سرویس سینمایی هنرآنلاین: در جایی از فیلم "بمب؛ یک عاشقانه"، لیلا حاتمی از سر اعتراض از پیمان معادی میپرسد که "ما شبیه زن و شوهرها هستیم؟" و ما میبینیم که راست میگوید و آنها به همان سایهها و اشباحی میمانند که پسربچه در تاریکی روی دیوارهای پناهگاه برای دخترک درست میکرد، همانقدر گنگ و ساختگی و موقتی. ما نیز در تمام مدت میتوانیم دستهای فیلمساز را ببینیم که در حال درست کردن این سایهها پیش چشمان ماست و میخواهد توجه ما را جلب کند اما با روشن شدن چراغهای سالن سینما همه چیز به سرعت محو میشود و هیچ اثری از آن در ذهن و قلب ما باقی نمیماند.
با وجودی که معادی کوشیده است تا تهران در زمان جنگ را با جزئیات و دقت بازسازی کند اما گرد تصنع و تظاهر بر همه چیز نشسته است و انگار با ماکت بیروح و خنثی و کمرمقی از یک دوران مواجه هستیم که اجزای آن در رویکردی کاملاً آگاهانه و تحمیلی کنار هم چیده شدهاند. مثل پرسه زدن در یک موزه تاریخی که انگار معادی فقط اشیاء آن دوره را جمع کرده و تن آدمکهای بیجان و بیحس و حال لباس دهه شصت را پوشانده است. بی آنکه موفق شود روح پر تبوتاب و گریزان و دستنیافتنی و پنهان یک برهه عجیب از تاریخ این مملکت را در دنیای خالی فیلمش جاری سازد.
نمیدانم پیمان معادی فیلم درخشان "زنان قرن بیستم" را دیده است یا نه ولی آنجا میبینیم که چطور فیلم بهواسطه نمایش زندگی یک مادر و پسر بهمرور و بازنگری دهه شگفتانگیز هفتاد در آمریکا دست میزند و ما شاهد نوعی واکنش انتقادی در درون خود فیلم نسبت به آن دوران هستیم. معادی هم میتوانست مختصات و اقتضائات تلخ و شیرین آن دوران را به کمک عشق رو به خاموشی زن و شوهر جوان و عشق در حال جوانه زدن میان پسربچه و دخترک بهموازات یکدیگر ترسیم کند و نشان دهد مسائل و اتفاقات اجتماعی و سیاسی هر دوران تا چه حدی میتواند بر دورههای بعدی در زندگی افراد تأثیر منفی یا مثبت بگذارد.
اما فیلم "بمب" نمیتواند به دل گذشته نقبی بزند و با توجه به گذر زمان و مواجهه با پیامدهای آن دوران بر زندگی کنونیمان، نگاهی واکاوانه و پرسشگرانه به آن دوره و مناسبات و روابط و مسائلش داشته باشد و بیشتر بهنوعی خاطره بازی نوستالژیک میماند که هر چیزی که به یاد معادی آمده، با ذوقزدگی آن را در فیلمش گنجانده و نتیجهای که حاصل شده، مجموعهای از اتفاقات بیربط و پراکنده است که اساساً نمیتوانند همدیگر را کامل و غنی کنند. بنابراین داستانی که قرار است عاشقانهای متفاوت در دل جنگ و هراس و خطر و بمباران و مرگ باشد و قلبمان را به تپش وادارد، در قهر و آشتی کلیشهای و تلویزیونی یک زن و شوهر و ردوبدل کردن دفتر مشق میان پسربچه و دختربچه تقلیل مییابد و دشواری عاشقانه زیستن زیر سایه جنگ در قالب جملات سطحی و شعاری نامه پسربچه خلاصه میشود.