سرویس تجسمی هنرآنلاین: تاها بهبهانی را بیشتر به واسطه مجسمه‌هایش می‌شناسیم، اما او سال‌ها پیش در عرصه تئاتر و تلویزیون نیز فعالیت داشته و برنامه‌های به یادماندنی در عرصه کودک تولید کرده است که شاید کمتر کسی از آنها اطلاع داشته باشد. بهبهانی معتقد است طراحی صحنه کار خود محوری نیست و باید تحت اختیار و نظر کارگردان کار کرد و از آنجایی که او خود فرد مستقلی است این عرصه را ترک کرد و به سمت هنرهای تجسمی گرایش یافت. او که سال‌هاست در عرصه مجسمه‌سازی و تدریس فعال است، 4 هزار و 500 شاگرد تحویل جامعه هنری داده است که برخی نیز امروز تبدیل به هنرمندان چهره‌ای در این عرصه شده‌اند. با او هم‌کلام شدیم و درباره دیروز و امروز به گفتگو نشستیم، ماحصل گفتگوی جذاب ما را در زیر می‌خوانید:

آقای بهبهانی بگذارید کمی به عقب بازگردیم، چطور به هنر علاقمند شدید و چطور این راه را ادامه دادید؟

من تاها بهبهانی متولد 1325 در تهران هستم. در ده سالگی افتخار شاگردی استاد علی‌اکبر ‌نجم‌آبادی را داشتم که خود ایشان از شاگردان استاد کمال‌الملک بودند. سپس در 13 سالگی شاگرد استاد رفیع حالتی شدم و برای آموزش مجسمه‌سازی پیش او رفتم. در تحصیلات بعدی‌ام دکور سینما، تلویزیون و تئاتر خواندم و برای نمایش‌های بزرگی مثل "مکبث"، "باغ وحش شیشه‌ای" و" سفرهای دور و دراز" طراحی صحنه کردم. پس از مدتی دریافتم که دکوراتور تحت سلطه کارگردان است و من چون از بچگی همیشه دوست داشتم که کلید کارم دست خودم باشد، به سراغ کارگردانی تئاتر رفتم. در روزهایی که کارگردانی می‌کردم، متوجه شدم که در سالزبورگ تئاتری تحت عنوان تئاتر عروسکی ماریونت کار می‌شود که من مدتی را به آن‌جا رفتم و در تئاتر ماریونت مشغول به کار شدم. با اتمام تئاتر ماریونت، به ایران بازگشتم و استادیار دانشکده هنرهای دراماتیک شدم و سپس به مدیریت گروه تئاتر ماریونت این دانشکده رسیدم. تا بعد از انقلاب همچنان مدیر آن گروه بودم تا این‌که به خاطر تعطیلی دانشگاه هنر، از کارم استعفا دادم. در این مدت در تلویزیون هم کارگردانی می‌کردم و 450 برنامه آموزشی برای تلویزیون ساختم که چند برنامه جایزه بین‌المللی نیز دریافت کرد. بعد از انقلاب نیز دو سریال و چند برنامه آموزشی برای تلویزیون ساختم تا این‌که وقتی دخترم تارا دوساله شد، به فرانسه کوچ کردیم. ما مدتی را در فرانسه ماندیم و به دلیل کسالت مادرم، دوباره به ایران بازگشتیم. پس از برگشت‌مان از فرانسه، در آتلیه خودم صرفاً به کار نقاشی و مجسمه‌سازی پرداختم. الان حدود 44 سال می‌شود که تدریس می‌کنم و در این مدت، حدود 4500 شاگرد تحویل جامعه داده‌ام که حالا بعضی‌های‌شان نقاش‌ها و مجسمه‌سازان خیلی معروفی شده‌اند و در داخل و خارج کشور فعالیت می‌کنند. این شرح حال من تا به امروز است و الان هم در واقع دنباله همان کارم را پیش می‌برم. هم اکنون تمام امیدم این است که بتوانم باغ موزه‌ای که در حال درست کردنش هستم را به سر انجام برسانم تا بتوانم آثارم را در آن‌جا مستقر کنم و با آن یک یادگاری برای آینده به جای بگذارم. در واقع می‌خواهم این باغ موزه به یک پایگاه برای ارائه هنر مدرن تبدیل شود که امیدوارم بتوانم آن را به ثمر برسانم.

