سرویس موسیقی هنرآنلاین: حسین مهرانی آهنگساز، نوازنده تار و سهتار، مؤلف و استاد دانشگاه است و بیشتر فعالیتهایش در پیوند با مباحث آموزشی سمتوسو گرفته و به همین سبب کتب و لوحهای آموزشی بسیار خوب و پرمحتوایی به دست او گردآوری، نوشته و منتشر شده است.
او موسیقی را نزد جهانشاه صارمی، شجاعالدین شکرلو، سیامک بنایی و بهمن رجبی فرا گرفته و در سال 76 وارد دانشگاه موسیقی شد و از کلاسهای تار هوشنگ ظریف بهره برد و در ادامه به کلاسهای حسین علیزاده راه پیدا کرد. در جشنوارههای نوازندگی به مقامهای متعددی دست یافت. در ادامه در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه هنر فارغالتحصیل شد و سالهاست در آن دانشگاه به تدریس مشغول است. از او کتابهای زیادی در زمینه رپرتوار تار و سهتار، سلفژ و مبانی موسیقی منتشر شده و از آثار صوتی این هنرمند میتوان به "تکنوازی سهتار (دستگاه شور)" و "شهنواز (بداههنوازیهای استاد احمد عبادی)" که توسط نشر ماهور منتشر شدهاند اشاره کرد. با این هنرمند به بهانه انتشار کتاب جدیدش گفتگو داشتهایم:
آقای مهرانی ابتدا کمی در مورد فعالیتهایتان بگویید. در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
من در حال حاضر دارم کتاب دوم ردیف میرزا عبدالله را کار میکنم که جلد اول آن سال گذشته منتشر شد. جلد اول شامل دستگاه شور و آوازهای آن بود و جلد دوم هم به بقیه دستگاهها میپردازد. کتاب اول شامل بخش نظری و تئوری خودم در مورد موسیقی ایرانی بود و همچنین شامل تجزیه و تحلیل گوشههای ردیف بود و عنوان آن "ردیف میرزا عبدالله؛ برای تار بر اساس اجرای نورعلی برومند" است. کتابهایی که در این زمینه وجود داشتند دقیق نبودند و به همین خاطر هنرجوها سردرگم میشدند. قرار بود این کتاب سه جلد باشد ولی بعد تصمیم گرفتیم که همه مطالب را در جلد دوم بیاوریم.
میشود از این کتاب بهعنوان کتاب مرجع استفاده کرد؟
معتقد هستم که تمام ردیفها یک سری موتیفها هستند که در مدهای مختلف کنار هم آورده میشوند. وقتی نوازنده چه در سطح هنرجو و چه در سطوح بالاتر این مطالب را یاد بگیرد و نوع ساختار جملهها را بفهمد، خودش میتواند این مطالب را تولید کند و بسازد. به همین خاطر در این کتاب کمی با نگاه جدیدتر به موضوع پرداخته شده و تلاش کردهام که ساختار ردیف را بهصورت دقیق توضیح بدهم.
فکر نمیکنید پذیرش نگاه جدید در زمینه آموزش موسیقی ایرانی کمی سخت باشد؟ استادان بیشتر به روش انتقال سینهبهسینه اعتقاد دارند؟
سخت است ولی واقعیت این است که چارهای جز این وجود ندارد. به هر حال در تاریخ موسیقی همیشه اینطور بوده که وقتی ما میخواهیم یک کار جدید انجام بدهیم در آن دوره مورد استقبال قرار نمیگیرد ولی به نظر من این آموزش میتواند دقیقتر اتفاق بیفتد. برتراند راسل در جواب این سؤال که میگوید: چرا آدم متعصب میترسد نسبت به اعتقادش شک کند و راهش را اصلاح کند؟ جواب میدهد: چون همیشه با خودش فکر میکند، چه طوری میتوانم به تاولهای کف پایم بگویم تمام مسیری را که آمدهام اشتباه است. من بر اساس تجربهای که از تدریس در دانشگاههای مختلف داشتهام به این نتیجه رسیدهام که روشی که انجام میدهم هنرجو را زودتر به نتیجه میرساند. ما اگر تکنولوژی آموزش را تعریف کنیم، در تکنولوژی آموزش بسیار زودتر میتوانیم به نتیجه برسیم. در حال حاضر شرایط روش سینهبهسینه وجود ندارد چون معلمها نمیتوانند برای هنرجویان وقت چندانی بگذارند. حتی تعداد معلمان هم الآن زیاد نیست. همانطور که شرایط مدام در حال تغییر است، روش آموزش نیز تغییر میکند. شما با شرایط زندگی امروز بایستی دائماً با تکنولوژی آموزش جلو بروید. برخی آدمها میگویند دیگر آن بازده گذشته را نمیدهد که من میگویم شرایط تغییر کرده است. یک استاد در گذشته مدام با شاگرد خودش دیدار میکرده و شاگرد و استاد زمان زیادی را با هم زندگی میکردهاند ولی الآن شرایط تغییر کرده است.
