گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران - بیست و پنجمین جلسه از سلسله نشست‌های شعرخوانی (ویژه اعضای ادوار مختلف آفتابگردانها) با عنوان ماه‌شعر، با اجرای میلاد عرفان‌پور در محل موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب برگزار گردید.

در این محفل عرفان‌پور شعری را به شهید آیت‌الله رئیسی و همراهان ایشان که به شهدای خدمت مشهور شده‌اند، تقدیم کرد.

مؤسسه فرهنگی هنری «شهرستان ادب» در سال ۱۳۸۹ به همت گروهی از شاعران و داستان نویسان نخبه کشور تأسیس شد.دفتر مرکزی این موسسه در تهران، سه راه طالقانی، رو به روی سینما صحرا واقع شده است و مدیر عامل آن علی محمد مودب، شاعر سرشناس کشور است.

 

در ادامه می‌توانید متن شعر و فیلم شعرخوانی ایشان را مطالعه و مشاهده بفرمایید.

 

 

گفت این عشق گرفتاری خود را دارد / فتح قله است که دشواری خود را دارد

عشق وارستگی از فتنه ی دلبستگی است / شوق برخاستن از مهلکه ی خستگی است

عشق ما را بِرَهان از خودمان دیر شدست / سفر از گردنه ی نفس نفسگیر شدست

باز هم قافله ای آمد از آن قافله ها / مردهایی همه دلداده از آن یکدله ها

وه چه مردان نجیبی همه از خود رسته / همه از مشغله ی خویش به او پیوسته

با شهیدان همه از روز ازل هم کیش اند / همه فرمانده ی میدان گذشت از خویش اند

سخت شد این سفر و یکدله پیمان بستند / از مه نفس گذشتند و به او پیوستند

همه بی تاب که پروانه ی شمع اند همه / سخن از شعله ی عشق آمده جمع اند همه

گفتم ای عشق در آن مه نرسیدند از راه / گفت لاحول و لا قوه الا بالله

پیکر سوخته شان را سحری خواهی دید / پیش مرگ اند که از راه بیاید خورشید

گفت این عشق گرفتاری خود را دارد / فتح قله ست که دشواری خود را دارد

آن دو سید چه شنیدند شتابان رفتند / در دل کوه چه دیدند شتابان رفتند

مگر آن لحظه کسی روضه ی اکبر خوانده / که به هر گوشه نشان از تن آن ها مانده

به چه عطریست که در جنگل و مه پیچیده است / آهویی میدود انگار رضا را دیده است

قصه ی عشق بنا شد به شنیدن برسد / کاروان گمشده در مه که به دیدن برسد

حاج قاسم پی آن هاست چراغی با اوست / برف میبارد و سنگینی داغی با اوست

برف میبارد و دنبال تنی میگردد / مثل یعقوب پی پیرهنی میگردد

برف میبارد و سردش شده انگار جهان / دست گرم تو کجا مانده خودت را برسان

گفت این عشق گرفتاری خود را دارد / فتح قله است که دشواری خود را دارد

ایستادی صف اول صف خدمت ای مرد / چه میاید به تو امروز شهادت ای مرد

خادمی در حرم عشق که حرمت داری / هر چه داری همه از صدق و امانت داری

گر چه محبوبی و چشم همگان دنبالت / ننشستی که بیایند به استقبالت

چون اناری تو نه خون جگرت بیشتر است / نخل افتاده ای آری ثمرت بیشتر است

دیگر از طعنه و تهمت خبری نیست عزیز / ملتی آمده تشییع تو سید برخیز

رفته ای باز تو را گرم دعاییم همه / خادم کوی رضا از تو رضاییم همه

دل ما از لب تو تشنه ی آموختن است / آخرین مرحله ی عشق همین سوختن است

در صف اول اگر مرد بمانی هنر است / و خودت را به شهیدان برسانی هنر است

هنر است که دلبسته ی خدمت باشی / در صف عشق صف صدق و شهادت باشی

زخم ها را همه با جان بپذیری بروی / هنر آن است که نشنیده بگیری بروی

ولی ای مرد جهانیست تو را مرثیه خوان / میر این قافله را داغ زیاد است بمان

رهبرا ای که بر این درد تسلا دادی / پدری کردی و طاقت به دل ما دادی

ما که از داغ تو کتمان نکنیم آگاهیم / از خدا صبر برای دل تو میخواهیم

چشم این رود چهل ساله به دریاست هنوز / یک جهان نهر دعا پشت سر ماست هنوز

رود آن نیست که سنگی به رهش سد نشود / رود آن است که در راه مردد نشود

گفت این عشق گرفتاری خود را دارد / فتح قله است که دشواری خود را دارد