«انسان شاعرانه سکنی می‌کند، سرشار از مزیت، در عین حال شاعرانه برروی این زمین سکنی می‌کند!»  

ویلهلم فون هامبولت – شاعر آلمانی

هم او در ادامه می‌گوید: «انسان از آن روی که سخن می‌گوید انسان است.» و بدین قرار بودگی و ماوایِ انسان در زمین که پیوند او با پیرامونش است به سخن‌گفتن و در پس آن شاعرانگی پیوند می‌خورد. می‌توان اطمینان یافت از دیدگاه ا، شعر والا‌سخن آدمی است و تسهیل «بودن» او. در ادامه به این موضوع باز خواهم گشت.

اما ترجیح می‌دهم قبل از باز کردن بیشتر مطلب چرایی ورود و نوشتنم در مورد طرا‌شعر را برای خواننده این مطلب بیان کنم. به درخواست دوستان ادب که برای معرفی بیشتر آن در تلاشند، مطالبی و مقالاتی را طلب کردم. با مشاهده نو و بدیع‌بودن بودن و مولفه‌های منحصر به فرد این وادی و البته در پس آن کنجکاوی خودم شروع به تحقیق و اندیشیدن در مورد طرا‌شعر، این ساحت هنری نوپا گرفتم. آنچه مساله رابرایم جذاب‌تر کرد این بود که در همان اولین رویارویی‌ها با طراشعر،  ذهنم ناخواسته و بی‌درنگ راهی غارهایی شد که باستانیان‌مان در آن اولین سخنان را بیان و نا‌خواسته به یادگار گذاشتند. نمونه‌های این گفتمان بی‌پیرایه را که آرزوها‌، آیین‌ها، دریغ‌ها و مشتی دیگر از دل‌مشغولی‌های انسان بدوی را بیان می‌کردند در جای جای مختلف جهان می‌توان یافت؛ از غارهای اعجاز‌گون در اروپا گرفته   )که نگارنده چند سال قبل  فرصت دیدن نمونه‌های آن را در غارهای لاسکوی فرانسه داشته است ) تا موارد کم و بیش مشابه دیگر در آمریکای لاتین‌، آفریقا و آسیای جنوب شرقی و حتی استرالیا. گمانم اینست این ترکیب خط – طراحی و یا درهمآمیختگی افکت‌های تایپوگرافی با شعر و سخن و ویزگی‌هایی که برای آن قایل شده‌اند چنین تواناییِ ذاتی و پیشینی را با خود دارد که اولا هر ذهن کم و بیش آشنا با هنر را راهی از این دست «چیز – دست‌ساخته‌ « بشر کند و در  ثانی آن را – از هر زمانی که رسما و با نام و نشان وارد عرصه هنر شده باشد و با هر نامی – آغاز ترکیب سخن‌گویی با اقامت‌گزینی آدمی ببیند. به  زعم من آنگاه که اولین کانکریتها شکل گرفت، میل به درآمیختگی تصویر با گویایی زبان باید شکل گرفته باشد. بیاید به اولین خط‌های ابداع شده‌ی انسان مروری بیاندازیم؛ تصویرهایی در تلاش برایِ تعدیل و مختصر شدن! اما آنها در هر صورت بیشتر به تصویر نزدیکند حتی زمانی که ما از آنها رمز‌گشایی زبانی کرده باشیم.  باستانیت موضوع گشوده شده در این مقاله، امر غالب آن چیزی است که من دوست دارم و وظیه‌ی تعهد ادب‌‌نگاری میدانم که ییان کنم. اما همه‌ چیز خواسته و پندار ما نیست و نباید هم باشد . در هر صورت ناگذیر باید به تبیین این ایده ادامه دهم.  

بیاییم شاعرانه - اگر‌چه خود را در این وادی صاخب آگاهی و واجد گفتن نمی‌دانم -  به موضوع برگردیم. زبان‌ناگشوده، همسایه حقیقی هستی و اقامت، محصولی به عنوان نگاره‌ها در مکان امن و در زمان موعد بر جای گذاشت.