چرا پذیرش روشهای جدید برای استادهای ما سخت است و آن را رد میکنند؟
ما گاهی فکر میکنیم چارهای جز مخالفت کردن نداریم چون اگر مخالفت نکنیم یعنی داریم اعلام میکنیم مسیری که میرویم غلط است. به نظرم همه آن احترامها سر جای خودش است چون من چیزهایی که یاد میگیرم را از کجا یاد میِگیرم؟ از همان استادانی یاد میگیرم که بهصورت سنتی جلو آمدهاند. موضوع اصلی، خروجی کار است. گاهی هنرجوهای خود من افتخار این را دارند که از روی نت آواز میخوانند. این که ما حتماً از روی نت بخوانیم مزیت محسوب نمیشود، بلکه چیزی که اهمیت دارد این است که خروجی خوبی داشته باشد. در واقع خود روش جایی برای افتخار ندارد. مگر بنان و ذبیحی نت میدانستند؟ آنها یا نبوغ داشتند یا استعداد. ما میگوییم در حال حاضر اگر نت بدانید و آن را دقیق بخوانید، میتوانید به آن چیزی که هست نزدیکتر بخوانید ولی در هر صورت این چیزی نیست که شما بخواهید به آن افتخار کنید. هیچ هنرمندی در دنیا هیچوقت چنین کاری را از خودش عرضه نمیکند، مگر این که بخواهد به آموزش بپردازد. هیچکس نمیآید تمرین خودش را به نمایش بگذارد و بگوید من اینطور تمرین میکنم. در حال حاضر روشهای ما دارند بهنوعی در معرض نمایش قرار میگیرند، در حالی که به نظر من این روشها اصلاً اهمیت ندارند و چیزی که اهمیت دارد خروجی کار است. شما اگر خوب بخوانید، آدمها توجه میکنند و میپرسند شما چطور خوب خواندید؟
نوازندگی را از چه سالی شروع کردید؟
من نوازندگی را از سال 1360 شروع کردم و در شاخههای مختلف تار و سهتار جلو رفتم. البته سازهای دیگر مثل ویولن، پیانو و تنبک هم زدهام، منتها بهصورت متمرکز بیشتر با سازهای تار و سهتار کار کردهام. من موسیقی را با سازهای کلاسیک شروع کردم.
پس چرا به سمت سازهای ایرانی کوچ کردید؟
برادر من سهتار میزد و برای من بسیار جالب بود. موسیقی ایرانی را دوست داشتم ولی برادرم باعث شد که من با سهتار آشنا شوم و بعد هم به سراغ تار رفتم.
در حال حاضر جایگاه ساز خودتان در موسیقی را کجا میدانید؟ استقبال از آن به چه صورت است؟
در حال حاضر از همه سازها استقبال میشود ولی ما یک مقدار از سیستم گذشته خودمان دور شدهایم. درست است که نوع آموزش من مدرن است ولی من به گذشته وابسته هستم. در واقع سعی کردهام که روی گذشته دقیق شوم. به هر حال ما یک تجربه زیادی در گذشته داریم و میتوانیم از آنها چیزهای زیادی را یاد بگیریم. به همین خاطر چیزی که وجود دارد این است که من احساس میکنم هم نوازندگی تار و هم نوازندگی سهتار از گذشته خود دارند دور میشوند. البته منظورم به لحاظ محتوایی و رپرتوار نیست، بلکه به لحاظ تکنیکی است. مثلاً ما اگر تار میزنیم انگار با ساز تار ساز دیگری میزنیم. انگار همه از دورهای به بعد فقط به یک شکل ساز زدند. شما در اکثر مواقع این شکل از نوازندگی را نمیتوانید به گذشته وصل کنید و بگویید شبیه شهنازی، نی داوود یا وزیری است. البته افرادی هم هستند که کار خودشان را بلد هستند و به شیوه گذشتگان مینوازند.