چرا کارگردانی و طراحی‌ صحنه را رها کردید؟

اصولاً در ایران نمی‌توان کار دسته‌جمعی انجام داد، چون فرهنگ و بستر آن مهیا نیست و هنرمند در نهایت تحت فشار به حالت فردگرایی برمی‌گردد. به عقیده من بهره معنوی کار فردی خیلی بیشتر است تا اینکه یک هنرمند بخواهد جمعی را سرپرستی کند و آن جمع هر روز گرفتار مسائل داخلی شود. برای همین من طاقتم تاخت شد و کارگردانی و طراحی صحنه را رها کردم. البته در مورد داشتن یک گروه تئاتری، خیلی زحمت کشیدم و حدود 12 سال از عمرم را صرف گروه تئاتر کردم که در آن مدت در جشن هنر، دو اثر خیلی خوب هم به روی صحنه بردم. در کنار آن برنامه‌هایی برای تلویزیون ساختم که همه‌شان برنامه‌های مدرنی در ژانر آموزشی برای کودکان بودند، ولی متأسفانه عده‌ای آن را درک نکردند. بنابراین ثمره کارم در زمینه تئاتر، سریال و برنامه تلویزیونی به هدر رفت و من چون نمی‌خواستم این ضرر مکرر شود، به آتلیه خودم برگشتم و صرفاً به کار نقاشی و مجسمه‌سازی پرداختم.


سریال‌هایی که پس از انقلاب برای تلویزیون ساختید چه سریال‌هایی بودند؟

بعد از انقلاب سریال "بچه‌ها سلامت باشید"، "چرخ و فلک" و "جمشید و مهشید" را ساختم که جمشیدید و مهشید، داستان یک دختر و پسر کوچولو بود که با پدر و مادر بزرگ‌شان زندگی می‌کردند. این سریال اختلاف بین دو نسل را نشان می‌داد که برای خیلی‌ها جذابیت داشت. پس از انقلاب نیز برنامه "بچه‌ها، بچه‌ها" و سریال علمی "فانوس" را ساختم که این سریال در ژانر کودک تولید شده بود و از صدا و سیمای مرکز شیراز پخش می‌شد. مجموع برنامه‌هایی که برای تلویزیون تولید کردم، چیزی حدود 450 برنامه نیم ساعته بود.

در بستر خانواده‌تان کسی کار هنری انجام می‌داد تا باعث گرایش شما به سمت هنر شود؟

بله، پدرم. ایشان با این‌که یک فرد مذهبی بود، اما خیلی خوب نقاشی می‌کرد و ما آثار جالبی از او به یادگار داریم. پدرم استاد دانشگاه بود و دکترای ادبیات و دکترای الهیات داشت و با استاد نجم‌آبادی دوست بود. هر دو با هم تدریس می‌کردند. پدرم من را در ده سالگی پیش استاد نجم‌آبادی برد و به این استاد بزرگ سپرد. استاد نجم‌آبادی نیز در مکتب استاد کمال‌الملک رشد کرده بود و حال و هوای عرفانی استاد کمال‌الملک را داشت. این اساتید واقعاً به قصد خدمت زندگی می‌کردند و از مال دنیا بریده بودند. اگر اکنون ما چیزی در مسائل معنوی بدانیم، از آن بزرگان وام گرفته‌ایم که علاوه‌بر هنر، خیلی چیزهای دیگر را نیز به ما آموخته‌اند.

با توجه به آن‌که استاد نجم‌آبادی شاگرد استاد کمال‌الملک بود و شما در محضر استاد نجم‌آبادی شاگردی کردید، بنابراین آیا می‌توان گفت که آثار هنری شما متأثر از مکتب کمال‌الملک بوده است؟

