گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران - خبر درگذشت محمدعلی بهمنی، شامگاه جمعه نهم شهریرماه اهالی ادب و فرهنگ و خیلی دیگر از فارسیزبانها را سیاه کرد. آخ که چقدر سرودههای بهمنی به دل آدم مینشست.
انگار که نه بیتردید و بهگواه بازخورد صمیمانۀ جامعه، او شعرهایش را برای مردم مینوشت که اینقدر راحت و بیدردسر در دل مردم جای میگرفت.
استاد، مسیر پیوند شعر و جامعه را خوب میشناخت. بهقول خودش: «جسمم غزل است اما، روحم همه نیماییست / در آینهی تلفیق، این چهره تماشاییست»
چند روزی بود که دوستداران شعر و شاعری در لابلای خبرهای ریز و درشت رسانهها با نگرانی و دلواپسی اخبار مربوط به وخامت حال این مرد مهربان و خوشذوق را پیگیری میکردند و شاید ترانهها و غزلهای استاد مینشست روی زبانشان ...
ساده بگم، ساده بگم، ساده بگم داهاتیم
اهل همین نزدیکیا
همسایۀ روشنی و همخونۀ تاریکیا
ما زمینیها به این آمدنها و رفتنها عادت داریم چرا که عمرمان یک نقطۀ شروع دارد و یک خط پایان. مهم کیفیت زیست ما در فاصلۀ بین این طلوع و غروب است. بهمنی این گذر زمان را بهگونهای طی کرد که لحظۀ نبودنش، حسرت به دل بازماندهها نشاند. حسرتی که کمکم تبدیل به ای کاش میشود. و امان از این ای کاشها ... کاش میشد زیر اعلامیۀ وفاتش به جای سایر بازماندهها بنویسند، عاشقان شعر ایرانزمین. این خوشرسمی ما ایرانیهاست که رفتهها را ساده رها نمیکنیم. اصولاً نمیشود کسی مثل او را ساده رها کرد چراکه بهمنی زبان قوم و قبیلۀ عاشقان بود و چشمۀ جوشان عشق. مگر میشود این ابیات او را خواند و کربلایی نشد:
هر که دارد هوسش، نه! عطشش، بسم الله
راه عشق است و به این قاعده ملزم شده است
سوگواران شما، مرثیهخوان خویشاند
بیسبب نیست که عالم، همه ماتم شده است
کارشناسان ادبیات او شاعری چیرهدست میدانند. شاعری که صناعات ادبی را به خدمت میگرفت تا استعارهها و کنایاتش، به دل مردم بنشیند. و این هنر بیمثال اوست که توانست امروز و دیروز فرهنگ فارسیسرایان را بههم پیوند بزند. بگذریم! این چند خط بهانۀ ما برای بیان دلتنگی است. شاید هم فرصتی برای عرض ارادت به شاعری که مردم دوستش دارند. محمدعلی بهمنی دیر یا زود زمین را به مقصد آسمان ترک میکرد؛ خوشابحالش که بهگاه ترک زمین، دلها به بدرقهاش آمدهاند و چشمها پشتسرش، تر شدهاند.
حالا که او رفته، زبانها به خدا بیامرزیش باز میشوند. و خدای رحمان و رحیم هم منتظر همین طلب رحمتهاست. بهمنی رفت؛ مثل هزاران شاعر دیگر این سرزمین ولی یادگارهای ارزشمندش، به این سادگیها از بین ما نمیرود.
شعر
اتفاقی است
در زبان
تو
اتفاقی هستی
در شعر
اتفاقی نیست که شاعر
اتفاقی است
در خلقت
روحش شاد و یادش مانا و جاودان ... کاش روح اشعار بهمنی در حجم بیانتهای پیامها و یادبودها و بزرگداشتها گم نشود. همان روحی که به آسانی در جان قلم جاری میشد و صفحۀ کاغذ را متبرک میکرد. و حرف پایانی اینکه محمدعلی بهمنی را باید از دل اشعارش بیرون کشید.
این شفق است یا فلق، مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیدهام جان دقایقم بگو
آینه در جواب من باز سکوت میکند
باز مرا چه میشود ای تو حقایقم بگو