در حال حاضر برخی خوانندهها و نوازندگان وجود دارند که آثار تلفیقی تولید میکنند. یک عده چون موسیقی پاپ را حالت عمومی میدانند با این نوع موسیقی مخالفت میکنند. مثلاً همایون شجریان یک آهنگ پاپ خواند که برخی افراد گفتند این موسیقی، موسیقی سنتی نیست، بلکه موسیقی پاپ است. به نظر شما آیا این مخالفتها لازم است؟
این بخش، سلیقه خود هنرمند است و ما نمیتوانیم موسیقی پاپ را تحقیر کنیم. به نظر من موسیقی مثل سایر هنرها قبل از هر چیزی یک علم است. وقتی شما موسیقی را بهصورت علمی کار میکنید، کار شما در هر ژانری که باشد قابل احترام است. شما ببینید که آدمهای مختلف با فرهنگهای مختلف هم لباسهای مختلف میپوشند. شما نمیتوانید به یک سرخپوست بگویید که چرا به این صورت لباس میپوشد. ژانرهای موسیقی نیز همینطور است. من هیچ موضعی نسبت به هیچ ژانر از موسیقی ندارم و موسیقیهای حرفهای را گوش میدهم. حالا این موسیقی حرفهای در هر ژانری که باشد برای من قابل احترام و ارزشمند است. به نظرم موضعهایی که گرفته میشود کمی شخصی است. مثلاً یک عده انتظار دارند همایون شجریان موسیقی کلاسیک یا دستگاهی بخواند که این هم یک نظر شخصی است. به نظرم ما با حرف زدن راجع به چنین چیزهایی وارد حریم خصوصی افراد میشویم. وقتی میگوییم همایون شجریان خواننده است، یعنی میتواند همه چیز بخواند. در خارج از کشور هیچوقت به یک خواننده نمیگویند چرا در چنین سبکی آهنگ میخوانی، ولی ما به خوانندههای خودمان میگوییم چون اساساً ما کمی حاشیه را دوست داریم. ما میتوانیم آثار یک خواننده را نقد کنیم ولی این که بخواهیم به یک خواننده بگویم چرا این سبک را انتخاب کردهای، نقد چندان خوب و اصولی نیست. به هر حال ما داریم در جامعهای زندگی میکنیم که آدمها نهفقط راجع به موسیقی که تعریف مشخصی دارد، بلکه در مورد همه چیز متخصص هستند. اگر دیدگاههای متخصصین دچار این لغزشها باشد جای نقد دارد ولی در اکثر مواقع یک سری آدم راجع به این مسائل نظر میدهند که متخصص نیستند و فقط نظر میدهند. به نظرم نظر دادن آنها نقد نیست. فروغ فرخزاد میگوید: "میتوان با زیرکی تحقیر کرد، هر معمای شگفتی را". ما به همه چیز گیر میدهیم و نسبت به همه چیز ایراد میگیریم. به نظر من الآن چنین فضایی وجود دارد. گاهی در مورد یک کار بخصوص ممکن است خود هنرمند نیز کار خودش را نقد کند و پس از گذشت زمان بگوید ایکاش چنین کاری نمیکردم. همه ما گاهی یک کارهایی میکنیم که بعداً از انجام آن پشیمان میشویم.
