارهای جدی و طولانی انجام بدهم نداشتم. متأسفانه همسرم، دکتر علیاکبر صارمی، در بهمنماه سال 95 فوت کرد. پس از این اتفاق گویی زمان متوقف شد و همه چیز در یک محموله خیلی مختصر و مفید به من تحویل داده شد که این بود زندگی و حالا برو ببینم چکار میکنی. غم از دست دادن همسرم ضربه سنگینی بود، ولی وقتی دیدم متأسفانه دیگران دردهای بیشتری نسبت به من دارند، کمک کرد که بتوانم این ضایعه را راحتتر تحمل کنم.
رابطهتان با همسرتان چطور بود؟
بسیار رابطه خوبی داشتیم. همسرم در کارش خیلی جدی و آکادمیکی بود. او یکی از اولین کسانی بود که با دکترای دانشگاه پنسیلوانیا آمریکا وارد ایران شد. من و همسرم پیش از انقلاب با هم در دانشگاه فارابی استخدام بودیم و بعد از آن سر از دانشگاه هنر درآوردیم. او در دانشگاه فارابی در میان شاگردانش از محبوبیت بالایی برخوردار بود ولی متأسفانه از حضور در دانشگاه هنر خیلی خوشحال نبود. دکتر صارمی در دهه 80 در رشته معماری در دانشگاه آزاد شروع به تدریس کرد و دانشجوهای خوب و شایستهای را تحویل جامعه داد. ایشان در عین حال یک هنرمند واقعی چه از نظر نوازش موسیقی و چه از نظر طراحی و معماری بود و طرحهایی که برای معماری در ایران ارائه داد واقعاً بینظیر بود. طرحها و اسکیسهای او در یک کتاب خیلی خوب چاپ شد. کتاب دومش نیز، با نام "تار و پود و هنوز"، یک خودنوشتی است از زندگی خودش و جریاناتی که با آن سیر کرده است. به نظر میآید برای تمام کسانی که با هنر سر و کار دارند میتواند یک منبع خوب از حیث دانش و آگاهی نسبت به آن زمان باشد و به نوعی منبعی برای مقایسه برای زمان حال و گذشته هم باشد.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
مدتی ایران نبودم و حالا که برگشتهام، آغوش گسترده وطن را احساس میکنم. دلم میخواهد خیلی کارها انجام بدهم. گاهی رویاهای جوانی و شور و شر جوانی به من غلبه میکند و دلم میخواهد هم تئاتر کار کنم، هم نمایشنامه بنویسم و ترجمه کنم و هم تدریس کنم. دوست دارم همه این کارها را انجام بدهم ولی به گمانم هم موقعیت و شرایط فرق کرده و هم تواناییهای من؛ بنابراین فعلاً مجموعهای از ترجمههایم که شامل 9 نمایشنامه کوتاه از نمایشنامهنویسهای کمتر شناختهشده است آماده چاپ کردهام که از طریق نشر "قطره" منتشر خواهد شد. در کنار آن مجموعه مقالات من هم چاپ میشود، ضمن اینکه چند متن کوتاه را هم به جشنواره تئاتر دانشگاهی دادهام که انشاءالله اینها با هم تلفیق میشوند و در اردیبهشت ماه کاری از من روی صحنه میرود.
زمان انتشار کتاب مجموعه ترجمههایتان مشخص شده است؟
دقیقاً خیر ولی فعلاً آن را برای دریافت مجوز فرستادهام و فکر میکنم تا اردیبهشت ماه اگر همه چیز خوب پیش برود، منتشر شود.
مجموعه مقالاتتان درباره موضوع خاصی است؟
تعداد زیادی مقاله است که از سال 73 تاکنون تألیف، ترجمه و گردآوری کردهام. شاید تعداد این مقالهها به 30 مقاله برسد که در این بین 10 تا 15 مقاله جنبه دانش عمومی تئاتر دارد و به مقوله بازیگری میپردازد. انشاءالله اینها در یک کتاب مجلل به هنردوستان تقدیم خواهد شد.
با توجه به اینکه این روزها حال و هوای نوروز در سراسر ایران جاری است، نوروز برای شما چطور است و چقدر چشم انتظار رسیدن نوروز هستید؟
من همیشه دلیل مهمی برای رسیدن نوروز دارم که آن دلیل، چهارشنبه سوری است. من متولد 28 اسفندماه سال 1333 هستم و به همین خاطر هر سال از چهارشنبه سوری استقبال میکنم، به ویژه در گذشته که چهارشنبه سوری با ترقه و صداهای آنچنانی همراه نبود. آن زمان همه در حیاط خانه ما جمع میشدند و به نوبت از روی آتش میپریدند. چهارشنبه سوری برای من خیلی لطف و صفا داشت و از جایی به بعد برایم مهمتر هم شد چون چهارشنبه سوری مصادف با سالگرد ازدواجم است. من و همسرم چهارشنبه سوری سال 1355 را با حضور هنرمندان بسیار خوب، دوستان و آشنایان جشن گرفتیم و من با لباس عروس از روی آتش پریدم. اسفند و فروردین و نوروز همیشه برای من خوش یمن بوده است و همواره به آن یک نگاه توأم با شادی و انتظار دارم.
