به گزارش هنرآنلاین، رضا صائمی در ابتدای این برنامه گفت: نکته جالب در این برنامه که بر حسب اتفاق رخ داده است، این بوده که سال گذشته نیز با آقای دکتر حیدری گفت وگویی داشتم که آن هم در رابطه با زندگی بود. امروز هم قرار است درباره فیلم «زندگی زیباست» با او صحبت کنیم.

در ادامه این جلسه آرش حیدری صحبت‌هایش را اینطور آغاز کرد: طبیعتا وقتی قرار است درباره هنر صحبت شود، خیلی باید مراقبت کرد که آنها را به دام جامعه‌شناختی کردن به این معنی که اثر در ذات خود فاقد ارزش ذاتی است، نبریم. چون خود اثر با ما سخن می‌گوید. آنچه من می‌گویم نیز نه لزوما تحلیل و نه تفسیر فیلم است. زیرا این دو واژه به گونه‌ای هستند که انگار قرار است یک فرمی که برای خود واجد ارزش درون ماندگار است را تکه تکه کنند و سپس قطعه‌‌هایی از آن را به نفع جامعه‌شناسی، فلسفه، روان‌شناسی و ... مصادره کنند.

او افزود: بنینی بزرگ قصه خودش را در فیلم گفته است و داستان او در اوج درخشانی هیچ نیازی به تفسیر عجیب و غریبی ندارد. منِ جامعه‌شناسی خوانده که به فلسفه هنر علاقمندم، می‌خواهم از نظام مفهومی بگویم که در نسبت با این فیلم قرار می‌گیرد. یعنی قرار نیست از چیز پنهانی در فیلم حرف زده شود که من بخواهم آن را آشکار کنم. این دامی است که در چیزی که ما اسم آن را تحلیل می‌گذاریم وجود دارد. گویی یک اثر به معنی عام در خودش فاقد ارزش روایی است و باید حتما یک نفر به آن وصل شود و آن را واکاوی کند و ارزش زیبایی‌شناسی آن را تبدیل به مفهوم کند. شخصا خیلی با این موضوع نسبتی برقرار نمی‌کنم.

زندگی

این جامعه‌شناس در ادامه صحبت‌هایش بیان کرد: آنچه در این جلسه می‌گویم روایتی است که فیلم بنینی در من برانگیخت. آنچه در فیلم «زندگی زیباست» من را درگیر می‌کند؛ ذیل چند نسبت قابل تعریف است. اول به فاشیسم و سادیسم نهفته در آن مربوط می‌شود که گاهی روایت‌هایش به قدری وحشتناک است که ما انتظار داریم، موجودات وحشتناکی آن را انجام داده باشند. همانطور که آرنت در کتاب‌هایش به ما نشان می‌دهد، (در اینجا نیز شاهدیم که) جنایت‌های فاشیستی توسط معمولی‌ترین آدم‌ها رخ می‌دهد.

حیدری در ادامه صحبت‌هایش گفت: برای اینکه ببینیم فاشیسم چگونه شکل می‌گیرد، اصلا لازم نیست که موجودات هیولاگونه‌ای را از اعماق جهنم بیرون بیاوریم، زیرا جنایات فاشیستی توسط معمولی‌ترین آدم‌ها انجام می‌شود. این آدم‌های معمولی در میان ما زندگی می‌کنند و می‌توانند مکانیک، استاد دانشگاه، معلم و... باشند. آنها کسانی هستند که گویی نمی‌خواهند بر خود، دیگری و جهان تامل کنند. یعنی جایی که این تامل از دست می‌رود؛ آدم‌های معمولی به فاشیست‌های سادیسمی تبدیل می‌شوند.

