گروه ادبیات خبرگزاری هنرآنلاین - ارتش جمهوری ‌اسلامی‌ ایران نقش بسیار مهمی در حفظ انقلاب و حراست از مرزهای سرزمین‌مان داشته است. ارتش در روزهای نخست بعد از پیروزی انقلاب با دو چالش بزرگ دست و پنجه نرم می‌کرد. یک) رفتن نیروهای هوادار رژیم پهلوی و جایگزین کردن نیروهای جدید مومن. دو) مهار فتنۀ گروهک‌های ضدانقلاب و تأمین امنیت کشور.

بحمدالله ارتش از پس هر دو مشکل با درایت امام (ره) و تلاش فرماندهانش برآمد و توانست با ترمیم ساختار خودش، از آب و خاکش دفاع کند. تقدیم بیش از 27 هزار شهید در این مسیر یکی از افتخارات ارتش پاک و خدمتگزار ایران به‌حساب می‌آید.

 

خالی از لطف ندیدیم به‌مناسبت 29 فروردین که در تقویم روز ارتش نام گرفته کتاب «ابد+ده سال» را معرفی کنیم. این کتاب به خاطرات امیر سرتیپ دوّم «اکبر فتورائی» می‌پردازد. نکتۀ جالبی که ما را وادار به انتخاب این کتاب برای معرفی نمود دو وجهی بودن خاطرات ایشان است. کتاب ابد+ده سال به خاطرات نظامی فتورائی از سال 1340 تا سال 1360 پرداخته که فرصت مغتنمی برای آشنایی خواننده با ارتش پیش و پس از سال 1357 به‌شمار می‌رود.

فتورایی یکی از نیروهایی است که علیرغم سابقۀ نسبتاً بالا، با افکار امام (ره) همراه می‌شود. در کتاب به گوشه‌هایی از مبارزات و زندانی شدن وی اشاره شده است. فتورایی پس از مستقر شدن نظام اسلامی مجدداً به سازمان ارتش بازگشته و از تجربیات ارزشمندش برای نوسازی این نیروی مهم نظامی استفاده می‌کند. دوران کودکی و نوجوانی، ورود به ارتش، تشکیل خانواده، به زندان افتادن و شکنجه‌های شدید، آزادی در اوایل بهمن 57، همراه شدن با مردم انقلابی، بازگشت به ارتش، جایگاه جدید و خرده روایت‌های فراوان ذیل این موضوعات، کلیات کتاب را تشکیل می‌دهند. بعید به‌نظر می‌رسد کسی از خواندن این اثر پشیمان بشود. به‌ویژه آنهایی که به روایت‌های تاریخ انقلاب علاقمند هستند.

 

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:

 

نوشابه تهوع آور

نزدیک دو ماه گذشت تا دوباره به دادگاه فرا خوانده شدم. دادگاه دوم زمان کمتری نسبت به دادگاه اول برد. بازجوها تمامی حرف‌هایی که در اعتراض به نوع حکومت‌داری شاه زیر شکنجه به زبان رانده بودم را گزارش کرده و به عنوان مدرک جرم در اختیار دادگاه قرار داده بودند. در دادگاه سؤال کردند آیا بر سر باورهای پیشین خود هستم؟ و من که معتقد به درستی آن باورها و گفته‌ها بودم هم‌چنان بر آن پای فشردم.

یک هفته بعد حکم اولیه من صادر شد و بعد از تأیید شاه به من ابلاغ شد. از آنجا که علی محبی کشته شده بود و دلیلی قاطع در رابطه با همکاری من با گروه های مسلح مخالف وجود نداشت، حکم من با یک درجه تخفیف از اعدام به حبس ابد در خصوص اقدام علیه امنیت کشور و ده سال حبس به جرم توهین به شاه صادر شد.

بر اساس قوانین، هر فرد نظامی با دریافت حکم زندان بیش از یک سال از ارتش اخراج می‌شد بنابراین من نیز بعد از دریافت حکم خود به خود دیگر نظامی محسوب نمی‌شدم و باید به زندان‌های عمومی منتقلم می‌کردند. از این رو به زندان قصر فرستاده شدم.

تازه وارد ماه مهر شده بودیم و از گرمای هوا قدری کاسته شده بود. نزدیک ظهر خبر آمد که وسایلم را جمع کنم چیز زیادی نداشتم و خیلی زود آماده حرکت شدم. کیسه وسایلم را زیر بغل زدم و وارد اتوبوسی که برای انتقال به زندان قصر منتظرم بود شدم. پنجره های اتوبوس را با ورق‌های فلزی پوشانده بودند و کمترین نوری وارد آن نمی‌شد. در طول مسیر صدای رفت و آمد مردم در خیابان‌ها به گوش می‌رسید و عطش دیدارشان را در من به اوج می‌رساند با چرخش هر فرمان ناخودآگاه بدنم برای حفظ تعادل به سمت مخالف متمایل می‌شد این حالت برای من که مدت‌ها بود جز گذراندن ساعت‌های کسالت بار در گوشۀ سلولم کار دیگری نداشتم بی‌آنکه بخواهم فرح انگیز بود. پس از ساعتی خیابانگردی وارد محوطه زندان قصر شدیم.

بعد از پیاده شدن از اتوبوس به طرف سالنی که در نقطه مرکزی به چهارراه تبدیل می‌شد هدایتم کردند. هر راه به سمت بندی از بندهای زندان ختم می‌شد. قبل از مشخص شدن بندی که باید محکومیتم را در آن سپری می‌کردم مجبور بودم مدتی را در قرنطینه بگذرانم تا پرونده ام به زندان قصر برسد و بر اساس آن سکونت‌گاهم مشخص شود. وارد قرنطینه که شدم، بوی تعفن شدیدی مشامم را آزرد. بویی که به همۀ بوهای متعفن شباهت داشت ولی تشخیص این‌که منشاء آن از کجاست غیر ممکن بود.