وقتی مارتین هایدگرسخن - شعرِ هامبولت را تحت لوای سکونت گزیدن آدمی بر کره خاکی بسط داد و زبانیت را عامل بودن و سکنای انسان دانست نوبت به آن وجه بعدی رسید. در پس نظرات هایدگر که در سلسله مقالات شعر، زبان و اندیشه رهایی به آنها پرداخته، سوالی حیاتی شکل می‌گیرد و سعی می‌شود تببین گردد که وجه سکنای حقیقی آدمی به راستی چیست؟ برای پاسخ به این سوال معمولا هنر وارد عرصه و کمک می‌شود.  صادرکننگان احکام فلسفی – فیلسوفان حقیقی را می‌گویم – هر کدام برای این توانایی ماندن به بخشی از هنر وثوق بیشتری داشته‌اند. اگر نیچه موسیقی را دست‌ساخته‌ای تاثیر‌گذار و رهایی‌بخش میداند، هایدگر سخن‌گفتن و در والاترین درجه – سرشار از مزیت – شعر را برمی‌گزیند و آن را همسایه نزدیک هستی انسان میداند.

به زعم من گفتن از اهمیت شعر زیاده‌گویی تلقی می‌شود و در حضور بسیاری از خوانندگان زیره به کرمان بردن است. سخنی که می‌خواهیم به سر‌انجامی برسانیم و توجه‌ها را به آن بیشتر جلب کنیم، نه خود شعر که سبک خاصی از شعر، شعر درآمیخته در تصویر، چه نامش کانکریت باشد و از نگرش انتزاعی هندسی صادر شود  و چه درنوع تکامل‌یافته آن که مشخصا در زبان فارسی توسط « امین افضل‌پور » بیشتر معرفی  به کمال نزدیک شده است: « طرا‌شعر ». گویا شعر کانکریت یا تجسمی با وجه رسمی، شش دهه قبل در اروپا شکل گرفت و سپس وارد ادبیات کلاسیک بسیاری از کشورها گردید. همچنین با آنکه می‌دانیم علاوه بر افضل‌پور و سایر شاعران معاصر که آگاهانه و تدوین‌شده و یا از روی ذوق به این حوزه ورود کرده‌اند – مانند شفیعی کدکنی – ردپای این هنر تجسمی را در اشعار بزرگان شعر فارسی من جمله مولانا می‌توان یافت اما من مصرانه آن را پاسخی تاریخمند و بازگشتی غریزی به بدویت و تمایل به آن می‌دانم. این میل به بدوی شدن دوباره و بودن در آن– گویی انسان گم‌ شده در هیاهوی خود‌‌ساخته مدرنیته همواره عزم بازگشت به اصل خویش و باز‌یابی روزگار وصل را دارد – در نظام فکری کافکا به خوبی تبیین شده و دستمایه آفرینش‌های ادبی بی‌مانندی همچون « مسخ » گردیده است. من آن نظرات را برای اثبات و مقبولیت بیشتر نظرم در نظر می‌گیرم و خواننده را به آنها ارجاع میدهم.

اگر سخن گفتن با آن تعبیر هایدگر لازمه انسان شدن انسان باشد و گفتار را طبق نظر « سوسور » به گفتار مکتوب و غیر مکتوب تفکیک شده بدانیم، می‌توانیم بپذیریم که پرواز اندیشه شاعر در یک انسان باستانی و نو می‌تواند تبدیل به تصویر گردد. تصویری که جای بی‌زبانی آدم را پر می‌کند و یا مکمل سخن او می‌شود و حتی آن را به کمال می‌رساند. این هنگامی است که تخیلِ رها شده‌‌ شاعر او را به زمین متصل، جای پاهایش را مستحکم و سپس زمینه‌ی ربودن بعدی او و پرواز بر فراز زمین را مهیا می‌سازد.

با این پیش‌گفته‌های جسته و پراکنده می‌توان نتیجه گرفت انسان در افتاده بر زمین  قبل از آغاز سخن و به تبع آن سرودن، زبان،این سرای ماندنش را با تصویر‌سازی بنا نهاده است. (نیازی به توضیح نمی‌بینم که بین سخن‌گفتن و زبان تفاوتی معنا‌دار موجود است)