در صحبتهایتان اشاره کردید که موسیقی حرفهای گوش میدهید. تعریفتان از موسیقی حرفهای چیست؟
موسیقی حرفهای یک موسیقی است که پشت آن علم و فکر وجود دارد. بنابراین شما از هر اثر که اینطور ساخته شود خوشتان میآید و لذت میبرید. موسیقی جریانی است که شما تحت هر شرایطی بر اثر زیاد شنیدن از آن خوشتان میآید. ما وقتی بدترین موسیقی را از حدی به بعد گوش کنیم از آن خوشمان میآید چون به آن عادت میکنیم و همین مسئله باعث افزایش شارلاتانیسم در موسیقی میشود. من همه نوع موسیقی گوش میدهم. البته یک سری موسیقیها ازجمله موسیقی ایرانی را در ماشین گوش نمیدهم چون وقتی آنها را گوش میکنم وارد جزئیات میشوم و حواسم پرت میشود. بنابراین باید آنها را با تمرکز گوش کنم. موسیقیهایی که در ماشین گوش میکنم اغلب موسیقیهایی هستند که من را موقع رانندگی به فکر وانمیدارند. موسیقی ایرانی برای من یک موسیقی است که موقع گوش دادنش باید دقت به خرج بدهم ولی موسیقیهای دیگر برای من خیلی اینطور نیستند.
هیچوقت نخواستید دوباره به سمت موسیقی کلاسیک برگردید؟
من هنوز گاهی پیانو میزنم ولی از وقتی که وارد موسیقی ایرانی شدم احساس کردم در این ژانر باید یک کار مهم انجام بدهم. شاید بهنوعی درگیر موسیقی ایرانی شدم. از همان موقع احساس میکردم که چرا اینقدر بینظم و شلخته است. انگار همه چیز قانونمند نیست. آنقدر در این زمینه کار نشده که شما هر کاری انجام میدهید انگار اولین نفر هستید. من چنین استنباطی از آن دارم. البته منظورم از کار نشده به لحاظ اجرایی نیست. اتفاقاً به لحاظ اجرایی کارهایی زیادی اجرا شده است و شما میتوانید کارهای زیادی بشنوید. منظور من به لحاظ آموزشی است. آدمهای زیادی به لحاظ اجرایی کار کردهاند ولی ما چقدر میدانیم که آقای شهناز یا شهنازی چطور تمرین میکرده است؟ نسل بعد باید بداند که شهنازی چطور تمرین میکرده و چطور درس میداده است. متأسفانه ما دنبال این چیزها نیستیم. موسیقیدانها هم روی این موضوع تلاش نمیکنند شاید با خودشان میگویند چه لزومی دارد که شاگرد من از من بهتر شود. اگر شاگردم از من بهتر شود، ممکن است من اعتبارم را از دست بدهم. بخشی از این ماجرا هم به جنبههای اقتصادی برمیگردد. مثلاً در حال حاضر گاهی به هنرجو اجازه داده نمیشود که صحبتهای سر کلاس را ضبط کند. در این عصر واقعاً عجیب است که چنین امکانی به هنرجو داده نمیشود. وقتی قرار است که ما درس بدهیم باید بهنوعی اطلاعاتمان را روی دایره بریزیم. چیزی که وجود دارد این است که ما در زمینه آموزش ضعیف هستیم. ما برای آموزش باید سه فاکتور داشته باشیم. اول از همه باید ببینیم آیا خودمان چیزی بلد هستیم که بخواهیم به هنرجو درس بدهیم؟ دوم این که آیا اتود زدن چیزی که میزنیم یا میخوانیم را بلد هستیم و میتوانیم آن را کند بزنیم؟ من سر کلاس آدمهایی را دیدهام که زمان تدریس یک چیزی را میزنند و وقتی شاگرد از آنها میپرسید که تکنیک ریز را در اینجا با مضراب چپ شروع میکنید یا راست، استاد با خطا جواب میدهد. حالا فرض کنید ما هم دانش داریم و هم نسبت به آن کاری که میکنیم آگاه هستیم، در مرحله سوم باید ببینم آیا ما دوست داریم شاگردمان از ما بهتر شود؟ گاهی من را نقد میکنند که چرا همه مضرابها و انگشتگذاریها را در کتابهایت مینویسی؟ میگویم چرا ننویسم؟ میگویند تو وابستگی شاگرد به معلم را کم میکنی! این سه موردی که خدمتتان عرض کردم موردهایی بودند که آموزش موسیقی در حال حاضر با آنها مواجه است. ما فکر میکنیم اگر یک نوازنده در جامعه مطرح و مشهور است، حتماً معلم خوبی هم هست.
