سرویس تجسمی هنرآنلاین: نمایشگاه طراحی‌های بهرام کلهرنیا این روزها با عنوان "سهم شک" در گالری "آ" به نمایش در آمده است. آثاری که در ادامه روند آثار قبلی این هنرمند در عرصه طراحی است با این تفاوت که او در وجه بیانی این آثار نگاهی شخصی‌تر را دخیل کرده و به روایت درون خود در قالب موجوداتی عجیب‌الخلقه دست زده است. کلهرنیا می‌گوید: "به سبب آن‌که بیماری‌های ناشی از ضعف ترسیم را در محیط حرفه‌ای و آموزشی می‌شناسم و این مسئله بخشی از رنجم به عنوان یک معلم است، تلاش کردم که حقانیت طراحی را اثبات کنم و به همکاران، مردمان و روزگار نشان دهم که طراحی چگونه پدیده‌ای است."

او مهمترین دلیل نادیده گرفتن پتانسیل‌های طراحی را در ضعف آموزشی می‌بیند و معتقد است: "امروز  در ایران، هنرمندان گوناگون تجسمی من‌جمله نقاشان، طراحان گرافیک، مجسمه‌سازان، عکاسان و... طراحی بلد نیستند. دلیلش هم کاستی و بیماری نظام آموزشی است. هنرمندان ما نمی‌توانند با دست‌شان ترسیم کنند. امروز همه کامپیوترمَن شده‌اند و خواسته‌های‌شان را با پشتوانه نرم‌افزار شکل می‌دهند. طبیعی است که چیزی که با نرم‌افزار طراحی می‌شود، نتواند اثرگذاری طراحی دستی را داشته باشد و در آن نقص‌های پیوسته‌ای به وجود می‌آید. من به سبب ارزش‌هایی که برای طراحی قائلم، شیوه خالص طراحی را به نمایش گذاشتم که طراحی را مستقیماً به مثابه اثر هنری در نظر می‌گیرد چون می‌خواستم که دوستان ببیند که با طراحی می‌شود چیزهای دیگری را ساخت. بنابراین نمایشگاه اخیر من یک مجموعه طراحی کاملاً مستقل، نیرومند و دشوار است."

در ادامه گفتگوی هنر آنلاین با این هنرمند را بخوانید.

 

امروز آن تفکری که می‌گفت گرافیک و طراحی به عنوان یک مدیایی که ابزار محدودی دارد، پس بیان محدودی هم دارد، تقریباً از بین رفته و دیگر این‌گونه تلقی نمی‌شود. به نظرم شما و یکی، دو نفر دیگر با تلاش‌تان این مسئله را به خوبی جا انداخته‌اید که گرافیک یک رسانه مستقل است و نباید به عنوان یک کار تمرینی فرض شود که قرار است در آینده اصول دیگری بر آن سوار شود. به نظرتان گرافیک به عنوان یک رسانه مستقل برای ارائه مفاهیم مختلف چقدر پتانسیل دارد؟

گرافیک در مقایسه با هنرهایی چون مجسمه‌سازی و نقاشی یک فرآورده هنری نوپدید به حساب می‌آید. این هنر از دل نیازها و تعهدات اجتماعی به وجود آمده و به بسیاری از پرسش‌ها، مسائل و نیازها پاسخگو بوده است. خصلت بنیانی گرافیک، به شدت کارکردگرا بودن آن است. اگر نقاشی به مثابه سند زیبایی‌شناختی باشد که روی دیوار قرار می‌گیرد و لحن و اتمسفر را عوض کرده و نیرو و قابلیت جدیدی به آن می‌بخشد، گرافیک لزوماً این کار را نمی‌کند. گرافیک ممکن است زیر جلد یک موضوع ساده و پیش پا افتاده اجتماعی حضور داشته باشد. گرافیک به مثابه Design است و معادل فارسی دقیقی برایش وجود ندارد. گونه‌ای از طراحی‌ست که توسط آرتیست مهندسی شده و به طور برنامه‌مدارانه‌ای درباره‌اش اندیشه می‌شود. سپس ساز و کار اجرای این گونه از طراحی پیدا شده و در نهایت به یک پدیده دیداری هدفمند تبدیل می‌شود که می‌تواند یک کاری را در زندگی اجتماعی انجام دهد. گرافیک، خبررسانی می‌کند و در محیط‌های چاپ، نشر، تلویزیون، رسانه، اقتصادی و ارائه محصول و کالا حضور دارد و کارش را با گونه‌های مختلفی انجام می‌دهد.

