گروه رادیو و تلویزیون هنرآنلاین: وقتی اخبار واکنش داریوش فرضیایی به آهنگ برادران لیلا و پاسخ توهین آمیز ساسی مانکن را در مجازی دنبال میکردم، برایم سوال شد چرا بر خلاف ادعای ساسی مانکن ما چند وقتی است چهرههای برند حوزه کودک را در تلویزیون نمیبینیم. به خاطر حواشی ایجاد شده و دوری از دامنزدن به آن، با داریوش فرضیایی تماس نگرفتم. ترجیح دادم بروم سراغ قدیمی ترها و چهرههای حوزه کودک صداوسیما و جویای احوالشان شوم که از میان تمامی آنها، تنها مسعود روشنپژوه مجری پیشکسوت «مسابقه محله» با اولین تماس پاسخمان را داد و نشان داد همچنان از دغدغهمندان حوزه کودک است. برایش مهم بود که در حوزهی برنامهسازی کودک چه اتفاقی میافتد و در این بین برآیند این اتفاقات چه آسیب و عواقبی برای کودکان به همراه خواهد داشت. قرار گذاشتیم با وجود مشغلهی روشنپژوه او را در دفتر هنرآنلاین ببینیم.
از درب که وارد میشود به خودم میگویم همان مجری «یکویکویک...» است. دلم برای میکروفون در دستش و جایزههایش تنگ شده. خودش است با کمی خطوخطوط گذر عمر. اما سرزندگی و نشاط در برخورد و تعاملش میگوید دود از کنده برمیآید. گفته است که از ورود به حواشی حاکم بر رسانه پرهیز دارد و آمده که از دغدغههای حوزهی برنامهسازی کودک بگوید پس سریع میپرسم چرا دیگر در تلویزیون برنامههای پرنشاط چهرههای برند مثال شما را نمیبینیم؟
گلوش را صاف میکند، نفسی عمیق میکشد و با نگاه به دیوار روبرو میگوید: « فکر میکنم رویکرد سازمان در بخش کودک و نوجوان تا اندازهای تغییر کرده. چون بخش زیادی از فعالیتهایی که در گذشته شاهدش بودیم به مرور کمرنگ شده تا رسیدیم به اینجا که برنامه عموپورنگ، فیتیلهایها و برنامهی من نیستند.» با بذلهگویی که از او سراغ دارم ادامه میدهد «خالهها هم که یا نیستند یا کم هستند. احتمالا چند وقت دیگر باید برویم دنبال عمهها، دور دور عمهها میشود.» هر دو میخندیم.
چایی تعارف میکنم تا مهمانم گلو گرم کند و از میزبانیش لذت ببرم. در حال گذاشتن فنجان روی پیشدستی، چشمم به دستهایش میخورد و برای لحظهای به یاد جایزههایی که به بچهها میداد میافتم. او هم بابت چای گرم تشکر میکند و ادامه میدهد: «خاله قاصدک تا چند وقت پیش اجرا داشت ولی حالا نیست. کلا باکس کودک کمرنگ شده و از آن نشانی نیست. قبلترها دوستان حوزه کودک را در فضای مجازی میدیدم. ولی حالا به جز کار آقای طهماسب که آنهم مخاطب بزرگسال دارد کار دیگری حداقل من ندیدم که بخواهم دنبال کنم. برنامههای عروسکی بوده؛ اما برنامهای که پوشش فراگیر اجرایی داشته باشد من ندیدم.»
چراغ خاموش سوالها یکی یکی برایم روشن میشود. بار آخر کی برنامه او را دیدم؟ میپرسم. چشمانش نشان میدهد دارد گذشته را مرور میکند: «برنامه من تا قبل از همهگیری کرونا روی آنتن بود. کرونا که شروع شد، در برنامهها اعلام میکردم فاصله اجتماعی را رعایت کنید. نمیشد خودم خلاف گفتهام عمل کنم. دیدم که اگر خودم بانی اجتماع بچهها باشم، با گفتهام منافات دارد. ترجیح دادم دست نگه دارم.»
