گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران – نگارش و تألیف کتاب دربارۀ رویدادها و وقایع دور و نزدیک تاریخ، مهم‌ترین عامل حفظ آن است. به‌ویژه در عصر حیات ما که تاریخ سریع‌تر از هر دورۀ دیگری ورق می‌خورد.

مردم کشور ما در صد-صدوپنجاه سال اخیر روزهایی را تجربه کرده‌اند که هر کدام برای خودش یک دنیا حرف گفتنی دارد.

قیام پانزده خرداد مردم پیشوا و ورامین، یکی از همین تجربه‌های تاریخی ارزشمند است که تأثیر مهمی در عمومی شدن جریان انقلاب امام خمینی (ره) داشت.

سال گذشته یک کتاب نه‌چندان مفصل با عنوان «حاج تقی» دربارۀ این قیام ماندگار منتشر شد که بد ندیدیم در قالب یک گفتگوی کوتاه با نویسنده و نقل گوشه‌هایی از کتاب، آن را به شما کتاب‌خوان گرامی معرفی کنیم.

 

نویسندۀ اثر خودش و کتابش را این‌طور به ما معرفی کرد:

سید مجتبی طباطبایی هستم؛ معلّم و دانش‌آموختۀ فلسفۀ تعلیم و تربیت در دانشگاه تهران. سال 1374 در شهرستان پیشوا به دنیا آمدم. از دوران نوجوانی ذوق و شوق نوشتن داشتم و این علاقه روز به روز در من پررنگ‌تر می‌شد. از بس که دلم می‌خواست بنویسم و بخوانم، درس‌های ادبیات و انشاء شیرین‌ترین کلاس‌های دوران تحصیل من بودند. در دانشگاه هم نوشتن را رها نکردم و سردبیری مجلّۀ دانشگاه را برعهده گرفتم. در تمام این مدّت خواندن کتاب و زانو زدن پای تجربیات اساتید هم در اولویت برنامه‌های من قرار داشت. بیش‌تر آثار ادبیات داستانی و کتاب‌های دفاع‌مقدسی را می‌خواندم.

اینکه چه شد رفتم سراغ نوشتن و تصمیم گرفتم کتاب بنویسم برمی‌گردد به یکی از بزرگترین افتخارات شهرمان یعنی قیام پانزده خرداد چهل و دو. به‌هرحال ما از کودکی پای روایت‌های بازماندگان و شاهدان این رویداد تاریخی بزرگ شده‌ایم و حفظ وقایع آن برای‌مان مهم است. حاج تقی علایی هم یکی از افراد سرآمد و شاخص بازمانده از قیام پانزده خرداد در شهرستان پیشوا به‌حساب می‌آیند. البتّه شروع ثبت خاطرات با بنده نبود و این کار را جناب آقای قرایی آغاز کرده بودند. ایشان علاوه بر پژوهش دربارۀ سوژه، حدوداً شش-هفت ساعت هم با حاج تقی گفتگو کرده بود ولی به دلیل مشغلۀ کاری امکان ادامه دادن پروژه را نداشتند. ورود بنده به بحث نوشتن کتاب، برمی‌گردد به اعتماد و حمایت ایشان.

دلم می‌خواست از فرصت پیش آمده نهایت بهره را ببرم. به‌همین سبب با دقت و پشتکار فراوان، چسبیدم به نوشتن کتاب. گفتگوهای گرفته شده را پیاده کردم و برای پر کردن خلاء‌ها چند ساعت هم خودم نشستم پای صحبت‌های ایشان. زبان روایت در نسخۀ اولیه، زمان حال بود؛ انگار که حاج تقی امروز نشسته و برای مخاطب از امروز و دیروز ایران حرف می‌زند ولی بعداً با مشورت چند نفری از دوستان صاحب اندیشه، با هدف حفظ تاریخ و قابل استناد بودن اثر، قرار شد زبان و زمان کتاب را به گذشته برگردانیم. درواقع خروجی نهایی کتاب، یعنی چیزی که منتشر شده، خاطرات مستند حاج تقی علایی است. این را هم باید اضافه کنم که تمام وقایع تاریخی کتاب واقعی و خاطرات راوی بوده و بنده به‌عنوان نویسنده چیزی به آن اضافه نکردم.

