سرویس تجسمی هنرآنلاین: مهدی منصوری متولد 1355 در تهران و عضو انجمن عکاسان ایران است. او برگزاری نمایشگاههای انفرادی را از سال 88 آغاز کرده و آثارش در نمایشگاههای گروهی زیادی در گالریهایی مانند آرت سنتر، دی، خانه هنرمندان، مهروا، ایده پارسی، فرشته، مژده، ایوان و... و کشورهای خارجی مانند فرانسه، آلبانی، ایتالیا، ترکیه، یونان، نروژ، هلند و... به نمایش درآمده است. جدیدترین آثار او روز جمعه 8 آذر در نمایشگاهی با نام " اَبَر انسان" در گالری گلستان به نمایش درمیآید. به همین مناسبت گفتوگوی مهدی منصوری با هنرآنلاین را بخوانید.
آقای منصوری فعالیت هنری خود را از چه زمانی آغاز کردید؟
وقتی به عقب برمیگردم میبینم چیزهایی که الان برایم جالب است در کودکی هم برایم جالب بود و در واقع فعالیت هنری را از کودکی آغاز کردم. چیزهایی که برای بقیه بچهها جالب نبود برای من جذابیت داشت، اما از لحاظ حرفهای 15-16 سال است که شروع به برگزاری نمایشگاههای انفرادی کردهام.
عکاسی را به صورت آکادمیک فرا گرفتید یا به شکل تجربی؟
رشته تحصیلیام ریاضی بود و در دانشگاه در رشته عمران قبول شدم؛ اما آنقدر به هنر علاقه داشتم که دیدم در رشته عکاسی موفق هستم. بعد خودم دنبال یاد گرفتن سختافزار و کلاسهای مختلف رفتم و در حقیقت خودآموخته شدم. بچه که بودم با یک دوربین آنالوگ عکاسی میکردم و بعد به کلاژ علاقهمند شدم و در این زمینه کارهای زیادی انجام دادم. از زمانی که عکاسی دیجیتال آمد برای مدتی عکاسی فشن و تبلیغات انجام دادم. نمایشگاه اولم عکسهای رئال، مستند و فتوژورنالیستی بود و بعد کارهایم مدام تغییر کرد تا اینکه تبدیل به فتوکلاژ، میکسمدیا، اینستالیشن و نیومدیا شد.
پس در حال حاضر کارهایتان را نمیشود صرفاً عکاسی دانست.
بله الان دیگر عکس صرف نیستند. پایه کارها میتواند عکس باشد اما مدام ارتقا و تکامل پیدا کرده تا به این شکل درآمده است. شاید واقعاً نشود ژانری برای آنها در نظر گرفت.
ضرورتهای موضوعی و مفهومی باعث شد تکنیک شما تغییر کند یا بازیهای تکنیکی باعث شد به فضاهای جدید برسید؟
اولین ضرورتش این بود که میخواستم با یک زبانی حرف بزم که تا به حال حرف زده نشده بود. خیلی در تاریخ هنر مطالعه کردم و میخواستم حرفی بزنم که تا حالا کسی نزده است و تأثیری بگذارم که صرفاً در مورد کمپوزیسیون یا زیباییشناسی نباشد، بلکه کمی فراتر برود و جهتی را نشان بدهد. فکر میکنم هنر ناب همینطور است و در حقیقت هنری است که یک جهت دارد و هنرمند چیزی را خلق میکند که در ذهن خودش هم نبوده است و انگار از جای دیگری میآید. به همین خاطر پر از کد است و خود هنرمند هم نمیداند آن کدها چیست. بعد کسان دیگری میآیند آن کدها را باز میکنند و حتی علم و رشتههای دیگر هم میآیند از آن الهام میگیرند، چون هنر پیشرو است. بنابراین ضرورت تغییر تکنیک آثارم این بود که میخواستم خلق جدید بکنم.
بنابراین من به خاطر خلق کردن، وارد مدیومهای جدید شدم اما موضوع آثارم همیشه یکی است و کارهایم همیشه در مورد زندگی است. در مورد تولد است تا مرگ. در نمایشگاه قبلیام تکنیکی به کار بردم که پس از نمایشگاه ثبت شد. در واقع وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سبک من را بهعنوان یک شیوه منحصربهفرد ثبت کرد و گواهی ثبت آثار ادبی و هنری دریافت کردم.
آیا انسان همیشه در کارهایتان حضور داشته است؟ به ویژه انسانی که برای مخاطب شناخته شده باشد؟
انسان همیشه برایم مهمترین چیز بوده است چون فکر میکنم اگر انسان روی من تأثیر نداشت پس من هر جایی که بودم چه فرقی میکرد؟ مثلاً اگر در فضا بودم چه فرقی میکرد؟ بنابراین فقط انسانها هستند که تأثیر میگذارند و تأثیر انسانها بر روی من، کارهایم را شکل داده است. اما اینکه آدمها معروف باشند یا نه، اصلاً تعمدی نبوده و خودش اتفاق افتاده است. من تأثیر آدمها روی خودم را ارائه کردهام و لزوماً دنبال این نبودهام که آدمها مشهور باشند یا نباشند. به هر حال گاه اتفاق افتاده که آدمهای آثار من شخصیتهای مشهوری بودهاند، اما عکس افراد دیگری هم دیده میشود که بر من بسیار تأثیرگذار بودهاند ولی کسی آنها را نمیشناسد.