حالا سردبیر خبرگزاری هنرآنلاین هم به جمعمان اضافه میشود و بعد از چاق سلامتی وارد گفتوگویمان میشود و از اینکه دختر خردسالش از بینندگان آن روزهای پایانی برنامه بوده صحبت میکند. سردبیر از اینکه در ایام کودکی مخاطب برنامههای روشنپژوه بوده میگوید و از اینکه دوست داشته از او جایزه بگیرد. به ذهنم میرسد جایزه گرفتن از او آرزوی همهمان بوده. سردبیر میپرسد: «برنامه پرنشاط شما جایگزینی داشته؟ برنامهای توانسته مخاطبی که کارهای شما جذب میکرده را حفظ کند؟»
روشن پژوه دستانش را قلاب میکند، چشمانش اتاق را سیر میکند. بعد از کمی فکر میگوید: «من نباید پاسخگوی این سوال باشم. فقط میتوانم بگویم خوشحال میشوم برنامهای جایگزین برنامهم شده باشد. خوشحال میشوم والدینی را ببینم که در کوچهوبازار در پی احوالپرسی بگویند برنامهای به جای برنامهی شما آمده که جذابتر است، سرگرمکننده است. بچههایمان را پای تلویزیون مینشاند و البته آموزندهتر هم است. ولی اینکه آیا چنین برنامهای بوده را من هنوز اطلاع ندارم.» صدایش قویتر از پیش میشود و میگوید «دلیل آمدن اینجا این بود که رویکردتان به گفتوکو کودکونوجوان بود. از جاهای دیگر هم تماس گرفتند. قبول نکردم بروم. دلیلش هم این است که نمیخواهم وارد حواشی شوم. دغدغهام کودکان است و برای آنها اینجا آمدهام. اگر قرار است مملکتمان آیندهای داشته باشد در گرو کودکانی است که در یک چشم به همزدن قد میکشند.»
میپرسم: «بچه امروز با بچههای دوران ما تفاوت دارند. به نظرتان هنوز میتوانید جذب مخاطب داشته باشید و کودکان را در تمام ایران پای برنامههایتان بنشانید؟»
چشمها و لبانش میخندند و با نشاط کلامیای که از او برمیآید جواب میدهد: «تلویزیون رسانهی عجیبی است. جدا جعبهی جادویی است. تلویزیون خاصیتی دارد که اگر آنرا بدانی و ازش به درستی استفاده کنی حتما جذب مخاطب خواهی داشت. درست است الان زمانهای است که نمیتوانی مخاطب را به دیدن برنامهای خاص محدود کنی. مردم میروند برنامهی دلخواهشان را در کسری از ثانیه در بستر نت به هر شکل میبینند. باید فوت کوزهگری جذب مخاطب را بدانی. آمار مخاطب برنامههای من موجود است. کافی است استقبال بچهها در برنامهها را ببینید. البته باوجود پرمخاطب بودن برنامه نکته فقط تعداد مخاطبین نیست. برنامه ما فراگیر هم بود. در دورترین نقاط ایران ما مخاطب داشتیم. از دل کلانشهرها تا نقاط دورافتاده در سیستان و حتی خارج از مرزها.»
از اینکه وارد حواشی آقای فرضیایی و ساسیمانکن شوم به حرمت مهمانم باید پرهیز کنم. سعی میکنم بدون اشاره مستقیم سوالم را مطرح کنم، پس میگویم: «برخی مدعی شدند که صداوسیما دستتان بوده ولی موثر نبودید آیا توانستید مخاطب داشته و اثرگذار باشید؟»
با چشمانی متبسم و نفسی آرام و کوتاه پاسخ میدهد: «من کارم را انجام دادم. به میزان زمانی که از آنتن به برنامهم زمان اختصاص داده شده بود کارم را انجام دادم. بازخورد کارم را هم هنوز در برخورد با مردم در کوچه و خیابان میبینم. راضیم. البته مردم مرجع مناسبتری برای برآورد اثرگذاری برنامهها هستند.» برای لحظهای به یاد نظرات و واکنش مردم در گوشه و کنار مجازی میافتم. تعداد افرادی که خود را ارتش همین برنامهها میدانستند کم نبود. پای پستها شعرها را مینوشتند و از خاطرهها و آموزههای برنامهها میگفتند. خیلیها خودشان حالا دیگر در جرگهی والدین هستند و از اینکه خود و بچههاشان پای برنامهی یک چهره نشستهاند ابراز خوشحالی میکردند.
روشنپژوه از برنامهش جهت بیان اثرگذاری برنامهها مصداق میآورد و ادامه میدهد: «اثرگذاری را آنچنان میدیدم که عوامل حاضر بودند بدون بیمه در کوه و بیابان همراهم باشند. همه با عشق به کودکان و استقبالشان کار میکردیم. نمیتوانستیم به دلیل مخارج ممکن چشمانتظاری بچهها در شهرشان را نادیده بگیریم. اگر اثر کارمان را ندیده بودیم دوام نمیآوردیم. فکرمان این بود که بچههای نیکشهر زاهدان منتظرند. باید میرفتیم. الان هم به همان انرژیها امیدوارم. همهی اینها فقط با دو توپ و اسباببازیهای ساده انجام میشد. تیتراژهای ما را ببینید در ۱۵ دقیقه سه تا چهارهزار بچه جمع میشد. مگر سازمان هدفش چیست؟ به جز جذب مخاطب؟ قدرت تلویزیون انکارناپذیر است. کافی است برنامه جذاب باشد قائدتا مخاطب خواهد داشت. تلویزیون تنها رسانهای است که از اعضای خانواده است. پای سفره هفتسین، افطار، در سفر، مغازه، حتی گاهی پارک، همه جا عضوی از خانواده است. حتی اگر به تلویزیون توجه نشود باز هم تلویزیون در کنار خانواده و روشن است. این برگ برندهی تلویزیون در مقابل تمام رسانههاست و باید از این فرصت استفاده بهینه کرد.»