شما هم مثل خیلی از مادران ایرانی برای تحویل سال سفره هفت سین پهن میکنید؟
واقعیت است که بعد از ازدواجم معمولاً ایام نوروز را در سفر بودم چون اگر همسرم سفر نمیرفت حالش خوب نمیشد. ما شاید بسیاری از عیدها را در خارج از تهران به سر میبردیم، بخشی از آن را به شمال میرفتیم و بخشی هم به جنوب و به خصوص شهرستان میناب. یکی از زیباترین خاطراتی که دارم، سفر به میناب است. دیدن آن فضا و نخلها و درختهای زیبا مرا دیوانه میکرد. آنجا نیاز به نشستن دور سفره هفت سین نبود چون زیبایی و عید در آن جاری بود. من و همسرم در اولین نوروز بعد از ازدواجمان، برای ماه عسل به طبس رفتیم که زیبایی طبیعت و عطر بهار نارنج آن هنوز در خاطرم هست. آن زمان اغلب کسانی که به ایران سفر میکردند، احساس خوبی داشتند. خیلی از خارجیها میگفتند ما وقتی به ایران میآییم، انگار وارد یک حال و هوای دیگر میشویم و انگار حافظ، مولانا و سعدی به پیشواز ما میآیند. آنها پیشینه گسترده فرهنگ و تمدن ایران را به خوبی در نگاه و نحوه زندگی مردم ایران احساس میکردند و از سفرشان لذت میبردند.
هرچند که گفتید اغلب سفره هفت سین پهن نمیکنید و درسفر هستید اما کدام یک از سینهای سفره هفت سین برای شما جذابیت بیشتری دارد؟
سیر. من عاشق سیر هستم. شنیدهام میگویند اگر هر روز یک حبه سیر را خرد کنی و به جای جویدن، قورتش بدهی، از هر دارویی برای معده و امعاء و احشاء مفیدتر است. من گاهی این کار را انجام میدهم ولی نمیتوانم ادامهاش بدهم. بخشی از آن به خاطر فراموشکاری است وبخشی هم شاید به خاطر این است که احساس میکنم مردم هم زیادهروی میکنند که همه بیماریها را از بین میبرد و مثل اول خواهید شد؛ اما تا جایی که بتوانم و احساس کنم برایم مفید است این کار را انجام میدهم.
اگر زمان تحویل سال در تهران باشید، بچههایتان در کنارتان هستند؟
متأسفانه امسال نه. امسال به شهرستان گرمه میروم. پسرم، سپهر صارمی در آنجاست. او یکی از کسانی است که گردشگران را به تورهای بوم گردی و طبیعت گردی میبرد.
مشخص است که در خانواده شما سفر جایگاه خاصی دارد؟
بله در خانواده ما سفر محبوبیت ویژهای دارد که ما این را از پدر خانواده داریم چون ایشان هیچگاه از سفر رفتن کوتاه نمیآمد. همسرم همیشه میگفت خانهات اگر قصر هم باشد، بعد از مدتی خسته میشوی و لازم است به بیرون بزنی تا حال و هوایت عوض شود. این حرف دکتر به یکی از اصول زندگی ما تبدیل شد و الآن دخترم نیز همانند پدرش همین روحیه را دارد. البته دخترم الآن در اروپا مشغول تحصیل در دوره دکتراست؛ اما او هم سعی میکند انواع و اقسام تجربههای سفری را داشته باشد و به نظرم این بهترین توشهای است که ما میتوانیم همراه خودمان ببریم.
بهترین عیدیای که گرفتهاید چه بوده است؟
آقای داوود رشیدی پسر عمهام بود. به خاطر دارم در ایام نوجوانی برای تولدم که در چهارشنبه سوری بود همه میخواستند به خانه ما بیایند. داوود رشیدی خیلی مرا دوست داشت. تازه از ژنو آمده بود و زمانی که آنجا بود در یک تماس تلفنی به من گفت برایت ماشین میآورم. گفتم شوخی نکن، مرا سرکار نگذار. گفت باور کن میآورم. این گذشت تا در روز تولدم با دوستانم در خانه بودیم که داوود رشیدی آمد و گفت ماشینت را آوردم و الان پایین است. اولش باور نمیکردم ولی بالأخره باورم شد که یک ماشین قرمز رنگ ﮐﺎﻧﻮﺭﺗﯿﺒﻞ از آن مدلهای شیک در کوچه پارک شده است. با بچهها پایین آمدم و دیدم دو تا ماشین آنجا پارک شده و بعد به فاصله سه متری این دو ماشین، یک ماشین کوچک قرمز رنگ وجود داشت که داوود رشیدی گفت این را برایت خریدهام. آن موقع خیلی دلم سوخت اما امیدم را به باد نداد. هنوز هم آن ماشین را در وسایلم نگه داشتهام و آن هدیه جزو چیزهایی است که خیلی برایم ارزش دارد. فکر میکنم این زیباترین عیدیای بود که من گرفتم.