نمایشگاه قبلی شما با نام "مادام باترفلای" چه طور شکل گرفت؟ آیا از نظر تکنیکی میتوانیم آن را پیش زمینه نمایشگاه جدیدتان بدانیم؟
صد درصد. آن نمایشگاه هم طبق کانسپت اصلیام که رسیدن به آگاهی است شکل گرفت، منتها ارجاعی بود به اپرای مادام باترفلای اثر جاکومو پوچینی. مادام باترفلای با چالشهای زمینی دستوپنجه نرم میکند و در آخر هم خودش را میکشد. کار من در واقع استیج فتوگرافی است و تجربه جالبی در "مادام باترفلای" داشتم. برای تهیه آثارم ابتدا یک چیدمان انجام میدهم و از آن عکاسی میکنم و بعد با آن کلاژ کار میکنم. مجموعه "مادام باترفلای" هم به این صورت شکل گرفت؛ منتها رنگهای صنعتی که در آن به کار بردم و تأثیر فرانسیس بیکن روی آن باعث شد یک مجموعه متفاوت شکل بگیرد. فرانسیس بیکن در کناره قابها از پالت رنگهای کلاسیک استفاده میکرد و وجهی از آدمها را نشان میداد که شما نمیتوانستید تشخیص بدهید این پرتره در حال مرگ، زایش یا چیز دیگری است. من از این ایده الهام گرفتم و در آن تغییراتی ایجاد کردم و کار خودم را ارائه دادم. مثلاً به جای پالتهای کلاسیک از رنگهای صنعتی استفاده کردم و عکسها را با همان قابهای فاخر ولی با موضوعات روز ارائه دادم. همه این آثار سلف پرتره است و من با اینکه آدمهای مختلف را نشان میدهم ولی انگار همه اینها خودم هستم که در دیگران منعکس میشوم.
در این چند سال چه پروسهای طی شد که به مجموعه "ابر انسان" رسیدید؟
یک اتفاق جالب که در "مادام باترفلای" برایم افتاد و حتی علم هم به آن تأکید میکند؛ این است که هر چیزی شما تصور میکنید بالأخره اتفاق میافتد. بعد از گذشت شش ماه از نمایشگاه قبلی متوجه شدم تمام فریمهایی که درست کرده بودم برایم اتفاق افتاده است. شاید این موضوع از نگاه عدهای خرافات باشد اما چون روی بُعدهای معنوی پژوهشهای زیادی داشتهام به این مسئله باور دارم، به خصوص اینکه حتی علم هم به آن باور دارد و میگوید شما هر چیزی که تصورش میکنید مثل لوح محفوظ است و اتفاق میافتد.
در دو سال گذشته سختترین مرحله زندگیام بود چون با چیزهایی دست و پنجه نرم کردم که اصلاً در تصورم هم نمیگنجید ولی انگار همه آنها برای خلق مجموعه جدید لازم بود. این بار خیلی مواظب بودم که چیز وحشتناکی را خلق نکنم و به همین جهت هر چیزی که سیاه و تراژیک بود را از یک زاویه دیگر نگاه کردم که قشنگ باشد، چون حس میکردم تصورهایم به وقوع میپیوندد. این در حالی است که هنر معاصر خیلی انتقادی است و جالبتر آن است که من هم از چیزهای مختلف انتقاد کنم، اما چرا باید اینگونه باشد وقتی میتوانم از دید دیگری نگاه کنم؟ پس لزومی به این کار ندیدم. اگر بخواهم خیلی آوانگارد باشم باید مدام انتقاد کنم و بگویم همه چیز بد است ولی وقتی از یک سطح دیگر نگاه میکنم لزومی به این کار نمیبینم و حس میکنم خیلی بیانصافی است که آدم مدام بخواهد شکایت کند.
ایده اولیه مجموعه "ابرانسان" چگونه شکل گرفت؟ آیا این مجموعه از نظر تکنیکی تفاوتی با مجموعههای قبلی دارد؟
این مجموعه بیشتر تحت تأثیر متیو بارنی و جکسون پولاک است. متیو بارنی یکی از پیشروترین هنرمندان معاصر است. او یک سری فیلم به نام کریمستر دارد که در مورد چالشهای ازلی و تمام چیزهایی است که انسانها با آن درگیر هستند و بشارت از این میدهند که انسان میتواند به حدی برسد که قائم به ذات خود باشد. فکر میکنم مغز ما مثل یک هارد میماند و هر چیزی که در آن وجود دارد از قبل ذخیره شده و چیز جدیدی نیست. پس من در صورتی میتوانم خلاق شوم که به اینترنت هستی وصل شده و آپدیت شوم. در واقع من بهعنوان اشرف مخلوقات نیازمند میشوم به اینترنت هستی زیرا این اینترنت قادر به انجام کارهایی است که من از پسشان برنمیآیم. متیو بارنی هم به همین میپردازد و میگوید انسانها میتوانند خیلی والاتر و قدرتمندتر از آنچه که هستند باشند. ادیان و انسانهای بسیاری هم در این مورد حرف زدهاند و گفتهاند انسان اشرف مخلوقات است و باید قائم به ذاتش باشد.