او ادامه داد: نیمه آغازین فیلم به صورت بریده بریده این آدم‌های معمولی را به ما نشان می‌دهد. کسانی که به رستوران می‌آیند تا غذا سفارش دهند، می‌توانند هر شغلی داشته باشند. این آدم‌های معمولی واجد خصیصه‌های سادیستیکی می‌شوند که در نتیجه روندهای تاریخی در آنها ایجاد شده است. در واقع این فجایعی که در آنها وجود دارد، خود را در هیبت یک پیشوا پیدا می‌کند. اتفاقی رایج در جنبش‌های فاشیستی وجود دارد و آن این است که وقتی آنها فرو می‌پاشند، افرادی که در فجیع‌ترین جنایت‌ها دست داشتند، غالبا می‌گویند ما مامور بودیم یا می‌گویند فریب خوردیم. در صورتی که نه فریب خوردنی در کار است و نه جبری.

او بیان کرد: در آثار دیگری از سینما نیز می‌بینیم که آدم‌های معمولی جنایات را انجام می‌دهند؛ موجودات سادیستیکی که رنج دیگران را نمی‌فهمند و از تماشای رنج افراد لذت سادیستیک می‌برند. اینکه چگونه شرایط اجتماعی می‌تواند مجموعه‌ای از آدم‌های فاشیست را تربیت کند، توسط تعدادی از متفکرین بیان شده است. در واقع مدل تربیت فرزندان یکی از موارد تاثیرگذار در این زمینه است. به عنوان مثال فرزند پروری زورگویانه که خود حاصل یک ساختار مرد سالار سادیستیک است، عمده‌ترین کاندیدای تولید شخصیت سادیستیک و شخصیت فاشیستی است.

این جامعه‌شناس ادامه داد: شخصیت فاشیستی در برهه‌های تاریخی که با بحران‌های حاد روبرو می‌شود، درون خانواده‌هایی با فیگور پدر به مثابه یک موجود زورگو که نماینده یک قدرت سیاسی می‌شود و در کلیت جامعه برقرار است، معمولا به سمت و سوی تولید شخصیت فاشیستی حرکت می‌کند. این شخصیت فاشیستی مرکزی دارد که طیف وسیعی از آثار سینمایی که در این حوزه هستند آن را تشخیص داده‌اند. «کودکی به تاراج رفته» اسمی است که من برای آن می‌گذارم.

حیدری در بخش دیگری از صحبت‌هایش گفت: فاشیسم با کودکی از یک سو و با زن از سوی دیگر رابطه‌ای بسیار خسمانه دارد. کودکی چیزی است که در فاشیسم سر بریده می‌شود. جهان فاشیستی هیچ نسبتی با بازی خلاقانه ندارد، بلکه با بازی وسواسی نسبت دارد. بازی وسواسی چیزی است که در غایت خودش بازی است اما شخصیت فاشیستی آن را به مثابه یک بازی انجام نمی‌دهد، بلکه به مثابه یک تکلیف انجامش می‌دهد. به همین دلیل حاضر است برای انجام این بازی دیگری را بکشد، چون او مکلف است. او مامور و معذور است و توامان منحرف است.

زندگی1

این جامعه‌شناس در ادامه بیان کرد: مقاومت در برابر فاشیسم نسبت وسیعی با کودکی و زنانگی دارد. چون فاشیسم از یک سو انحرافی است که همواره با زن نسبتی برقرار می‌کند (که آن را در اثر درخشان زندگی دیگران نیز می‌توان دید.) و از سوی دیگر کودکی را دشمن می‌انگارد. در صحبت‌هایم سعی کردم نشان دهم کودکی چطور می‌تواند همچون عنصری مقاوم در برابر فاشیسم برجسته باشد. کودک امید را نگه می‌دارد؛ چون خود کودکی به مثابه یک امکان خلاقانه شکلی از مقاومت در برابر فاشیسم تلقی می‌شود. این کودک است که خیال و تخیل دارد. زیرا فاشیسم تخیل را سرکوب می‌کند و همگان را در یک خیال واحد گیر می‌اندازد.

