گروه فرهنگ و ادبیات خبرگزاری هنرآنلاین - بدون چانهزدن دعوت ما را پذیرفت و برای گفتگو به دفتر خبرگزاری آمد. همین حسننظر و رفتار محترمانه پیش از همصحبتی ما را یک قدم به او نزدیک کرد. میدانستیم که گپ و گفت با دکتر احمد شاکری کار سادهای نیست؛ آنهم دربارۀ «ادبیات داستانی» و «ادبیات پایداری» که حوزههای تخصصی و تجربۀ زیستۀ او در نیم قرن زندگی است. دور یک میز که نشستیم و سر حرف باز شد، دیدیم که پشت این چهرۀ آرام و بیادعا، یک دریا دغدغه و تلاش برای بهتر شدن حال ادبیات فارسی موج میزند. شکر خدا دیدار و گفتگوی ما با احمد شاکری نشست ادبی خوبی از آب درآمد.
بیتردید ماندن این حرفها در انبوه مطالب فضای مجازی به درد دنیای ادبیات فارسی میخورد و میتواند راهنمای نویسندههای جوان این وادی باشد. در ادامه چکیدهای از صحبتهای ایشان تقدیم حضورتان میگردد. به امید رونق و شکوه افزونتر ادبیات متعهد ایرانزمین.
ورود به دنیای ادبیات / گرایش به حوزه نقد
در طلیعۀ صحبت از احمد شاکری پرسیدیم چه شد که مسیر زندگیاش به سمت ادبیات افتاد. این زماننویس خوشقلم صحبتهای آغازین خود را اینگونه آغاز کرد: درباره ورود به حوزه ادبیات، هر کسی روایت منحصربهفرد و مخصوص خودش را دارد. ورود بنده به حوزه ادبیات متاثر از مباشرت و همنشینی با جمعی بود که خاطرات دفاعمقدس نقل محافل آنها بهحساب میآمد. بنده بهواسطۀ برادرم آقای مجتبی شاکری از جانبازان سرافراز اسلام و انقلاب هستند با این جمع آشنا و مرتبط شدم. درواقع من از سنین نوجوانی به واسطه شرایط جسمانی و جانبازی ایشان، همراه و کنارشان بودم. آقامجتبی با جانبازان بیشتر در فضای خاطرات دفاعمقدس ارتباط داشت. با همین رویکرد در دهه هفتاد، دفتری به نام دفتر «ادبیات ایثار»، ذیل «بنیاد جانبازان انقلاباسلامی» ایجاد شد که برادر بنده چندسالی مدیریت آن را برعهده گرفت. البته این مجموعه اکنون وجود ندارد. پیش از حضور برادر بنده در این دفتر، آقای «مجتبی رحماندوست» مدیر مجموعه بود که هم در دوره ایشان و هم در دوره آقا مجتبی شاکری کارهای شایستهای با هدف ترویج ادبیات جهاد و شهادت انجام شد. دفتر ادبیات ایثار در آن سالها با استفاده از ظرفیت رایزنان فرهنگی ایران در کشورهای مختلف به خصوص کشورهای اروپایی، کتابخانهای غنی از ادبیات جنگ جهان جمع آوری کرد که ارزش فراوانی داشت. در این مجموعه همچنین قراردادهایی جهت تولید «رمان دفاعمقدس» منعقد شد و در همین راستا رمانهایی هم نگاشته شد.
اواخر دهه هفتاد بنده به همراه اخوی در جلسات این دفتر شرکت میکردم؛ این جلسات در چارچوب دورههای نقد داستاننویسی و نقل خاطره برگزار میشد. از آنجا که مواجه مستقیم و یا غیرمستقیم با تجربهای غنی میتواند بسیار زاینده باشد و ذهن را برای نویسندگی بارور کند و این تجربه گرانبها برای بنده حادث شد. به واسطه تجربیات ذکر شده و در پی آن آشنایی مقدماتی با ادبیات، در جشنوارههای ادبی حضور پیدا کردم و در ادامه اولین مجموعه داستان سپس مجموعه نقد و دیگر آثار بنده منتشر شد. البته گرایش خودم از سالهای انتهایی دهه هفتاد به سمت نقد کتاب بود و اولین مجموعه نقد من سال 79 منتشر گردید. سال 89 هم وارد پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی شدم که ریاست آن بر عهده آیتالله «رشاد» است. این پژوهشگاه گروهی دارد به نام «ادبیات و اندیشه». سالی که بنده وارد شدم، کسانی ذیل آن گروه کار میکردند که در حوزه ادبیات انقلاب اسلامی افراد برجسته، بهنام و مشهوری بودند. از جمله این افراد میتوان آقایان به محمدرضا سرشار در حوزۀ داستاننویسی، نقد و پژوهش، آقای شهریار زرشناس در حوزۀ شناخت ادبیات غرب و مکاتب ادبی آن و احمدرضامعتمدی بهعنوان یک فیلمساز خلاق و متفکر اشاره کرد. از آن زمان قلم بنده یکمقدار از نوشتن خلاقانه فاصله گرفت و به سمت نقد و پژوهش در زمینه کتاب رفت.