******

ریاست کمیتۀ تصفیه ارتش

... بنی صدر ما را به رئیس ستاد مشترک ارتش آقای شادمهر ارجاع داد. رئیس ستاد مشترک یکی از افسران دارای مدرک دکترای نیروی دریایی را برای فرماندهی این نیرو در نظر گرفته بود. از قضا نام این فرد نیز در لیست سیاه کمیته جهت تصفیه قرار داشت. آقای شادمهر در نشستی که با او و مسئولین ستادها داشتیم با غرور رو به من و آقای محمددوست که در تصفیه کردن افراد نیروی هوایی صاحب‌نظر و کمک حال ما بود کرد و گفت اصلا تصفیه چه صیغه‌ای است؟ اصولا شما چه چیزی را تصفیه می‌کنید؟ بالأخره اینها را به دریا که نمی‌ریزید، هر چه باشد این افراد متعلق به این جامعه هستند. کردستان که از دست رفته طولی نمی‌کشد خوزستان نیز از پیکر ایران مجزا بشود.

شنیدن چنین حرف‌های بو داری از زبان یکی از بالاترین فرمانده‌هان نظامی برای ما بسیار ناگوار بود. به همین دلیل بعد از خروج از دفتر رئیس ستاد مشترک با آقای محمددوست متفقاً تصمیم گرفتیم جریان را به اطلاع رهبر انقلاب برسانیم. از این رو سوار خودرو پژو ۵۰۴ من شده و راهی جماران شدیم. وارد منزل مرحوم امام که شدیم آقای توسلی ما را به حضور پذیرفتند مطلب را با ایشان در میان گذاشتیم و تقاضا کردیم ترتیب ملاقاتمان با امام (ره) را بدهد. از آنجا که رهبر انقلاب با برخی از مسئولین رده بالای کشوری جلسۀ مهمی داشتند، آقای توسلی پیشنهاد کردند موضوع را با نمایندگان مجلس بازگو کنیم. از این رو مستقیم به سوی مجلس حرکت کردیم. متأسفانه دیر رسیدیم آخرین نماینده‌ای که از مجلس خارج می‌شد شهید باهنر بود، جریان را به ایشان گفتیم وی ما را به آقای خامنه‌ای که نماینده شورای انقلاب در وزارت دفاع بودند ارجاع داد. بعد از تماس تلفنی با آقای خامنه‌ای مقرر شد به منزل ایشان رفته و در آنجا ملاقاتشان کنیم. وارد منزل که شدیم با مهمانی که از گنبد برایشان آمده بود نیز برخورد کردیم. به صورت خلاصه موضوع را مطرح کردیم ایشان در پاسخ گفتند خیلی جای نگرانی نیست چرا که به زودی آقای شادمهر از این سمت عزل خواهند شد.»

*****

پادگان قوشچی

شهریور سال ۵۹ به همراه همسر و دوست و همکارم آقای محمددوست که افسر نیروی هوایی بود به مشهد مقدس مشرف شدیم. آقای محمددوست خانه‌ای در مشهد داشت که این مسافرت را در منزل وی ساکن بودیم.

روز اول مهر ماه به تهران بازگشتیم. در طول مسیر ایستگاه راه‌آهن تا منزل، ازدحام جمعیت در مقابل نانوایی‌ها توجه ما را سخت به خود جلب کرد. با تعجب علت آن را از راننده تاکسی که ما را به مقصد می‌رساند، سؤال کردم. گفت: «مگر خبر نداری جنگ شده؟» پرسیدم: «جنگ کی با کی؟» با پوزخند پاسخ داد: «بَه، آقا رو، کی با کی نه، کجا با کجا.» و دوباره با همان لحن ادامه داد: «دیروز هواپیماهای عراقی مهرآباد رو بمب‌باران کردند، خبرش تو همه روزنامه‌ها و از رادیو پخش شده.»

آذربایجان غربی به دلیل هم مرز بودن با عراق یکی از نقاط جنگی محسوب می‌شد، مضاف بر آن از ابتدای انقلاب، گوشه‌گوشهٔ این منطقه در اثر تحرکات گروه‌های ضد انقلاب دچار ناامنی بود، از آن‌جا که بومی این منطقه قلمداد می‌شدم و در شرایطی که زادگاهم در خطر هجوم دشمن قرار گرفته بود، دیگر خود را مجاز به باقی ماندن در تهران نمی‌دانستم، از این رو استعفای خود از ریاست کمیته تصفیه ارتش، به همراه درخواست اعزامم به منطقه آذربایجان غربی را تسلیم مقامات ارشدتر نمودم.

خیلی زود با استعفا و درخواست انتقالم موافقت شد و من به ارومیه بازگشتم. چند روزی از بازگشتم به ارومیه نگذشته بود که صبح یک روز سرد پاییزی خبر حملهٔ دموکرات‌ها به پادگان لشگر از طریق خیابان برق که در پشت پادگان واقع بود به من رسید. به سرعت سوار خودرو جیپ ارتشی که در اختیارم بود شدم و خود را به پادگان رساندم.

69683-1

کتاب روایت روانی دارد با این وجود ادبیات نوشتاری آن می‌توانست بهتر از این باشد. ابد+ده سال را انتشارات سورۀ مهر سال 1394 منتشر کرده است. قطعاً خواندن خاطرات یک نفر فقط بخش کوچکی از اطلاعات ما نسبت به ساختار ارتش را شکل می‌دهد. با این‌حال خواندن هر کتابی به‌قدر خودش، دنیای دانایی ما را تکمیل می‌کند.