وقتی با اساتید و مدرسهای موسیقی ایرانی صحبت میکردم برخی از آنها میگفتند که گاه متوجه شدهاند که شاگردهای خود آنها نیز تدریس میکنند و شاگرد دارند، یعنی قبل از این که خودشان بهاندازه کافی آموزش ببینند شروع به تدریس کرده و یک سری آموزشهای غلط و ناکافی را منتقل میکنند. یا مثلاً میگفتند که وقتی به هنرجو میگویند تو داری اشتباه مینوازی، دیگر آن هنرجو سر کلاس نمیآید و این چرخه اشتباه مدام دارد تکرار میشود و میرود جلو؟
این مسئله بسیار مهمی است اما نظر من در مورد این که هنرجو و دانشجو درس بدهد منفی نیست چون معتقدم که ما وقتی درس میدهیم موضوع را بیشتر یاد میگیریم، منتها مسئلهای که وجود دارد این است که ما چقدر نسبت به موضوعی که میخواهیم بیاموزیم آگاهی داریم. استادان گاهی به لحاظ اقتصادی نسبت به این مسئله موضع میگیرند ولی من همیشه شاگردانم را نسبت به آموزش دادن تشویق میکنم. اگر یکی از شاگردانم از من بپرسد که آیا من میتوانم درس بدهم، میگویم درس بده ولی درسی که میدهی را باید با من بررسی کنی تا اشتباه درس ندهی. یک نوازنده ممکن است بسیار حرفهای باشد ولی هیچوقت نتواند خیلی چیزی را به شاگردانش یاد بدهد. ما چنین افرادی را زیاد دیدهایم. یک شاگرد خوب که شش ماه بهصورت اصولی آموزش دیده است میتواند به یک شاگرد مبتدی درس بدهد. قرار نیست که ما به همه شاگردها درس بدهیم. ما با این کار میتوانیم به جوانها یک فرصت بدهیم. شاگردها وقتی برای استاد ساز میزنند خودشان را مستحق اشتباه زدن میدانند ولی وقتی درس میدهند دیگر مجبور میشوند تمرین کنند تا اشتباه نزنند. گاهی آدمها برای تدریس مجبور میشوند یک سری چیزها را یاد بگیرند، اما اگر ما به یک عده بگوییم شما حق ندارید تدریس کنید، میگویند ما آن حق را چه زمانی به دست میآوریم؟ میگویند اگر ما شهرت جهانی پیدا کردیم این حق را داریم تدریس کنیم؟ آن موقع ممکن است آن جوان دیگر چیزی از درس دادن بلد نباشد. من خودم بهصورت تصادفی در مسیر آموزش قرار گرفتم چون مجبور بودم ولی موضوع این است که تجربه طولانی در حوزه تدریس باعث شده تا من بتوانم کتاب بنویسم و خوب درس بدهم (البته این نظر دیگران در مورد تدریس بنده است). خوب درس دادن ناشی از تجربه تدریس است، وگرنه تجربه نوازندگی شما را تبدیل به یک معلم خوب نمیکند.
وضعیت آموزش موسیقی ایرانی را چطور میبینید؟
من وضعیت آموزش موسیقی را از همه لحاظ خوب نمیدانم. من زمانی به دانشگاه هنر میرفتم سلفژ 4 درس میدادم ولی میدیدم که اکثر دانشجوها دارای مشکلات بنیادی هستند. دانشجوها ریتمخوانی را خوب بلد نبودند و من باید همه چیز را از پایه شروع میکردم. البته من خودم را مدیون دانشکده هنر میدانم. آقای شریف لطفی در دورهای که آنجا بودند زحمت زیادی کشیدند و کارهای زیادی کردند. از وضعیت امروز آنجا خبر ندارم ولی حس میکنم روزبهروز دارد ضعیفتر میشود. به نظرم دلیل ضعیف شدن آن هم چندان به مدیریت ربط ندارد، بلکه به آدمهایی مربوط میشود که آنجا دارند تدریس میکنند. باید ببینم که آنها چقدر معلم هستند. ممکن است آنها نوازندگان حرفهای باشند ولی موضوع این است که آن کار در آن دانشگاه باید توسط آدمی که آموزش را بلد است انجام شود. من نسبت به دانشگاه هنر عرق دارم چون لیسانس و فوق لیسانس خودم را در آنجا گرفتهام. وقتی در دانشگاه هنر تدریس میکردم گاهی تا ساعت 9 شب میماندم و با بچهها کار میکردم. در حال حاضر سیستم درستی وجود ندارد. اصلاً بحث مدیریت نیست، بلکه گاهی موضوع این است که آدمهایی که باید بیایند قبول نمیکنند بیایند. برخی آدمهایی که دارند در آنجا تدریس میکنند شاید در حرفه خودشان حرفهای باشند ولی در آموزش و ارائه مطلب حرفهای نیستند. به نظرم آموزش ما دارد افت میکند.
