گروه سینما و تئاتر هنرآنلاین، رهبر انقلاب بعد از تماشای ویدئوی نمایش منحصر به فرد «شب آفتابی» که کارگردانی آن را بهزاد بهزادپور بر عهده داشت، نسبت به تربیت نیروهای جوان و اجرا در استان های مختلف تاکید کردند. از همان سال، فرایند آموزش دادن به نیروهای بومی و اجراهای استانی کلید زده شد. بخشی از تلاش آموختن به نیروهای بومی، بر عهده دستیاران بهزادپور بود که بعدتر نیز اجرای آثار مشابه را به عهده گرفتند و از اولین خروجی های ترویج این سبک از کار محسوب می شوند. علی اسماعیلی در مقام تهیه کننده و حسن بزرا به عنوان نویسنده و کارگردان، ماحصل شکل گیری همین جریان رو به رشد بوده اند که امروز خود اولین کمپانی تئاتر میدانی در ایران را ایجاد کرده اند.
دو هفته پیش اجرای نمایش میدانی «بازگشت» در «بوستان ولایت» به پایان رسید. این بوستان، تنها پایگاه ثابت اجرای نمایش میدانی در تهران است که تولیدات اولین کمپانی تئاتر میدانی در ایران، در آنجا به اجرا درمی آید. کارگردانی «بازگشت» بر عهده حسن بزرا بود که پیش از این کارگردانی نمایش های «تنها¬ تر از مسیح»، «روشنایی شب تار»، «جان فدا»، «ارض الشمس» و «جهان بانو» را در کارنامۀ کاری خود داشته است و می توان او را ماحصل توصیه رهبری مبنی بر تربیت نیروهای جوان برای اجرای نمایشی بومی با سبک و سیاق «شب آفتابی» بهزاد بهزادپور دانست که شرح آن در گزارش قبلی منتشر شد. حسن بزرا متولد شهریور 1361 است. در دانشگاه، نمایش خوانده است. با او درباره تجربه های پیش از این و کارهای آینده اش صحبت کردیم که در ادامه می خوانید:
همکاری شما با پروژۀ شب آفتابی چطور شکل گرفت؟
بزرا-من بعد از دانشگاه در مقطعی به سمت دستیاری در سینما کشیده شدم، البته بیشتر تلویزیون و در برخی از کارهای تصویری بازی کردم. در نمایشهای سالنی در مجموعه تئاتر شهر، وحدت، مولوی و ... به عنوان دستیار کارگردان و هم به عنوان بازیگر حضور داشتم. پایه اصلی و بنیادین من از تئاتر و نمایشهای سالنی است. از اول با کارهای میدانی آغاز نکردم. کارهای سالنی متفاوت و متعددی انجام دادهام و از یک جایی به بعد، به سمت کارهای میدانی کشیده شدم، به واسطۀ رفاقتی که با برخی از دوستانی که در کارهای میدانی کار میکردند مثل علی ملاقلیپور به این سمت آمدم. آن زمان علی دستیار آقای بهزادپور بود که از من دعوت همکاری کرد. سری اول کار نکردم و بعد با سعید اسماعیلی شروع کردم. بعد از سعید دوباره با آقا بهزاد چند کار انجام دادم.
یعنی ملاقلی پور اولین بار به شما پیشنهاد دستیاری آقای بهزادپور را داد و شما رد کردید؟
حسن بزرا_بله. یکی از شب آفتابیهای تهران بود. من قبل از آن، با علی ملاقلیپور، در یک کار سینمایی همکار بودم. علی آنجا دستیار یک بود و من دستیار دوم بودم، بعد از آن بود که از من دعوت به همکاری کرد. من هم رفتم اما کار را نپذیرفتم. چون آن زمان هنوز نپخته و خام بودم؛ وقتی تو از یک فضای سالنی کوچک میآیی و با یک فضای لانگ اینچنینی مواجه میشوی، شاید لحظۀ اول با خودت بگویی، نمیتوانم در این شرایط و فضا کار کنم. در نظرم کار سختی بود. تا اینکه مجدد رفتم و قسمت شد. چون تجربهام هم بیشتر شده بود، خدمت آقای بهزادپور رسیدیم. همزمان با آقا بهزاد کار میکردم و هم زمانی که آقا سعید کارهایی داشت، با آقا سعید هم همراه بودم و کار میکردم. و جالبش اینجا است که شروع به همکاریام در حالی بود که خودم نمایش را ندیده بودم و فقط درباره آن شنیده بودم. سری اول که رفته بودم وقتی محیط را دیدم و بخشهایی از تصویرش را دیدم، به نظرم کار عظیمی آمد. هنوز هم همان حس و حال را دارم. هنوز هم با اینکه سالها است مشغول هستم و کار میکنم، وقتی میخواهم کار بعدی را شروع کنم به حجم کار که نگاه میکنم میگویم یاالله! چه داستان دیگری خواهیم داشت! کار، کار سختی است و مشکلات خاص خود را دارد. لذتهای خاص خود را هم دارد. خلاصه اینکه، اولش اصلا ندیده بودم و در دل کار رفتم!