«جستاری در اصطلاحشناسی و مبانی ادبیات داستانی دفاعمقدس»، «درباره مانایی و میرایی؛ مجموعه نقد ادبیات انقلاب و دفاعمقدس» و «فلسفه داستانِداستان» سه اثر چاپ شدۀ بنده هستند. «فلسفهایده اولیه در دو جلد»، «مرگ را زیستن زندگی را مردن؛ مجموعه نشستهای تخصصی ادبیات داستانی جنگ»، «دشمنشناسی در ادبیات داستانی دفاع مقدس»، «جستاری در مسئلهشناسی ادبیات داستانی دفاعمقدس»، «مقدمه ای بر جریان ادبی» و «ادبیات داستانی سیاه دفاعمقدس» نیز در مراحل مختلف پیش از چاپ هستند.
هنر انقلابی؛ مسئولیت اجتماعی یا سلیقۀ ادبی؟
احمد شاکری هم دستی در نقد دارد و هم دستی به قلم و هم سری در سایر امور مرتبط با ادبیات. کنجکاو شدیم که خودش دوست دارد احمد شاکری را با چه عنوان و نشانی بشناسیم. او با همان متانت و ادبی که انگار صفت ثابت رفتارش شده جواب جالب و هدفداری به پرسش ما داد: خیلی مهم است که مرجع پاسخگویی ما به این سوال چه چیزی باشد. یک وقتهایی مرجع پاسخگویی، خواست و علائق و سلائق شخصی ماست. گاهی مرجع را مخاطب قرار میدهیم که تمایلش چیست و چه چیزی را دوست دارد. گاه ضرورتهای اجتماعی و ادبی میشوند مبنای خواست ما. یعنی ممکن است کسی خواست شخصی هم داشته باشد ولی در طول زندگی هیچموقع بهسمت آن نرود. مثل همین بچههایی که رفتند جنگ اولویت اولشان این نبود. یکی میخواست هنرمند بشود، یکی تصمیم داشت در حوزۀ علم کارند، یکی دنبال ورزشکار شدن بود ولی بنا به ضرورت رفتند بهسمت جبهه. البته در پاسخ سوال شما، میتوان به چالشی درباره تعریف هنرمند انقلابی هم پرداخت و این که هنرمند انقلابی کیست و چه چیزی را اراده کرده. آیا هنر انقلابی یک مسئولیت و تعهد اجتماعی است؟ یا یک سلیقه و ذوق ادبی؟ معمولاً در پاسخ به سوال کیستی هنرمند، نوعاً به سراغ سلیقه شخصی او میروند، زیرا گمان میکنند هنر تنها زاییده ذوق و عاطفه است؛ مثلاً از کسی که ذوق شعر دارد، میپرسند: کی و چه زمانی به شعر علاقه پیدا کرده؟ سوالکنندگان ، طبیعتاً منتظر این پاسخ هستند که هنرمند بگوید که مثلاً از کودکی ذوق شعر را درون خودم یافتهام. در حالی که همیشه این گونه نیست، گاهی اوقات ضرورتها، افراد را وارد حیطه هنر میکنند و این لزوماً به این معنا نیست که کسی که از باب تکلیف و ضرورت وارد هنر شد، عیار هنری پایینتری نسبت به شخصی دارد که از روی سلیقه شخصی و علاقه وارد هنر شده.