خیر، اصلاً. البته ما پیش این شخصیت‌ها اسکلت‌بندی طراحی و نقاشی را یاد گرفتیم و بعد به اقتضای سلیقه‌ و بینش‌مان و سفرهایی که رفتیم، برای خودمان یک مکتب ساختیم و آن را تا به امروز پرورش دادیم. در واقع خدمتی که آن اساتید به ما کردند، همین آموزش اصول و مبانی نقاشی بود، چون نقاشی مثل درس طبابت می‌ماند و اصول و مبانی آن شامل طراحی، کمپوزیسیون و شناخت هارمونی چندان تغییر نمی‌کند. بنابراین ما این موارد را از آن اساتید آموختیم اما صحبتی در مورد ایده و مکتب وجود نداشت، چرا که ما خودمان بعد از تحصیل هنر و سفرهای متمادی به سراسر دنیا، راه خودمان را پیدا کردیم. در مورد مکتب کمال‌الملک این را بگویم که عده‌ای به اشتباه می‌گویند که کمال‌الملک کپی کردن نقاشی را به ایران آورد. این آدم‌ها خیلی بی‌انصافند و تاریخ اجتماعی ایران را هم نمی‌شناسند. چنین منتقدانی فقط کافی است که کتاب‌های تهران قدیم را ورق بزنند تا بدانند که کمال‌الملک چه جایگاهی داشته است. آن زمان در ایتالیا به این نقاش معروف ایرانی لقب "خورشید شرق" را داده بودند. کمال‌الملک در دربار پر از ظلم و ستم حکومت قاجاریه، تحت فشار کارش را انجام داد و در نهایت نقاشی را در جامعه‌ای که تا قوزک پا در گل بوده و پیاده‌رو و خیابانی نداشت، مطرح می‌کند. او دربار متحجر قاجاریه را متقاعد کرد که نقاشی برای مملکت و هنر لازم است. آن‌وقت شما ببینید که عده‌ای نادان و بی‌سواد که اطلاعی در مورد تاریخ هنر ایران ندارند، چگونه او را متهم به کپی کردن می‌کنند. آن‌ها می‌گویند که کمال‌الملک در آن زمان می‌بایست نقاشی مدرن را می‌آورده که این حرف کاملاً بی‌ربط است.

آقای بهبهانی اولین نمایشگاهی که برپا کردید را به خاطر دارید؟

بله. من در سال 48 و زمانی که فقط 22 ساله بودم، اولین نمایشگاه نقاشی‌ام را در محلی به نام "خانه آفتاب" واقع در خیابان مفتح افتتاح کردم که خیلی بزرگ بود و سر و صدای فراوانی به پا کرد چون من برای اولین بار مکتب سورئالیسم را با برداشت‌های خودم مطرح کردم. آن زمان من به عنوان یک جوان 22 ساله، هیجانات فراوانی برای کارم داشتم. مثلاً آثار من همه آدم‌های بی‌سر با شکم‌های خالی ناشی از فقر مادی و معنوی بودند. البته من هیچ‌وقت هیچ گرایش سیاسی نداشتم و همیشه از آن‌که یک هنرمند وارد سیاست شود، بدم می‌آمد. تاکنون هر هنرمندی که وارد مسائل سیاسی شده، در آخر اظهار پشیمانی کرده است چون هنر هیچ‌گاه نباید آلوده سیاست شود. آن زمان خیلی‌ها فکر می‌کردند که آثار من جنبه سیاسی دارند در حالی که من با آن‌ کارها می‌خواستم حرف‌های اجتماعی بزنم.

با توجه به سطح گستردگی و تنوع آثارتان، اگر بخواهید آنها را دسته‌بندی کنید به چند دسته تقسیم می‌شوند؟

نقاشی‌های من به سه دوره تقسیم‌بندی می‌شود. در دوره نخست، شخصیت آثار من، آدم‌هایی بودند که با فقر مادی و معنوی دست و پنجه نرم می‌کردند. در دوره دیگر، آدم‌های نقاشی من دچار زندگی ماشینی شدند که در این دوره دیگر عواطف انسانی از بین می‌رود. اما در دوره پایانی، من دیگر به سراغ آثار عرفانی رفتم که این دوره تاکنون نیز ادامه‌دار است.