بسیاری از کنسرتهای موسیقی حوصله سر بر شدهاند. اولاً که اصلاً ساز و آواز وجود ندارد و در ثانی انگار گروهها آمدهاند یک چیزی بزنند و پول خودشان را بگیرند و بروند. اینطور نیست؟
بله. شاید این حرفی که میزنم تند باشد ولی من معمولاً نظرم را میگویم. من فکر میکنم بهراحتی میشود سر مردم را کلاه گذاشت. این اتفاقی است که الآن دارد در جامعه ما میافتد. یک کنسرت با دو جلسه تمرین به راحتی قابل اجرا است. شما هر چه بزنید کسی نمیآید بگوید که چرا این را زدید؟ البته به نظر میرسد مخاطب هم فقط نمیآید لذت ببرد، بلکه میآید تا وقتش پر شود. تا زمانی که این بده بستان وجود دارد سطح موسیقی نیز همینطور باقی خواهد ماند. یکی از دلایلی که استادها هم به سمت موسیقی پاپ میروند این است که آنها هم گیر بلیتفروشی هستند. شما در ایران اگر بخواهید کار تخصصی کنید، طبیعتاً مخاطب خاص و کمی خواهید داشت و شاید سالن شما پر نشود. این یک واقعیت تلخ است. از طرفی کار تخصصی شما قطعاً زحمت بیشتر و هزینه بالاتری خواهد داشت. در نتیجه به سمتی میروید که با مردمتان مرتبط باشید. در حال حاضر موسیقی طنز برای ما بسیار جالب است و طرفداران زیادی دارد. مردم ما در بیشتر مواقع از هر چیزی که مسخره باشد خوششان میآید ولی موسیقی جدی خیر.
جالب است که وقتی میخواهند مخاطب جذب کنند یک خوانندهای را هم میآورند تا برایشان بخواند و آن خواننده هم یک رپرتوار تکراری را میآورد و اجرا میکند. یک مخاطب چقدر باید آثار تکراری را گوش کند؟
ببینید! مسئله این است که به هر حال این مردم هستند که چنین سالنهایی را پر میکنند. در واقع مردم باید از جایی به بعد بگویند که ما دیگر از چنین کارهایی حمایت نمیکنیم. مثل یک جنس میماند که شما میدانید حتی یک ساعت هم برای شما کار نمیکند و طبیعتاً آن را نمیخرید، اما متأسفانه در مورد موسیقی این نگاه وجود ندارد.