برای بنده مواجهه با تجربیات دیگران بسیار تاثیرگزار بود. من در جلسات مختلفی شرکت میکردم که در این جلسات خاطرات بسیار تاثیرگزاری گفته میشد. درباره ورودم به حیطه نقد نیز، تک چهرهها و آثارشان روی ورود بنده به مقولۀ «نقد نوشتن» تأثیر داشتند و به تعبیری الهامبخش بودند. در اینباره میتوانم از آقای محمدرضا سرشار را نام ببرم که ورود ایشان به زمین نقد و ایستادگیشان در برار برخی جریانها، بر روی ورود ما به این حیطه تاثیرگزار بود. آقای سرشار آثار نویسندگانی چون صادق هدایت، گلشیری، چوبک، غلامحسین ساعدی، احمد محمود، براهنی، و برخی نویسندگان غربی مثل فاکنر را نقد میکردند. سرشار صراحت، پایداری بر مبانی انقلابی و شجاعتش در بیان داشت. باید بگویم که هم نقد نوشتنهایش برای من الهامبخش بود و هم سبک زندگی و صفاتی که ذکر کردم. ما در نقد و پژوهش همواره به دنبال این هستیم که حرف جدیدی زده شود. از همین رو بنده در نوشتههای آقای سرشار دنبال آن بخشهایی میگشتم که میشد با استعانت از آن بخشها فکر تولید کرد. مثلاً آقای سرشار در کتاب الفبای قصهنویسی که کتابی مقدماتی هم محسوب میشود، یک بخش چند صفحهای دارد به نام قصه داستان و در همانجا تعابیری از مشتقات قَصّه در قرآن دارد. همین بیان جنبۀ قصهگو از داستان، باعث شد ایدهای در ذهن من شکل بگیرد و کتاب هشتصد صفحهای «فلسفه داستان داستان» را بنویسم. محمدرضاسرشار کتاب دیگری نیز دارد به نام «سلول بنیادی» که یک کتاب 120 صفحهای است. این کتاب به سوژه، ایده و سلول اولیه داستان اشاره دارد و موجب شد بنده کتاب هفتصد صفحهای «فلسفه ایده اولیه» را بنویسم. اینروزها در حال نوشتن جلد دوّم این کتاب با عنوان «روش شناسی ایده اولیه» هستم. ما ایشان و امثال ایشان مثل آقای زرشناس را نزدیک به منزلگاه خود میدانیم و قصد داریم بر مطالب ارائه شدهشان بیافزاییم و حتی مطالبشان را نقد کنیم. متأسفانه ما در پایاننامههای دانشگاهی از علم موجود عبور نمیکنیم و صرفأ از نظریات دیگران بهره میبریم. به همین دلیل تولید علم اتفاق نمیافتد.
آیا منتقد کسی است که خود هنری ندارد و صرفاً درباره هنر دیگران حرف میزند؟
نویسندۀ رمان «انجمن مخفی» به ادامه ابعاد دیگری از شخصتشناسی فعالین عرصۀ ادبیات اشاره کرد و افزود: سوال شما را میتوان به مقوله کیستی هنرمند و چیستی هنر نیز ربط داد و به این محدوده وارد شد که آیا هنر مقولهای موروثی است یا اکتسابی؟ اگر هنر را مقولهای موروثی بدانیم باید به حیطه شخصی فرد وارد شویم و این مسئله را به عنوان مثال مطرح کنیم که اگر فردی صدای خوشی دارد آیا لزوماً میتواند خواننده خوبی شود. اگر ما هنر را اکتسابی بدانیم، در این صورت هم ممکن است کسی بنا به ضرورت و نیاز، هنرمند شود. حتی برخی معتقدند گرایش به نقد ادبی میتواند نشانههای شکست یک هنرمند باشد. یعنی کسی که نمیتواند شعر خوبی بسراید یا داستان خوبی بنویسد برای اینکه خودش را در فضای ادبیات حفظ کند، به سراغ نقد میرود. عدهای هم میگویند کسی که نتوانسته اثر ادبی خوبی تولید کند برای انتقامگیری در جایگاه نقد نشسته. اینجا مسئله تعریف منتقد هم مطرح میشود که آیا منتقد کسی است که خود هنری ندارد و صرفاً درباره هنر دیگران حرف میزند؟ درباره خودم اینگونه بوده که نیاز جدی به حضور در فضای نقد ادبی احساس کردم و وارد این حوزه شدم. البته خود مسئله نقد هم قابل تفصیل است؛ مثلا وقتی گفته میشود ادبیات داستانی، ذهن ما تنها به سمت متن مکتوب متبادر میشود لکن آنچیزی که ادبیات خلاق را میسازد و به آن ثبات می دهد، لزوماً متن نیست. متن در بهترین شرایط میوه و محصول یک فرآیند مدام در حرکت و پیچیده است. نشر، تبلیغ، جوایز ادبی، نقد، آموزش، پژوهش، ترجمه، اقتباس، مدیریتهای ادبی و حتی توزیع کتاب میتواند در تولید متن ادبی موثر باشد. لذا وقتی به واقعیت ادبیات نگاه کنیم، حوزه پژوهش و نقد را مهجور میبینیم و نسبت به حوزه تولید، فقیر و جدا افتاده و بیمایه مییابیم. ما اگر بخواهیم از داستاننویستان نام ببریم، هم به نحو عام و هم این که گروه خاصی از داستاننویسان مثلاً داستاننویسان دفاعمقدس، چهرههای متعددی قابل شمارش هستند و با اطمینان میتوان به این گروهها نام «جریان» را اطلاق کرد. اما متاسفانه اگر بخواهیم پنج نفر منتقد را نام ببریم، تنها اسامی محدودی به ذهن ما متبادر میشود زیرا که حوزه نقد حوزه مظلومی بوده و به آن اهمیت داده نمیشود.
یکی از مسائلی که ادبیات ما را متضرر کرده، نویسنده سالاری است / منتقدین با نقد کردن برای خودشان دشمن تراشی میکنند
شاکری حرفهایش دربارۀ «نقد» و «منتقد» را اینگونه پی گرفت: منتقد کسی نیست که صرفاً راجع به کتابها حرف میزند، بلکه منظور کسانی هستند که بر روی نقد کتاب متمرکزند. نشانه این افراد هم این است که کتاب و نقد مکتوب دارند. در بین نویسندگان، چند نفر مجموعه نقد مکتوب دارند؟ من به شما میگویم به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد که تازه خود این افراد هم کار مستمرشان نقد نیست. متأسفانه ما در حوزه نقد «جریان» نداریم و علاوه بر آن کسانی که سابقاً در حوزه نقد ادبی فعال بودهاند در حال حاضر کم فروغ شدهاند. مثلاً آقایان «محمدرضا سرشار» و «عبدالعلی دستغیب» در دهههای گذشته در حوزه نقد فعالیت بسیاری داشتهاند ولی اکنون در این حوزه کار نمیکنند. وقتی جریان نقد شکل نمیگیرد طبیعتاً تک نقدها بر متون اثر چندانی نمیگذارند. البته کمرمق بودن نقد دلایل متعددی دارد. گاهی بعضی منتقدین مثل آقای سرشار بیان میکنند که من با نقد کردن برای خودم دشمن تراشی کردم و حتی دوستانم با بنده فاصله گرفتند. آقای سرشار و بسیاری از کسانی که هم مسلک ایشان بودند، به دلیل برخی مسائل، نظیر آنچه ذکر شد، رنجیده خاطر شدند. متاسفانه تابآوری در زمینه نقد کم است و همین مسئله انشقاقهایی را به وجود میآورد. حالا سوال اینجاست که برای شکلگیری جریان نقد چه باید کرد؟ یکی دیگر از دلایل ضعیفبودن نقد، پژوهش است. نقد نیاز به الگو، نظریه، تئوری، پیشفرض، تلقی و تعریف از ادبیات دارد و این موارد زاییده پژوهش است. در این جا سوالی ایجاد میشود که آیا در شقوق مختلف پژوهش ادبیات داستانی جریانی شکل گرفته است؟ پاسخ خیر است. خود بنده وقتی در «جشنواره قلم زرین» داور بودم مشاهده کردم که پژوهش بومی، علمی، کاربردی و ساختارمند کم است. تا اینجا از این صحبت کردیم که نقد و پژوهش نقد ضعیف است و جایگاه لازم را در محافل ادبی ندارد. به تبع ضعف این دو مولفه طبیعتاً آموزش هم ضعیف میشود. این مولفهها مثل یک دایره با هم مرتبط هستند. به این شکل که پژوهشگران تولید مبنا نمیکند و در پی آن کسی هم که می خواهد داستان نویسی تدریس کند مبنای بومی و انقلابی ندارد که به شاگردانش عرضه کند. مبانی غربی به ذهن هنرجو وارد میشود و هنرجو هم داستان مینویسد و آن تولید هم با کیفیت نخواهد بود.
