سرویس تجسمی هنرآنلاین: مریم شکرایی کار خود را با گریم در سینما شروع کرد ولی با طراحی گریم سریالهای محبوب "همسران" و "خانه سبز" به جامعه هنری معرفی شد؛ اما شاید کمتر کسی میدانست خانم شکرایی، تحصیل کرده نقاشی است. او سال گذشته در گالری طراحان آزاد نمایشگاهی از فتوآرتهای خود را به نمایش گذاشت و قرار است به زودی نمایشگاه نقاشیهایش بر پا شود.
شما تحصیلات دانشگاهیتان کارشناسی ارشد نقاشی است، اما تمرکز کاری شما در تمام این سالها چهرهپردازی در سینما بوده، چرا؟
من از کودکی عاشق هنر بودم. عاشق سینما و جالب است به شما بگویم که هرگز به بازیگر شدن فکر نکردم و همیشه دوست داشتم کاری پشت صحنه داشته باشم؛ چنان شیفته جادوی تصویر بودم که در دوران کودکی تا آخرین برنامههای تلویزیون را نگاه میکردم تا دیگر تلویزیون برفک نشان میداد. آنوقت تلویزیون تا نیمه شب برنامه داشت، همه خانواده میگفتند تو آخرش کارگردان میشوی، البته به نقاشی و مجسمهسازی هم علاقه داشتم. در زندگی سه چیز را خیلی دوست داشتم باله، سینما و نقاشی. اولین خواسته که هرگز امکانش بوجود نیامد، چون در آن زمان کمتر پدر و مادری اجازه میداد تا فرزندش رقصنده باله شود، سینما هم خط قرمز بود و تعصبات اجازه نمیداد که وارد سینما شوید؛ ماند نقاشی. از روی خودآموزها کپی میکردم و گاهی سعی میکردم میز و صندلی خانه را نقاشی کنم اما با پرسپکتیو آنها مشکل داشتم و این مسئله مرا عصبی میکرد زیرا نمیتوانستم فرمها را درست دربیاورم و دلسرد میشدم. مدتی کار نمیکردم اما باز دوباره به سمت آن کشیده میشدم. روزی یکی از اقوام، زمانی که شانزده، هفده ساله بودم به خانه ما آمد و علاقه من را دید فردای آن روز من را نزد یکی از دوستانش که استاد نقاشی بود و تدریس نقاشی میکرد برد؛ استاد پرویز حبیبپور.
روز اول کلاس یک قوطی کبریت جلوی من گذاشت و با جدیت گفت کبریت را نقاشی کن. من شروع کردم به کار ولی درست در نمیآمد. کم مانده بود گریه کنم، وقتی آمد بالای سرم دفترچه را قایم کردم و گفتم خیلی بد شده و خجالت میکشیدم کار را نشان بدهم، در جواب گفت اگر بلدی بودی اینجا نبودی، آمدی که کار یاد بگیری این حرفش دلگرمم کرد و جرأت من را بالا برد و یادم میآید روزی که بالاخره توانستم قوطی کبریت را درست ترسیم کنم، چقدر خوشحال بودم و کلی به خودم افتخار میکردم، آن طراحی را هنوز دارم. هم زمان با کلاس نقاشی مدرسه هم میرفتم، تازه انقلاب شده بود و کلی از دوستان و همکلاسیها مرا مسخره میکردند که الان چهوقت کلاس نقاشی رفتن است، اما من اهمیتی ندادم و کار خودم را میکردم و دیپلم گرفتن من همزمان شد با انقلاب فرهنگی؛ چند سالی وقفه افتاد برای راهیابی به دانشگاه، پس از بازگشایی دانشگاه، کنکور دادم و رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران قبول شدم. دنیای جدیدی در زندگی من آغاز شد با اساتید زیادی کار کردم و از هر کدام چیزهای تازهای یاد گرفتم. یکی، دو سال بعد از دانشگاه برای خرید بلیتهای جشنواره فیلم فجر با دوستان به سینما عصر جدید رفتیم که در آن زمان به دانشجویان رشته هنر بلیتهای جشنواره را میفروختند به هر تعداد که مایل بودند، من و دوستانم هم تا توانستیم بلیت خریدیم. در سینما منتظر بودیم که یک آقایی آمد و به من گفت که در حال ساختن فیلمی هستیم که به چهرههای جدید نیاز داریم اگر تمایل دارید بیایید و تست بازیگری بدهید، همانجا گفتم نه به بازیگری علاقه ندارم ولی کار گریم را دوست دارم او هم توجهی به حرف من نکرد و رفت اما این میل و علاقهام به گریم در دانشگاه ادامه یافت، چهار واحد اختیاری داشتیم که من دو واحد موسیقی با آقای شاهین فرهت و دو واحد گریم با خانم مهین میهن را انتخاب کردم و از آنجا گریم برام جذاب شد؛ شاید چون هم به سینما مربوط میشد و هم به نحوی به نقاشی ارتباط داشت. فردای آن روز برای تماشای فیلم با دوستانم به سینما رفتیم و اتفاقاً همان آقا آمد جلو و گفت بلیت اضافه دارید؟ بلیت اضافهای که داشتم را به ایشان دادم او هم برای تشکر همان جا مرا به روانشاد آقای فرهنگ معیری معرفی کرد. بر حسب اتفاق آقای معیری و همکارانش در حال ساختن دو مجسمه بودند برای صحنه تصادف فیلم و نیاز به کمک داشتند و من هم به همین سادگی وارد سینما شدم و ماندنی شدم.