بهترین عیدیای که شما دادید چطور؟
به خاطر داریم که یک بار من و همسرم پانصد دلار به یک زوج جوان از دوستان که قصد داشتند اولین سفرشان را به خارج از کشور بروند عیدی دادیم تا به کیفیت سفرشان اضافه شود. آنها از این عیدی خیلی خوشحال شدند.
گفتید که بسیار اهل سفر هستید اما معمولاً هنرمندان زمان در اختیار خودشان نیست چون دائماً سر تمرین، اجرا یا فیلمبرداری هستند. این تداخلی در سفر رفتنتان ایجاد نمیکرد؟
خیر. تقریباً تنها تداخلی که ایجاد میکرد این بود که من استاد دانشگاه بودم و باید در طی هفته تدریس میکردم و اگر وقتی برایم میماند، آن وقت مصادف میشد با زمانی که همسرم به خانه میآمد و ایشان هم مثل همه همسران ایرانی ترجیح میداد زن و بچههایش در کنارش باشند. نبودن من در خانه را خیلی احساس میکرد. یادم است سال 68 میخواستم نمایش "رام کردن زن سرکش" را روی صحنه ببرم، در آن زمان 5 صبح بیدار میشدم و برای بچهها غذا درست میکردم. بخشی از تمرینهایمان هم مصادف با ماه رمضان شده بود که من مجبور بودم صبح بیدار شوم و غذا درست کنم تا برای افطارهم ببرم. غذا و فلاسک چای را در صندوق عقب ماشینم میگذاشتم و با خودم به سالن شماره 2 تئاتر شهر میبردم. من هم کارگردان و هم بازیگر نمایش "رام کردن زن سرکش" بودم و 4-5 ماه با حضور افراد شناختهشدهای نظیر آقای ابراهیم آبادی، آقای رضا رویگری، خانم فریبا متخصص، آقای سیامک صفری، آقای اصغر همت و... تمرین میکردیم و خانم آزیتا حاجیان هم دستیار من بود. 4-5 ماه به طور مداوم تمرین کردیم و نمایش آماده اجرا شد تا اینکه شب آخر تمرینها دستور رسید که این کار باید متوقف شود. متأسفانه کار را بنابر دلایل غیر قابل تصور توقیف کردند و زحمتهای ما را به باد دادند. من با آن اتفاق واقعاً کمرم شکست و یک مدتی افسرده شدم چون آن کار انرژی زیادی از من گرفته بود. قبل از آن تجربه موفق بازی در نمایش "بلیت تئاتر" را در کنار مرحوم خسرو شکیبایی داشتم ولی متأسفانه اتفاقی که برای نمایش "رام کردن زن سرکش" افتاد باعث شده بود که میلی برای کار کردن نداشته باشم. معمولاً وقتی آدم یک تجربه موفقی را رقم میزند، احساس میکند برای دفعات بعدی هم به او اعتماد میکنند و به سراغش میآیند ولی در ایران این اتفاقات مرسوم نیست و گویی شما هر بار داری این کار را از نو آغاز میکنی. به همین دلیل من 3-4 سال از بازیگری حضور روی صحنه و جلوی دوربین کنارهگیری کردم و به تدریس پرداختم تا اینکه سال 72-73 دوباره وسوسه شدم و برگشتم.
با چه کاری؟
آقای داریوش مودبیان یک سری از نمایشنامههای ژرژ کورتیلین را ترجمه کرده بودند که من میخواستم آن را به همراه دانشجوهایم روی صحنه ببرم. بازیگرانی نظیر رامین ناصرنصیر، مهرداد ضیایی، رویا فلاحی و نگار استخر در آن نمایش حضور داشتند. ما تمرینات را پیش بردیم، غافل از اینکه برخی از بازیگران سریال "ساعت خوش" در تلویزیون ممنوع از کار شده بودند و برخی از بازیگران نمایش ما هم به همین خاطر ممنوعالتصویر شدند. ما حتی به ذهنمان هم خطور نمیکرد که چنین نگاه امنیتی به انتخاب بازیگر و متن وجود داشته باشد ولی متأسفانه این اتفاق افتاد و زحمات ما بی حاصل ماند و یک کار دیگر هم از بین رفت. بعد از آن من خودم را بیشتر صرف دانشگاه کردم و با دانشجوها کار کردم. در این میان چند کار هم با دوستان حرفهای داشتیم که از جمله آنها میتوان به "صعود مقاومت پذیر آرتور و اوئی" به کارگردانی آقای مجید جعفری، "پدر خوانده ناپلی" و مرغ سحر" اشاره کنم که در آن بازی کردم و جایزه بهترین بازیگر زن را هم گرفتم و از چنین افتخاری خیلی خرسند شدم. یک جایزه هم سال 86 در جشنواره نمایشهای تک نفره در فرهنگسرای نیاوران گرفتم. با این حال من از جایی به بعد کارم را بیشتر در سریالهای تلویزیونی ادامه دادم و در کنار آن در کارگاههای آزاد، مدارس و جاهای مختلف به تدریس هم پرداختم. یک کتاب هم با نام "جایگاه تجربه در تئاتر" توسط نشر قطره از من چاپ شد که الآن به چاپ سوم رسیده است. در سالهای اخیر یک مقداری درگیر مشکلات بودم ولی الآن آماده کار هستم و امیدوارم بتوانم یک تئاتر به شیوه اپیزودیک و واریته روی صحنه ببرم.