در هنر گرافیک، هزاران طیف شغلی کنار هم قرار می‌گیرند که Drawing (طراحی) یکی از آن طیف‌هاست. طراحی کاری است که طراح هر حوزه تجسمی باید آن را بلد باشد. در طراحی تلاش بر این است که مرحله به مرحله قابلیت‌های جدیدتری در روند کار حرفه‌ای شکل داده شود. مرحله اول طراحی این است که شکل اشیاء یا دیگر پدیده‌های جهان را به نحو سالم، درست و منطقی ثبت کند. طراح، عینیت را ترسیم می‌کند و خودش هم در روند ترسیم حضور دارد. فشار دست و کنش روحی و عاطفی طراح باعث تغییرات در بیان یک شکل می‌شود که همین تغییرات کوچک وقتی پرورش پیدا می‌کند، به سند تجسمی، آرتیستی و فاخر بیان‌گر تبدیل می‌شود.

تاکنون در جامعه ما و حتی در جامعه‌ جهانی، طراحی، ماده‌ای تلقی شده که هنرمندان عرصه تجسمی باید آن را بلد باشند. البته متأسفانه امروز در ایران، هنرمندان گوناگون تجسمی من‌جمله نقاشان، طراحان گرافیک، مجسمه‌سازان، عکاسان و... طراحی بلد نیستند. دلیلش هم کاستی و بیماری نظام آموزشی است. نظام آموزش هنر در مملکت ما قطعاً بیمار است که این بیماری یک بیماری مزمن و غریب بوده که همه نسبت به آن آگاهی ندارند ولی به آن مبتلا هستند. لذا هنرمندان ما نمی‌توانند با دست‌شان ترسیم کنند. امروز همه کامپیوترمَن شده‌اند و خواسته‌های‌شان را با پشتوانه نرم‌افزار شکل می‌دهند. طبیعی است، چیزی که با نرم‌افزار طراحی می‌شود، نتواند اثرگذاری طراحی دستی را داشته باشد و در آن نقائص پیوسته‌ای به وجود می‌آید. من به سبب ارزش‌هایی که برای طراحی قائلم، شیوه خالص طراحی را به نمایش گذاشتم که طراحی را مستقیماً به مثابه اثر هنری در نظر می‌گیرد چون می‌خواستم که دوستان ببیند که با طراحی می‌شود چیزهای دیگری را ساخت. بنابراین نمایشگاه اخیر من یک مجموعه طراحی کاملاً مستقل، نیرومند و دشوار است.

بهرام کلهرنیا

متأسفانه امروز خیلی‌ها فکر می‌کنند که طراحان محدودیت ابزار دارند و شاید مثل یک نقاش نتوانند از رنگ‌های زیادی استفاده کنند و در نتیجه واکنشی که می‌شود در نقاشی با رنگ ایجاد کرد را نمی‌شود در طراحی به وجود آورد. به همین خاطر شاید محدودیت ابزار در طراحی، باعث شود که کار شما آسان تلقی شده و عده‌ای فکر کنند که پروسه طراحی باید خیلی زود طی شود. من اخیراً برخی از نمایشگاه‌های طراحی را که می‌دیدم، احساس می‌کردم که پروسه شکل‌گیری برخی از طراحی‌ها خیلی کوتاه شده و همه می‌خواهند در مدت کوتاهی اثرشان را بر روی دیوار قرار دهند در حالی‌که نباید این‌طور باشد چون اگر پروسه یک طراحی طی نشود، مخاطب به زیبایی‌شناسی آن اثر دست نمی‌یابد. نظر شما در این رابطه چیست؟

ببینید کار کردن با مداد به ظاهر ساده است. مداد شاید نخستین ابزاری است که یک هنرمند عرصه تجسمی باید به دست بگیرد. این ابزار خام‌ترین، دقیق‌ترین و کهن‌سال‌ترین ابزار قابل تصوری است که آرتیست ممکن است با آن کار کند. مداد به سادگی رام نمی‌شود و هزاران گرفتاری در آن وجود داد. این ابزار، ماندگارترین اثر را بر روی کاغذ به جای می‌گذارد که تا هزاران سال بعد هم دگرگونی پیدا نخواهد کرد. در حالی‌که بخش مهمی از رنگ‌هایی که استفاده می‌شود، آرام آرام رنگ می‌بازند و ما نمی‌دانیم که سرنوشت‌شان چه خواهد بود. بنابراین رنگ‌ها بخش مهمی از ویژگی‌های مؤثرشان در درازمدت باقی نخواهد ماند.

