گروه ادبیات خبرگزاری هنر ایران - واقعهنگاری شرط ماندگاری واقعههای تاریخی است و خاطرهنگاری بهانۀ به خاطر سپردن جزئیات برجستۀ آنها. شاید ترکیب واقعهنگاری و خاطرهنگاری امر معولی در دنیای نویسندگی نباشد ولی اگر یک کتاب خاطره اصل واقعه را به ما نشان بدهد، بهقول قدیمیها با یک تیر دو نشان زدهایم.
کتاب «تنهای محجر» اثر امیرمحمد عباسنژاد که به خاطرات حجتالاسلاموالمسلمین «قدمعلی اسحاقیان» پرداخته است، علاوه بر ثبت خاطرههای ایشان فضای روزهای اسارت رزمندگان ایران را هم بهخوبی برای مخاطب ترسیم میکند.
این تصویرگری هنرمندانۀ نویسنده ما را به این نتیجه رساند که تنهای محجر را در بستۀ پیشنهاد مطالعۀ خودمان قرار بدهیم.
اسارت یکی از مقولههای بسیار دردناک و در همان حال، غرورانگیز دوران دفاعمقدس بهحساب میآید که روایت روزهای آن، زوایای تازهای از حماسۀ دفاع ایرانیها را در تاریخ ثبت میکند. تحمل آن شرایط یکی از مهمترین ویژگیهای آزادهها در سلولهای وحشتناک اسارت بهشمار میرود. اجرای برنامههای فرهنگی و سرگرم کننده یکی از راهکارهای حفظ روحیه بوده است. راوی در اینباره میگوید: « کم کم به بهمن ۱۳۶۵ نزدیک میشدیم برای سالگرد پیروزی انقلاباسلامی میخواستیم برنامه برگزار کنیم با ارشدهای آسایشگاهها مشورت کردیم که برای هر شب دههی فجر برنامه داشته باشیم چند نفر از بچهها را تعیین کردیم تا خاطرات خود از انقلاب اسلامی و مبارزاتشان را بازگو کنند. بچهها، تئاتری را طراحی کرده بودند و قرار بود توی آسایشگاه اجرا کنند. چند نفر از بچهها که نقاشی بلد بودند عکس امام را با خودکار روی زیرپوشهایمان کشیدند چند نفر هم جملات و شعارهای انقلابی را روی زیرپوشهایشان نوشتند موضوع تئاتر ماجرای فرار شاه و ورود حضرت امام به ایران بود.
هر وقت سرباز عراقی میآمد و از کنار پنجرهی آسایشگاه رد میشد مراسم را به هم میزدیم و سرمان را به کاری مشغول میکردیم. زیرپوشها را هم یکی از بچهها که کاری به کار عراقیها نداشت و هیچ وقت عراقیها به او شک نمیکردند میپوشید. یک شب که بچهها داشتند تئاتر را اجرا میکردند جاسم شوفر تاکسی، عکس حضرت امام را از پشت شیشهی آسایشگاه دیده بود، وقتی صبح در آسایشگاه را باز کردند، هم جا را بههم ریختند؛ اما چیزی پیدا نکردند.
بیرون آسایشگاه هم مسابقات فوتبال و والیبال برای بچهها برگزار کردیم. چندباری عراقیها پیشنهاد دادند با ما مسابقه بدهند؛ امّا میدانستیم هدفشان تبلیغات است. برای همین مسئولان سیاسی اردوگاه مخالفت کردند.»
عراقیها هرکاری از دستشان برمیآمد را انجام میدادند برای شکستن مقاومت آزادههای ایرانی. این ادعای ما نه بزرگنمایی است و نه زیادهگویی. راوی یکی از بلاهایی که در ایام اسارت بر سرش آمده را اینگونه بیان میکند:
«بعد از نه ماه تنهایی شش نفر را به سلولم آوردند. خودم را معرفی کردم و سرگذشتم را برایشان گفتم. گفتم کدام اردوگاه بودهام؛ دادگاهی و محکوم به اعدام شدهام؛ اما با تخفیف حبس ابد گرفتهام. آنها هم یک به یک خود را معرفی کردند. یکیشان حفیظالله فضایلی اهل اراک بود. چهل سال داشت وهمان روزهای اول جنگ اسیر شده بود. محمد طرقی افسر ارتش بود و حین شناسایی اسیر شده بود. چهارشانه بود و قدی بلند داشت. حسین اللهوردی، آذری زبان و اهل تهران بود. معصوم و نفر چهارم حسین ناصری مجرد بود. او را چون چهرهای نورانی داشت، برادر حسین صدا میکردیم. اهل برازجان بود. حسین هم مثل محمد طرقی، حین شناسایی اسیر شده بود. بیژن دالوند پنجمین اسیر بود نام نفر ششم را هم فراموش کردهام. دیگر تنها نبودم. از فضایلی پرسیدم: «چرا شما رو به اینجا آوردهاند؟» :گفت: «توی اردوگاه بین بچههای حزباللهی و جاسوسها دعوا شد. من عصبانی شدم و به صدام فحش دادم. جاسوسها هم خبر رو به سربازهای عراقی رسوندن و دادگاهی شدم و حبس ابد خوردم و الآن هم اینجام.» هر یک از بچهها با رأی دادگاه عراق ، تهجم شناخته شده بودند و دادگاه، آنها را به حبس ابد محکوم کرده بود.»
بعد از اینکه تنهای محجر را بخوانید، میبینید که آزادهها زیر ماهها تنهایی و درد و زخم و کتکهای فراوان و شکنجههای باورنکردنی دوام آوردند که حالا اسطورههای صبر و تابآوری در تاریخ ایران بزرگ هستند.
تنهای محجر را بخوانید و به دیگران هم بگویید که این کتاب را بخوانند. بیتردید روایت مقاومت آزادهها در روزهای مصیبتبار اسارت، متحیرتان میکند. این اثر سال 1397 توسط انتشارات خط مقدم به چاپ رسیده است.