گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران – حضور رزمندگان افغانستانی با عنوان اختصاصی «فاطمیون» در جبهه‌های مبارزه با داعش، قهرمان‌های جدیدی را به دنیای حماسه و جهاد و مقاومت اضافه کرد. قهرمان‌هایی هم‌زبان، هم‌مسلک و حتا هم‌وطن ما ایرانی‌ها.

زندگی، رزمندگی و شهادت رزمنده‌های تیپ فاطمیون روایت‌های ناب و جالبی داشت که از چشم نویسنده‌ها و ناشرین حوزۀ حماسه و جهاد و شهادت پنهان نماند. خیلی‌ها رفتند به‌سراغ بچه‌های فاطمیون تا قصه‌های پراحساس آن را برای مخاطب‌شان روایت کنند. الحق که بسیاری از این روایت‌ها به جان مردم نشست و حالا، شهدای فاطمیون ارزش و بهای بالایی در بین ما ایرانی‌ها دارند.

 

راه سَفید

«راه سَفید» یکی از همین دست کتاب‌هاست که به زندگی و رزمندگی و شهادت محمدجعفر حسینی (ابوزینب) می‌پردازد. ابوزینب مدافع‌حرم تیپ فاطمیون، سال 1396 در سوریه مجروح شد و سال 1398 پس از تحمل درد و رنج فراوان جانبازی به شهادت رسید.

فاطمه ‌سادات‌کیایی راه سَفید را از زبان همسر شهید روایت کرده و این اثر همان‌طور که روی جلد کتاب هم اشاره شده، یک زندگی‌نامۀ داستانی است. بیان شیرین راوی و قلم داستانی سادات‌کیایی، کتاب را خواندنی‌ کرده و ذهن مخاطب در حین خواندن علاوه بر اصل خاطره با فضاسازی و تصویرسازی نویسنده هم درگیر می‌شود. شاید این روش نگارش، شیوۀ مرسومی در نوشتن زندگی‌نامه شهدا نباشد ولی اگر نویسنده به اصول زندگی‌نامه‌نویسی و خاطره‌نگاری پایبند باشد، حتماً محصول نهایی خوب و آبرومند از آب درمی‌آید.

راه سَفید، بخش‌های زیادی از زندگی شهید حسینی و همسرش را برای خواننده‌اش روایت می‌کند؛ از ازدواج و بچه‌دار شدن گرفته تا اعزام به سوریه و جانبازی و مشکلات ریز و درشت زندگی و شهادت. به‌نظر می‌رسد که انتشارات «روایت فتح» در این اثر، با ترکیب فارسی ایرانی و افغانستانی سبک جدیدی از کتاب‌نویسی را هم تجربه کرده است. در این کتاب شهید حسینی و همسرش با زبان فارسی دری تکلّم می‌کنند. یعنی اینکه اصل روایت را به فارسی امروزی و گفتگوهای دو نفرۀ آنها را به فارسی دری نوشته شده تا اصالت نژادی و زبانی شخصیت‌های کتاب حفظ شود. این نوع تدوین متن، هم کار خواندن را برای مخاطب دشوار می‌کند و هم شیرین.

راوی کتاب تجربه‌های متفاوتی از زندگی در کنار محمدجعفر حسینی دارد که هر کدام به شکلی زندگی با یک رزمندۀ فاطمیون را برای مخاطب تشریح می‌کنند. خواندن این روایت‌ها با رنگ داستانی قلم نویسنده، مخاطب را به روزهایی می‌برد که آنها با روزهای شیرین و تلخ زندگی‌شان دست‌وپنجه نرم می‌کردند. همسر شهید در بخشی از این اثر دشواری پرستاری از جانباز را این‌طور شرح می‌دهد:

   «هر کسی بهانه‌ای می آورد. مادرم می‌گفت: «او چیزی که دَه عکس‌ها دیدُم نمی‌تانُم»، به مادر جعفر هم که گفتیم قبول نکرد، دلش را نداشت. خودش هم از پس شستن زخم‌ها برنمی‌آمد؛ لازم بود هر روز پانسمان پایش را عوض کنیم وگرنه زخم عفونی می‌شد دیدم این طور نمی‌شود، کار کار خودم است. باید دلم را می‌زدم به دریا. به خودم گفتم: «چی؟ طاقتشه ندارُم؟ خیره عادت مِی‌کنُم، همه چیز اولش سخت هست.» حمام توی اتاق خواب بود. زیربغل‌های جعفر را گرفتم و کشیدمش توی اتاق یک صندلی بردم توی حمام و در را قفل کردم.

حالا چرا دروازَه رَه قلف مِی‌کنی؟

می‌خوایُم خودم بشورُمت.

مِی‌شه به پدرت بیگی؟

گفتُم، مِی‌گن با اون عکسای که ازت دیدن، طاقت ندارم.

خاله نازی هم نَمی‌تانن؟

نَه.

آخر وقتی پدر مادرت نمی‌تانن تو چی رقم می‌تانی؟!

می‌تائُم.

برو دختر، ای قَدار شِق گری نکُو، کار تو نیست.

چند تا دستمال و پارچه تمیز گذاشتم کنار دستم؛ باند و بتادین هـم همین‌طور. تند و سریع مشغول جمع کردن وسایل شدم تا مبادا مانعم شود.

دفعه دومی که رفتی یادت هست؟ همراه یکدگر چی گفتیم؟ که هر کاره مِی‌کنیم برای رضای خدا باشه؛ حاله که نوبت مَه رسید بگذرُم ازش؟!

با ناامیدی گفت: «خودت مِی‌فامی، اما باز هم مِی‌گُم شاید نتانی.»

3691197
شهید محمدجعفر حسینی

فاطمیون بخش مهمی از فرهنگ حماسه و جهاد و شهادت دنیای اسلام است و باید در قالب کتاب‌های این‌چنینی ثبت و ماندگار گردد. قطعاً خوب و بد راه سفید باید در نشست‌های تخصصی نقد شود لکن با شجاعت می‌توان گفت که خواننده از صرف وقت برای این کتاب پشیمان نمی‌شود. اگر عنوان کتاب کنجکاوتان کرده، باید بگوییم که ناشر در دیباچۀ اثر، دلیل استفاده از تعبیر «راه سَفید» را اینگونه توضیح می‌دهد:

«راه سَفید» یعنی بدرود و سفر به خیر

عبارت راه سفید در کتاب فارسی «ناشنیده» نوشته حسن انوشه و غلامرضا خدابنده که فرهنگ واژه‌ها و اصطلاحات فارسی و فارسی شده کاربردی در افغانستان است، به نقل از مهاجرانی از ماوراءالنهر است و شاهد مثال آن عباراتی است که از کتاب «کوچه ما» استخراج شده است:

نامه را به پایان می‌برم و به رسم تاجیک‌ها به جای بدرود، «راه سَفید» می‌گویم

آنها فارسی شیرین بخارا را با خود به کابل آورده بودند. به جای بسیار تشکر، «رحمت کلان» می‌گفتند و به جای سفر به خیر، «راه سفید» را می‌نشاندند.