سختگیریها و سنگاندازیهایی که برای کار شما در تئاتر شد، چقدر در رفتنتان به سمت تلویزیون تأثیرگذار بود؟
قطعاً این مشکلات هم تأثیرگذار بود چون فکر میکنم اگر شرایط مادی و معنوی حضور در تئاتر خوب باشد و بازیگر بتواند آیندهاش را با تئاتر بسازد، کمتر بازیگری وجود دارد که تئاتر را رها کند و به سمت سینما و تلویزیون برود. تئاتر اعتبار دیگری به آدم اضافه میکند و باعث میشود فرد با دید جدیتری به هنرش نگاه کند. به همین خاطر است که اکثر بازیگرهای مشهور سینمای جهان هم هرازچندگاهی روی صحنه میروند تا توانایی هنریشان بیشتر شود؛ بنابراین یک بخشی از ماجرا، سختگیریهای نسبت به تئاتر بود و بخش دیگر، نقشهای خوبی که در تلویزیون به من پیشنهاد میشد. من آن نقشها را دوست داشتم و حس میکردم میتوانم رشد و خلاقیت خودم را در آن نقشها ببینم. از طرفی، تلویزیون مخاطبان بیشتری دارد و این هم میتواند دلیلی باشد که یک بازیگر بخواهد هنر خودش را برای مخاطبان میلیونی تلویزیون عرضه کند. شاید من و کاملاً حس میکنم که بازیگر در سینما و تلویزیون با بازیگری در تئاتر فرق میکند. شما در سریالهای نود شبی مثل سریالهای آقای مهران مدیری حسی دارید که انگار در منزل مردم مهمان هستید و امشب هم دوباره مهمان آنها خواهید بود. مردم هم این را میپذیرند و به خودشان میقبولانند که شما مهمان هر شب خانههای آنها هستید. این عکسالعمل مردم همیشه مرا جذب میکند و برایم لذتبخش است.
نسل دهه 60 کارهای شما را هیچوقت فراموش نمیکند، مخصوصاً یکی از کاراکترهایی که در یکی از سریالها بازی میکردید و با آن تکه کلام "فدات شم" شناخته شدید. آن موقع استفاده از تکه کلام خیلی مد نبود ولی شما استارتش را زدید.
از این بابت خیلی خوشحالم. اینکه شما چیزی را در نقش میبینید و آن را بیان میکنید و کارگردان آن را میقاپد و میگوید میتوانی این را ادامه بدهی، دقیقاً همان چیزی است که من در ارتباط بین کارگران و بازیگر دنبالش هستم. کارهای قدیمیتر مثل "عطر گل یاس"، "گرگها" و بعد "صاحبدلان" از نمونه کارهایی است که من خیلی مواقع یک عمل نمایشی را ایجاد میکردم و یا یک گفتاری را به صورت بداهه از خودم در میآوردم و این روی نقش مینشست. آن همکاری و همیاری که بین بازیگر و کارگردان به وجود میآمد خیلی برایم جالب بود. به نظرم آدمها خاکستری هستند و بد و خوب وجود ندارد. ما کارهای ضعیفی داریم که همواره سعی میکنند بد و خوب را آنچنان در تقابل هم قرار بدهند که به نظر کلیشه و غیر قابل باور به نظر میآید. من فکر میکنم کارهایی موفقتر هستند که بتوانند میانه این دو را پیدا کنند. خیلی فیلمها و سریالها هستند که با هزینه زیادی ساخته شدهاند ولی آنطوری که باید و شاید نتوانستند کار خودشان را انجام بدهند ولی یک سریال جمع و جوری مثل "آرایشگاه زیبا" توانست خودش را در مردم جا کند و مورد اقبال مردم قرار بگیرد. منظورم این است که موضوع صرفاً مسئله مالی نیست بلکه مسئله نگاه هنرمندان به یک کار است که اهمیت بیشتری دارد. وقتی دید و تفکر کارگردان درست باشد و بازیگرهای حرفهای را هم به کار بگیرد، حتماً مجموعه بهتری ساخته خواهد شد.