مداد به سبب اصالت ماده، ابزار محبوب من است. بدویت، رام‌نشدنی بودن و کند بودن آن با روحیه من به عنوان یک آدم شرقی، سازگاری بیشتری دارد. کار کردن با مداد به ریاضت‌کشی احتیاج دارد. وقتی قلمو را در رنگ می‌زنید و می‌توانید سطح بزرگی را با سرعت بالا با رنگ پر کنید، چه اتفاقی برای‌تان رخ می‌دهد؟ رنگ یک واسطه روحی – عاطفی با خود انسان است. بسیاری از هنرمندان به سبب عدم شناخت، رنگ را به مثابه ذوق و سلیقه یا به عنوان ارزش‌های زیبایی‌شناختی انتخاب و در کارهای‌شان استفاده می‌کنند. در حالی‌که رنگ مسئولیت پیچیده و عجیبی را روی دوش طراح می‌گذارد و طراح باید نسبت به کارکردهای رنگ، آگاهی کامل و کافی داشته باشد تا موفق شود که از سطح یک تلاش ذوقی خام، بدوی و غریزی گذر کند و به سطح دیگری که زیر جلد آن آگاهی قرار گرفته نزدیک شود و آن موقع از رنگ در کارهای خودش استفاده کند. البته آن موقع هم همچنان کافی نیست. رنگ میثاقی است که در عصب انسان رخ داده برای ارزیابی وضعیت جهان. رنگ پیام زیبایی‌شناختی و پیام نشانه‌ای دارد و به بیان روحیات و خلقیات عاطفی فرد شباهت دارد. رنگ بیان اجتماعی و نیروی تاریخی و قراردادی دارد. به سبب کاستی‌هایی که در نظام آموزشی وجود دارد، این مواد به دانشجویان و هنرمندان جوان منتقل نشده و آن‌ها نسبت به آن آگاهی ندارند. بنابراین از رنگ در سطح یک رفتار ذوقی و به مثابه ماده‌ای پرکننده استفاده می‌شود. 

من رنگ را بسیار خوب می‌شناسم ولی با وجود شناختی که دارم، با آن احتیاط می‌کنم. شناخت سبب احتیاط می‌شود و باعث می‌شود که آدم با ظرافت و حساسیت و احساس مسئولیت دیگری درباره آن بیندیشد. در کارهای جدیدی که با رنگ انجام می‌دهم، مایل هستم که از پالت شخصی منتخب خودم استفاده کنم. در این پالت جهان من حضور دارد؛ جهان کروماتیک من که بر اساس شناخت، تعمق و آگاهی نسبت به تمام جزئیات ظریف و حساس رنگ در حوزه اجتماعی و تاریخی استخراج شده است. وقتی از پالت عمومی گذر می‌شود، پالت شخصی و بیانی سبک‌شناسانه پیدا می‌شود. ما هزاران پالت رنگین را می‌توانیم داشته باشیم. معمولاً رنگ به خاطر قابلیت زودرس و در اختیار بودن، سبب فریب هنرمند طراح می‌شود و باعث می‌شود که در کارهای او، طراحی زیر پوشش رنگ ناپدید شود. من به طراحی همچنان به مثابه استخوان‌بندی و سوژه اصلی معتقدم و از آن دفاع می‌کنم. کار من دفاع از چیزی گمشده است نه صرفاً نمایشگاه خودم. کار من تأکید بر ارزش اصلی و پایه هنرهای تجسمی است. ما اگر تکلیف‌مان را با این ماده مشخص کنیم، گام‌های بعدی می‌تواند به راحتی برداشته شود.

بهرام کلهرنیا

به نظرم اساساً نیاز است که هنرمند هر چند وقت یک‌بار به مبدأ برگردد و دوباره با بازگشت به اصل و ریشه، مرحله دیگری را شروع کند. من فکر می‌کنم که طراحی برای هنرمند تجسمی مثل یک ترجیع‌بند می‌ماند.