اولین تجربه کارگردانیتان کی و چه کاری بود؟
بزرا-در سال ٩٠ خودم یک کار سالنی در مشهد اجرا کردم. اولین کار میدانی هم تنها تر از مسیح بود. قبل از آن در ستاره صبح و فصل شیدایی به عنوان دستیار کارگردان و برنامه ریز حضور داشتم. البته بین اینها کارهای مختلفی انجام میدادم. مثلاً در میدان امام حسین، «عصر آن روز» را کار کردم که درباره ٩ دی و آن سالها بود. افتتاحیه و اختتامیه مسابقات بینالمللی قرآن کریم، کارگردانیاش با من بود. کارهای بزرگداشت راز و رضوان شهید مغنیه، سردار سلیمانی در وزارت کشور،کارهای سالنی بسیار انجام دادم که همه هم با آیتمهای نمایشی تلفیق شده بود؛ یعنی صرف یک کار خشک نبود. در واقع یک نمایشی بود که در آن اتفاقات استیجی هم میافتاد و سخنرانی هم بود.
در مصاحبه هایی که قبلا داشته اید گفته بودید که همیشه به پیشرفت و تغییر کار فکر میکنید. این تغییر رو به رشد از شب آفتابی تا به امروز یه روندی را طی کرده است؟
حسن بزرا-در سال های ابتدایی یک راوی وجود داشت اما از زمانی که من در مشهد در خدمتشان بودم و شاگردی کردم، دیگر راوی نداشتیم. اما در ستاره صبح و فصل شیدایی آقای اسماعیلی، آقای بوذری مطالبی را در بین آیتمها عنوان میکرد و اتفاقات را تشریح میکرد ولی در کارهایی که با علی اسماعیلی در مجموعه ققنوس انجام دادیم، مبحث اجرای بین آیتمها را برداشتیم و سعی کردیم کاری یکسره و بدون وقفه ایجاد کنیم. سخت بود به دلیل اینکه همان در نفسخورهایی که آقای بوذری بین آیتمها ایجاد میکرد، ما فرصت میکردیم پشت صحنه و همۀ ابزار و ادوات و آدمها را جابهجا کنیم و اتفاقات پیش رود. وقتی این گزینه برداشته شد، شکل کار برای ما مقداری عوض شد؛ یعنی برنامهریزی در اجرا سختتر شد. ولی خب الحمدلله اتفاق افتاد، یعنی با تجربهای که داشتیم و کمک رفقا، توانستیم کار را پیش ببریم.
من خدمت همه این بزرگان، آقا بهزاد و آقا سعید شاگردی کردم، اما در باب فرم، سعی کردیم خیلی به روزتر شویم و به سرعت بتوانیم صحنهها و پردهها را عوض کنیم و تکنولوژی بیشتری وارد اتفاق کنیم. طراح صحنهای که با او کار میکنیم، یکی از بهترین طراحان صحنۀ سینما و تلویزیون است. ایدههای جدید با خود میآورد. در نورپردازی هم از نورهای روز دنیا استفاده میکنیم. همه چیز دیجیتال است. همه چیز روی میز چیده شده است و با یک تکنولوژی خاصی پیش میرود،. این هم به خاطر این است که خود آقای اسماعیلی خیلی مشتاق و پیگیر این مسائل است و دنبال استفاده از اینها است. سعی میکند از تمام ابزار روز برای پیشرفت کار کمک بگیرد و برای منی که کارگردانی میکنم، یک نعمت است. خیلی اتفاق خوبی است که تهیهکنندهای کنارم است که خودش دنبال این است که هر روز یک اتفاق جدید رقم بزند. این حسن است. مثلاً ما در بازگشت به طور عجیب غریبی دکور عوض میکردیم. خیلی دکور داشتیم که همهشان ریل گذاری شده بود. یعنی مطابق همه نمایشهای قبلی تغییر دکور داشتیم. هر پردهای که بالا و پایین میشد. قبل از نمایش بازگشت، یک تغییراتی در استیج روبرو دادیم و همه استیج روبرو را زدیم و سیستمش را تغییر دادیم. بک استیج خیلی بزرگ و مرتب اتفاقات جدیدی رخ میداد. و اینها تلاشهایی است که میکنیم و انشاءالله کارها روزبهروز بهتر شود.