نکتۀ شایستۀ اشارۀ دیگر در مورد کتاب حاج تقی کم حجم بودن است. بنده به واسطۀ تجربۀ معلمی و سر و کار داشتن با جوان‌ها و نوجوان‌ها، سعی کردم شیوۀ روایت روان باشد و حجم آن اندک. دلیل این کار هم به‌نظرم نیاز به شرح و توضیح ندارد. جوان و نوجوان امروزی، اهل خواندن یک کتاب قطور تاریخی نیست. سعی من این بود جوری بنویسم که انگار مخاطب کنار حاج تقی نشسته و او برایش وقایع پانزده خرداد چهل و دو را روایت می‌کند. ما باید نسل امروز را با پیشینۀ پر فراز و نشیب کشورمان آشنا کنیم. ضرورت نوشتن این کتاب برای من همین نکته بود. إن‌شاءالله خدا به ایشان سلامتی بدهد ولی به‌حکم تقدیر، حاج تقی و حاج تقی‌ها دیر یا زود از دنیا می‌روند. ما می‌خواستیم که پیش از عروج ایشان، خلاصه‌ای از خاطرات‌شان را در قالب و قامت یک کتاب، ثبت و ضبط کنیم.

حاج تقی را نشر شهید کاظمی در آبان‌ماه 1402 منتشر کرد. طرح روی جلد و عنوان کتاب هم اسم و عکس خود ایشان است. زیر عنوان اصلی هم نوشتیم «خرده روایت‌هایی از زندگی حاج تقی علایی از شاهدان عینی قیام پانزده خرداد 42».

-optrdj
سیدمجتبی طباطبایی نویسندۀ کتاب

 

برشی از کتاب حاج تقی

برای بازپرسی هفته‌ای یک بار سرهنگی به همراه دو سرباز به بند می‌آمدند. به‌محض ورود می‌گفتند «پیشوایی‌ها را ببرید داخل یک اتاق و در را روی آنها ببندید.» عادت هر هفته‌مان شده بود. از لحظه ورودش همه را داخل اتاق می‌کرد و تا زمانی که نرفته بود نمی‌توانستیم از اتاق خارج شویم. از باقی زندانی‌ها سوال می‌پرسید و بازجویی می‌کرد. شب که می‌شد پشت بلندگو اسامی افرادی که حکم آزادی‌شان می‌آمد را اعلام می‌کردند.

داخل زندان هر روز برنامه داشتیم. ایام عزاداری مراسم می‌گرفتیم. روز شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام داخل اتاق نشسته بودم که محمدرضا تقی‌زاده وارد اتاق شد. از اتاق ۳ آمده بود و دنبال من می‌گشت. مراکه دید گفت: «طیب خان با شما کار داره.»

اتاق 3 میدانی‌ها را زندانی کرده بودند. به‌همراه او به اتاق طیب رفتم دورتا دور اتاق نشسته بودند. طیب هم نشسته و دستمال ابریشمی دوروی بزرگی دور دستش انداخته بود. جلوی در نشستیم. طیب سرش را بالا آورد و گفت: «شنیده‌ام شعر می‌گویی و نوحه می‌خوانی. روز شهادتی دل‌مان گرفته یک مقداری بخوان. می‌خواهم گریه کنم.»

خود طیب هیئت‌دار بود. آوازۀ علامتش را در تهران شنیده بودم. همان‌جا که نشسته بودم شروع کردم به خواندن. بعد از دعا، وارد ذکر مصیبت شدم از اتاق‌های مجاور صدا را شنیدند و جمع شدند. آرام‌آرام اتاق پر شد. نوحه می‌خواندم و جمعیت یک صدا «یاحسین یا حسین» می‌گفتند و سینه می‌زدند.

خبر به گوش افسر نگهبان رسیده بود که زندانیان سیاسی هیئت عزاداری راه انداخته‌اند مشغول نوحه‌خوانی بودم که پاسبان‌ها وارد اتاق شدند. یکی از پاسبان‌ها که به او «حسین جوجو» می‌گفتند کتف مرا گرفت و از روی زمین بلندم کرد. با ورود پاسبان‌ها بساط سینه‌زنی جمع شد. طیب می‌خواست تا مانع بردنم شود. اما تقی دولابی جلویش را گرفت. دولابی جرمش سیاسی نبود، اما از دوستان نزدیک طیب به شمار میرفت. هر روز از بند ۳ به اتاق طیب در بند ۲ می‌آمد و مشغول صحبت می‌شدند. به طیب اشاره کرد که اوضاع را درست می‌کند.

مرا به سمت اتاق نگهبانی بردند. روبه‌روی اتاق نگهبانی اتاق شکنجه بود. زندانی‌ها را از دست آویزان می‌کردند، طوری که نوک پاهایشان بتواند زمین را لمس کند. می‌خواستند مرا به داخل اتاق شکنجه ببرند که تقی دولابی آمد رو به مسئول بند کرد و گفت: «جناب سروان! این بنده خدا داشت نوحه می‌خواند. من هم دو تا قطره اشک می‌ریختم. اگر بخواهی شکنجه‌اش کنی بین ما هرچه هست تمام است.»

3145835
حاج تقی علایی

حاج-تقی