جالب است در بازگشت به فضای تجسمی به جای نقاشی، سال گذشته نمایشگاه فتوآرت در گالری طراحان آزاد برپا کردید، داستان انتخاب این گونه هنر را شرح دهید؟
چیزهایی که درون ذهن من بود مانند فریم یک فیلم بود و تنها چیزی که میتوانست ایده من را به تصویر بکشد دوربین بود، نه قلممو. امکاناتی را که دوربین برای ارائه ایدههایم میداد نقاشی نمیداد و همچنین چون پس از سالها کار در سینما و تأثیری که بر من گذاشته بود و از طرفی هم از دنیای تجسمی دور نبودم برایم بسیار جذاب بود که بتوانم پیوندی بین این دو دنیا برقرار کنم و در تمام این مدت تلاش کردم پلی بین این دو هنر برقرار کنم.
درباره مجموعه فتوآرت "تا تاریکی صبر کن" که در طراحان آزاد به نمایش گذاشتید توضیح دهید؛ چنین به نظر میرسد که پشت هریک از این عکسها روایت و داستانی در جریان است و بر اساس نماهای سینمایی شکل گرفته است؟
بله همینطور است پشت هر یک داستانی هست، داستان اصلی شاید علاقه من به سینما بخصوص سینمای دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ باشد، زنان و مردان خوشپوش و آراسته که در کودکی آرزو میکردم وقتی بزرگ شدم مانند آنها باشم، مانند آنها لباس بپوشم، راه بروم، حرف بزنم و آراسته باشم. تصاویر پر از زیبایی و رؤیا بود که در آن سنین فکر میکردم این واقعیت زندگی است، خودم را در میان آن صحنهها تصور میکردم. اتفاقاً زنان اطراف من نیز مانند همان ستارگان، زیبا و خوشپوش بودند، مادرم همیشه موهای طلاییش را فرم میداد، خواهران بزرگترم، خانمهای فامیل و دوستان همگی برایم مثل ستارگان سینما بودند چرا که آنها هم از زنان هالیوودی تقلید میکردند و آنها به واقع زن بودن، زنانی با قدرت و مدیر و مدبر. از طرفی دیگر آن کنتراستهای رنگهای سیاه و سفید و قرمز و رازهایی که در آن فیلمها بود من را مجذوب خود میکرد.
بازیگر زن "کازابلانکا" زیبا زیرک و باهوش و البته رنجیده و قدرتمند بود، وقتی پنجره پشتی یا پنجره عقبی آلفرد هیچکاک را میدیدم خود را جای بازیگر زن تصور میکردم، از طرفی زیبا بود و زیباییش مثل یک رؤیا بود و از طرفی دیگر آنقدر قدرتمند که با قاتل درگیر میشد. به همین دلیل "تا تاریکی صبر کن" که نام نمایشگاه از آن گرفته شد، بازیگر زن ناتوانی خود را تبدیل به قدرت میکند و پیروز میشود؛ زنان اطراف من هم همچنین بودند.