هنر مجسمه‌سازی را از چه دوره‌ای پیش گرفتید؟

من از 13 سالگی وارد مرحله آموزشی مجسمه‌سازی شدم و تا به امروز با آن زندگی کرده‌ام. مجسمه‌سازی خیلی ریخت و پاش دارد و به کارگاه و تجهیزات مجلل نیازمند است که در کشور ما حمایتی از طرف دولت در این زمینه صورت نمی‌گیرد. اگر به هنر تاریخ معاصر توجه کنید، می‌بینید که اکثر مجسمه‌سازهای معاصر، با حمایت دولت‌های‌شان کار کرده‌اند و شما هیچ مجسمه‌سازی را در اروپا نمی‌بینید که خودش به شخصه وارد گود شده باشد. تاکنون نسبت به شخص من هیچ کمکی از هیچ سازمانی صورت نگرفته و من تا امروز روی پای خودم کار کرده‌ام، البته از این بابت خوشحالم که به هیچ کسی بدهکار نیستم. به هر حال در ادامه وارد کار مجسمه‌های برنز شدم و آن را در پیش گرفتم تا این که هم اکنون یک کارگاه خیلی خوب مجسمه‌سازی برای خودم احداث کرده‌ام و در آن‌جا مشغول به کارم.

در مجسمه‌سازی هم دوره‌های مختلفی را تجربه کردید؟

در یک دوره‌ای از زمان آثار بزرگان مجسمه‌سازی دنیا مثل میکل آنژ را کپی می‌کردم که به علت نداشتن جا و اسباب‌کشی‌های متعدد به آتلیه‌های مختلف، اکثریت آن آثار صدمه دیدند. در دوره‌ای دیگر نمایشگاه برنز پرنده‌ها را تحت عنوان "پرنده، قفل، آزادی" برپا کرده و در نهایت نیز، آثار "هو و حق" را انجام دادم که هنوز هم ادامه دارد.

آقای بهبهانی شما هیچ‌گاه از سبک یک نقاش و یا مجسمه‌ساز خاص به شکلی که روی کارتان تأثیر گذاشته باشد، بهره گرفته‌اید؟

از نظر شکل و فرم، خیر اما از نظر شخصیت از "برنینی" بهره گرفته‌ام. شخصیت برنینی همیشه مرا به جلو رانده است. او معادل سه یا چهار نفر آدم در طول عمرش کار کرده و من وقتی که دیدم این شخص با قدرت بالا به خوبی از عمرش استفاده کرده و آن را به بطالت نگذرانده، تشویق شدم که شبانه‌روز کار کنم.

یعنی وجه متمایز شخصیتی برنینی پر کار بودنش بود؟

بله. البته او شاهکارهای بسیاری در هنر دنیا دارد که من مسلماً از آن‌ها هم لذت برده‌ام، ولی آثار او طوری نیستند که من کپی‌شان کرده و یا از آن‌ها الگوبرداری کنم. مجسمه‌های برنینی یا فیگوراتیو مذهبی و یا مجسمه‌های برهنه هستند که در قالب عرف زندگی ما ایرانی‌ها نمی‌گنجد، بنابراین من هیچ‌وقت دنبال آثار او نرفتم. بیشتر تحت تأثیر شخصیت برنینی بودم و در یک مدت هم عرفان هنری و سادگی کار "برانکوزی" برایم مهم بود. برنینی یک جور عرفان داشت و برانکوزی یک نوع عرفان دیگر. یکی از افتخارات من در این سن و سال این است که همیشه نقاش و مجسمه‌ساز معناگرا بوده‌ام. معناگرا نه به این معناست که نقاشی و مجسمه من، یک معنی در خودش داشته باشد بلکه به این معناست که سعی کرده‌ام در نقاشی و مجسمه‌سازی، همیشه سیمم به یک جایی وصل باشد.

و برای وصل شدن چکار کرده‌اید؟

زحمت کشیده‌ام. من هیچ‌وقت به نمایشگاه و فروش آثارم فکر نکرده‌ام و همیشه کارم را به خاطر دلم انجام داده‌ام، بنابراین چون کار من همیشه از دلم برآمده، بر دل خیلی‌ها نشسته است. من از سال 68 تا به امروز هر نمایشگاهی که داشته‌ام، حداقل تعداد تماشاچی دو هزار نفر بوده است، با این وجود همیشه باید در گالری‌های بزرگی که ظرفیت این تعداد تماشاگر را داشته باشد، نمایشگاهم را برپا کنم. این لطف و علاقه مردم برایم بسیار جالب است و من به خاطر آن‌که این مردم فهیم هیچ‌وقت تنهایم نگذاشته‌اند، از همه‌شان ممنونم.

