گروه ادبیات خبرگزاری هنرآنلاین – «من در رقه بودم» خاطرات شخصی است به نام «محمد الفاهم» که مدتی عضو گروه داعش بوده و گفتنیهای فراوانی از آن روزها دارد. داعش فتنه و بلای سهمگینی بود که در دهۀ نود هجری شمسی بر سر عالم آمد و خرابیهای فراوانی را در کشورهای عراق و سوریه به بار آورد. قطعاً شناخت چنین پدیدۀ شومی بدون اطلاع از وقایع و رخدادهای درونی آن ممکن نیست. به همین سبب هنرآنلاین برای «مطالعۀ نوروزی» کتاب من در رقه بودم را به شما کتابخوانهای گرامی پیشنهاد میدهد.
این کتاب که نخستینبار سال 1396 توسط «نشر نارگل» به چاپ رسید دو ویژگی پسندیده و شاخص دارد:
خاطرات عضو جدا شدۀ گروه داعش که با میل خودش و در فضایی دور از هیجان بیان شده
متن خوب و نسبتاً روان که گرفتار قالبهای کلیشهای ترجمه نشده
علاوه بر این شاخصههای مطلوب باید به این نکته هم اشاره کنیم که متن و فرامتن خاطرهها دادهها و اطلاعات مهم و متعددی از تفکر، رفتار و اهداف داعش را در اختیار خواننده میگذارد. بهعنوان نمونه در صفحۀ 164 کتاب الفاهم یک شکست نظامی در برابر ارتش سوریه را روایت میکند و بعد از آن میگوید: « ... شروع کردیم به جستجوی امیر نظامی تا دربارۀ کمینی که گرفتارش شده بودیم به او اعتراض کنیم. امیر نظامی غیبش زده بود. جواب فرماندهان دستهها هم روشن و تکراری بود: «نباید دربارۀ دستورات فرماندهان نبردها بحث کرد.» دوباره همان عبارت سحرآمیز را در گوشمان خواندند: «السمع و الطاعه». همان چیزی که به خاطر آن با دولت خلافت بیعت کرده بودیم!». نکتۀ قابل توجه این جملات، عبارت رفتارساز السمع و الطاعه است که نحوۀ تعامل رهبران داعش با نیروهای زیردست را بهخوبی مشخص میکند.
محمد الفاهم در شهر دورتموند آلمان متولد شده و اصالتی تونسی دارد. او در این کتاب دربارۀ کودکی، شرایط مهاجرین مسلمان در آلمان و چرایی و چگونگی ورودش به مباحث جهادی و اعتقادی و پیوستن به داعش و جدایی از آن را بیان میکند. خواندن خاطرات این عضو جدا شده از داعش علاوه بر شناخت تکفیریها ما را با نظام فکری و دنیای سایر مسلمانهای دنیا آشنا میکند. الفاهم یک مسلمان معتقد است که دوران نوجوانیاش را اینطور تعریف میکند: «در دوران نوجوانی و در کنار اهتمامی که به فلسطین داشتم و شوقم به جهاد، یک اهتمام دیگر هم به صورت اتفاقی در من به وجود آمد و آن هم شوق شدید به حفظ قرآن بود». یکی از تاکتیکهای تکفیریها در جذب نیرو استفاده از باورها و اعتقادات مسلمانهاست. درواقع آنها با ایجاد شبهات عقیدتی و تزریق اطلاعات نادرست، نوجوانها و جوانها را به این باور میرسانند که راهشان حق است و کشتن مردم بیگناه و پیروان سایر مذاهب تکلیف الهی.
الفاهم باتوجه به روحیۀ جهادی و سر پرشور خود جذب چیزی میشود که در کتاب از آن با نام «دولت خلافت» یاد میکند. اما در نهایت به جایی میرسد که مقدمات فرارش از سوریه را فراهم میکند و میگوید: «در منبج، در منزل یکی از رفقا ساکن بودم. اطمینان ئداشتم تا چند هفتۀ دیگر این شهر و دولت خلافت را (بدون بازگشت) ترک خواهم کرد. منبج برای من به مثابه پایان یک مرحله از زندگیام بود؛ مرحلۀ «دولت خلافت». اما دربارۀ این که فردای این مرحله چه خواهم کرد، هیچ جوابی نداشتم. [در انجا که بودم،] بعد از دستگیری چند نفر از بچهها که مسئله معذور دانستن به واسطۀ جهل را قبول نداشتند، تهیۀ تهیۀ مقدمات فرار را سرعت بیشتری دادم. برخی دیگر از بچه هم به دلایل دیگری فرار کرده بودند. دلیل فرارشان این بود که فهمیدند قربانی توهمی به اسم «دولت خلافت» بودهاند.»
من در رقه بودم طرح جلد سادهای دارد؛ تصویر چهرۀ راوی کتاب. روی طرح جلد اصلی کتاب که در تونس با نام «کنت فی الرقّه» به چاپ رسیده هم عکس خود راوی قرار دارد. الفاهم متولد سال 1990 میلادی است که به تاریخ ما میشود 1369. او در هنگام جدایی از داعش 26 سال دارد و این یعنی جوانیاش فدای باورهای غلط و توهمات تکفیریها شده که جدا شدن از آنها را مرحلۀ جدیدی از زندگیاش میداند. این کتاب را بخوانید تا لایههای دیگر فتنۀ ترور و تکفیر برایتان شفاف شود. لایههایی که حتا طرفداران خودش را هم نمیتواند قانع کند، چه رسد به اندیشههای آزاد و عادل و مومن.