پرسیدم: «در اجراهای شما ترانه و آهنگ هم بوده. تفاوت کار شما و دیگران چیست؟» تبسم از لبانش دور نمیشود و میگوید: «در برنامهی من یا دیگر دوستان حوزه کودک هم ترانه است. لازمهی کار کودک نشاط است و ترانههای کودکانه بخشی از این نشاطند. مثلا من میخواندم کوچه به کوچه، خونه به خونه، میام خونههاتون، از این محله به اون محله... و تمام این اجراها با حضور بچهها اتفاق میافتاد. دختر و پسر کنار هم دست میزدند و شادی میکردند. پیش هم نیامد کسی در جهت نفی برنامهی ما ایراد بگیرد. تعهد داشتیم و داریم که ملاحظات اخلاقی کودکان و نوجوانان را در عین ابراز نشاط و شادی حفظ کنیم. هر چند ترانههای آنور آبی هم بودند. ما کار خودمان را میکردیم. آنها هم کار خودشان. اما برنامههای ما به واسطهی در دسترس بودن و امنیت اخلاقی فضای رشد بچهها از طریق خانوادهها حمایت میشد.» تا اینجا که از آن روزها میگوید یادم میآید چه صبح جمعههایی که به عشق برنامهی او و اینکه این هفته کجا خواهد بود از خواب بیدار میشدیم.
وی ادامه میدهد: « الان شرایط متفاوت شده. والدین درگیر و پرمشغلهند و بچهها در خانه تنها. امکان کنترل تربیتی فرزندان به نسبت قبل وجود ندارد. تنها راهکار تولید برنامههای جذابی است که با قدرت در دسترس بودن تلویزیون بتواند کودکان و نوجوانان را جذب کند. نیاز است برنامهساز بتواند آنِ لازم برای جذب کودک را بسنجد و دست به تولید بزند. البته حمایت سازمان از برنامهها هم باعث دلگرمی میشود. برنامهساز نیاز دارد اطمینان کسب کند که برنامهش آنتن خواهد داشت و حمایت میشود وگرنه تولید با چالش روبهرو خواهد شد و برنامهساز در این اوضاع اقتصادی متضرر خواهد شد.»
با نگاه به پنجره و تاریکی هوا ساعتم را چک میکنم. صحبتمان طولانی شده بود اما مجری محبوب کودکی خودم و بچههای امروز، مجریای که برخلاف دیگر همکارانش برنامههایش محدود به استودیو نبود و خود به سراغ بچهها میرفت چنان گرم و بامحبت پای صحبتمان نشست که خاطرمان نماند روزها کوتاه اند و شب بلند. پس سوال آخر را مطرح کردم: «چه راهکاری برای جلوگیری از آسیبهای ممکن در حوزهی کودک وجود دارد؟ چه کنیم تا با یک آهنگ و ترانه دستودلمان نلرزد؟»
با اعلام سوال آخر مشخص است در پس ذهنش صحبتهاش را جمعبندی میکند و میگوید: «باز هم بر این نکته تاکید میکنم که ترانهها همیشه بودهاند. حرف امروز و دیروز نیست. درست است الان دسترسیها بیشتر شده، نظارت کمتر. اما آنچه که در جهان دیده میشود و پاسخ گرفته وجود تولیدات متنوع متناسب با مخاطب است. در مثل گفته میشود، برای سلیقههای مختلف بچهها، مادر غذاهای رنگارنگ روی سفره میگذارد. هر کس متناسب با سلیقهش غذا را انتخاب میکند. نمیگویم تولیدات خلاف رویکردها و سیاستهای کلی باشد. نه! در همان سمتوسو هم میشود برنامههای متنوع تولید کرد. فقط باید تنوع و جذابیت برنامهها را در نظر گرفت تا بتوانیم قریب به اتفاق هموطنانمان را پای این سفره ببینیم. از عوامل برنامههای موفق و پرمخاطب استفاده شود تا بتوان در کنار انتقال تجربه احساس پویایی در سازمان حس شود. نمیشود کتمان کرد که فوت کوزهگری را همان چهرههای کنار گذاشته شده میدانند. مردم و بچههای ایران را پای تلویزیون ایران نگه داریم. فرهنگمان حفظ خواهد شد و با آمدن هر ترانه و فیلمی هراس یقهمان را نخواهد گرفت.»
به همین زودی گفتوگوی بیحاشیه اما صمیمیمان به پایان رسید. حین بدرقهاش در ذهنم برنامههاش را مرور میکنم مسابقه محله، مسابقه ببین و بگو، مسابقه فانوس، ده سوال ده جایزه، خانواده، باهم برای هم، آوا و چندین چند عنوان دیگر که به خاطر سپردن همگیشان ساده نیست. نبود چنین تجربه گرانبهایی در تعامل با کودکان از دست دادن سرمایه معنوی ملی نیست؟
زهرا عباسی