انسان یا به تعبیر جامع‌ترِ هایدگر، دازاین، برای اقامت بر زمین گریزی جز ساختن، پروریدن و صناعت نداشته است. پس بذر سخن و اقامتگاه خود را مانند دانه‌های گندم باید می‌رویاند. اما این رویاندن و آفرینش اگر‌چه نیاز به ابزارهایی دارد ولی اساس بودگی است. واژه‌های «پوئسیس» و سپس «پوئتیکا» که بعدها در ادبیات و فلسفه یونانی به آفرینش ادبی – هنری و خاصه شعر اطلاق گردید، ابتدا آن افرینش و صنعت‌گریِ لازم برای بودن در هستی انسان است. آن هنگام که به ویژگی طرا‌شعر و لازمه‌ی طراحی، تغییر شکل ظاهری کلمه یا حرف و آفرینندگی فیزیکی آن نگاهی بیاندازیم، این صناعت ادبی را به خاستگاه واژه شعر و پوئتیکای یونانی نزدیک‌تر خواهیم یافت. پوشیده و نیازمند یادآوری نیست که خلق معناهای برفرازنده و آسمانیِ همه‌ی آفرینش‌های ادبی بر هر شکل و شمایلی اولاتر، مقدم‌تر و متعالی‌تر است و ذکر این مشابهت، به ذات خود برای شعر تصویری تقدم و برتری‌آور نیست.

و اما و در ادامه‌ گفتن از طراشعر، اگر بپذیریم – که زعم من ناچار از پذیرش هستیم -  که بالاترین وجه حس فیزیکی انسان دیدن است، خصیصه‌ی تصویری این نوع شعر اهمیت آن را در بیان اندیشه شاعر برجسته و ممتاز می‌کند.

ابتدا در اهمیت و برجستگی دیدن در میان حواس پنجگانه باید مثالی بیاورم. در محاوره می‌گوییم «دیدی که حرفم را گفتم یا دیدی که بوی آن عطر را تشخیص دادم» و مشابهات اینها.  سپس با وجود این دلیل و آنچه از قبل گفته شد می‌توان با اطمینان خاطر بیشتری گفت که ترکیب شعر با نماد، سمبل و تصویر چه تاثیر‌گذاری شگرف و عمیقتری بر خواننده، بلکه بهتر است بگویم بیننده- خواننده خواهد گذاشت.  

اگر به نظریه انتقادی «آدورنو» سری بزنیم و ببینیم که می‌گوید: « تحولات اخیر در جامعه مدرن به معنای حرکت به سوی جامعه‌ای است تماما اداره شده که در متن آن نه فقط نظریه انتقادی بلکه هر گونه نظر و تفکر جدید به امری زاید و بی‌فایده تبدیل میشود. » و پرداختن به طرا‌شعر را به مثابه امری نو در هنر در نظر گیریم، پرداختن و یا حمایت از آن را مشکل خواهیم یافت. چون هدف از نوشتن این کوتاه برای من که شعر نگفته‌ام، نه بیان و برجسته کردن آن بلکه بیان نظر در مورد امری هنری  شاید مهجور و پرداختن به جنبه‌های غیر فنی آن است، قرار گرفتن در مواجهه با جریان غالب شعری نا‌گذیر باشد. اما امیدوار و حتی تا حدود زیادی مطمئنم دوستان اهل ادب تفاوت معرفی و واکاوی با ارزش‌گذاری را درک می‌کنند. همچنین سعی کردم تا حد امکان وارد جنبه‌های زیبا‌شناسانه آن نیز نشوم. چرا که بنا به قولی معروف ستایش از زیبایی‌شناسی مفهومی به قیمت تحقیر بسیاری از چیزها، یکی از شیک‌ترین ژست‌‌های فلسفی زمانه‌ی پست مدرن است و می‌خواهم از این نیز مبرا باشم.

