سرویس سینمایی هنرآنلاین: پسرک نوجوان (مهدی قربانی) فیلم "بیست و یک روز بعد" ساخته محمدرضا خردمندان سودای فیلم ساختن و جایزه بردن دارد، خواستهای که در وضعیت نابسامان زندگیاش دور از دسترس به نظر میرسد و وقتی تلاشهای او را میبینیم که چطور خودش را برای فراهم کردن پول فیلمسازیاش به آب و آتش میزند، دلمان برای خوشخیالی و امیدواری کودکانهاش میسوزد که فکر میکند در این جهان نابرابر و ناعادلانه میتواند برای خودش جایگاهی به دست بیاورد.
مواجهه مرتضی با بحران بزرگتری که به واسطه تشدید بیماری مادرش وارد داستان میشود، چشم شخصیت را به وضعیت سخت و ناگوارش باز میکند و او در موقعیتی حیاتی که پای مرگ و زندگی مادرش در میان است، قرار میگیرد. این تغییر جهت کاراکتر که به واسطه بزرگ شدت خواسته و هدفش بهصورت بطئی و ظریف در داستان صورت میگیرد، به بستری در جهت ورود او به مرحله بالغانه و آگاهانهای از بزرگسالی منجر میشود که درک و فهمش از زندگی را متحول میکند و فیلم به کمک این جریان که موفق میشود بزرگ شدن یک نوجوان را با ایجاد حس مسئولیت و وظیفه تداعی کند، گام رو به جلویی برمیدارد.
درست وقتی که پسرک بالأخره موفق میشود بر مشکلات خرید آمپول مادرش غلبه کند و پول لازم را به دست آورد، فیلم بجای اینکه با پایانی خوش روایت را ببندد و پروسه تلاش شخصیت برای رسیدن به هدفش را در یک بازه کوتاه زمانی محدود کند، پای بحرانی تکرارشونده با فاصله بیست و یک روز یکبار را وسط میکشد و او را رویاروی سختیهای مدام و پیوسته برای گذران زندگی قرار میدهد. آن شوک ناگهانی که به شخصیت و مخاطب بهطور توأمان وارد میشود، ناشی از واقعگرایی تلخی است که یکدفعه از زیر سطح رویاپردازانه غالب بر آثار نوجوانانه سر برمیآورد و جدیت و دشواری زندگی برای شخصیت را فراتر از انجام یک کار خاص مینمایاند.
در واقع بسط و گسترش تدریجی قصد و هدف شخصیت که مدام دستیابی به آن پیچیدهتر و سختتر میشود و قدرت و آگاهی بیشتری را میطلبد و زندگی را به مثابه مسابقهای نشان میدهد که با پشت سر گذاشتن هر مرحله سخت بازی مرحله سختتری آغاز میشود، به درک عمیقتر و رئالیستیتری از بلوغ یک نوجوان میرسد. اینجا برای مرتضی بعد از آن همه تکاپو و تقلا که به موفقیت میرسد و به مقام قهرمانی توفیق مییابد، مبارزه تمام نمیشود و او باید همچنان به عنوان قهرمانی شکستناپذیر به جنگ مصائب بیپایان روزگار برود و دونده تنهای دوی استقامت باقی بماند و این راه را تا آخر ادامه دهد.
در پایان که پسرک بهتنهایی و بدون هیچ تماشاگری وسط ریلهای راهآهن میایستد و میکوشد تا قطار را نگه دارد و مادرش را نشسته روی ویلچر در کنار برادر کوچکش میان خود و قطار میبیند و قطار با هیبت غول آسایش به سمت آنها هجوم میآورد، مشکلات عظیم و بیشماری را تداعی میکند که از این پس پیش روی او قرار دارد و او باید آنها را از میان بردارد. پس از آن مسیر مرارت بار و طاقتفرسایی که مرتضی برای مرد شدن طی کرده است، نگه داشتن قطار دیگر کار سادهای به نظر میرسد و نیاز به هیچ جادویی ندارد. او باید کارهای بزرگتر، مهمتر و سختتری را در آینده انجام بدهد و زیر سنگینی تحملناپذیر بار زندگی از پا نیفتد و سر خم نکند و دوام بیاورد. حالا سودای فیلمسازی پسر رؤیایی بچگانه و سادهانگارانه به نظر نمیرسد. او به تنهایی مقابل هجوم بیرحمانه زندگی ایستاده و عقب ننشسته و نگذاشته است که خانوادهاش فروبپاشد. پس حتماً میتواند فیلمش را هم بسازد و به جایگاهی که حق خودش میداند، برسد.