سرویس تجسمی هنرآنلاین: عکسهای سیاه و سفید خانوادگی در کنار هم و یا ریخته شده روی زمین، عروسکی که به گوشهای افتاده و سالهاست دستی به آن نخورده، اسب قرمز که اسباب بازی محبوب دوران کودکی او بوده، این اشیاء به لحاظ کمی آن قدر هستند که چشم فرصت دیدن همه را ندارد، ولی همه آنها به جز هر کمیتی، به دقت و وسواس زیادی انتخاب و چیده شدهاند... اینها نخستین تصویری است که از آثار واحد خاکدان در ذهن مخاطب زنده میشود، نقاشی که از کودکی میان کتابهای پدر به دنبال تصویر میگشت، آنها را ثبت میکرد و در همه کارهایش دلبستگی به ثبت خاطره اشیا موضوعی پررنگ است. با او به گفتوگو نشستیم تا درباره بسیاری چیزها و به ویژه کتابی که اخیرا از او منتشر شده است صحبت کنیم.
آقای خاکدان آخرین فعالیت هنری شما به نمایشگاه و رونمایی کتابی بازمیگردد که مدتی قبل در گالری ایرانشهر برگزار شد. این کتاب با نسخههای محدودی ارائه شده است؛ چه ویژگیهایی در این اثر وجود داشت که تصمیم گرفتید آن را نه در تیراژی قابل توجه بلکه به تعداد کم منتشر کنید؟
این تصمیم من نبود بلکه ناشر این سری کتاب آقای مازیار رحمانی تصمیم گرفتند از گروهی از پیشکسوتان هنرهای تجسی کتابهای "Limited Edition" منتشر کنند و به من هم پیشنهاد دادند. پس از دیدن نمونههای کتاب، این پروژه برایم جذاب شد و تصمیم گرفتم با این نشر همکاری داشته باشم. به نظر میرسد در یک سال آینده آثار حدود 10 هنرمند هنرهای تجسمی به این شکل منتشر شود. چاپ چنین کتابهایی اتفاق جدیدی است که در کشور ما رخ داده است، به طور کلی ما اکنون در دوره طلایی هنرهای تجسمی ایران قرار داریم، اتفاقاتی که اکنون در هنرهای تجسمی رخ میدهد عمر چندانی ندارد و زمان کمی است که این رشد در هنر به وجود آمده است. اما درباره این کتاب باید بگویم با توجه به اینکه از آثار من کتابهایی وجود داشت، یک جمعبندی از کتابهای قبلی من در این کتاب وجود دارد. به علاوه در هر یک از این کتابها که تعداد آنها به 190 نسخه میرسد یک نقاشی کارِ دست وجود دارد. قرار بود این کارها خیلی سبک و سریع باشد اما من وقتی این کار را شروع کردم متوجه شدم که اصلا در توان من نیست نقاشی خلق کنم که کمکار و سبک باشد.
طراحیهایی که برای این کتابها کار کردید دارای چه ویژگیهایی هستند؟
یک سال و نیم طول کشید تا من روی این طراحیها کار کردم. شروع کار دشوار بود زیرا من سفارشی گرفته بودم اما نتیجه این سفارش باید کیفیت کار من به عنوان نقاش را میداشت. ابتدا ستیز عجیبی با خودم داشتم تا نحوه کار و روی کاغذ آوردن طرحها را پیدا کنم. جالب اینجاست که نتیجه طراحیها این شد که من نوعی خودشناسی داشتم. گویی مشغول نوعی بازشناسی ذهنیات و خواستههای ذهنی بودم که تا امروز روی کاغذ آورده نشده بود. این کار در نهایت به آنجا کشید که متوجه شدم خیلی چیزها در این طراحیها هست که من میتوانم برای کارهای بعدی از آنها استفاده کنم. من هنگام کار آزادی بسیاری به اتوماتیسم ضمیر ناخودآگاهم دادم و این، موجب شد بسیاری از فرمها و اشیا در این طراحیها به وجود آیند. در واقع خودم را محدود نکردم، ذهن و دستم را باز گذاشتم تا هر اتفاقی که میخواهد رخ دهد. البته بعدا که به این طراحیهای نگاه کردم متوجه شدم که آنها دارای کیفیتهای ایلوستراسیو نیز هستند و من این ویژگی را یک بازده مثبت در این روند میدانم. اما دلیل خوشنودی من از این ماجرا این است که اکنون یک گنجینه عظیم از تصاویر و فرمهایی دارم که در همه چهل و چند سال گذشته که کار کردم شاید اصلا روی کاغذ نیاورده بودم و از بین بردن این محدودیتهای