خب الان ما جریان نقد، جریان پژوهش و جریان آموزش درست نداریم. چرا متوقع باشیم که ذهن جامعه سالم باشد، وقتی ما به شکل اصولی محتواها را به آن تزریق نکردهایم. در همین راستا یکی از مسائلی که ادبیات ما را متضرر کرده، نویسنده سالاری است، دقیقا مثل بازیکن سالاری در فوتبال و بازیگر سالاری در سینما. یعنی آنچیزی که در چشم همه است و جامعه آن را ملاحظه میکند، نویسنده است. چند وقت قبل خانم نویسندهای به یک برنامه تلویزیونی دعوت شد و بنا بود ایشان در یک نشست علمی درباره ادبیات دفاعمقدس صحبت کنند. تا چند وقت قبل از آن، کسی این خانم را نمیشناخت و صرفاً با تقریظ کتاب مشهور شده بودند. وقتی نظر ایشان درباره موضوعی پرسیده شد، صادقانه پاسخ داد که اطلاع کافی ندارد. یا شخص دیگری که کارش پیادهسازی نوار است و برگزیده یک جشنواره هنری و شایسته چهره سال هنرانقلاب شناخته شده در این دعوت این گونه بیان میکند که ما باید از روایت معکوس استفاده کنیم و دورۀ برنامههایی مثل روایت فتح پایان یافته است. حالا کار او چیست؟ پیاده سازی نوار مصاحبه و خاطره و در پی آن تولید کتاب. به نظر وی روایتهایی مثل اینکه دخترها با جانبازان ازدواج میکنند و میگویند که ما به دنبال راه زینبی هستیم را نباید منتشر کنیم. چون برخی از آن دخترها ازدواج کرده و سپس طلاق گرفته و زندگی شان دچار مخاطره شده است. این حرفها بین نویسندهای و مجری که کارشناس نیستند، رد و بدل میشود و هر دو حرف غلط یکدیگر را تایید میکنند و دو طرف در جهلند و در حال پخش کردن گزارههای غلط ادبی هستند. بخش عمده گزارههای غلط از نویسندگانی است که هیچ پژوهشی نداشتند و شناختشان به اندازه آثاری است که با زاویه دید محدود تولید کردهاند. هم این افراد اشتباه کرده اند و هم مدیرانی که به آن ها میدان دادهاند. وظیفه پژوهش این است که ناراستی های گفته این افراد را احصاء کنند.
نویسنده چه کسی است و چه چیزی سبب شده که به او بگویند نویسنده؟ / تقریظ یک مسئله است و مدیریت تقریظ بحثی دیگر
ایشان از منظر نقد ادبی به نکات دیگری دربارۀ آفات حوزۀ ادبیات و نشر اشاره نمود. احمد شاکری گفتارش را اینطور ادامه داد: همانطور که عرض کردم ما در حوزۀ نویسندگی گاهی شاهد «نویسنده سالاری» هستیم. این قضیه نویسندهسالاری بر میگردد به این که نویسنده چه کسی است و چه چیزی سبب شده که به او بگویند نویسنده؟ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به کسی که یک اثر از او به چاپ برسد می گوید نویسنده امّا برای عضو شدن در جایی مثل انجمن قلم باید اثر قابل قبول داشته باشد. سوال اینجاست که نویسندهها چه ویژگیهایی دارند؟ آیا منتقد، پژوهشگر و مدرس داستان هم هستند یا خیر اصولاً جامعه چه باوری باید از یک نویسنده داشته باشد؟ اکنون مدیر مراکز ادبی به دست کسانی است که نویسنده هستند، اما ممکن است آن فرد توانایی مدیریت نداشته باشد. از طرفی مدیریت فرهنگی ما عوامزده است. عوام پیشِ چشم را میبینند و از فرایند تولید اثر هنری غافل هستند. مدیران هم فکر میکنند کسی داستان نوشته، همه حوزه های دیگر ذکر شده را هم میشناسد. داوری جشنوارهها در قبضه نویسندههاست و بدون توجه به اینکه داور یک جشنواره باید چه خصوصیتی داشته باشد. آموزش، نقد، داوری، جریان شناسی به دست نویسندههاست و اکنون متخصص این حوزهها را نداریم و این ما را در یک دور باطل قرار می دهد که نویسندهها تعیین کنندۀ آن هستند و منجر به نوعی سطحینگری میشود. درواقع شرایط جوری رقم میخورد که نویسنده در مرکز تمام فعالیتهای ادبی و فرهنگی قرار میگیرد و این جایگاه به نویسندهسالاری منتج میشود.