ظاهراً بعد از تاکید رهبر نسبت به تربیت استعدادهای جدید و تکثیر این گروه ها، آموزش هایی در این زمینه صورت گرفت. شما چقدر در جریان این آموزشها بودید؟
بزرا-بعد از بیانات حضرت آقا، سازمان اوج که متولی این گونه نمایشها بوده و هست، در مسأله آموزش و تکثیر این دست از فعالیتها ورود کرد؛ نمونهاش هم همان کارهایی است که پیش از ما، در استانهای مختلف اجرا شده است. فکر میکنم فصل شیدایی در هفده، هجده استان اجرا شده و آموزشها هم همینطور است. حدود سه سال پیش، یک کارگاه بزرگی در تهران برگزار شد و از تمام بچههایی که در استانهای مختلف، نمایش میدانی کار میکردند، دعوت کردند و افراد مختلفی برای انتقال تجربه به این دوستان، در این کارگاهها حضور پیدا کردند. خیلی دوره خوب و تاثیرگذاری بود. در موارد اینچنینی سازمان اوج کارهای خوبی انجام داده است.
به جز شما چه کسانی برای انتقال تجربه حضور داشتند؟
حسن بزرا-آقای کوروش زارعی بود. پرویز شیخ طادی بود. آقای کوهفر بود. اینها کسانی اند که من یادم می آید.
ظاهراً بعد از این همه سال که از سربازان مشغول خدمت به عنوان هنرور استفاده میکردید درخواست نیروی هنری متخصص داشتید که در اختیارتان قرار دادند. در این رابطه توضیح میدهید؟
بزرا- تا سال ٩٧،٩٨ روال همین بود. اما از ٩٩ یا ١۴٠٠ بنابر این شد که تعدادی نیروی ثابت در اختیار بگیریم که فکر کنم در سال ١۴٠١ این اتفاق افتاد که ٢٠٠،٣٠٠ نیروی ثابت در اختیار مجموعه قرار گرفت که ما با اینها کار کردیم. از روشنای شب تار این افراد به ما اضافه شدند و ما این نیروهای ثابت را گرفتیم و در کارهای مختلف آموزش دادیم. در بازیگردانی، در تصویر، در حرکت، و این بچهها تجربه کسب کردند که در حال حاضر در بازگشت، دو نقش اصلی و سنگین را دو نفر از سربازها اجرا کردند و چقدر خوب بودند. دو مسعودها، هر دو سرباز بودند. ما اولش میگفتیم چه نقشهای سختی است و ریسک است که به دو سرباز این نقشها را بدهیم ولی این ریسک خیلی خوب بود و خیلی جواب داد. بقیه سربازها هم خیلی خوب کار کردند. یعنی یک تیم بازیگری خوب از آنها درآمده است. ما صد پروژهی دیگری هم داشته باشیم هم میتوانیم کار کنیم. در آیتم امام رضا (ع)، یکی از سربازها که جوان است، نقش یک پیرمرد را با عصا بازی میکند، بسیار واقعی و رئال بازی میکند که آدم باورش میشود و این خیلی لذتبخش است ولی خب به گمانم خدمت این سربازها هم در شرف تمام شدن است و دوباره امیدوارم بتوانیم نیروهای ثابتی برای کارهای آینده بگیریم.
درباره شرایط کار بعد از شکل گیری کمپانی تئاتر توضیح میدهید؟
حسن بزرا-ما اساساً در ایران چیزی به عنوان کمپانی تئاتر، به آن شکلی که باید، نداشتیم و هنوز هم نداریم. در اروپا وجود دارد اما در ایران نداریم؛ به هزار و یک دلیل مختلف که عمدهترین هم همین مسائل مالی است. ما تلاش کردیم در دورهای که ققنوس را راه انداختیم و شروع به کار کردیم به یک فرمی برسیم اما هنوز به آنچه که باید، نرسیدیم. چشماندازمان خیلی وسیع و دورتر است. یعنی از روز اولی که با علی اسماعیلی صحبت کردیم، با چشم انداز که یک کمپانی بینالمللی تئاتر ایجاد کنیم، کار را شروع کردیم که خب یکسری مؤلفههایی هم دارد. یکی اش این است که شما باید تعدد تولیدات مختلف با کیفیت بالا داشته باشی. داریم تلاش میکنیم این اتفاق بیفتد، چه از نظر زمانی، مالی، امکاناتی، پتانسیل نفری، همه موارد پیش میرود و علی، برنامهریزی و مدیریت میکند تا به این جریان برسیم؛ چرا که کاری شدنی است. یعنی میشود که ما یک کمپانی بزرگ تئاتر بینالمللی باشیم که این فرم از اجرایی که داریم را بتوانیم در هر جایی از دنیا اجرا کنیم. با محتوایی که مورد قبول همه جای دنیا باشد. شما زمانی که از فطرت انسانی سخن میگویی، از انسانیت و معنویات صحبت میکنی، همهجای دنیا. خریدار داری و هیچ کجا نیست که بگوید این محتوا را قبول ندارد و این امکان وجود دارد که حالا با این محتواهایی که بالاخره باید مقداری فرمش تغییر کند، خود محتوا تغییر کند بسته به ذائقه تماشاگر و مخاطب هر جایی که بخواهی اجرا کنی. با چه طیفی و چه هدفی، اینها بررسی شود. امکان اجرای یک تئاتر بینالمللی وجود دارد. از ایران، تئاترهای مختلفی در ایتالیا، آمریکا و جشنوارههای مختلفی اجرا میشود؛ ولی تک است. یعنی یک کار شخصی جمع میشود و میرود. فرم جشنواره پر میکند، میرود و بعد یاعلی، خداحافظ. اینکه مرتب شما در حال رایزنی و تولید محتوا باشی، اتفاق نمیافتد. ما در حال تلاش هستیم انشاءالله خدا کمک کند این اتفاق بیفتد.