کاملاً. ببینید شما هر کاری که بخواهید انجام دهید، باید اتود بزنید. اتود مثل یادداشت نوشتن یک نویسنده، مهندس و فیلسوف است که مقدمات ذهن خودش را روی کاغذ بریزد و سپس ساختمان اصلی خودش را از طریق آن برپا کند. اتود زدن به صورت طراحی‌ و یادداشت‌های تحلیلی کوچک خودش را نشان می‌دهد ولی وقتی این اتود گسترش می‌یابد، از قالب اتود خارج شده و به یک اثر تبدیل می‌شود. این گام بعدی است که معمولاً کمتر کسی به آن پرداخته است. شما به تاریخ هنر جهان بنگرید، تعداد کم‌شماری از هنرمندان تجسمی هستند که طراحی را در کارهای خودشان به مثابه یک اثر دیده‌اند. البته عنصر طراحی در کارهای حکاکان حضور واقعی و بسیار اصیلی دارد و کارهای فراوانی را با آن ساخته‌اند اما هر چه از هنرمندان رنسانس و کلاسیک به روزگار کنونی نزدیک‌تر می‌شویم، دیده می‌شود که طراحی آرام آرام ناپدید شده و به الگوی ترسیم ساده و مقدماتی تبدیل می‌شود. این ایده درستی نیست و ما باید مثل هنرمندان دوره کلاسیک، همچنان به ارزش طراحی پای‌بند بمانیم و تلاش کنیم که قلدری‌ها و توانمندی‌های خودمان را برای موزون‌سازی در طراحی اثبات کنیم.

چقدر از آثارتان در نمایشگاه "سهم شک" بر اساس طرحی از پیش ساخته شده شکل گرفت و چقدرش به صورت بداهه به وجود آمد؟ ذات طراحی ایجاب می‌کند که بدون پیش زمینه فکری و به صورت بداهه وارد آن شد یا نیاز هست که یک پیش زمینه فکری هم وجود داشته باشد؟

من در کار هنری آدم ماجراجویی هستم و ترجیح می‌دهم که بسیاری از اوقات به صورت بداهه کار کنم اما بداهه کلمه دقیقی در مورد روند کار من نیست. من برای مجموعه‌ آثاری که روی دیوار قرار گرفته، یک جور تصمیم‌گیری و سناریویی شکل دادم که بسیار عتیق بوده و حاصل چند سال فکر کردن، به انتظار نگه‌داشتن یک ایده و شکل بخشیدن آن در ذهن بوده است. من فقط این ایده‌ها را از خودم بیرون ریختم. بداهه‌سازی در طراحی توسط یک آرتیست ممکن است که آماده کردن ابزارها و ریختن ناگهانی یک سری چیزها روی مقوا و پیدا کردن چیزی که رخ داده باشد. این کار باید بسیار چالاک صورت بگیرد. اما طراحی‌های من کارهایی نیستند که در یک لحظه خلق شده باشند بلکه در این کارها مداومت وجود داشته است. اگر می‌خواستم این آثار را بداهه‌سازانه انجام دهم، قطعاً باید مقواهایم را دور می‌انداختم. یک ایده عتیق درباره مفاهیمی به هم پیوسته در دوره‌ای طولانی به تدریج در ذهن‌ام شکل گرفت که تعدادی از آن‌ها روی دیوار گالری قرار گرفته، تعدادی همچنان منتظرند که به نمایش گذاشته شوند و تعدادی دیگر دارند به شکل‌های دیگری تحقق پیدا می‌کند. تولید هر کدام از این‌ها پروسه‌ای طولانی را به خودش اختصاص داده است. کوچک‌ترین اشتباه من در ترسیم یک خط، می‌توانست هر کدام از این طراحی‌ها را نابود کند. این نه خصلت کاری است که بشود آن را اتود زد و برنامه‌مدارانه پیش برد و نه خصلت کار بداهه‌سازانه؛ بلکه ترکیب پیچیده‌ای از همه این‌هاست.

بهرام کلهرنیا

به نظرم آن مداومتی که در برابر چالاکی با آن برخورد می‌شود، به همان سخن ابتدای گفت‌وگوی‌مان درباره مستقل بودن طراحی برمی‌گردد. وقتی قرار است که طراحی شما یک اثر مستقل باشد، بنابراین باید نوع نگرش و برخورد شما هم شبیه آن‌ چیزی باشد که در نهایت می‌خواهید به آن برسید. در واقع وقتی که قرار است من با یک اثر طراحی به عنوان مدیای مستقل برخورد کنم، پروسه‌ کاری‌ام نیز باید در خدمت آن کار باشد.