علاوه بر این موارد موارد گاهی اوقات همین تقریظ کتابها باعث میشود فردی از فرش به عرش برود و فرایندی که باید بیست سال طول بکشد برای آن فرد یک هفتهای انجام بشود. البته تقریظ یک مسئله است و مدیریت تقریظ بحثی دیگر. مقام معظم رهبری هر کتابی را که میخوانند درباره آن چیزی مینویسند امّا همگی آنها منتشر نمیشود. اصل تقریظ مبارک بوده و ادبیات را تکان میدهد و باعث خوانده شدن کتابهای خوب میشود. مشکل نامتوازن بودن جهات ادبی آن است. مثلاً جایگاه نقد تقریظ کجاست. نقد عمیق و درست آن است که تقریظ را به درستی در هاضمه ادبیات هضم کند و با آن ادبیات را رشد دهد. جایی حضرت آقا درباره کتابی گفتند که از این نویسنده و مانند آن باید تقدیر شود. چه کسی میتواند تشخیص بدهد که مانند این نویسنده یعنی چه کسی. میبینید گاهی وزرا، نمایندگان مجلس و سایر مسئولین فرهنگی در رونمایی کتاب خاصی حضور پیدا میکنند. سوال اینجاست که حمایت از سایر کتابها و محصولات فرهنگی چه میشود؟ اگر یک زمانی تقریظ کتابها انجام نشود، چه بلایی بر سر ادبیات میآید. همه کارهای تقریظ شده لزوماً از نظر ادبی یکسان نیستند و گاهی جهتدهی کتاب قصد و منظور تقریظ کننده بوده است. حتی ممکن است کتابهای تقریظ شده اشکالات تخصصی هم داشته باشند. نقد میتواند اشکالاتی که گفته شد را برطرف کند.
آنچیزی که در حوزه ادبیات، حرکت ما را مدیریت میکند، مسئلهمحور بودن ماست. ما باید در جهت مسائل و نیازهایمان حرکت کنیم. هر کنشگر ادبی اعم از نویسنده، ناشر، منتقد، مدیر ادبی و پژوهشگر به شکلی مسئلهمند هستند. مسائل هر حوزه که حل بشود بر روی حوزههای دیگر تاثیر میگذارد. جریان ادبی، کنش جمعی و کثیرالاضلاع است. کنش جمعی مسئلهمندی جمعی میخواهد. شاید برایتان سوال شود که چه کسی و چگونه باید مسئله مندی را مدیریت کند؟ پاسخ به این سوال سخت است؛ به این مثال دقت کنید، قرار بود پژوهشی در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی تحت عنوان جریانشناسی داستانهای بلند دفاعمقدس در دهه 60 انجام بشود. ما ابتدا باید به این سوال پاسخ میدادیم که جریان و جریانشناسی چیست؟ هر کدام از این موضوعات یک جلد کتاب شد و در مجموع سه جلد کتاب برای این پژوهش پیشبینی گردید. همانطور که میبینید دستهبندی مسئلهمندیها و جهتدهی آنها که در مجموع یک جریان را می سازد صعوبت خاص خود را دارد. جریانها تولد، رشد، تبدیل، انشقاق و انشعاب، مرگ و تغییر دارند.
وقتی میگوییم جریان ادبی، نشر و ترجمه هم به کتاب اضافه میشود. به عنوان مثال اگر ادبیات دفاعمقدس تبدیل به جریان شود باید تمامی شقوق آن خصلت جریانی داشته باشند. وقتی جریان نقد در ادبیات داستانی وجود نداشته باشد، جریان داستان سازنده هم به تبع به وجود نمیآید و همین طور این شقوق مختلف ادبیات بر روی یکدیگر تاثیر میگذارند. البته بین «بود» و «نمود» هم تفاوت اساسی وجود دارد. گاهی یک محفل کوچک بدون اینکه اصلا بداند جریان چیست، میخواهد جریان سازی کند. گاهی از چیزی به عنوان جریان یاد میکنیم که جریان نیست. اگر عاملی توانست فروش کتابی را بالا ببرد به معنای راه افتادن جریان نیست. به عنوان مثال تقریظ باید در کنار دیگر عوامل نشر، جریان تولید کند ولی در حال حاضر صرفاً فروش آن کتاب معیار جریان ساز بودن ادبی تلقی می شود. بنابراین شناخت بود و نمود جریان ها متفاوت است.