کمپانی شدن در بخشهای پژوهش و نویسندگی و ... چه اقتضائاتی دارد؟
بزرا-بخشهاییش از نظر تولیدی و مالی در این مسأله تاثیر گذار است و بخشهاییش در کارهای پژوهشی و تحقیقی. نکتهای که وجود دارد این است که وقتی ما کمپانی شدیم، تیم تولید محتوا دارد، تیم تحقیق پژوهش دارد، تیم تحقیق، پژوهش میکند و نتایج را به تیم محتوا میدهد، محتوا همه را بررسی میکند، اتفاقات را چک میکند و سوژهها را پیدا میکند، محتوا ایده را به نویسنده میدهد و او هم شروع به نوشتن میکند. نوشته آماده میشود و به تیم سازنده میدهد تا بسازد. سازنده که شروع به ساخت میکند، تیم تحقیق دوباره شروع به کار کرده برای کار بعدی، یعنی این توالی و چرخهای که به وجود آمد ه در کمپانی، از اتفاقات خوب است، اگرنه برای یک تککار، تعدادی افراد دو ماه، سه ماه دور یکدیگر جمع میشوند و بعد از مدت زمان مشخصی از یکدیگر جدا میشوند اما در کمپانی این چرخه اتفاق میافتد. این را به طراح صحنه میدهد، طراح آن را به دکور میدهد، در همۀ کارها، همۀ مراحل این روند را طی میکنند. وقتی بازگشت را اجرا میکردیم، کارگاه دکور ساخت آیتمهای کار بعدی را شروع کرده بود. این اتفاقاتی است که در کمپانی رخ میدهد.
قبلا گویا یکی از کارگردانان هالیوود، کار «شب آفتابی» را دیده بود و از عظمت و وسعت کار شگفت زده شده بود. همچنان مشابه این کار در دنیا وجود ندارد؟
حسن بزرا- یکی از کارگردانان ایتالیایی به نام «پینودو» کارگاهی داشت که من هم رفتم و شرکت کردم. در این کارگاه، من بخشهایی از شب آفتابی و ستاره صبح و ... را به صورت کلیپ نشان دادم و گفتم این کاری بومی است و ما انجام میدهیم. کلاس ما دو ساعت بود و من تا سه ساعت بعد از کلاس داشتم برای آن آقا توضیح میدادم. مرتب میپرسید چه کاری است؟ چه فرمی دارد؟ چه اجرایی دارد؟ تا حالا ما نداشتیم.
فرم، فرم خاصی است که مخصوص بچههایی است که تا به حال کار کردهاند و زحمت کشیدهاند، شاید هم بوده باشد، البته من خودم زیاد در گوگل جستجو کردم، کارهای بزرگ زیاد دیدم که آدم حیرت میکند اما این کار اینچنینی با این فرم نبوده است، اگر هم بوده باشد، من ندیدم.
کار بعدی چه خواهد بود؟
بزرا-همان کار "جان فدا" حاج قاسم است اما با رویکردی جدید به نام «شهید القدس» که نسبت به سال گذشته متفاوتتر و اتفاقات خاصتر و ویژهتری است. شاید از زاویهای که تا الان بسیاری نمیدانند و نخواندهاند. از جهت تاثیراتی که حاج قاسم در قضیه فلسطین و قدس داشتند و و پیشینه رویکرد حاج قاسم نسبت به قدس که یک مسأله ریشهدار و قدیمی است که الان صحنه مشغول ساخت و ساز است و ما هم مشغول تولید محتوا.
ممنون از وقتی در اختیار ما قرار دادید.
سلامت باشید.
فاطمه کهربائی