ذهنی و دادن آزادی به ذهن و دستم موجب خلق آنها شده است. این تجربه بسیار خوب اما مشکل بود؛ باید بگویم که من با این سیستم و در این فضا، آن هم روی نزدیک به 200 طراحی، کار نکرده بودم و این برایم بسیار جالب بود. از سوی دیگر من سالها به عنوان تصویرگر در آلمان کار کردم، همیشه ویژگیهای تصویرگری در بازه کارهای من هست. یکی از مشکلات این کار نیز این بود که بسیاری اوقات سعی میکردم این ایلوستراتیو بودن را از کارم کنار بگذارم و کار را به جایی برسانم که جنبه نقاشانه و طراحانه دارد. هیچکس به اندازه خود من نمیتواند کارهای مرا نقد کند به همین دلیل من هنگام کار روی این پروژه مدام کارهایم را مورد سنجش قرار میدادم. بودن ویژگیهای تصویرگرایانه در طراحی به معنای بد بودن طراحی نیست و ما در تاریخ نقاشی هنرمندان بزرگی داریم که کارشان بسیاری از اوقات به سمت تصویرگری رفته است. وجود این ترس که ممکن است اثر نقاشی من به تصویرگری شبیه شود موجب نزول خیلی از قدرتنماییهای نقاشی در کارش میشود؛ بنابراین باید ترس را کنار گذاشت و کار کرد زیرا ممکن است کار به سمتهای بسیار متفاوتی برود.
تجربیاتی که در این مجموعه کسب کردهاید آیا روی مجموعه بعدی شما تاثیر گذاشته است و ما در نمایشگاه بعدی شاهد به ثمر رسیدن این تجربهها خواهیم بود؟
صد در صد چنین خواهد بود. زمانی هست که هنرمند باید با کاری که همیشه انجام میداده وداع کند. این وداع ممکن است در کار نقاش، سیال و غیرمنتظره باشد؛ به همین دلیل در سری جدید کارهایم که الان مشغول کار روی آن هستم، طراحیهای اخیرم بسیار تاثیرگذار بودهاند. اتفاقی که برای خودم جالب بود اینکه موتیفهایی که من چهل سال پیش میکشیدم دوباره به کارهایم برگشتهاند به عنوان مثال در کارهایی که در سالهای دهه پنجاه میکشیدم استخوان بسیار دیده میشد و این استخوانها دوباره به کارهایم برگشته است و حتی در یکی از کارهای رنگ و روغن جدید من نیز این استخوانها پس از چهل و اندی سال حضور دارند.
وقتی به کارهای شما نگاه میکنیم به روشنی میتوان آثارتان را در چند بخش مختلف دورهبندی کرد، به نظر میرسد شما از آن دسته هنرمندانی نیستید که معتقدند باید تنها یک شیوه کاری را به طور مستمر دنبال کرد؟
هیچ بایدی در کار نیست، هنر نهایت آزادی است و باید این طور باشد. هنرمند باید آن قدر آزاد باشد و آزاد کار کند که قابل قیاس با هیچ آزادی در دنیا نباشد. به همین دلیل اگر شما چنین رویهای را پیش بگیرید احتمال اینکه در هنرهای تجسمی به دستاوردهای جدید برسید هست؛ اما اگر تنها بخواهید به موضوع خاصی یا تکنیک خاصی بپردازید به جایی نخواهید رسید. نمیشود مثلا یک نماد را انتخاب کرد و ادامه داد چون به این ترتیب شما دچار ملال خواهید شد، از سوی دیگر کار شما جنبه تجاری شدن به خود خواهد گرفت که خطرناکترین بُعد نقاشی است که امروز ما شاهد آن هستیم.
با این حال به نظر میرسد که نخی از میان همه آثاری که شما در دهههای مختلف خلق کردهاید رد شده و همه آنها را به هم مربوط کرده است...
این نخ در واقع روح هنرمند است. البته باید اذعان کنم گاه شکستن آن سد و رفتن به مسیرهای جدید برای هنرمند دشوار است؛ هنرمند حتی وقتی به فضای جدیدی در هنرش وارد میشود همان آدمی است که پیش از این بود، همان آدم با همان ذهن و عشق و دست که تابلوی دیگری را میکشد، او تنها موضوعگیری خود را در هنر تغییر داده است. به نظر من روند کار یک هنرمند ریشه در آگاهیهای او دارد و آگاهی برای هنرمند تاریخ هنر است که باید آن را به خوبی بشناسد. اگر این آگاهی نباشد ممکن است اوضاع به بیراهه کشیده شود.
