گروه تئاتر هنرآنلاین، با رزا خلیلی، بازیگر نمایش «ساکورای کاغذی» گفت‌وگویی کوتاه انجام داده ایم که در ادامه می‌خوانید.

او در ابتدای گفت‌وگوی خود گفت: «دو نفر از دوستان تئاتری مشترکم، من را به مجید شکری معرفی کردند. پس از خواندن متن و گفت‌وگوهای اولیه درباره نمایش و نقش ساکورای کاغذی، به این گروه پیوستم و تمرین‌هایمان آغاز شد.»

او افزود: «ساکورای کاغذی، یک درخت خردمند و با تجربه زیست بالا است که در نمایش به یاری کاراکتر مرد می‌آید. او برای پذیرش درد از دست دادن عزیز و ادامه دادن زندگی و لذت بردن از مسیر، به مرد کمک می‌کند. همان‌طور که می‌گوید: من سال‌هاست که در عمق زمین گسترده شده‌ام... آنانی که ریشه دارند، بالاخره روزی همدیگر را پیدا می‌کنند.»

خلیلی

او ادامه داد: «در مواجهه اولم با متن، بسیار تحت تأثیر دیالوگ‌های این کاراکتر قرار گرفتم. معنای زندگی و پذیرش آن با دیالوگ‌هایی که به زیبایی آقای شکری خلق کرده‌اند، با درون انسان ارتباط برقرار می‌کند. من خودم کم‌کم با این کاراکتر زیست تئاتری پیدا کردم.»

رزا خلیلی گفت: «مجید شکری با آرامش و صبوری همراه من بودند. با توجه به اینکه ایشان هم نویسنده و هم کارگردان این نمایش هستند، شناخت و تسلط بسیار زیادی بر این کاراکتر و دیگر شخصیت‌های نمایش داشتند. این کمک بسیار زیادی به بازیگران کرد تا بتوانند کاملاً با کاراکترها ارتباط برقرار کنند و با تحلیل و تمرین‌های برنامه‌ریزی‌شده، شخصیت‌های نمایش را شکل دهند.»

او افزود: «کاراکتر ساکورای کاغذی هم از لحاظ بصری با خلق و طراحی لباس خاص و ویژه‌اش که از طریق نقاشی شاخه‌های درخت و شکوفه‌های ساکورا بر آن طراحی شده، و هم از لحاظ اجرایی با توجه به اکت‌هایی که با چوب‌ها انجام می‌شد، و هم با استفاده از دیالوگ‌های عمیق‌اش، تأثیر بسیار عمیقی بر مخاطب گذاشت و مورد استقبال مخاطبین قرار گرفت.»

در پایان، رزا خلیلی گفت: «بازی در نقش ساکورای کاغذی، تجربه دلنشینی برای من بوده است. این کاراکتر هم از لحاظ حسی و هم از لحاظ بدنی، تمرین‌ها و پروسه درونی خاصی داشت تا درخت ساکورای کاغذی خلق شود و برای مخاطب باورپذیر شود. ما در این اجرا با مشکلات و موانع زیادی روبرو بودیم که با هدایت درست و همراهی آقای کارگردان، از آن‌ها عبور کردیم و این نمایش را روی صحنه بردیم تا بتوانیم در زندگی مخاطبین تأثیرگذار باشیم و به آن‌ها یادآوری کنیم که از مسیر زندگی لذت ببرند و از دردها و رنج‌ها عبور کنند.»

او در پایان با ذکر یک دیالوگ از ساکورای کاغذی این گفت‌وگو را به پایان رساند: «زندگی همین نیست، انتظار لحظاتی که نمی‌دانی کی می‌آید!»