بهرحال خاستگاه این گونه‌ی هنری هر چه و هر جا باشد، نامش را کانکریت، طرا‌شعر یا شعر تصویری بگذاریم، چند ویژگی در آن ملموس است. یکی از آنها جدا‌ناپذیری آن از شعر‌گونگی است و آنچه انسان و هنر در شعر به دنبال آنست. چرا که در نگاه فرمیک، آرایه‌های ادبی و همانطور که افضل‌پور از آن یاد می‌کند، بیشتر مراعات نظیر، چه شنیداری و چه بصری، وجهی واجد اهمیت از آن است. رمز‌آلودگی که خصیصه‌ی برتر شعر است نه تنها در طرا‌شعر حیات دارد بلکه با تلفیق کلمات و تصویر در آن به درجه بالاتری می‌رسد و مخاطب را ناگذیر از تعمق بیشتر می‌کند. برای نمونه در مقالات مربوط به این گونه‌ی شعری به سروده هنرمندانه «مولانا» اشاره می‌شود؛ شاید اولین نشانه‌های آن در شعر کلاسیک و عرفانی ایران: «برو جاروب لا بستان که لا بس خانه روب آمد» و لا با آن شمایل نوشتاری جارو را تداعی می‌کند. بر‌جسته کردن یک حرف از متن شعر (آن چیزی که در طرا‌شعر وجه تمایز با انواع دیگر شعر تصویری است) و دادن نقش نمادین به آن که با تغییر ظاهر و شمایل آن همراه می‌گردد، آن خصیصه‌ ضربه‌زننده و آگاهی‌بخش این وادی ادبی است. این «طرح - واژه» است که در طرا‌شعر مخاطب را به درنگ وا‌میدارد.

درنگیدن خواننده در شع، ما را وا‌میدارد تا غیر از نگاه به فرم، به وجه محتوایی نوشته وارد شویم. تقابل معنا با شکل یا محتوا و تعهد با فرم که همیشه مورد مناقشه بوده در طرا‌شعر تا حد زیادی از تقابل به همدلی نزدیک می‌شود. چرا که سراینده با فرمی کاملا خاص مفهومی مشخصا خاص و برجسته را پیش روی مخاطب می‌گذارد: ببین و بخوان و بفهم. البته که این «بفهم» نمی‌تواند دستوری باشد اما در سایر آثار نوشتاری معنا و شکل نمی‌تواند چنین بی‌پرده و آشکار همزمانی تلفیقی دو صورت خود را نمایان کنند.  بدین قرار خواننده و مخاطب یا می‌تواند از زیبایی لذت ببرد یا در پیام آفریننده اثر غرق شود و جمع این دو برای هر مخاطبی کار آسانی نیست. به عنوان نمونه وقتی در شعر تصویری نمادهای اعتقادی و یا دریغ‌یادها برجسته و فرم گرفته و تصویری می‌شوند جایی برای تردید مخاطب از دغدغه‌ی شاعر باقی نمی‌گذارند. تمایل دارم این خصوصیت طرا‌شعر را با نظر اولیه‌ام مبنی بر خاستگاه نخستینی آن پیوندی بزنم و گفتگورا به پایان برسانم. ویژگی کوتاه‌نوشتگی و اشارت مستقیم به مضمون مورد نظر در دو زمانه مورد نیاز و اقتضای زمانه‌ی انسان بوده باشد: انسان اولیه که مشابهت سخن گفتنش را با شعر تصویری در ابتدا به آن اشاره کردم، وقت و ابزار زیادی برای گفتن نداشته است. آنچه در جای جای مختلف از آنها باقی مانده است را می‌توان به زمانهایی محدود که گروهی از آنان با روحیه‌ی شاعرانگی فرصت آرمیدن داشته‌اند، منسوب دانست. در زمانه‌ی کنونی انسان با تنیده‌شدن در زندگی خود‌ساخته و مدرنیته‌ی آزار‌دهنده و علل دیگری که ریشه در مسائل گوناگون دارد فرصت و دماغ و حضور کافی برای خواندن و تعمق طولانی در نوشتار ندارد. طراشعر با ویژگی کوتاهی و ضربه‌زنندگی بصری می‌تواند این خلع را به خوبی پر کند. این اجازه دادن به شاعر است برای کم گفتن و گزیده گفتن. درهر حال این خصلت را نمی‌توان نادیده گرفت چرا که به قول  هگل : «در نهایت هر کس فرزند زمانه‌ی خویش است!»

شاید در این کوتاه نتوانسته باشم آنچه لایق این هنر نو‌ظهور است را بیان کنم ولی هدف آشنایی بیشتر خودم، خواننده مطلب و پی‌گیرندگان ادب با آن بود. تلاش کردم در این معرفی، تردید ارزشگذاری آن بر انواع دیگر سرودن و شاعرانگی ایجاد نشود و صرفا کمکی هر چند کوچک باشد برای اعتلای آن؛ امید که دست‌کم اندکی موفق شده باشم.  

 

نویسنده: مجتبی تجلی، نویسنده و پژوهشگر