اگر شما بخواهید کارهایتان را دورهبندی کنید آیا به آنچه درباره شما نوشته شده، اعتقاد دارید یا تقسیمبندی دیگری برای آنها قائل هستید؟
دورههای کاری در واقع گردشهای ذهنی هستند که هنرمند وقتی احساس تغییر در خود میکند ظهور پیدا میکنند. ممکن است شما کارهای مرا دارای سبکهای مختلف ببینید اما این تغییرات برای من بر اساس همین گردشهای ذهنی ایجاد شده است. به عنوان مثال رسیدن من از نقاشی تجریدی به سوررئالیسم سالها طول کشید. نکته دیگر اینکه ما از جوانان دهه 60 اروپا بودیم، دورهای که بینظیر بود و بسیاری از رفتارها و سبک زندگی که امروز از جوانان میبینیم ریشه در آن سالها دارد. این فرهنگ همه چیز را در دنیا از نگاه به هنر گرفته تا نحوه لباس پوشیدن جوانان را عوض کرد. به ویژه بر گرافیک آن دوران بسیار تاثیرگذار بود و حتی آثار هنرمندانی مثل مرتضی ممیز، قباد شیوا یا فرشید مثقالی تحت تاثیر آن شیوههای گرافیک بود. من هیچ ابایی از این نداشتهام که بگویم این جریانات بر من نیز تاثیر گذاشته است، حتی در آن دوران جایی به خودم گفتم خودت را رها کن و به شیوهای که دوست داری کار کن و حتی کششهای سوررئالی هم در کارت وجود دارد را نادیده نگیر و امروز میدانم که اگر این کار را انجام نمیدادم چند اتفاق اساسی در کار من نمیافتاد. اتفاق دیگری که افتاد این بود یک روز، تابلوهای سوررئالم را بیرحمانه تجزیه و تحلیل کردم و به این نتیجه رسیدم که چیزهایی که تو میکشی را همه کشیدهاند پس این نقاشی را رها کن و دوباره به آوانگاردیسم برگرد. این کار دشواری است که هرکسی نمیتواند آن را انجام دهد زیرا لازمه نقاش آوانگارد شدن این است که خود نقاش هم آوانگارد باشد. این مسئله به علاوه اینکه آوانگاردیسم برای من بسیار ملال آور شده بود موجب شد به دنبال نقاشی آوانگارد نروم. تمام ارزش هنر آوانگارد به این بود که کاری که آنها میکردند حقیقتا نو بود درحالی که من میدانم تکرارهای بعدی این هنر رنگی از نو بودن نداشت. این فراز و نشیب موجب شد تصمیم بگیرم نقاش بمانم هرچند وقتی من وارد آلمان شده بودم مرگ نقاشی اعلام شده بود و در حال کفن و دفن آن بودند.
پس شما اعتقاد داشتید که نقاشی نمیمیرد...
من فکر میکنم نقاشی یک نیاز بشری است؛ این بچهها هستند که بی دلیل نقاشی میکنند و این سوال از یک انسان که چرا نقاشی میکند مانند این است که از کسی بپرسید چرا میخوابد. من از دو سالگی شروع به نقاشی کردم هرچند مدرک این رشته را نیز دارم. من هیچ وقت نقاشی را کنار نگذاشتم؛ اعتقاد دارم ریشه چیزهایی که ما در روزمره میبینیم در نقاشی است، لباسها، اتوموبیلها... همه چیز ریشه در طراحی و نقاشی دارد البته بین طراحی لباس و ساختمان و ماشین با هنر نقاشی فاصله زیادی قائل هستم اما تاثیر نقاشی بر زندگی روزمره را نمیتوان منکر شد. نقاشی یک نیاز توصیف نشدنی برای بشر و جهان است.
گفتید که در دو سالگی نقاشی را آغاز کردید، در آن سن نقاشی برای شما چه حسی داشت؟
به خاطر دارم زمانی که شش سالم بود که مرحوم رفیع حالتی که استاد دانشگاه هنر، کارگردان تئاتر و همکار پدرم بود در سفری به پاریس برای من یک آلبوم نفیس طراحی هدیه آورد. در صفحه نخست این دفترچه نوشته شده است "تقدیم به خاکدان کوچولو، رفیع حالتی". اولین کارِ من در این دفترچه کپی امضای آقای حالتی است، هرچند بعدها به توصیه پدرم هر صفحه را به دو قسمت تقسیم کردم تا امکان کشیدن نقاشیهای بیشتری در آن برایم وجود داشته باشد. اما اکنون وقتی به این دفترچه نگاه میکنم به این سوال شما فکر میکنم که نقاشی برای یک کودک کم سن و سال چه حسی دارد؟ یا چرا به عنوان یک کودک آن نقاشیها را کشیدهام و در نهایت به این نتیجه رسیدم که از کودکی تمایل داشتم هر چیزی که دوست داشتم را به شکل بصری ثبت کنم. این نیاز به ثبت چیزی که دوستش دارید است که موجب میشود شما مدام در دست بگیرید و نقاشی بکشید. آنچه بعدها به عملی که شما در کودکی انجام میدادید اضافه شده و کار شما را به اثر هنری تبدیل میکند آگاهیهایی است که شما درباره هنر آموختهاید. اما در هر حال شما میخواهید چیزی را ثبت کنید. چیزی که میتواند حیوانات، اشیا یا آدمها باشد.