بدون هیچ تردیدی همینطور است. جهان هنری جهانی است یکه، به طریقی رازآمیز، توصیف‌نشدنی و پیچیده که علیرغم تمام این ویژگی‌ها، مقررات اختصاصی خودش را دارد. ما در آموزش هنر باید پایه‌های کار را به هنرجو یاد بدهیم. دانشجو باید آن مبناها را بیاموزد و دستش به ابزار تسلط پیدا کند، آن‌چنان که یادش برود دست دارد و مداد در دستش است. دست و مداد و ذهن باید وحدت پیدا کنند. ما به یک جریال سیال، نیرومند، واقعی و به شدت درونی شده‌ای احتیاج داریم که دیگر خط اشتباه ترسیم نشود، مثل یک گفت‌وگو. زبان آنقدر عمیق است که ما دیگر به دنبال کلمات نمی‌گردیم. کلمات خودشان وجود دارند و ما آن‌ها را ناگهانی استفاده می‌کنیم. طراحی هم وقتی که نزد صاحب قلم و مداد به زبان تبدیل می‌شود، خود به خود مدیریت می‌شود. طراح، بسیاری از اوقات اصلاً نمی‌داند که دستش روی سطح کاغذ چه می‌کند. واژگانی در آن‌جا تحقق می‌یابند که از او ناشی می‌شوند؛ از او که نزد من است. طراحی زبانی اختصاصی برای بیان است که هنرمند از طریق تمرین‌های پیاپی آن را درونی می‌کند، آن‌چنان به ژرفا می‌نشیند که به صورت پدیده‌ای وحدت یافته، یک‌پارچه و ناگهانی متجلی می‌شود. کارهای من مثل کلاس‌های درس، قصه‌گویی، داستان‌سرایی و سخنرانی‌های طولانی هستند که زمان دارند.

هم زمان دارند و هم پیش‌زمینه.

دقیقاً. این اتفاق کمی ریشه در لج‌بازی‌هایم دارد. من به سبب آن‌که بیماری‌های ناشی از ضعف ترسیم را در محیط حرفه‌ای و آموزشی می‌شناسم و این مسئله بخشی از رنج من به عنوان یک معلم است، تلاش کردم که حقانیت طراحی را اثبات نمایم و به همکاران، مردمان و روزگار نشان دهم که طراحی چگونه پدیده‌ای است. می‌خواهم با زبان طراحی، واژگان گمشده عصب انسان، عاطفه، تاریخ، افسانه و اسطوره را شکل دهم. قصد دارم از نور و تاریکی و از خیر و شر بگویم. در طراحی‌هایم نیروهای جاندارپندارانه جدیدی را احضار کردم و آن‌ها را طوری انجام دادم که مخاطب به‌ آنها بیندیشد. دوستان زیادی را دیدم که در روزهای مختلف به گالری "آ" می‌آمدند و مثل طواف‌کردن در این گالری می‌چرخیدند. مثل آن‌که به یک سفری رفته باشند؛ سفر به تاریخ و سفر به موجودیت انسان.

من نمایشگاه‌تان را که دیدم به درون خود سفر کردم. مفهومی که به واسطه آن نشانه‌ها برای من به دست می‌آمد یک جور بیان اتفاقاتی بود که در درون خودم  بر اساس رخدادهای حاصل شده برای ذهن، دیده و روح به وجود می‌آید. در همه آثارتان یک تضادی وجود دارد که شکل همه چیز را معیوب کرده است و به نظرم این شکل معیوب شده در نهایت آن رفتاری است که درون و رفتاری که بر اساس درون شکل گرفته را به تصویر می‌کشد.

من آن رفتارها را بیدار کردم. من آینه‌هایی برابر بینندگانم گذاشتم تا بخش‌های دیگر موجودیت خودشان را بیابند. ما اگر فیزیک ظاهری را کنار بگذاریم، در داخل و در وجودمان چیز دیگری وجود دارد. داخل من قشونی از سوارکاران و مبارزین راه کمین کرده‌اند. در داخل کس دیگری، راه‌زن‌ها کمین کرده و در داخل یک نفر دیگر، پرنده‌ای افسانه‌ای آواز می‌خواند. زندگانی راه بیان این موجودات را بسته است. ما پنهان خودمان را نمی‌بینیم و گوش‌مان را به صدای افسانه‌سرای خودمان بسته‌ایم. من این‌ها را بیدار کرده و به بیننده نشان دادم که ببیند این‌ها هم در درونش ساکن است. وقتی چند نفر از یک تابلو خوش‌شان می‌آید، متوجه می‌شوم که چه مشترکات جالبی میان‌شان وجود دارد. متوجه می‌شوم که موجود پنهان و نهاد آرکی تایپیک(کهن الگویی) آدم‌ها در برابر این تابلوها می‌توانند حساس شوند و سربلند کنند. این برای من اهمیت دارد.

