بهگزارش گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران، «آدلا هنوز شام نخورده!» مجموعه خاطرات طنز رزمندگان، با نویسندگی یاسر سیستانینژاد در انتشارات سورهمهر به چاپ رسید.
این اثر مجموعهای از خاطرات طنز رزمندگان کرمانی است که اوایل سال 97 همزمان با پروژه جمعآوری خاطرات رزمندگان گردان 408 سیدالشهداء (ع) با موضوع خاطرة «اولین شب عملیات کربلای 4 » کلید خورده است. از این جهت بیشترِ راویانِ انتخاب شده در این مجموعه از رزمندگان گردان 408 هستند.
برای نگارش کتاب، با همت دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزة هنری با بیش از 40 نفر از رزمندگان دفاع مقدس به مدت 6 ماه، نزدیک به 50 ساعت مصاحبه در قالب فایل صوتی انجام شده است. نجمه سعیدی شناسایی و مصاحبه با رزمندگان و مریم ملازاده فعلیت بخشیدن به مصاحبهها را بر عهده داشتهاند و نهایتا یاسر سیستانینژاد طنزپرداز کرمانی کار تدوین و نگارش خاطرات را انجام داده است.
«آدلا هنوز شام نخورده!» سعی کرده از زاویهای دیگر به مقولة دفاع مقدس بپردازد و برخی ظرفیتهای پنهان این دوره را کشف و ارائه کند. یکی از این ظرفیتها ثبت و ضبط خاطرات طنزآمیز، شوخیها و بذله گوییهای متناسب با فضای جنگ است که به دلیل بافت سنّی جوان رزمندگان از فراوانی قابل توجهی برخوردار بوده است. در عین حال ظرافت و شیرینی این خاطرات طنز، بدون شک در جهت تبیین شخصیت رزمندگان و شناساندن روحیات آنها به نسل آینده مفید فایده خواهد بود.
گردآورندگان کتاب سعی کردهاند با تکیه بر طنز خاطرات و رخدادهای دفاعمقدس، به تلطیف فضای عبوس، سخت و خشن جنگی که هنر این رزمندگان بوده، توجه ویژهای داشته باشند.
در بخشی از این اثر میخوانیم:
گرگ و میش
غروب بود و هوای جُفِیر گرگ و میش. تازه رسیده بودیم به مقرّ گردان در کنارسدّ دز. دیشب مانور داشتیم. تا صبح راه رفته بودیم. یکی دو ساعت کارِ رزمیکردیم. ناهارمان را خوردیم. سوار ماشین شدیم و برگشتیم مقرّ گردان. علی پرواز، خسته و کوفته، روی زمین ولو شد؛ غرق خواب!
علی! علی!
هوووم!
بلند شو! بلند شو! الان نماز صُبحت قضا میشه. بلند شو الان آفتاب میزنه!
علی از جا پرید. میدوید و آستینها را بالا میزد. به منبع آب رسید. نشست و یک مشت آب به صورتش پاشید. وضو گرفت و برگشت. دستها را تا بناگوش بالا برد.
الله اکبر.
دو رکعت نماز خواند و کنار جانماز دوباره ولو شد. دستش را زیر سر گذاشت و خوابید. بچهها بیصدا میخندیدند. یکی دو تا از بچهها خنده از دستشان کَنده بود. اشک توی چشمهایشان جمع شده بود. علی خُرّ وپف میکرد. هوا رو به تاریکی رفت. صدای اذان بلند شد.
علی! علی!
هوووم!
بلند شو!
بلند شو! نماز مغرب و عشاست. بلند شو فضیلت نماز اولوقت از دستت نره!
علی برخاست. چشمهایش را به هم فشار داد. دور و برش را نگاه کرد.گوشۀ پردۀ چادر را گرفت و کنار زد. نگاهی به آسمان انداخت. دوباره به ما نگاه کرد.
مگه همین الان نماز صبح نبود؟ چرا امروز به این زودی شب شد؟ ما هم افتادیم به ادا درآوردن.
نماز صبح؟ کِی؟ مگه تو نماز خوندی؟ ها. بابا بیا اینم جانماز. هنوز جمعش نکردهم.
صدای خندۀ بچهها چادر را از جا کند. صدای مؤذن میآمد. حیّ علی الصلوه
از جا برخاستیم و خندهکنان به طرف منبع آب رفتیم. علی تازه فهمیده بود چه کلاهی سرش رفته. دوباره آستینها را بالا زد. دمپاییها را سر پاانداخت و دنبال ما راه افتاد.
«آدلا هنوز شام نخورده!» با شمارگان 500 نسخه، در 119 صفحه و با قیمت 120 هزار تومان در دسترس اهالی کتاب است.