سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "زادبوم" ساخته ابوالحسن داوودی چیزی نیست جز یک ایده شگفتانگیز که بر اساس تحقیقات علمی یک پروفسور آلمانی در جزیره قشم نژاد خاصی از لاکپشتها بعد از اینکه به دنیا میآیند، به دریا میروند و بعد از سی سال برای تخمریزی به همان جایی که خودشان متولد شدهاند، بازمیگردند تا بچههایشان را در وطن و زادگاهشان به دنیا بیاورند. از همان آغاز فیلم که نوه پروفسور آلمانی این ماجرا را برای امیرعلی (بهرام رادان) تعریف میکند، معلوم میشود که قرار است تکتک خطوط پراکنده داستانی که درباره شخصیتهای مختلف در گوشه و کنار دنیاست، بر اساس درونمایه "بازگشت به ریشهها" به هم وصل و ربط بیابند و اعضای جداافتاده دور هم گرد آیند و به یکدیگر بپیوندند.
موضوع این است که فیلم از ابتدا تا انتها در حد همان ایده جذاب باقی میماند و شخصیتها فقط در فیلم گذاشته شدهاند تا ماجرای مستند لاکپشتها از پسزمینه داستانی برخوردار شوند اما اساساً داستانی در کار نیست و خردهپیرنگهایی که درباره هر یک از شخصیتها طراحی شده است، هیچ پیوند معنادار و کنشمندی با موضوع لاکپشتها برقرار نمیکنند و هر کدام در فضایی کاملاً جدا و منقطع از یکدیگر دارند. ظاهراً مریم (رؤیا تیموریان) برای فیلمبرداری از لاکپشتهایی که پس از سی سال برای تخمریزی به وطنشان برمیگردند، به جزیره قشم آمده است و انتظار میرود برای رسیدن به خواستهاش درباره ثبت یک اتفاق عجیب با مشکلات و دشواریهای پیچیدهای روبرو شود که از خلال آنها چالشهای پنهان در زندگی خانوادگیاش که آنها را از هم دور کرده است، واکاوی شود.
مریم همسرش بیژن (مسعود رایگان) را که به خاطر ضایعه مغزی دچار فلج موقت شده است، با خود به جزیره قشم میآورد. آنها مدتهاست که با هم ارتباطی ندارند و جدا از یکدیگر زندگی میکنند. پس در مدت اقامتشان باید اتفاقاتی رخ دهد که منحنی تحول رابطه آنها از خشم و نفرت به بخشش و عشق را ترسیم کند و ما شاهد روند تدریجی شروع رابطه دوبارهشان باشیم. اما رابطه آنها ریتم مناسب و رو به اوجی ندارد و گاهی با حس سردی و بیاعتنایی همراه میشود و گاهی پای صمیمت و علاقه به میان میآید. از یک سو مریم همسرش را به حمام میبرد و عاشقانه او را تمیز میکند و از سوی دیگر از دور میایستد و با بیرحمی وضعیت رقتانگیز او را مینگرد که نمیتواند به تنهایی چیزی بخورد. از آنجا که ترتیب و توالی این لحظات عاطفی میان شخصیتها از یک سیر منطقی و منظم و قاعدهمند برخوردار نیست، رابطه آن دو دچار نوعی شلختگی و آشفتگی میشود و وقتی در نیمهشب ماشینشان در بیابان گرفتار میشود و به آن درگیری میان زن و مرد میرسیم، اساساً کشمکشی شکل نمیگیرد و فوران احساسات کاراکترها سطحی و تصنعی به نظر میرسد. چون از قبل برای رسیدن به چنین نقطه عطفی در رابطه زوج موقعیتهای مناسبی که به صورت زنجیرهوار یکدیگر را کامل کنند، طراحی نشده است.
بازگشت سارای باردار (پگاه آهنگرانی) و امیرعلی (بهرام رادان) نزد پدر و مادر هم که قرار است در جهت پیوند جمعی آنها باشد، فاقد تحرک و پویایی کنشگرانه است. همه ماجراهایی که در گذشته میان بچهها و پدر و مادرشان فاصله انداخته است، بجای اینکه در طول داستان آرامآرام به صورت زخمهایی پنهان سر باز کند و ما را در جریان چگونگی فروپاشی خانواده قرار دهد، یکدفعه در صحنههای پایانی در گفتگوهای دونفره پدر- پسر و مادر- دختر نمود مییابد و همه گناهان و قصورها معطوف به پدر میشود که زندگی همه را به خاطر اهداف سیاسیاش تباه کرده است و با چنین نگاه تقلیلگرانه و واپسگرایانهای راه را برای هرگونه بحث پیرامون آسیبشناسی مهاجرت، جداافتادگی و ترک وطن میبندد.
چون فیلمساز فکر میکند که با قرار دادن ایده بازگشت لاکپشتها به زادگاهشان میتواند همه تناقضها و تنشهای بشری را حل و فصل کند و کل مسئله پیچیده و دشوار اختلاف نسلها را که در دو سطح رابطه بیژن با پدر و پسرش طرح میکند، با یک مکالمه ساده و سطحی به نتیجه برساند و نیازی به تحلیل وضعیت کاراکترها و روابط و مسائل و انگیزههایشان برای دوری از وطن و خانه و خانوادهشان ندارد. به همین دلیل ماجرای لاکپشتها بجای اینکه به عنوان زیرمتنی برای داستان آدمهای گمگشته در لایههای زیرین فیلم پنهان شود، سایه نمادین خود را به کل اثر تحمیل میکند و از مخاطب انتظار میرود که پاسخ همه پرسشها و تردیدهای خود ناشی از حفرهها و خلأهای داستانی را از دل نمادها بیابد و با شعارها و پیامهای کلیشهای قانع شود.