انتقاد دیگری که به برخی از موزیسینهای امروزی میشود مربوط به ادا و اطواری است که برخی خوانندهها و نوازندهها در حین اجرا درمیآورند و به اعتقاد خیلیها این نوع اجراها چیزی را به مخاطب اضافه نمیکند. شما چه نظری دارید؟
به نظرم اگر این اکتها واقعی باشد بسیار عالی است، اما اگر ادا و نمایش باشد مردم خوششان نمیآید. اما بهطور کلی اینها چیزهای حاشیهای هستند و وقتی یک آرتیست دارد مینوازند اصلاً مهم نیست که او خودش را تکان میدهد یا نمیدهد. ریتم باید در بدن در جریان باشد، حالا این میتواند در یک آدم خیلی بولد باشد و در یک آدم بولد نباشد. این خصلت اوست. مثل این میماند که من موقع حرف زدنم از یک سری تکیهکلامها زیاد استفاده کنم که خودم هم این را میدانم. مثلاً من "در واقع" را زیاد میگویم. این خصلت من است و عمدی هم در کار نیست. در امر موسیقی هم وقتی ما میرویم یک کنسرت را ببینیم، "خود بودن" هنرمند برایمان جذاب است. میگوییم این آدم خودش است و ما آمدهایم این آدم را ببینیم. ضمن این که شما زمانی یک کنسرت را برای دیدن انتخاب میکند که بین خودتان و آن هنرمند یک وجه اشتراکهایی ببینید و همچنین نکات مثبتی که آن هنرمند دارد و میتواند شما را راضی نگه دارد به نکات منفی او بچربد. مثلاً ممکن است شما از ادا و اطوارها یا حتی چهره یک هنرمند خوشتان نیاید ولی از موسیقیاش لذت ببرید. یا ممکن است حتی از صدای هنرمند خوشتان نیاید ولی بگویید فضایی که در کنسرت او حاکم است برایم لذتبخش است. اما در کل من میگویم همه این بحثها بحث اصلی نیستند و بحث اصلی خود موسیقی است و شما باید ببینید چه اتفاقی دارد در موسیقی میافتد. حالا فلان هنرمند میخواهد بالا و پایین بپرد یا میخواهد نپرد یا میخواهد خودش را تکان بدهد یا ندهد. این مسئله اصلی نیست، بلکه مسئله اصلی این است که ببینیم برای کاری که ساخته شده است چقدر زمان گذاشته شده است و آنچه دارد اجرا میشود در چه سطحی از کیفیت وجود دارد.
یعنی به کیفیت اثر توجه دارد؟
بله، کیفیت است که رشد میدهد.
اما کمیت هم برای جذب مخاطب بیتأثیر نیست؟
کمیت را چه کسی تعیین میکند؟ مردم تعیین میکنند، و دانش مردم در چه سطحی است؟ این خیلی موضوع تلخی است. یادم است یکبار یکی از دانشجویان در دانشگاه یک کتابی را نقد کرده بود و استادی که آن کتاب را نوشته بود در جوابش گفته بود این کتاب چهل بار تجدید چاپ شده است، در حالی که چهل بار تجدید چاپ شدن دلیل بر خوب بودن کتاب نیست. خود من خیلی وقتها یک کتابی که میآید را میخرم و میخوانم، حالا چه خوب باشد چه بد. در واقع من باید آن را خریداری کنم و بخوانم تا ببینم خوب است یا بد. پس این که یک کتاب فروش خوبی داشته باشد دلیل بر خوب بودنش نیست. ممکن است آدمهای زیادی یک کتاب را بخرند و بخوانند و ببیند چه کتاب بدی است! پس اگر سالن یک کنسرت پر میشود معنایش این نیست که کنسرت خوبی است چون ممکن است آدمهایی که به آنجا میروند اصلاً خوب بودن یا بد بودن کنسرت را تشخیص ندهند. من خدمت شما عرض کردم که بعضی وقتها کنسرتها طنز است. حتی بعضی وقتها دوستان حرفهای ما این آدمها را در صفحه اینستاگرامشان دنبال میکنند و پستهایی هم از آنها بهعنوان طنز میگذارند، اما ما میبینیم آن آدم بهمحض این که کنسرت میگذارد بلیتهایش تمام میشود! پس فروش رفتن بلیتها فاکتور مهمی برای تشخیص حرفهای بودن یا نبودن یک هنرمند نیست. در کل در ایران قاعده این است که شما هر چقدر تخصصیتر جلو بروید کمتر مخاطب دارید. بالأخره در گذشته صداوسیما روی این موضوع خیلی نقش داشته و مدیریت میکرده است. آن موقع اگر شما میدیدید که مثلاً دارد کار آقای کسائی پخش میشود با خودتان میگفتید پس کار این هنرمند حتماً از یک فیلتری رد شده است اما الآن همه چیز شخصی شده است. همه آدمها در اینستاگرامشان با یک حرکتی مخاطب خودشان را پیدا میکنند، حالا چه خوب باشند چه بد. شما حتی از روی فالوورهایشان هم نمیتوانید متوجه شوید که اینها حرفهای هستند یا نیستند. چهبسا آن آدمی که به شکل طنز نگاهش میکنیم از همه آدمهای دیگر فالوورهایش بیشتر باشد.
