گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران - اینکه ما در کشور ایران پیگیر از بین نرفتن زبان فارسی باشیم و برای پاسبانی از زبان مادری سرزمین‌مان ستاد و سازمان راه بیندازیم، بهت‌آور است. بهت‌آور از این دیدگاه که مگر می‌شود یک ملّت مهم‌ترین میراث معنوی خودش را این‌قدر ساده رها کند و نگران از دست دادنش نباشد؟

کاش یکی پیدا بشود و به ما بگوید که سبب‌ساز و بن‌مایۀ این سهل‌انگاری چیست و راه‌کار برون‌رفت از وضع کنونی را هم نشان‌مان بدهد.

هرچند بدون آموزگار هم می‌توانیم بفهمیم که سهم بزرگی از این کمی و کاستی وابسته به تغییر روش و آیین زندگی ماست. انگیزۀ ما از نگارش این یادداشت، واکاوی مسئله و شرح رویداد نیست. ما این‌روزها کسانی را در اطراف‌مان می‌بینیم که برای حفظ ژست ایرانی بودن‌شان، اسم فرزندشان را گذاشته‌اند برانوش امّا واژه‌های روزمره‌شان، یکی در میان انگلیسی است. به‌عنوان نمونه به تنها می‌گویند سینگل و به اعلان نوتیفیکشن. در بازار پی کالای کیوت می‌گردند و با افتخار رخت و لباس خارجی می‌پوشند. محض رضای خدا در تمام عمرشان یک بیت شعر هم از بر نمی‌کنند. اسم حافظ و سعدی فقط و فقط روی تابلوی خیابان‌ها به چشم‌شان خورده ولی تا دلتان بخواهد در ساعات زیاد فراغت‌شان آثار مشهور موسیقی آمریکای جنوبی را به زبان اسپانیولی و پرتغالی گوش کرده‌اند. این دسته از ساکنین ایران‌زمین بر این باورند که فهم معانی خیلی هم چیز مهمی نیست.

بی‌چاره آن بچه که با یک نام ایرانی در میان انبوهی از واژه‌های خارجی و زیر سایۀ فرهنگ مزاحم بیگانه بزرگ می‌شود و باید پیش از زبان باز کردن، زبان فرنگی را بیاموزد. انگلیسی حرف زدن کودکان در دورهمی‌های دوستانه و خانوادگی از نان شب برای دستۀ مورد بحث، واجب‌تر به‌نظر می‌رسد. دست آخر تنها چیزی که از ایرانی بودن برایش مانده همان برانوش است که نه معنی‌اش را می‌داند و نه می‌تواند به آن افتخار کند.

خدا به داد زبان فارسی و میراث ارزشمند آن برسد. چه ضرب‌المثل‌های ناب و جان‌بخشی دارد این زبان پر رمز و راز. نور به‌قبرشان ببارد؛ این قدیم‌ها با یک جمله تکلیف یک عمر آدم را مشخص می‌کردند. یک چیزهایی به‌مانند «با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمی‌شود». انگار که این ضرب‌المثل را برای همین یادداشت ما خلق کرده‌اند! به راستی که با ادا و اطوار درآوردن و بانگ من ایرانی‌ هستم و گنجاندن چند حرف «پ» و «ژ» در اسم‌ها، زبان فارسی حفظ نمی‌شود. گام نخست نگهبانی از زبان مادری ایران پهناور و باستانی، این است که ما هویت ایرانی خودمان را فراموش نکنیم. گاهی در نشست‌های فرهنگی واژۀ «ایران فرهنگی» روی زبان‌ها می‌افتد. مفهومی که گستره‌ای پهن‌تر از محدودۀ مرزهای جغرافیایی را در برمی‌گیرد. خب این ایران فرهنگی بدون شعر و نثر فاخر فارسی می‌شود همان شیر بی دم و سر و اشکم.

شِکَّرشِکن شَوَند همه طوطیانِ هند

زین قندِ پارسی که به بَنگاله می‌رود

جان گفتار اینکه پاسداری از زبان فارسی باید از من و شما آغاز گردد. اگر ما دلمان برای زبان و فرهنگمان نسوزد، دیر یا زود زبان فارسی هم همچون توپ پلاستیکی قرمز و سفید دهۀ شصت، خاطره می‌شود و از فرهنگ ایران لبوی شب یلدا به‌جا می‌ماند و همین اسم‌هایی که تا این لحظه هیچ تاریخ‌شناسی چیسیتی آنها را گردن نگرفته. آینده با ایرانی‌هایی که اسم‌های باستانی دارند ولی فردوسی و سعدی و حافظ را از رو هم نمی‌توانند بخوانند، هراس‌آور و ترسناک است. تبعات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دور شدن از زبان فارسی هم اهمیت بالایی دارد لکن حوصلۀ این یادداشت گنجایش پرداختن به آن‌ها را ندارد. زبان فارسی حلقۀ وصل فرهنگ‌ها و اقوام گوناگون ایرانی محسوب می‌شود. گسستن این حلقه یعنی تکه‌تکه شدن سرزمین ایران؛ حتا درون یک مرز و زیر یک پرچم با یک قانون اساسی.

میانِ گریه می‌خندم‌، که چون شمع اندر این مجلس

زبانِ آتشینم هست، لیکن در نمی‌گیرد

حرف همین بود که گفتیم؛ به‌قول مشهور و معروف و مقبول، فارسی را پاس بداریم.