بهرام کلهرنیا

من این خصوصیات را خیلی شخصی در خودتان می‌بینم و احساس می‌کنم که تجلی درون خودتان است که بیدار شده. البته این خصوصیات، مشترکاتی است که بین همه‌مان وجود دارد منتها شما آن را در وجود خودتان بیدار کرده‌ و به رخ کشیده‌اید. من به آن‌چه که شما به رخ کشیده و نمایان کرده‌اید فکر می‌کنم و با خودم می‌گویم که این خصوصیات در درون من هم هست؟ بعضی از آثار نمایشگاه‌تان برای من نامفهوم بود و من سمت‌شان نرفتم ولی حالا احساس می‌کنم که شاید من ویژگی‌هایی که آن آثار نمایان کرده را در درونم ندارم و چیزی در درون من است که آن را نمی‌پذیرد. می‌خواهم بدانم که چقدر از این آثار از خصوصیات درونی خودتان برخاسته است؟

واقعیت قضیه این است که این‌ها ناگهانی پیدا نشده‌اند و پیش از من وجود داشته‌اند. جهان پدیده‌ای ازلی-ابدی است و من فقط فرصت کوتاهی برای تجربه برش کوچکی از هستی را دارم. موجودیت ازلی-ابدی هستی در من جاری است. من چه در هیبت موجودیت کیهانی‌ام و چه در هیبت زندگانی شخصی خودم به طریق دیگری زیستم. من خوب خواندم، خوب زندگی کردم، از منابع هستی به خوبی بهره بردم و از برکت جهان سیراب شدم. من بر این باورم که هر آدمی در داخل خودش چندین آدم دیگر دارد؛ موجوداتی که زیر جلد چهره او کمین کرده‌اند و قرار است در هر لحظه هر کدام بیدار شده و عهده‌دار موضوعی شوند. هر کسی اگر از بامداد تا شامگاهش را نگاه کند، دگرگونی‌های رفتار خودش را می‌تواند بفهمد. آدمی مدام دگرگون می‌شود و این دگرگونی متصل به دم موجوداتی‌ست که در ما قرار گرفته‌اند.

بهرام کلهرنیا

در تفکر مشایخ اندیشه ایرانی، دائماً از این گوناگونی، هزارچهره و سیمرغ بودن گفت‌وگو می‌شود. من این را خیلی جدی باور دارم و معتقدم که به کهن‌سالگی تاریخ در هر آدمی هزاران آدم تعبیه شده است. حال گاهی راه به ادراک آن نمی‌بریم و آن‌ را نمی‌شناسیم و گاهی به‌ ما نزدیک است. من به سبب نوع زندگانی خودم به این جهان نزدیک شده‌ام. نه تنها به آن نزدیک شدم، بلکه در بازگشت به درون، در او بازی، کودکی، شرارت و تنبلی کردم. کنار سلحشوران، بزه‌کارها، خلاف‌کاران و... قرار گرفتم. بارها در این جهان سر دار رفتم، بارها خسبیدم، بارها بیدار شدم و بارها دل باختم. من نمی‌خواهم باور کنم ولی می‌خواهم بپذیرم که سرنوشتی که انسان پیدا کرده و به یک مصرف‌کننده سطحی‌نگر کوچک و کم کیفیت تبدیل شده، سرنوشت اصیل و واقعی برای انسان است. من معتقدم که ریشه‌های وجودی انسان بسیار غنی‌تر و نیرومندتر از آن‌ چیزی است که خود او فکر می‌کند. ما موجودیت تاریخی داریم و در این موجودیت تاریخی است که عجایب‌المخلوقات پیدا می‌شود و این عجایب‌المخلوقات چهره‌های دیگر موجودیت ما هستند که به این شکل درآمده‌اند.

 

 

گفتگو از علیرضا بخشی استوار