"تا تاریکی صبر کن" چه مضامین و معانی را دنبال میکند؟
مفاهیمی که به دنبال آن است صبر و شکیبایی، ساختن زندگی، دوست داشتن بیقید و شرط، وفاداری و از خود گذشتگی، استواری، از دست دادن و طاقت آوردن، پایبند بودن، پافشاری، خیری که به آن ایمان داری و در نهایت اینکه زنان موجودات قوی هستند، نه ضعیف.
گویا شخصیت محوری همه این فتوآرتها زنان هستند، لطفاً در این خصوص توضیح دهید؟
به هر حال من یک زن هستم و نگاه زنانه به مسائل دارم، من به برابری حقوق زن و مرد اعتقاد دارم اما جزء فمینیستهایی نیستم که زنها را مظلوم ببینم و مردها را ظالم.
همانطور که گفتم زنان اطراف من زیبا بودند مانند ستارگان سینما آنها شعار نمیدادند بلکه عمل میکردند، با قدرت بیرون از خانه کار میکردند، زنانی بودن سختکوش و داخل خانه مدیر که فرزندانشان را تربیت میکردند. به فرزندان خود میآموختند که چگونه از پس مشکلات بربیایند و چطور دنیای بهتری بسازند. آن چنان محکم و با قدرت بودند که میدانستی هر مشکلی داشته باشی به کمک تو میآیند و مشکل را حل میکنند. خودِ من آنقدر که به مادرم تکیه داشتم به پدرم نداشتم، گرچه پدرم مرد بسیار مهربانی بود، به همین خاطر برای ارج نهادن به شخصیت زن، آنها کاراکترهای اصلی آثارم شدند.
در برخی از این آثار چنان است که زنان در فشار محیطی مانند پلهها و دیوارها گیر افتادهاند و در تنگنا هستند؟
دورانی که من از آن صحبت میکنم دوران آسانی نبود، زنان سختیهای زیادی را تحمل کردند، البته این به آن معنا نیست که زنان در حال حاضر مشکلی ندارند، اما زنان من سختیهای جنگ را تحمل کردند، مادری که فرزندش را از دست داد و هرگز نشانی از او پیدا نکرد. عروس جوانی که همسرش به جنگ رفت و هرگز بازنگشت. زنانی که همسران خود را از دست دادند و علیرغم تمام این رنجها کنار نشستند، به تنهایی فرزندانشان را بزرگ کردند و آنها را به سرانجام رساندند، زنانی که تمامی عزیزان خود را از دست دادند و تنها ماندند و به جای فرزندان از دست داده و برای کودکان دیگر مادری کردند. یادم نمیرود مادری که بزرگترین آرزویش پیدا کردن بند انگشتی از فرزندنش بود تا مقبرهای برای آن بسازد و برفراز آن اشک بریزد و هزاران خاطرات تلخ دیگری که دارم که امکان توضیح آن در اینجا از حوصله خارج است. در عین حال میخواستم به طور غیر مستقیم و غیر شعاری به این ماجرا نگاه کنم.
نقش نور و طراحی صحنه در مجموعه "تا تاریکی صبر کن" بسیار چشمگیر است از این تلاقی بگویید؟
مدتها طول کشید تا بتوانم فضای مورد دلخواه خود را پیدا کنم. شاید بیشتر از یک سال طول کشید. از آغاز کار، ایدههای مختلفی در ذهن داشتم اما وقتی به مرحله اتود میرسید، دوستش نداشتم و احساس میکردم این چیزی نیست که میخواهم و این نمیتواند ایده من را نمایش دهد.
هزاران ایده به ذهنم آمد که خط قرمز بر روی آنها کشیدم تا اینکه این لوکیشن را در جایی خارج از ایران پیدا کردم. احساس کردم این محل همان جایی است که میخواهم این مکان با استفاده از نور، سایه و خط میتوانست افکار من را به تصویر بکشد.
از منظر فرم و زیباییشناسی تصویری مجموعههای فتوآرتهای شما که در سایتتان منتشر شده جالب توجه است.
در درجه اول میخواهم تصویر خوشایند ببینده باشد، سپس او را به فکر وادار کند. پلههایی که به سمت تاریکی میرود و زنی که با قدرت در آن مکان ایستاده و ترسی در چشمانش نیست. این فرمها و در نهایت خشونت و سختی، باعث این نمیشود که زنان زیبا دیده نشوند و همچنین این زنان زیبا ضعیف و ناتوان نمایش داده، نمیشوند.