جکسون پولاک از چه جهت روی مجموعه شما تأثیرگذار بود؟
از این نظر که هنرمند خودش را به یک حالتی میرساند که شوریده میشود. یعنی دیگر خودش نیست و حرکاتی از او سر میزند که این حرکات فیالبداهه است. رویکرد تمام آرتیستهای اکسپرسیونیسم انتزاعی که نقاشیهای کنشی میکردند نیز همین است. مثلاً ویلم دکونینگ نُه ماه طول میکشیده تا ناگهان یک ضرب قلم بزند. یا جکسون پولاک با یک حالت شوریدگی شروع میکرده به ریختن رنگها بر روی بوم. اینجا دیگر موضوع کمپوزیسیون و زیباییشناسی نیست بلکه موضوع حرکتی است که هنرمند انجام داده است. در مجموعه "ابر انسان" گویهایی که درست کردم تحت تأثیر جکسون پولاک بود. من همیشه با آینه کار میکردم و این دفعه تصمیم گرفتم آینههایم بچرخد. آینهها را برداشتم و شروع کردم به نقاشی کنشی کردن. با هر آینه هم یک رفتار متفاوت داشتم. روی یک آینه به یکباره رنگ پاشیدم و احساس کردم همین کافی است و کار روی یک آینه دیگر یک یا دو ماه طول کشید تا تمام شود.
در روند کارم به یک رنگ رسیدم که یک آبی خاص است و من تا به حال آن را ندیده بودم. این رنگ ترکیبی از همه چیز است؛ از اکلیل آبی و سه مدل اکلیل طلایی گرفته تا دارچین، نمک و هر چیز غیر عادی دیگر. گویهای پدید آمده شبیه سیارههایی عجیب هستند و اینها هم به درون من اشاره دارد هم به بیرون من. انگار هرکدام از اینها هم در ریزترین ذره اتم من و هم در جهان هست. قصد دارم این آینهها را در ویترین گالری گلستان به صورت یک اینستالیشن ارائه کنم. وقتی گویها میچرخند انعکاس آنها مثل سیاراتی است که در حال چرخیدن هستند.
از سوی دیگر برای به وجود آوردن آثار دیگرم از این گویها عکاسی کردم و بعد یک سری عکاسی دیگر انجام دادم که استیج فتوگرافی است. بعد بر روی آینهها با استفاده از عکسها و مواد دیگر کلاژ کرده و چند تابلو خلق کردم که بعضی از آنها آبستره و بعضی دیگر رئال هستند. واقعاً زندگی هم همین است. به همین خاطر نمیتوانم بگویم این مجموعه در کدام رده بندی قرار میگیرد.
آینه از چه زمانی وارد کارتان شد؟
آینه همیشه در کارهایم بوده است زیرا آن را دوست دارم و برای من مفهوم زیادی دارد. وقتی آدمها روبروی همدیگر قرار میگیرند هم مانند آینه هستند. مولانا میگوید بهترین کاری که یک دوست میتواند بکند این است که صاف و بدون قضاوت و حسادت جلوی شما بایستد تا یک آینه بشود که شما خودتان را ببینید. در آثار من همه تصویرها روی آینه است و وقتی تصویرها پاک شود آینه میماند که مهمترین موضوع برای من همین است.
در این مجموعه توجه زیادی هم به علم فیزیک دارید.
فیزیک هم تقریباً همیشه در آثارم بود اما نه به این شدت. در مجموعه "ابر انسان" تقریباً تمام رشتهها مد نظر است، مخصوصاً جهش ژنتیکی و هوش مصنوعی. من در دو سال اخیر تجربههای فیزیکی شدید حتی منجر به مرگ داشتهام و این موضوع هم در شکلگیری مجموعه "ابر انسان" تأثیرگذار بوده است. فکر میکنم هر زجری میتواند تبدیل به یک موهبت شود. میگویند محدویت میتواند تبدیل به خلاقیت شود و برای من نیز همینطور بوده است. بیشتر آثار نمایشگاه اخیرم فیالبداهه است و واقعاً برای خودم هم عجیب و متفاوت است. اساتید علیرضا سمیع آذر، پویا آریانپور و خانم لیلی گلستان در خلق این مجموعه خیلی بر من تاثیر گذاشتند و هر کدام به نوعی مرا هدایت کردند.