چرا بهجای «ادبیات دفاعمقدس» از اصطلاح «ادبیات پایداری» استفاده کردیم؟ / وظیفۀ رسانه در هدایت یک جریان ادبی چیست؟
در بخش دیگری از گفتگو استاد شاکری «جریان ادبی» را با یک مثال روشن و شفاف تشریح نمود و گفت: نکته مهم این است که جریان چگونه متولد میشود؟ شما نگاه کنید در یکی از دانشگاههای کشور رشته ادبیات پایداری به وجود آمد، در صورتی که ما جریان ادبیات پایداری نداریم. بلکه جریان ادبیات دفاعمقدس در ادبیات ما وجود دارد. من اگر کلمه وفاداری را به کار ببرم و چند اثر محدود پیدا کنم آیا میتوانم بگویم که ما در ادبیات کشورمان جریان «ادبیات وفاداری» داریم؟ در صورتی که جریان در میدان به وجود می آید. چند عامل باعث شد که ما به جای استفاده از اصطلاح ادبیات دفاعمقدس از ادبیات پایداری استفاده کنیم. یکی از عوامل آن بود که عدهای میخواستند پیوندی مصنوعی میان ادبیات حال حاضر با ادبیات کهن برقرار کنند. برخی تلاش کردند با طرح اصطلاح ادبیات پایداری بگویند که ما یک سنت روایی، مستمر متسلسلی داریم که تاکنون ادامه پیدا کرده است. برخی هم گفتند که ادبیات دفاعمقدس منحصر به جنگ هشت ساله است و مطلب دیگری را شامل نمی شود که بتواند اتصال ادبیات ما و ادبیات جهان مثل روسیه و فرانسه را برقرار کند. اینجا باید گفت جعل اصطلاح ادبیات پایداری موجب ایجاد جریان نمیشود. این نکته قابل ذکر است که این اصطلاح موجب مخفی ماندن ویژگیهای ادبیات دفاعمقدس می شود. زیرا ادبیات دفاع مقدس بر محوریت جنگ نیست بلکه حول دفاع است و بر بنمایههای قدسی و دینمدارانه استوار و موید بر ایمان به غیب است. شاید در جاهای دیگر هم دفاع به نوعی قدسیت داشته باشد اما آنچه دفاع ما را مقدس میکند حاوی مفاهیمی شیعی مانند امام حسین علیهالسلام و ولایت فقیه است. وقتی ما در تعریف چیزی از مفاهیم عام استفاده کردیم به نوعی اختصاصات آن را گرفتهایم. تعریف ادبیات پایداری از ادبیات دفاعمقدس، زایل کننده اختصاصات اوست. یعنی محفلی طراحی کردیم که در آن مرزهایی که حامل ادبیات دفاع مقدس بود پاک می شود و حتی به ادبیات سیاه هم رسمیت میبخشیم. حال ادبیات پایداری آنقدر گسترده شده که اصلاً خصوصیت گونهای ندارد و سوال این است این اصطلاح یعنی ادبیات پایداری اصلاً به چه دردی میخورد؟
رسانهها نباید تابع جریانها بشوند / تریبون مجانی به افراد ناآگاه ندهیم
حرف که به اینجا رسید از استاد پرسیدیم که وظیفۀ رسانه در هدایت یک جریان ادبی چیست؟ ایشام پاسخ ما را اینگونه بیان نمود: البته برای بیان وظیفه رسانه، نیازمند به کار پژوهشی و مسئلهیابی هستیم. رسانهای مثل هنرآنلاین باید شناخت و هدفگذاری خاص خودش را داشته باشد. اما میتوان به برخی از کارهای رسانهها که مشکلی را حل نمی کند و حتی مشکلات را بیشتر میکند یا شکل آن را تغییر می دهند، اشاره کرد. نکته اول این است که رسانهها نباید تابع جریانها بشوند و بایستی بر موضوع اشراف داشته باشند. مثلاً نباید رسانهها صرفاً ابزار تبلیغ رویدادهای فرهنگی باشند. رسانه باید چشم بینایی باشد که جامعه ادبی را مسئلهمند کند و مردم را نسبت به مسائل آگاهی کند. رسانه باید فاصله مخاطبان اعم از نویسندگان و منتقدان نسبت به امهات مسائل را نشان بدهد و نسبت به تغییر مسئله اصلی هشدار داده و ذهنیت مخاطبان را نسبت به مسائل واقعی تحریک کند.