گویا قرار است به زودی از نقاشیهایتان رونمایی کنید، نقاشیهای شما چه حال و هوایی از نظر فرم و تکنیک دارند و از نظر محتوا چه سوژههایی را دنبال میکنند؟
بله همینطور است. در نقاشیهایم موضوع انتخاب شده نه زنان بلکه رابطه انسان و طبیعت را مدنظر گرفتهام، فکر میکنم این روزها تغییری در وجود هستی ایجاد شده که نگاه ما را به هستی تغییر داده است، همه انسانهای دیگری شدهایم، بیشتر قدر مواهب طبیعی را میدانیم و آنها را بهتر درک میکنیم. احساس میکنم روحیه مردم لطیفتر از گذشته شده است، دیگر آواز پرندگان برای همه شیرین شده است. دیگر کسی بیتوجه به شکوفهها نیست، این بار تصور میکنم نقاشی روش بهتری برای بیان ایدههایم است.
در مقام مقایسه حضور زنان ایران در سینمای ایران را پر رنگتر میبینید یا در هنرهای تجسمی؟
در هنرهای تجسمی و سینمای ایران زنان برجسته زیادی داریم و خوشبختانه هر روز به تعداد آنها افزوده میشود اما کافی نیست، متأسفانه هنوز هم هنر، مردانه است و زنان آنطور که باید مورد توجه نیستند در هر دو بخش سینما و هنرهای تجسمی. این مسئله در سینما بارزتر است چرا که یک کارگروهی است اما در هنرهای تجسمی که هنری است کاملاً فردی اوضاع کمی بهتر است و امیدوارم این نگاه جنسیتی از بین برود، چرا که در فضای فرهنگی این طرز نگاه شایسته نیست.
اوضاع گریم در سینمای ایران چگونه است ؟
ما طراحان گریم ارزندهای داریم که راه را با سختیهای زیاد برای نسل من و نسل جوانتر باز کردند، اما اگر منظور شما مقایسه گریم ایران با سینمای هالیوود است باید بگویم ما هنوز خیلی راه درازی در پیش داریم. این حرف من شاید دوستان گریمور را عصبانی کند اما یک حقیقت تلخ است، البته یک دلیل آن مضامین سینمایی ماست که چندان امکانی برای خلاقیت و نوآوری در گریم نمیدهد و از طرف دیگر مشکلات مالی که در پروژههای سینمایی وجود دارد، باعث میشود که هزینههای لازم برای گریم در نظر گرفته نشود.
آگاهی به هنرهای تجسمی در طراحی گریم و چهرهپردازی مؤثر است؟
مسلماً همینطور است، کسی که طراحی و نقاشی، خط، رنگ و فرم و درک درست از آناتومی را میشناسد، حتماً در طراحی گریم موفقتر عمل میکند. شاید برایتان عجیب باشد این چند سال اخیر که به کلاسهای تاریخ هنر مدرن میروم کاملاً شیوه کارم در گریم تغییر کرده و تأثیر بسیار مثبتی را برایم داشته است، بخصوص برای خلق یک کاراکتر جدید بسیار برایم مفید و مؤثر بوده است.
به عنوان تحصیلکرده نقاشی که سالهاست در سینما مشغول به کار هستید، اوضاع و احوال امروز نقاشی ایران را چطور میبینید؟
باید از دو جنبه نگاه کرد؛ اول: جوانان تازهنفس، بااستعداد و خلاقی که وارد هنرهای تجسمی شدند و دیدن کارهایشان بسیار تأثیرگذار است و این باعث روند ارتقاء هنرهای تجسمی در ایران است و دوم: بخشی وجود دارد که برای گالریدارها و صرفاً برای تجارت این هنر است. اما من در کل این حرکت را مثبت میبینم چون زمانی بود که عدهای خاص به هنرهای تجسمی توجه داشتند و تعداد آنها از انگشتان دست بیشتر نبود و بچههای این حرفه برای فروش آثار خود با سختیهای زیادی روبرو بودند؛ اما امروزه هنرهای تجسمی کاملاً برای مردم شناخته شده است و به عنوان یک فرم به آن نگاه میشود.
این سالها گالریهای زیادی بوجود آمده زیرا خواهان هنرهای تجسمی زیادتر شده است. مردم برای خرید آثار نقاشی تمایل نشان میدهند و همین امر باعث رونق این هنر شده است و این اتفاق، اتفاق مبارکی است .