حیدری در ادامه صحبت‌هایش گفت: فاشیسم، دنبال کننده می‌خواهد؛ خیال نمی‌خواهد. اما این خیال همواره خلاقیت خود را از کودکی می‌گیرد. این جایی است که در فیلم نیز مشاهده می‌شود. کودکی که می‌خواهد بازی کند و پدرش که چون یک کودک است، می‌خواهد تخیل کودکانه خود را حفظ کند و تا پایان فیلم روی این جمله تاکید دارد که این یک بازی است و راست هم می‌گوید. مفهوم اساسی و کلیدی فیلم مفهوم‌ بازی است؛ بازی وسواسی انسان‌های مکلف یا بازی خلاق کودکانی که می‌خواهند بازی کنند. این اتفاق در سکانس‌های مختلف فیلم وجود دارد. از این حیث شما در فیلم با بازی طرف هستید و بازی در آن جایگاه ویژه‌ای دارد.

او با اشاره به اتفاق‌های کمدی فیلم که در شوخی با اتفاق‌های تلخ ایجاد می‌شود، گفت: می‌توان به آن کسانی که بنینی را تحقیر می‌کردند یا بر او خشم گرفته بودند که چرا شما با چنین پدیده فجیعی شوخی می‌کنید، تردید کرد؛ چون آنها هم بازی بلد نیستند. عجیب نیست که تعدادی از همان‌ها رفتند و تبدیل به فاشیست‌هایی شدند که می‌خواستند بازی انتقام خود را سر غیر یهودیان بیاورند. به همین دلیل بعد از آن با مجموعه‌ای از فجایع مواجه شدیم.

این جامعه‌شناس در ادامه صحبت‌هایش عنوان کرد: فیلم در آغاز با شعری شروع می‌شود که در تحسین زندگی است. و زندگی در فیلم چیز عجیبی نیست؛ بلکه در لحظه و زمان حال اتفاق می‌افتد. فیلم (با ایجاد بازی خلاقانه توسط پدر) در سکانس‌های خود وارونه همان اتفاقی که در فاشیسم در حال اتفاق افتادن است را به ما نشان می‌دهد. فیلم همانقدر که کمیک است، به همان اندازه تراژیک است. در واقع این فیلم غایت تراژدی کمدی بوده و به نوعی وفاداری به جهان کودکی است که ما را نجات می‌دهد. در واقع این کودکی است که باید نجات پیدا کند تا هستی نجات پیدا کند؛ چون خیال خلاق در جهان کودکی وجود دارد.

زندگی5

حیدری در ادامه صحبت‌هایش گفت: مفهوم بازی در فیلم بسیار کلیدی است. فروید نیز در آثارش نشان داده که بازی تا چه اندازه می‌تواند خطرناک شود. آنچه آرنت در آثارش به ما می‌گوید این بوده که بخش بزرگی از افرادی که جنایت فاشیستی می‌کنند؛ حتی به ایدئولوژی فاشیسم اعتقاد ندارند. در واقع همان آدم‌های معمولی هستند. برای همین بحث کردن با آنها بی‌فایده است. آنها در حال بازی هستند. موجودات بی‌هویت و بی‌مایه‌ای که در نتیجه روندهای تاریخی به درک اسفل ساختارهای اجتماعی تبعید شدند و حالا قلمرو فاشیستی عرصه‌ای برای بازی کردن آنها فراهم کرده است.

او در بخش دیگری از صحبت‌هایش بیان کرد: یکی از خشن‌ترین سکانس‌های فیلم در بازی اتفاق می‌افتد. جایی که پدر بچه فکر می‌کند، (در بین افسران آلمانی) آشنایی پیدا کرده است. این سکانس می‌تواند جز ۱۵ سکانس خشن تاریخ سینما باشد. جایی که با امید تمام فکر می‌کنی آشنایی پیدا کرده‌ای، او هم از دیدن تو خوشحال می‌شود اما در صحبت با او متوجه می‌شوی که با حماقت تمام هنوز پیگیر بازی‌های وسواسی خودش است که حتی شادی برایش ندارد. بازی برای او تبدیل به یک تکلیف شده است. در آن صحنه بازی برای فرد تبدیل به وظیفه شده است. مقاومت در برابر چنین اتفاقی لزوما کارهای پر سر و صدا نیست؛ بلکه خود امتناع است. 

این جامعه‌شناس در بخش پایانی صحبت‌هایش گفت: مقاومت در بسیاری از اوقات امتناع کردن است و کسانی که امتناع نمی‌کنند، دست‌های فاشیست‌ها هستند.