زندگی در فرانسه چقدر در کارتان تأثیرگذار بود و تا چه اندازه سبک آثارتان را تغییر داد؟

مسلماً وقتی شما به مجموعه‌های بزرگی مثل موزه لوور و اورسی پاریس یا موزه هرمیتاژ سن‌پترزبورگ دسترسی دارید، آثار این موزه‌ها در کار شما تأثیر خواهد گذاشت؛ ولی این سفرها دلیل نمی‌شود که شما زبان مادری‌تان را فراموش کنید. شما ممکن است چند زبان زنده دنیا را یاد بگیرید، اما اصطلاحات و حالاتی که در آن زبان‌ها وجود دارد، نباید به ساختمان زبان مادری‌تان لطمه بزند. من خیلی سفر کردم و در این سفر هنرمندان بسیاری را دیدم اما همواره سعی کردم به عنوان یک هنرمند ایرانی، زیربنای شرقی و ایرانی کارم را حفظ کنم. اگر می‌خواستم در آن‌جا آثار هنرمندان اروپایی را کپی کنم که برای‌شان جذابیتی نداشت، چون خودشان هنرمندانی را داشتند که به کارشان واقف بودند. در آن‌جا چیزی که مخاطبان اروپایی آثار مرا تحت تأثیر قرار می‌داد، زیربنای کارم بود که از هویتی متفاوت از هویت کار آن‌ها برخوردار بود.

آقای بهبهانی بالأخره سرنوشت باغ موزه‌تان چه شد؟

باغ موزه من از یک زمینی شروع شد که به دلیل دنج بودنش، هیچ بیل و کلنگی در آن کار نمی‌کرد و حتی لودرهای مکانیکی به سختی در آن کار کردند؛ با این حال من از طرف شهرداری پردیس هم حدود 3 سال شدیداً مورد اذیت و عذاب قرار گرفتم که هیچ‌وقت تمام آن افرادی که آزارم دادند را نمی‌بخشم، چون باعث شدند که از قید خیلی از نقشه‌هایم برای باغ موزه بگذرم. خیلی از شب‌ها را به خاطر همین آزار و اذیت‌ها نخوابیدم. 23 سال است که آن مکان را دارم و پیش از باغ موزه هم هزینه برق آن‌ جا را می‌دادم. در اطراف باغ موزه من، کارخانه‌های متعددی وجود دارد که به یقین برق حدود 80 درصد آن‌ها دزدی است و این برق دزدی باعث شده که برق باغ موزه من به شدت ضعیف شود. این باغ موزه قرار بود دو سال پیش افتتاح شود، اما برق ما هنوز برقی نیست که بتوانیم با آن ده پروژکتور روشن کنیم، یا آب این باغ موزه هنوز از طریق یک چاه تأمین می‌شود. باغ موزه من در 20،30 کیلومتری تهران است، جایی که شما در آن با یک مافیای زمین‌خواری مواجه می‌شوید که به راحتی می‌تواند آدم را از سر راه برداشته و سر به نیست کند. در نتیجه من که در این سن، سرمایه و علاقه‌ام را برای احداث یک باغ موزه گذاشته‌ام، باید در فضایی با امنیت صفر، با زمین‌خواران و کسانی که برق را می‌دزدند هم مبارزه کنم. الان در خیابانی که باغ موزه در آن‌جا قرار دارد، نجاری‌هایی وجود دارد که تحت تأثیر از باغ موزه، شکل و فرم کاری‌شان رنگ هنری گرفته است. آن‌ها ویترین درست کرده و پشت این ویترین، مجسمه‌های چوبی قرار می‌دهند. پس من می‌توانم به آن منطقه حال و هوای فرهنگی ببخشم، اما چه کسی در این زمینه مرا حمایت می‌کند؟ اگر یک مجسمه‌ساز خارجی قرار باشد خانه‌اش را به موزه تبدیل کند، دیگر به دنبال آب، برق، گاز و... نمی‌رود، چون این‌ها وظایفی است که باید دیگران انجام دهند؛ اما ما در این‌جا خودمان باید به دنبال این‌ کارها برویم و در این مسیر مورد آزار هم قرار بگیریم.


الان مجسمه‌ها‌ در باغ موزه قرار داده شده‌اند یا خیر؟

خیر. مجسمه‌ها باید در فضای آزاد باغ قرار بگیرند که فعلاً چنین شرایطی مهیا نیست. مهمترین مشکلی که الان وجود دارد، مسئله امنیت است که ما به دنبال تمهیداتی برای سیستم امنیتی آن هستیم. اما هر کاری که بخواهیم در این زمینه انجام دهیم، هزینه‌بر است و نیاز به فرصت بیشتری دارد.