سریالهای دهههای 70 و 80 خیلی مورد استقبال مخاطبان تلویزیون قرار میگرفت و خانوادهها را دور هم جمع میکرد تا به تماشای تلویزیون بنشینند ولی این روزها علیرغم چند برابر شدن تعداد شبکههای تلویزیونی و تعداد تولیدات سیما، از تعداد مخاطبان سریالها کاسته شده است. فکر میکنید چقدر ناب بودن موضوع سریالهای دهههای 70 و 80 باعث پر مخاطب بودن آنها بود و چرا امروز خیلیها از سریالهای تلویزیون گریزان هستند؟
اخیراً متوجه شدم که ایرانیان مقیم خارج از کشور، خیلی عاشقانه سریالهای ایرانی را دوست دارند و نگاه میکنند. وقتی این را فهمیدم خیلی برایم جالب بود. الآن سریالهای شبکه نمایش خانگی هم حسابی حرفی برای گفتن دارند. من فکر میکنم چیزی که باعث ریزش مخاطب تلویزیون شده، یک نوع سادهانگاری از طرف سیما است. این سادهانگاری باعث شده سریالها آن شکوفایی گذشته را نداشته باشند. البته گاهی سریالهای خوب هم ساخته میشود. فکر میکنم باید یک مطالعه انجام شود که چرا بعضی از سریالها توانستند مورد قبول مخاطبان تلویزیون قرار بگیرند و بعضیها نتوانستند. البته منظورم از مقبول واقع شدن سریالها این نیست که لزوماً دیده شده باشند چون مردم ما خیلی وقتها تلویزیون را همینطوری روشن میکنند و چیزهایی را میبینند. این را نمیشود به حساب این گذاشت که مردم آن سریالها را دوست دارند. آنچه که باید محقق شود آن تلاشی است که مخاطبان باید برای دیدن فلان سریال در موعد مقرر انجام بدهند. ما دیگر هرگز نمیبینیم که برای دیدن یک سریال خیابانها خلوت شود ولی در گذشته این اتفاق میافتاد. امروز مردم به آنچه که میبینند، به جای اعتماد، عدم اعتماد دارند و معتقدند تلویزیون واقعیت جامعه را نشان نمیدهد. خب این خودش دلیل محکمی برای فاصله گرفتن است. در سینما فضای تولید بازتر است و مردم احساس میکنند واقعیت را در سینما بیشتر میتوانند ببینند و به همین خاطر اقبال مردم به سینما بیشتر شده است. الآن سریالی را میبینند و بعد فراموش میکنند که آن را دیدهاند. وقتی سریال "پهلوانان نمیمیرند" به کارگردانی آقای حسن فتحی پخش میشد، همه ما به خاطر طراحی، متن زیبا، ارتباطها و کلامهایش جذب تلویزیون میشدیم ولی الآن نمیدانیم چه کارهایی دارد از تلویزیون پخش میشود. ما درگیر یک نوع در جا زدن بد شدهایم و حتی داریم کارهای خوب قبلیمان را هم خدشهدار میکنیم. وضعیت را به جایی رساندهایم که مخاطبمان نسبت به آثار تلویزیونی بی اهمیت شده است.
یکی از نقاط قوت سریالهای دهههای 60، 70 و حتی 80، سناریو قوی آنها بود که همچنان هم دیالوگهای ماندگار آن سریالها در خاطر مردم هست. در حال حاضر ضعف سناریوها را چقدر در افت کیفیت سریالها تأثیرگذار میبینید؟
سناریوها واقعاً خوب نیست. در اکثر سریالها شما یک عزا میبینید و یک عروسی. یک داماد دارید که شاید مادرش زنده است و پدرش مرده. اختلاف طبقاتی و مشکلات زمین داری. آنقدر این موضوعها تکرار شده که دیگر برای مخاطب جذابیت ندارد. کنش و جدل بین شخصیتها قوی نیست و این اتفاقات و رویدادها هستند که ماجرا را پیش میبرند. یک کاراکتری را امروز میکشی و سه روز بعد دوباره زنده میشود و میآید همه مسائل را حل میکند. من فکر میکنم تلویزیون ما با مقوله سریالسازی سادهانگارانه برخورد و به نوعی به شعور مردم توهین میکند. زمانی که کم و بیش صحنههایی از این سریالها را میبینم همهاش دعوا و کتککاری است و چون زنها نمیتوانند به مردها دست بزنند، کتککاری بین مردها است. مردها سر و کول هم میپرند که چه بشود؟ زنها هم جیغ و داد میکنند. شخصیتهای سریالهای جدید دوستداشتنی نیستند و هیچ کلام خوبی هم از زبان آنها شنیده نمیشود. دائماً میگویند "دمت گرم"، "خالی نبند"، "خفن بود" و از همین تکه کلامهای تکراری. کلامی که به کار میرود، کلام فاخر و قابل درکی نیست که آدم فکر کند در مقابل یک آدم لمپن، یک آدم فهمیدهتر وجود دارد. کاراکترهای خوب و بد، حرف بد میزنند و با هم فرقی ندارند. فقط به لحاظ شیوههای فیلمبرداری و گریم میتوانی بفهمی که کدام خوب هستند و کدام بد.
