سرویس سینمایی هنرآنلاین: قهرمانهای کیانوش عیاری آدمهای معمولیاند و هنر او در تقلیل و فروکاستن ابعاد قهرمانانه شخصیتها به خصلتهای عادی و عمومی است و از این رو دغدغه و کشمکش کاراکترهایش پیرامون مسائل جزئی و خرد و بیاهمیت شکل میگیرد و او تا جایی که میتواند از هر نوع برجستهسازی و تأکید و بزرگنمایی هر عنصری خودداری میکند و میکوشد تمام تفاوتها و تمایزهای میان موضوعات، اشخاص و هر چیزی را همسطح کند و به آنها وزنی برابر ببخشد. در چنین جهانی است که هر چیز کوچک و سادهای که در قاب داستان قرار میگیرد، ارزش توجه کردن مییابد و به همین دلیل سینمای عیاری مبتنی بر جزئینگری است و در ساختار رواییاش نیز مدام خط مشخص و واضح داستان را کمرنگ میکند و به الگوی خرده پیرنگ روی میآورد و قصههای مختلف را بهصورت تکهتکه کنار هم میچیند و اینجاست که اتکای فیلمهای او بر میزانسن خودنمایی میکند و عیاری از طریق آن موفق به نمایش نادیدنیها و وانهادهها و مفقودشدهها در گوشه و کنار قاب فیلم بهمثابه یک لحظه از زندگی میشود.
"بیدار شو آرزو"
برای عیاری واقعیت همان چیزی نیست که به چشم میآید و همه دقت و وسواس و سختگیری و انضباطی که در اجرای موبهموی واقعیت از خود نشان میدهد، برای این است که آن احساسات سیال، نامتعین و دستنیافتنی را از درون وقایع بیرون بکشد. از این رو در "بیدار شو آرزو" نیز آنچه برای عیاری اهمیت دارد، زلزله نیست. هر کسی دوربینی در دست بگیرد، میتواند آن ویرانیها و مرگها و آوارها و جراحتها را ثبت کند اما عیاری به دنبال این است تا از آنچه همه میبینند، عبور کند و به آنچه همه نمیبینند، برسد. همه آن نیازها، عواطف، غرایز، امیال و دغدغههای بشری که در وقت فاجعه بهصورت بدویترین و اصیلترین و دستنخوردهترین شکل خود بروز میکند و او در میان آن خانههای مخروبه و بدنهای متلاشیشده در جستجوی تمثال واقعی انسان است و از این جهت برایش فرقی ندارد که این تصویری که از آدمی در خالصترین ابراز وجودیاش نشان میدهد، تا چه حدی میتواند سبعیت و بیرحمی و پلیدی او را آشکار کند و تا چه اندازه میتواند ناامیدی و هراس و درماندگیاش را به نمایش بگذارد.
هرچند این نگاه سرد، صریح، بیملاحظه و غیر احساساتی عیاری به زندگی و جهان و انسان میتواند برای عدهای پس زننده و بیرحمانه جلوه کند اما او برای واکاوی و کنکاش در ماهیت و جوهره انسانی مجبور است که با چنین خونسردی فاقد شفقتی رفتارها و کنشهای جامعه را در معرض دید بگذارد، بیآنکه در جهت تلطیف و همدلی دست به ارائه تصویری روتوش شده و پیراسته بزند. از دل چنین رویکردی است که به ما این فرصت را میدهد که خود واقعیمان را بهصورت آمیزهای از زشتی و زیبایی، خیر و شر و تیرگی و روشنایی ببینیم و به تصویری واقعبینانه از یک انسان معمولی برسیم که گاهی چنان رقتانگیز و حقیر میشود که بچههای بیپناه و اموال بیصاحب مردم تیرهروز را میدزدد و گاهی چنان ایثار و مهربانی در خود مییابد که از آرامش و راحتی خود میگذرد و برای کمک به دیگران دست به مخاطره میزند.
"خانه پدری"
آن همدلی و شفقت ستایشآمیز عیاری اینجا خود را نشان میدهد که هر دو را از لحاظ زیباییشناسی همارز یکدیگر طراحی میکند و موفق میشود از نظر اخلاقی یکی را بر دیگری ترجیح ندهد و آنها را به قهرمان و ضدقهرمان تقسیم نکند. نهفقط در "بیدار شو آرزو" که در میانه آن فاجعه سهمناک و مهیب هر کسی که زنده مانده، دست به کاری قهرمانانه زده است، بلکه در تکتک آثارش هیچیک از شخصیتها برتری نسبت به دیگری به دست نمیآورند و امتیاز ویژهای را از سوی کارگردان نمیگیرند. تفاوتی نیست. چه دکتر قریب بهعنوان آدم سرشناس و موفق و بزرگ باشد که به مردمش خدمت کرده است و چه پدر بیرحمی که دخترش را با خشونت میکشد و در زیرزمین خانهشان دفن میکند. همه آنها در محضر عیاری همچون یک انسان عادی تلقی میشوند که در حال بازنمایی بخشهایی از وجود متناقض و پیچیده آدمی هستند. میتوان دوستشان داشت یا از خود راند اما همه آنها چنان شبیه ما هستند و از دل اجتماع پیرامونمان برآمدهاند که هر نوع ابراز واکنش و قضاوتی نسبت به آنها بهسوی خودمان بازمیگردد و این خصلت خودبازیابی مخاطب در آثار عیاری باعث میشود که ما بجای اینکه فقط موضعی از سر خشم یا همدلی در پیش بگیریم، وادار بهنوعی بازنگری در وضعیت خود میشویم و عیاری بجای اینکه خودش دست به انتقاد از جامعه بزند، با روبرو ساختن تماشاگر با واقعیت ما را به منتقدان خویش تبدیل میکند.