هیچ‌وقت نخواسته‌اید که از سازمان خاصی برای پیشبرد احداث باغ موزه درخواست کمک کنید؟

ابداً. من از استاد کمال‌الملک و استاد نجم‌آبادی یاد گرفته‌ام که هنرمند دستانش را به سمت هیچکس دراز نمی‌کند، پس من حتی اگر بمیرم هم چنین کاری را نخواهم کرد. آن تشکیلاتی که متولی هنر این مملکت هستند باید بدانند کدام هنرمند وقت و عمرش را صرف پیشرفت ایران کرده و می‌تواند آبروی هنر این کشور را حفظ کند تا او را حمایت کنند. هنرمندان در بیشتر مواقع بیشتر از یک جریان سیاسی می‌توانند باعث سربلندی کشورشان شوند. تأثیر ورود یک هنرمند خارجی به داخل کشور ایران برای تبلیغ چهره واقعی کشور، از ورود صدها آدم سیاسی که فقط چند ساعت می‌آیند و می‌روند، بیشتر است. من هنرمندانی را می‌شناسم که به داخل ایران آمده و وقتی شرایط خوب ما را دیده‌اند، گفته‌اند که تمام حرف‌ها در مورد کشور ایران دروغ است و ایران نه تنها یک کشور کثیف و نا امن نیست، بلکه مردمان بسیار راحت و مهمان‌نوازی دارد. من می‌توانم هنرمندانی را از اروپا به باغ موزه‌ام دعوت کنم و برای‌شان نمایشگاه بگذارم تا آن‌ها به عنوان نماینده مردم کشورهای مختلف، بدانند که آن‌چه راجع به کشور ما در سطح دنیا اشاعه داده شده، دروغ است. مسئولان ما باید باور کنند که هنرمندان سفرای کشورهای مختلف هستند که می‌توانند با خودشان پیام صلح و دوستی ببرند.

شما وضعیت آموزشی این هنر را به عنوان کسی که نزدیک به نیم قرن در این عرصه تدریس کرده، چگونه ارزیابی می‌کنید؟

به عقیده من اگر کسی بخواهد در زمینه هنر تعلیم ببیند، بهترین جا برای او ایران است. در ایران همه مدرسان با جان و دل‌شان پکیجی که در تمام دنیا به هنرجویان ارائه می‌شود را به بهترین نحو تدریس می‌کنند. ما مدرسان ایرانی نسبت به اکثریت مدرسان کشورهای دیگر، بهای بیشتری به هنر می‌دهیم، دلیل آن هم کارنامه واضحی است که ما داریم و شاگردان‌مان هم آن را به خوبی قدر می‌دانند. من 4500 شاگرد داشته‌ام که محبت آن‌ها را هیچ‌گاه و در هیچ آموزشگاه بین‌المللی نتوانسته‌ام ببینم. الان دخترم تارا با جان و دل برای بچه‌های سرطانی خدمت می‌کند و آن‌ها هم چنان محبت و علاقه‌ای به تارا دارند که شما نمی‌توانید آن را در هیچ‌کجای دنیا پیدا کنید. من به جرأت می‌گویم که ایران در زمینه آموزش هنر در دنیا ارزان‌ترین و بهترین است. ما همه نوع استادکار در ایران داریم که خیلی‌های آن‌ها در دنیا نظیر ندارند و هیچ‌کدام‌شان هم به دنبال مال دنیا نیستند. در ایران متریال نیز خیلی ارزان و به سادگی قابل دسترس خواهد بود. من در طول 44 ساله تدریسم، همیشه وجدانم راحت بوده که با جان و دل کار کرده‌ام و باعث موفقیت شاگردانم چه در ایران و چه در خارج از کشور شده‌ام.