شما راجع به حضور بازیگران تئاتر صحبتی کردید. زمانی کمتر پیش میآمد بازیگران تئاتر وارد سینما و تلویزیون شوند و تمام تمرکزشان را روی کارهای صحنهای میگذاشتند ولی الآن برعکس شده است و بازیگران تئاتر اتفاقاً میخواهند تئاتر مسیری برای ورودشان به سینما و تلویزیون باشد تا در آنجا بیشتر دیده شوند. در این مورد چه نظری دارید؟ به نظر شما این شیوه کار کردن بازیگران ما شیوه درستی است؟
من مطمئناً نسبت به این جریانها نظر منفی ندارم چون به هر حال هر کسی دلش میخواهد پیشرفت کند. الآن در جهان ما سینما حرف اول را میزند و این تنها مربوط به ایران نیست. پس اینکه یک هنرمندی بخواهد کار خودش را از طریق واسطههای دیگر گسترش بدهد، فیالنفسه کار غلطی نیست. در عالم بازیگری به یک سریها میگویند بازیگران کارآمد. این بازیگرها هم در تئاتر، هم در تلویزیون، هم در سینما و هم در رادیو کار میکنند و دائما از یک جایی به جایی دیگر میروند و همه کاری را هم به بهترین نحو انجام میدهند؛ بنابراین مانعی نیست که یک بازیگر تئاتر در سینما و تلویزیون هم بازی کند.به نظرم بخش عمدهای از ماجرا بخش مالی است که باعث شده این حرفها به وجود بیاید. متأسفانه الآن چیزی به نام تئاتر خصوصی در مملکت ما شکل گرفته که در اصل خصوصی نیست. تئاتر خصوصی تئاتری است که یه عده سرمایهگذار دارد و یک نفر به عنوان تهیه کننده کار را به سرمایهگذارها میفروشد و آنها هم با دل و جان قیمت را پرداخت میکنند. این سرمایهگذارها میتوانند کمپانیهای بزرگ باشند که به بخش فرهنگی کمک میکنند تا از این طریق تخفیفهایی از دولت بگیرند. در نتیجه، تئاتر خصوصی باید بنا بر خواسته کسانی باشد که آن را میسازند و پیش میبرند. نوع دیگری از تئاترها، تئاتر محلی است، مانند سرای محلهها. این تئاترها میتوانند جذبکننده بخش عمدهای از هنر و تئاتر مملکت باشند. اتفاقاً اگر این کار را انجام بدهیم، برای جوانها هم میتواند مفید واقع شود. تئاتر دانشجویی هم نوع دیگری از تئاتر است که از دانشگاه نظر میگیرد و پیش میرود. الآن در مملکت ما بحران تئاتر است؛ یعنی هر کسی میخواهد بازیگری کند، یک کاری را به عنوان کارگردان در یک جایی به روی صحنه میبرد. در هر جایی از سوله گرفته تا طبقه چهارم یک آپارتمان و یا گاراژ یک ساختمان بزرگ تئاتر اجرا میشود. هیچکدام از اینها نمیتواند به عنوان تئاتر خصوصی مطرح شود چون با کارکرد خود عوامل نمایش جلو میرود و در آخر هم یک گیشه بی لیاقت میماند که کرایه رفت و آمد عوامل نمایش هم نمیشود؛ بنابراین عجیب نیست که در چنین شرایطی یک هنرمند بخواهد برود در تلویزیون کار کند. گرچه تلویزیون هم بدتر شده است و به عوامل سریالها چندان حقوق نمیدهد.
به هر حال این شرایط باید تغییر بکند. مسئولیت بهبود شرایط تئاتر با کیست؟
مدیریت تئاتر باید این وضعیت را بهبود ببخشد. اگر در مرکز هنرهای نمایشی شورایی باشد که اعضای این شورا دستشان در کار باشد و فقط ممیزی نکنند و بتوانند تا حدی کارگردانها را راهنمایی کنند، حتماً شرایط بهتر میشود. تئاترهای رپرتوار ما هم باید راه بیفتد؛ یعنی 3-4 کارگردان با یک تعدادی بازیگر برای یک فصل برنامهریزی کنند و هر فصل یک نمایش را به اجرا بگذارند و این اجراها قطع نشود. اگر این اتفاقها بیفتد، آن موقع میتوانیم ادعا کنیم تئاتر خصوصی داریم و تئاترمان دولتی نیست وگرنه اینکه هر کسی یک نمایشی را با پول خودش روی صحنه ببرد، اسمش نمایش خصوصی نمیشود. اگر نخواهیم تغییر ایجاد کنیم، وضعیت به همین شکل خواهد ماند؛ یعنی هر شب تعداد زیادی نمایش در تهران اجرا میشود که از نظر کمیت زیاد است ولی کیفیت را در کارها نمیشود دید.
