گروه ادبیات خبرگزاری هنرآنلاین - «روایت فتح» آقا سید مرتضی آوینی دروازۀ ورود نسل ما به دنیای حماسه و جهاد و شهادت بود. ما سنّ و سالی نداشتیم که جنگ شروع شد و هنوز پشت لبمان سبز نشده بود که جنگ به پایان رسید. آنروزها مینشستیم پای روایت آقا سید از فتح و دلمان گره میخورد به لباسهای خاکی بچه رزمندهها و محو تماشای تابلوهایی که یکییکی عوض میشدند.
ما معنای توکّل را وقتی فهمیدیم که استاد داستان پل را اینطور به آخر رساند: «یأس از جنود شیطان است و مؤمن هرگز دل به یأس نمیبازد. طغیان آب رودخانه ابتلایی است که ایمان من و تو در کشاکش مبارزه آزموده شود، اگرنه همهی ذرات جهان، از پای تا سر، مسخر اولیای خدا هستند. انگیزههای مادی در وجود انسان ذخایری محدود دارند و تنها ایمان است که راه به خزائن نامحدود غیب دارد. انسان متقی هرگز به بنبست نمیرسد، چرا که رزق او از طُرقی لایحتسب نازل میشود». بعدها که کمی بزرگتر شدیم و رفتیم سراغ خاطرات رزمندهها تازه فهمیدیم که انسان متقی هرگز به بنبست نمیرسد یعنی چه.
مستندهای آقا سید فقط یک اثر تلویزیونی نبودند. استاد برای ثانیههای آثارش برنامه داشت تا بهقول معروف یک چیزی دست مخاطب را بگیرد. مثلاً وقتی کربلای پنج را برایمان روایت کرد، ما شیفتۀ شبهای جبهه شدیم؛ «آنها که در این عرصۀ جهاد فی سبیلالله توفیق حضور یافتهاند میدانند که شب های جبهه چه صفایی دارد. روح مؤمن ستارهای است که تاریکی شب نور آن را جلوهی دیگری میبخشد و اینچنین، هر چند شبها آتش دشمن بسا شدیدتر میگردد، اما هرگز نمیتواند بر جلوهی نور ایمان غلبه کند». یادش بخیر! چقدر دلمان میخواست شبهای جبهه را در اردوهای بسیج شبیهسازی کنیم. چقدر دلمان میخواست شبیه آدمهایی باشیم که آقای آوینی در مستندهایش روایت میکرد.
بعد از جنگ استاد دوربیناش را برداشت و رفت دوکوهه! گفتارمتن «با من سخن بگو دوکوهه» چکیدۀ دلتنگیهای شهید آوینی است. انگار که حاجی منتظر یک فرصتی بوده تا حرفهای تلمبار شده روی گلویش را به یکباره بریزد بیرون؛ «هر که میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد. چه بگوییم در جواب اینکه حسین علیهالسلام کیست و کربلا کدام است؟ چه بگوییم در جواب اینکه چرا داستان کربلا کهنه نمیشود؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفتهاند. زمان هر سال در محرم تجدید میشود و حیات انسان هر بار در سیدالشهداء. نه این حیات دنیایی که جانوران نیز از آن برخوردارند؛ حیاتی که در خور انسان است، حیات طیبه، حیاتی آنسان که امام داشت، زیستنی آنسان که امام زیست». با من سخن بگو دوکوهه یک دنیا حرف دارد برای شنیدن. حرفهایی که بعد از سی و چندسال، قصد ندارند از مُد بیفتند و قدیمی بشوند. استاد در این مستند بهبهانۀ دوکوهه، سیما و سیرۀ بچه رزمندهها را برای مخاطبش ترسیم کرده است. سیما و سیرهای که همچنان به درد ما میخورد اگر دلِ دردهایمان دنبال مرهمهای جایگزین نباشد.
این مستند را باید نخستین اردوی راهیاننور هم بهحساب بیاوریم؛ «روز اول سال ٦٨، پادگان دوکوهه کمی تسکین یافته است. عدهای از دوستانش آمدهاند تا گمشدهی خویش را در آنجا بجویند. در و دیوار، ساختمانها و راهروها بر سر جای خویش باقی است و اگر کسی نداند، میپندارد که دوکوهه همه چیز را از یاد برده است. درها قفل است و آنها میکوشند تا از هر راه که هست، یک بار دیگر خود را به فضای مألوف خویش برسانند... اما گمگشته در آنجا هم نیست. عالم محضر شهداست، اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلأ ظاهری خود را نبازد؟ زمان میگذرد و مکانها فرو میشکنند، اما حقایق باقی هستند». دوکوهه اینروزها یکی از میزبانهای اصلی کاروانهای راهیاننور است. خیلیها شب را در پادگان دوکوهه صبح میکنند. نمیدانم کسی در دوکوهه روزهای دهۀ شصت را برای زائرین دهۀ نودی روایت میکند یا نه؟ نمیدانم نوجوانهای عصر هوش مصنوعی، آنقدر باهوش هستند که «دوکوهه سالها با شهدا زیسته است، با بسیجیها، و از آنها روح گرفته است» را درک کنند یا نه؟ اصلاً چه فرقی دارد! همینکه نسلهای جدید هر سال پا جای پای شهدا میگذارند، یعنی آقا سید به هدفش رسیده و دوکوهه تا انتهای زمین، زمان جنگ را برای زائرین شهدا روایت میکند.
حرفم تمام! فقط این را هم به اضافه کنم که «روایت فتح» ادای دین شهید سید مرتضی آوینی به تاریخ آن دوران ایران است؛ «نقطهی یأس دشمن در استقامت ماست و نقطهی قدرت ما نیز در همینجاست. بیایید تاریخ را دیگرباره بنویسیم. تاریخ رسمی، تاریخ پادشاهان و ستمگران است. بیایید تاریخ مظلومان را بنویسیم، تاریخ نهضت خونین انبیاء را، تاریخ مبارزۀ حق و باطل را، تاریخ استقامت را». او با هنرش تاریخ زمانش را نوشت. خداکند ما هنر خواندن نوشتههایش را داشته باشیم. کاش مثل او بشویم که میگفت: «الهی، اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمیخوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ کس را آنگونه نسوخته باشی». البتّه که سوختن و دم نزدن، کار هر کسی نیست؛ مرد میخواهد! مردی که مثل آدمهای روایت فتح شهید آوینی باشد.
حاجی در انتهای یکی از مستندهایش میگوید: «کربلا، ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر. ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانۀ دیار قدس شویم». بوسۀ بر خاک کربلا که روزیمان شد، إنشاءالله خیلی زود به نیابت شهید آوینی روانۀ دیار قدس میشویم. او به ما آموخت که اینگونه باشیم: «حکایت ما و دشمن، حکایت مشت و درفش است و ما دریافتهایم که همهی قدرتها در مشتی نهفته که به راه خدا گره خورده است. اگر انسان پای در راه خدا بگذارد و بر ترس از مرگ غلبه کند، هیچ قدرتی در برابر او یارای ایستادگی ندارد».