برای شما این ثبت کردن، چه اندازه ثبت تخیلات است؟
بسیار زیاد از تخیلات من نشات میگرفت. در خانه ما چون پدرم زبان خارجی میدانست، کتابهای بسیاری در زمینه تاریخ هنر به زبان اصلی داشتیم که تماشای این کتابها یکی از بازیهای من در دوران کودکی بود. یکی از این کتابها که من هنوز آن را نگه داشتهام نسخه چاپ سنگی "کمدی الهی دانته" اثر گوستاو دوره بود که شاهکارهای تصویرگری بشر در آن وجود دارد. اینها اولین کلید من برای کشیده شدن به سمت دنیای فانتزی بود و موجب شد من به سمتِ کشیدن دنیایی ورای آن جهانی که پیش چشم داریم علاقهمند شوم.
اما در این فضای پر از تخیلی که در کارهای شما وجود دارد دو عنصر مهم همیشه نقش داشتهاند یکی اشیا و دیگری فیگورهای انسانی، در استفاده از فیگور انسان چه رویکردی دارید؟
من بیشتر به نقاشی قبل از مدرن علاقه دارم، بسیاری از نقاشان فیگور انسانی را هم ردیف اشیا میدانند اما نکته این است که روشی که کاراواجو فیگور را میبیند با شیوهای که جاکومتی به فیگور نگاه میکند تفاوتهای بسیاری دارد؛ در عین اینکه ممکن است هزاران پارالل در کار این دو ببینید. مثلا اینکه من در نقاشیهایم آدمها را به پرواز در میآورم به نقاشی دوره رنسانس بازمیگردد آن جا آدمها به بهانه قدیس بودن پرواز میکنند ولی در کارهای من آدمها بیشتر در حال سقوط هستند تا پرواز. به نظر من یک تابلوی نقاشی عصاره همه سالها کاری است که یک هنرمند گذرانده است. میشود توضیح داد و توصیف کرد که چرا عناصر، نور، رنگ پس زمینه و ... به این شکل و شیوهها کار شده است هرچند نقاشان بسیاری ترجیح میدهند درباره کارشان سکوت پیشه کنند.
شکل برخورد با نور یکی دیگر از نکات جالب کارهای شماست، این نور است که از سمتی به درون تابلو سرازیر میشود و گاه نمایش بار احساسی اثر بسیاری از اوقات برگردن این نورهاست. به نظر میرسد که این برخورد با نور نیز از نقاشی پیش از مدرن ریشه گرفته باشد...