آقای مهرانی، چرا اینقدر گوشهنشین هستید و در مطبوعات و رسانهها نیستید؟ خیلی از نوازندگان و هنرمندان حضور پررنگی دارند ولی شما کمتر مصاحبه میکنید و کمتر حضور دارید. آیا این خودخواسته است؟
خیر خودم نمیخواهم، اما من همیشه معتقدم که همه چیز باید از یک سلامتی برخوردار باشد و ما بایستی از یک سیستم سالم معروف شویم.
در یک جامعه سالم میتوانید با یک سیستم سالم معروف شوید نه در یک جامعه ناسالم؟
به همین خاطر من گوشهگیر هستم چون نمیخواهم با آن سیستم معروف شوم. من هر چیزی که شدهام، بدون پشتوانه استاد خاصی شدهام. در ایران شما در دو حالت موفق هستید، یا در یک باند یا مافیا باشید یا یک باندی را تشکیل بدهید! این را هم خیلی رک گفتم ولی من بالأخره بر اساس کارهایی که کردهام این حق را دارم که بتوانم راجع به چیزهایی که تجربه کردهام حرف بزنم. واقعیت این است که هر چه من هستم حاصل کار طبیعی است و آدمها من را از روی کتابها و سیدیهایم میشناسند و این برایم خیلی ارزشمند است. چارلی چاپلین میگوید "تو فقط در صورتی به قدرت نیاز داری که بخواهی کاری مخرب انجام دهی، در غیر این صورت عشق برای انجام همه چیز کافی است". من خیلی طرفدار این جمله هستم و خیلی دوستش دارم. یکی از دلایلش این است که خیلی وقتها که میخواستم یک کاری را انجام بدهم میدیدم که من باید یک باجی بدهم یا یک کاری را انجام بدهم که این کار باب میلم نیست، به همین خاطر گوشهگیر شدم و شاید منزوی باشم. من در پنج، شش دانشگاه درس میدادم ولی الآن دیگر در آن دانشگاهها نیستم. فکر میکنم کارهایی که انجام میدهم خیلی مفیدتر است، تا این که بخواهم در محیطهایی قرار بگیرم که آدمها تلاش میکنند زیرآب همدیگر را بزنند و زد و بند کنند. ضمن این که لازمه حضور من در جاهای مختلف این است که آدمهایی که در آنجا هستند من را بخواهند که اگر بخواهند من هستم، منتها نباید چیزی از من بخواهند که خلاف باورهای اخلاقی من باشد. در غیر این صورت موضعی نسبت به بودن و حضور داشتن ندارم. مثلاً اگر بگویند بیا فلان جا داور باش، میگویم مشکلی ندارد من هستم. بنابراین گوشهگیر بودن من کاملاً ناخواسته است. من قطعاً دلم میخواست در دانشگاه باشم و حتی تلاش بسیار زیادی کردم که هیئت علمی باشم اما نشد.
چرا نشد؟
این را باید آدمهایی که این مهم را از من دریغ کردند توضیح بدهند. چیزی که مسلم است این است که من از سال 83 تدریس میکردم و بعضی وقتها بالای 27-28 واحد درس میدادم. در صداوسیما، دانشگاه هنر، هنرستان عالی موسیقی (واحد 11)، واحدهای مختلف علمی کاربردی و دانشگاه هنر و معماری (دانشگاه آزاد) تدریس میکردم اما نشد که هیئت علمی باشم. شاید به خاطر این که آدمهایی بودند که بهتر میتوانستند در یک سری سیستمها قرار بگیرند و برای آن آدمها کار کنند.
برنامهای برای کنسرت ندارید؟
برای سال آینده برنامه دارم که حتماً کنسرت بدهم. یک سری سیدیهای جدید هم در حال ضبط دارم که یک بخشش همان آوازهای کلاسیکی است که دارم بازسازی میکنم و میخواهم اجرا کنم.
کتاب جدیدتان چه زمانی منتشر میشود؟
به امید خدا تا قبل از پایان سال 98.