توصیه شما به هنرمندان جوان چیست؟

من در سال 2010 منتخب بی‌ینال پکن بودم که در روز بعد از افتتاح نمایشگاه به من یک پلاک دادند و از من خواستند آن را بر گردنم بیندازم. روی آن پلاک نوشته‌ای کوتاه حک شده بود که به خاطر چینی بودن زبان آن نوشته، من آن را متوجه نمی‌شدم. در هر صورت من آن را بر گردنم انداختم و وارد نمایشگاه شدم و دیدم که اتوبوسی شامل چندین دانش‌آموز خردسال وارد نمایشگاه شد و هر کدام از آن دانش‌آموزان در مقابل من و آثارم تعظیم می‌کردند. من بعداً متوجه شدم که روی آن پلاک، اسم من به عنوان یک هنرمند نقاش و مجسمه‌ساز ایرانی حک شده و مسئولان نمایشگاه به دانش‌آموزان آموخته‌اند که در مقابل من و آثارم تعظیم کنند. باور کنید من با دیدن آن صحنه‌ها، فقط اشک می‌ریختم چون در کشوری مانند چین، احترام به ریشه از همان سنین کودکی در مردم جامعه نهادینه می‌شود، هر ساله هنرمندانی از نسل جدید وارد عرصه هنر تجسمی می‌شوند که لازم است با فعالیت هنرمندان قدیمی این عرصه آشنا شوند تا سختی‌های این مسیر را به خوبی درک کنند. نسل ما برای هنر تجسمی کارهای بزرگی انجام داده و در این مسیر خون دل‌ خورده است. ما مسیر را برای جوانان امروزی هموار کردیم و امروز آن‌ها باید بدانند که پیشکسوتان مجسمه‌سازی، برای آن‌که مجسمه را به عنوان یک بخش از هویت جامعه به مسئولان بقبولانند، چه سختی‌هایی کشیده‌اند. جوانان نباید ریشه و هویت هنر را فراموش کنند چون آن‌چه که هنر ما ایرانی‌ها را نسبت به دنیا شاخص و متمایز کرده و باعث شده همه سر تعظیم فرود بیاورند، همین ریشه‌های فرهنگی و ادبیات غنی کشورمان است. ما سر گنج نشسته‌ایم و باید چنین مسئله‌ای را به نسل جوان‌مان تعلیم دهیم تا آن‌ها با تکیه بر این ریشه‌ها به ایفای هنر بپردازند.

اخیراً مشغول چه فعالیت‌های هنری بوده‌اید و برای آینده‌ نزدیک چه برنامه‌ای دارید؟

من در سال گذشته آثار متعددی را برای نمایشگاه‌های خارجی ارسال کردم که این اتفاق به نوبه خودش یک موفقیت بزرگ محسوب می‌شود. نکته جالب در مورد آثار ارسالی من این بود که اکثر آن‌ها کالیگرافی بودند. به جرأت می‌توانم بگویم که اولین شخصی هستم که کالیگرافی را وارد مجسمه‌سازی ایران کرده‌ام. بیشتر آثاری که در خارج از کشور از من خریداری می‌شود، همین آثاری کالیگرافی است که وارد مجسمه‌سازی شده‌اند. علاوه‌بر آن چندین اثر از آثارم را به خیریه‌های متعدد هدیه دادم که از این بابت بسیار خوشحالم. همچنین در آبان‌ماه نیز نمایشگاه جدیدم که نقاشی و مجسمه‌ است را در فرهنگسرای نیاوران برپا خواهم کرد.

و سخن آخر؟

امروز دنیا متوجه شده که ایران یک کشور متفاوت است و اخیراً مردم دنیا با محبت و مهربانی بیشتری به ما نگاه می‌کنند. بخشی از این نوع نگاه دنیا به ایران، مدیون هنر کشورمان است. هنرمندان ایرانی از اکثریت هنرمندان جهان، صادق‌تر هستند و به همین دلیل، آثارشان بر دل مردم دنیا می‌نشیند. ما ملت بسیار معتدلی هستیم و همیشه از حرکات تند و لجوجانه پرهیز کرده‌ایم. ما هیچ‌گاه قصد جنگ و ستیز نداریم و همیشه با اتکا به ادبیات‌مان در مسیر قناعت، صلح و انسان‌دوستی حرکت کرده‌ایم. من هر هنرمند ایرانی را یک سفیر برای رساندن پیام صلح، دوستی و آشتی با جهانیان می‌دانم که امیدوارم مسئولین و متولیان هنر نیز این موضوع را به خوبی درک کرده و در جهت تبلیغ آن بکوشند.


سمیرا افتخاری