وقتی شما نقاشی تحلیل را در مدرسه میآموزید بسیاری از مبانی نقاشی قبل از مدرن برای شما طرد میشود، سعی میکنید بدون پرسپکتیو کار کنید، زاویه دید و آناتومی را به هم میریزید و ... اما مقطعی هست که شما تصمیم میگیرید به همه چیزهایی که مطرود شدهاند بازگردید و مشکلات از همینجا شروع میشوند. نخست اینکه باید بدانید چیزی که میخواهید بکشید کجا اتفاق میافتد در چه دورهای و چرا اتفاقا میافتند؟ چه اشیایی در تابلو وجود دارد؟ شما مجبور هستید به جای تمام فرمها و خطها و تاشهایی که در کار آبستره انجام میدادید اشیا را جایگزین کنید. برای این کار به آثاری در تاریخ هنر نگاه میکنید که به همین شیوه کار شده است. به علاوه در اینجا موضوع سلیقه نیز مطرح است که با ژنهای شما ارتباط دارد، مثلا من اگر یک ساعت پشت سر هم موسیقی شاد گوش بدهم حالم بد میشود این انسانی که مدام میزند و میرقصد و به هیچ چیز فکر نمیکند را نمیتوانم تحمل کنم، حس میکنم نوعی حماقت در این موضوع هست. انتخاب نوع اثر هنری که شما از آن لذت میبرید به احتمال زیاد با ژنهای شما ارتباط دارد. در نقاشی هم همینطور است وقتی شما از اتفاقاتی که صد سال قبل افتاده است و کاندینسکی و خوان میرو پایهگذار آن بودند و به کسانی رو میآورید که کارهایشان قابل تقلید نیست، آن قدر کاریشان قوی و کامل است که شما را مجبور به نبردی مرگبار میکند. خیلی از عناصری که در این نقاشیها بودند مرا تا دم مرگ بردند اما میخواستم ببینم کاراواجو پارچه را چطور میکشد یا لئوناردو چطور کار میکند هرچند شاید من یک میلیونیوم استعداد آنها را ندارم این یک چالش است که شما را ودار میکند که بجنگید. عنصر نور هم یکی از همین عناصر است، وقتی شما شروع میکنید تا شیئی کار کنید باید کوچکترین چیزها را انتخاب کنید؛ نورها برای من به دوران باروک باز میگردد اما زندگی روزمره هم به شما دیدن نور را یاد میدهد مخصوصا در شهر آفتابی تهران، درعین حال که روحبخشی دارد میتواند توام با ملانکولی باشد به ویژه وقتی روز ناهنجاری پیش رو داشته باشید. نور برای سه بعدی نشان دادن اشیا برای من خیلی مهم است اما سعی میکنم ترفندهای نور را از آدمها بزرگ تاریخ هنر یاد بگیرم.
شما به عنوان یک نقاش چه اندازه آثار هنری که این روزها در گالریهای تهران به نمایش گذاشته میشود را میبینید؟
در ابتدای صحبتهایمان گفتم که معتقدم ما اکنون در دوران طلایی تاریخ هنر ایران قرار داریم دلیل آن نیز حمایتهای مالی است که در این زمینه رخ داده است. یک عامل اصلی که به این بالارفتن کیفیت کمک کرده است رقابت است. چیزی نمانده است با گالری در تهران مواجه شویم که کف آن از طلاست. این رقابت که به دلیل تبلور بازار هنر به وجود آمده باعث بالارفتن کیفیت کارها شده است اما اشکالاتی هم وجود دارد. کشورهایی مانند ما درگیری خاصی با مدرنیته دارند. این درگیری مختص جامعه تجسمی هم نیست در تئاتر و ادبیات هم وجود دارد. همه هنر ما و همینطور سینمای ما از آموزههای مدرنی که از غرب آمده است بهرهمند هستند، درمورد نقاشی این مسئله حادتر است زیرا عصاره قرنها کار غربیها به وسیله شما روی بوم چکیده میشود. هنرمندان طراز اول ما نیز کارشان ریشه در هنر غرب دارد که میتوان آن را به عنوان ضعف هنرهای تجسمی کشور تلقی کرد. از سوی دیگر تعلیم و تربیت هنر هم آگاهی لازم را به هنرمندان جوان نمیدهد.
در نهایت دوست دارم بپرسم که در همین دورهای که شما آن را دوران طلایی هنر ایران میدانید، نوعی عطش برای فروش بیشتر وجود دارد، تاثیر این عطش را بر هنر ایران چگونه میبینید؟
درست است، امروز درباره این موضوع که این شکل از اقتصاد هنر بر تاریخ نقاشی چه تاثیری میگذارد بسیار صحبت میشود. من تاثیر این جریان را بر نقاشی معاصر ایران مثبت میدانم. حتی تقلبهایی که میشود نشان میدهد که مثلا کارهای محصص ارزشی پیدا کرده است که کپی میشود. این شرایط ثمره آتشفشانی است که فعالیتهای حراجیها موجب آن شده است. مطمئنم در طول زمان نیز تاثیر مثبت این جریان را خواهیم دید. مطمئنم یک دروهای در تاریخ ایران به وجود خواهد آمد که معیارهای هنر درست و خلاقانه مشخص خواهد شد. حتی به نظر من کارهای بدی که این روزها در گالریها میبینیم در نوع خود خوب هستند به این دلیل که جامعه ایران در ارتباط با نوع هنری که ملهم از نمادهای سنتی است مشکل دارد. یک عده این هنر را قبول دارند و یک عده آن را کاردستی میدانند، زمان تکلیف این آثار را مشخص میکند. مطمئن هستم در آینده نقدهایی خواهد شد که ممکن است نوک پیکان آن به سمت من هم گرفته شود. به علاوه باید روشن شود که ما دارای نقاشی ایرانی هستیم یا هنر ما در ریشه در آموزههای غرب دارد هرچند من شخصا به هر دو اینها قائل هستم.
حمیده پازوکی