نکته دوم این است که رسانهها مواجهه مناسبتی با ادبیات دارند که این یک نوع مواجهۀ ساده اندیشانه، ناقص، ناکام با موضوعات بهحساب میآید. رسانه میتواند از ظرفیت مناسبتها استفاده کند ولی نباید محدود به ایام خاص باشد. مثلاً بدنه ادبیات دفاعمقدس در طول سال تولید اثر میکند و نباید پرداخت تخصصی به آن محدود به «هفته دفاعمقدس» باشد. بدترین مواجهه، مواجهۀ مناسبتی با موضاعت مهم است، زیرا خیلی از پدیده ها مناسبتی در ایام سال روز اختصاصی ندارد بههمین دلیل کسی به سراغشان نمیرود. آیا روزی برای مدرسان داستان داریم؟ الان صدها کارگاه داستان نویسی به صورت چراغ خاموش در حال فعالیت هستند و نسلهای آینده داستاننویسی ما را تربیت میکنند ولی با مواجهه مناسبتی اینها از قلم میافتند.
نکته سوم حرکت از مسئله به سمت پاسخ و مدیریت آن است و استفاده از کسانی که اهل پاسخ هستند. بعضی از بازیگران که مرکز توجه جامعه هستند، متخصصین تئاتر و سینما نیستند، بلکه صرفاً سلبریتی محسوب میشوند و در بیشتر اوقات صلاحیت ندارند در رشتهای جدای از بازیگری حرف بزنند. گاهی تریبونهای رایگان در اختیار کارگردانان سینمایی قرار میگیرد در حالی که اینها از فلسفه فیلم و مبانی آن چیزی نمیدانند. تریبون مجانی دادن به افراد ناآگاه در امور، نوعی همدست شدن با وضعیت اسفناکی است که در آن قرار داریم و تا حدودی حتی خیانت محسوب میشود. باید به آن دسته از پژوهشگران واقعی میدان بدهیم که تفکر غربی، ترجمهای و وابسته ندارند یا اینکه طرفین دو فکر را در مقابل هم قرار بدهیم. رسانهها باید جهات مختلف موضوع را نمایندگی کنند. یکی از باطلالسحرهای پدیدۀ نامبارک نویسندهسالاری، قرار دادن آنها در مقابل چهرههایی است که پژوهشگر هستند. اخیراً رضا امیرخانی در دانشگاه تهران گفت که مستند داستانی قاتل ادبیات داستانی است، در حالی مستند داستانی ماده ادبیات را تولید میکند. صدها مستند داستانی تولید شده و ما چگونه میتوانیم در تمامی ادوار مستند داستانی قاتل ادبیات داستانی بدانیم؟ ایشان در حالی این گزاره را به کار میبرند که با هزار صفحه پژوهش هم به دست نمیآید. باز هم تأکید میکنم که این نویسندهسالاری خطرناک و بیماری بزرگی برای ادبیات است. برخی از نویسندگان دفاعمقدس، نویسندگان ادبیات سیاه دفاع هستند و همین افراد در مقابل مخالفانشان رو در رو نمیشوند و اهل گفتگو نیستند و صرفاً با موافقین خود همکلام میشوند.
احصاء و اولویتبندی مسائل امروز و آینده برای رسانهها بسیار مهم است. همچنین رسانه باید آزاد باشد و در چارچوب عمل خودش محدودیت نداشته باشد و همچنین حوزه مخاطبین خود را توسعه دهد و به حوزههایی مثل آموزش و نشر هم توجه کافی کند. متأسفانه خبرگزاریها به شکل سطحی به مسائل میپردازند. همچنین رسانهها باید شیوههای مختلفی را جهت رسیدن به اهداف خود به کار گیرند.