ما الآن جوانهایی را میبینیم که از دانشگاه فارغالتحصیل میشوند و میخواهند وارد عرصه حرفهای شوند ولی نمیدانند روال تولید به چه شکل است. اینها از همان ابتدا دچار سردرگمی و سرخوردگی میشوند و به سراغ یک کار دیگر میروند. به عنوان یک مدرس با تجربه، فکر میکنید در دانشگاه به این جوانها راه درست وارد شدن به عرصه هنر آموخته میشود؟ به طور کلی نظرتان در مورد فضای آموزشی کشور چیست؟
دانشگاه نقطه ضعف من است. جایی است که 34 سال از عمرم را برایش گذاشتهام و الآن واقعاً متأسفم که میگویم هر چه به زمان حال نزدیکتر شدیم، دانشجوها بی علاقهتر، بی سوادتر و از جهاتی بی انگیزهتر شدند. باید در سیلابس درسی دانشگاهها بازنگری شود. درسها خیلی بد توصیف شده است. از انقلاب فرهنگی ما 33 سال گذشته است ولی ما هنوز نمیخواهیم در این دروس تجدیدنظر کنیم. من در یکی از هنرنامهها مقالهای دارم که در آن درس بازیگری را تجزیه و تحلیل کردهام اما در بین تمام این دانشگاهها یک نفر هم به آن نگاه نکرد. من مطمئنم بسیاری از اساتید دیگر هم با سیلابسهای درسی مشکل دارند ولی نمیدانم چرا هیچکدام آن مجموعه را نگاه نکردند. قبلاً اسم وزارت علوم، وزارت فرهنگ و آموزش عالی بود ولی الآن اسمش شده وزارت علوم، تحقیقات و فناوری. حتی اسم فرهنگ و هنر را از روی آن برداشتند. پس ما چه انتظاری داریم؟ از دانشجوها انتظار داریم علاقهمند باشند و پیشرفت کنند ولی چه شرایط و امکاناتی را در اختیارشان قرار دادهایم؟ فیلم و تئاتر درست که نمیتوانند ببیند. درسهای دانشگاهی هم یکی پس از دیگری خستهکننده، تکراری و بی محتوا است. تئاترهای ما همه روایتی شده و مسئله کشش و کشمکش در آنها از بین رفته است. همه خودشان را روایت می کنند. این که دیگر تئاتر نمیشود. من در آن مقاله نوشتم که نحوه استفاده از روایتها درست نیست. گفته بودم این قصهگویی است و قصهگویی تئاتر نیست. بعد هم به فضاهای ناامنی که در آن تئاتر اجرا میشود اشاره کرده بودم و گفته بودم تئاتر تا زمانی که بر آن نظارت صورت گرفته میشود، تئاتر خصوصی نامیده نمیشود. شنیدم دوستی به این ماجرا اینطور نگاه کرده بود که ایشان از ما ایراد گرفته و به ما بد گفته است، پس ما چرا حرف ایشان را انتقال بدهیم؟ من میگویم اگر امثال من که دلسوز تئاتر این مملکت هستیم، نیاییم بگوییم ایراد کار کجاست، پس چه کسی بگوید؟ خیلی متأسف شدم. این نگاه ملوکالطوایفی به وزارتخانهها هم یکی از مشکلات است که نمیدانم چطوری حل میشود. متاسفم از اینکه بعد از چهل و چند سالی که دارم در این مملکت کار میکنم. تاکنون حتی یک نفر هم از من در مورد انجام کاری در دانشگاه یا در زمینه حرفهای و یا هر جای دیگری مشورت نخواسته است.
این وضعیت در سینما هم همینطور است؟
بله. این یک جریان عام است که در همه جا اتفاق میافتد. مثلاً وزارت نیرو میگوید اگر این ساختمان خراب شده، مشکلش وزارت کار بوده است. همه میخواهند بار را از روی دوش خودشان بردارند. مهم هم نیست این بار روی شانه چه کسی میافتد، مهم فقط این است که خود آنها مقصر شناخته نشوند. یکی از نمایشهایی که من خیلی دلم میخواهد اجرا کنم همین است که بگویم من مقصرم. ما باید پذیرنده باشیم که داریم اشتباه میکنیم. ما مقصریم و باید خودمان را اصلاح کنیم. این با مشورت امکانپذیر میشود. ما اصولاً روحیه کار گروهی نداریم و این یکی از بزرگترین مشکلات ما ایرانیها است. کار تیمی بلد نیستیم و پشت هم نمیایستیم. یک جاهایی هم پشت هم را خالی میکنیم و اینطور میشود که کارمان پیش نمیرود.
شما در طول این سالها در تلویزیون و تئاتر فعال بودید ولی در سینما کمتر کار کردید. دلیل خاصی داشت؟
سینما یک بعد دیگری دارد و من به خاطر تدریس و حضورم در دانشگاه خیلی نتوانستم به آن حوزه ورود کنم. من نسبت به تلویزیون، آشنایی کمتری با سینما داشتم. واقعیت این است که من در سینما، همراه خودم یک مرد نداشتم. همسرم معمار بود و زمینه کاری متفاوتی داشت، به همین خاطر من مجبور شدم به عنوان یک زن تنها در جامعهای که زنها را بر نمیتابند، در زمینههایی کار کنم که بیشتر نزدیک به کار دانشگاهیام باشد و یا با افرادی که قبلاً کار کرده بودم جلو بروم. کارهای سینمایی انگشتشماری را بازی کردم که به آنها افتخار میکنم، از جمله فیلمهای سینمایی "برخورد" به کارگردانی آقای سیروس الوند، "روانی" به کارگردانی آقای داریوش فرهنگ، "دفتری از آسمان" به کارگردانی آقای پرویز شیخ طادی و "پرواز پنجم ژوئن" به کارگردانی آقای علیرضا سمیعآذر. فکر میکنم اگر در عالم سینما یک همراه داشتم، در کارهای بیشتری بازی میکردم. همراه اغلب خانمهایی که در سینما مشغول هستند، یک آدم سینمایی وجود دارد. کمتر خانمی را پیدا میکنید که به صورت مستقل توانسته باشد در این زمینه فعالیت کند چون برای ماندن در سینما نیازمند یک سری روابط هستید و این روابط پیشبرندهی کار است. در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی، اغلب کسانی که با همسرشان آمدهاند بهتر توانستند خودشان را عرضه کنند.
صحبت شما من را یاد بحثهای اخیر هنرمندان در عرصه سینما انداخت که در سینما مافیا وجود دارد. شما در سینما با مافیا هم مواجه شدهاید؟
خوشبختانه در ۳-۲ سال اخیر از سینما دور بودم و خیلی درگیر این ماجرا نشدهام. در گذشته معمولاً هر ماه یکی دو کار به من پیشنهاد میشد و یا برای مناسبتهای مختلف به سراغم میآمدند ولی در ۸-۷ ماه اخیر پیشنهادی نداشتهام. فیلمنامهها هم بیشتر مردمحور شدهاند و قصهها در مورد شخصیتهای مرد است.
انگار جایگاه زن و مادر بودن در فیلمها به جایی رسیده که مادر به عنوان کسی معرفی میشود که در آشپزخانه کار میکند و از بچهها مراقبت میکند. ما در سینما و تلویزیون زنی را که در جامعه فعال باشد و کارهای اجتماعی متفاوتی انجام بدهد، کمتر میبینیم. این قضیه به پایین آمدن آمار پیشنهادات کاری به شما ربط داشته است؟
بله. یادم میآید در سریال "چراغهای خاموش" نقش زنی را بازی میکردم که مانند همسرش در بیرون از خانه کار میکرد و برای حل کردن مشکلات خانواده تلاش میکرد. این سریال در ماه رمضان پخش میشد و چون انعکاسی از دنیای بیرون زندگی افراد بود، جواب داد و محبوب همه شد. خیلیها این سریال را میدیدند و چندین بار بازپخش هم شده است. در حال حاضر دیگر چنین نقشهایی نوشته نمیشود و کم کم نقش دختران و زنان در فیلمنامهها آب میرود و نقش مردها پر رنگ تر میشود. در چند سال گذشته خیلی سریالهای کمی ساخته شدهاند که قصهشان حول محور زنها باشد. تنها یک زن هم کافی نیست و باید در کنارش کاراکترهای زن قوی هم وجود داشته باشند و قصه با آنها جلو برود.
ما سریالهای "کیمیا" و "ستایش" را هم داشتیم که نقش زن در آنها پررنگ بود اما در آنها هم از جنگزدگی کیمیا و بیچارهگی ستایش حرف زدیم. اتفاق مثبتمان این است که این آدمها در شرایط سخت توانستهاند گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند.
ما در کارهایمان محبت بین زن و شوهر را نمیتوانیم نشان بدهیم. جنگ و دعواها را راحتتر میتوانیم نشان بدهیم تا اینکه آرامش باشد و دو نفر با همدیگر صحبت کنند. البته در سینما این را بهتر میتوانیم نشان بدهیم چون سینما پیشروتر از سریالهای تلویزیونی است. تلویزیون به نحوی صورت مسئله را قیچی میکند؛ بنابراین در نهایت به این میرسد که آی تار مویت پیدا شد یا آی لبت زیاد قرمز است و این مایه تأسف است.
و در آستانه سال نو آرزویی که برای مردم ایران دارید چیست؟
برای مردم سرزمینم آرزو دارم که از گرفتاریها رها شوند و مشکلات را به نوعی با هم تقسیم کنند چون ما با همراهی و مشورت با هم میتوانیم زندگی بهتری را برای همدیگر رقم بزنیم. این جامعه و این مردم دارای قابلیتهای خیلی زیادی هستند و خیلی حیف است که برنجند و آسیب ببینند. از همه حیفتر اینکه انگیزههایشان را از دست بدهند. امیدوارم در سال جدید به پیشواز آینده بهتری برویم؛ آیندهای که روشنتر باشد و در آن همه به آرامش بیشتری برسند.