سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: اهورا ایمان متولد اول خردادماه سال 1353 در شهر بم است. همکاری جدی هنری را با بابک بیات به عنوان ترانهسرا آغاز کرد. با آهنگسازانی چون فریدون شهبازیان، تورج شعبانخانی، فریدون خوشنود، آریا عظیمینژاد، علیرضا کهندیری، ستار اورکی، سهراب پورناظری، مهیار علیزاده و محمدرضا چراغعلی همکاری داشته است؛ که ماحصل آن تعدادی از محبوبترین ترانههای بیست سال اخیر موسیقی ایرانی با صدای هنرمندانی همچون علیرضا قربانی، همایون شجریان، سالار عقیلی، حمید حامی، احسان خواجهامیری، محمد اصفهانی و علیرضا افتخاری است. ترانه برخی از سریال و فیلمها سروده اوست از جمله "معصومیت از دست رفته"، "پریدخت"، "تا ثریا"، "زیر هشت"، "سام و نرگس"، "وفا" و "شکرانه". "از دلم گرفت تا سلام آخر" و "پروانه پوش" عناوین دو کتاب منتشر شده این هنرمند محسوب میشوند و کتاب "تئوری ترانه" را نیز در دست انتشار دارد. در کنار آلبومهایی چون "برکت"، "سلام آخر"، "بوی شرجی" و "ایران من با من بخوان" که با صدا و آهنگسازی دیگر هنرمندان موسیقی ایرانی و ترانههای ایمان به گوش مخاطبان رسیده است؛ آلبوم موفق "پروانههای پیراهنش" نخستین آلبومی است که سال گذشته با آهنگسازی، ترانهسرایی و خوانندگی او روانه بازار موسیقی شد. با این هنرمند در مورد "ترانه" گفتوگویی داشتیم.
آقای ایمان به نظر شما با توجه به اوضاع این روزهای ترانه، تعریف آن تغییر کرده است؟
یکسری متغییرهایی که قبلا از ترانه متاثر بودند، الان خودشان روی ترانه تاثیرگذار شدهاند. یک زمانی مسئله بیزینس ترانه یا بُعد تجاری و اقتصادی ترانه، یکی از متغییرهایی بود که از ترانه تاثیر میپذیرفت و آنقدر تعیینکننده نبود ولی الان برعکس شده است. همین مسئله باعث میشود که از ترانه به یک تعریف دیگر برسیم. یکسری مسایل دیگر مانند تبلیغات، رانت و مباحث مختلف که در پخش موزیک وجود دارد، ترانه را به یک مولفه بی در و پیکر در ادبیات آهنگین تبدیل کرده است. اگر بخواهیم تعریف ترانه از نظر نظامی عروضیسمرقندی که جزو نخستین اشخاصی بوده که به ترانه پرداخته است در نظر بگیریم، تا زمانی که ترانه یک ساز و کار درست و حسابی داشته، همیشه بر تلفیق ادبیات و موسیقی تاکید شده است. از نظر من، ترانه یک نقطه طلایی و عاطفی بین موسیقی و ادبیات است. افرادی که به ترانه گرایش نشان میدهند در ضمیر ناخودآگاه خود به ادبیات و موسیقی گرایش دارند. از آنجایی که در زمینه ادبیات و موسیقی تحصیلات تخصصی ندارند، آن چیزی که میتواند نیاز روحی آنها را برآورده کند، ترانه است.
پس از نگاه شما، ترانه نقطه طلایی تلفیق ادبیات و موسیقی است؟
بله. هم بخشی از موسیقی را در خودش دارد و هم بخشی از ادبیات را در خودش گنجانده است و مخاطبی که در ضمیر ناخودآگاهش جایی برای هنر موسیقی و ادبیات تعریف شده را ارضا میکند. در حال حاضر یکسری متغییرهایی که به آنها اشاره شد موجب شده در مورد ترانه بگویند: هر کلامی که بتواند با موسیقی همراهی کند ترانه است. این جمله پرسشهای زیادی ایجاد میکند که چه نوع کلام و چه نوع موسیقی را میگویند؟ اگر هم با این تعریف مخالفت شود، پاسخ این است: بسیاری از موسیقیها را میشنویم که نه تعریف موسیقیایی و نه تعریف ادبیاتی درستی دارند، اما با استقبال مردم روبرو میشوند. این مسئله به رانت، تبلیغات و عدم کارایی رسانهها برمیگردد. اصلا رسانهای برای موسیقی نداریم. همه این موارد تعریف ما را دستخوش تغییر میکند و به یک موجود شتر، گاو، پلنگی میرسیم که نه ترانه است، نه شعر، نه موسیقی و ادبیات.
آقای ایمان، شما عمدهترین مشکل ترانهسرایی دو دهه اخیر را در چه مسایلی میدانید؟
همانگونه که اشاره شد یکی از دلایل آن نداشتن "رسانه" درست است. از دهههای 70 و 80 میلادی به بعد، ترانه در دنیا رسانه خودش را داشته است ولی در کشورمان نه یک تلویزیون داریم که موسیقی را بهطور واقعی و درست به مردم معرفی کند و نه رادیویی داریم که به این کار بپردازد. برنامههای پراکندهای که در شبکه چهار و شبکههای استانی پخش میشوند هم کافی نیستند. هنوز ساز را در تلویزیون نشان نمیدهند و ساز یک موجود مخوف و منحرفکننده محسوب میشود! نداشتن رسانه خودش مشکلاتی را به وجود میآورد که یکی، دو تا نیست. بحث کاسبکاری بعضی از افراد را بهعنوان آموزشدهنده موسیقی و ترانه به وجود میآورد، در صورتی که در گذشته موسیقی در مدرسه آموزش داده میشد. یعنی دانشآموز الفبای موسیقی را در مدرسه یاد میگرفت. قرار هم نبود همه موزیسین شوند ولی توان تحلیل موسیقی را پیدا میکردند. چرا سازوکار موسیقی در کشورهای اروپایی، سازوکار درستتری است؟ چون دانشآموزان در آنجا الفبای موسیقی را یاد میگیرند و توان تحلیل موسیقی را دارند. بنابراین هر حرف بیهودهای را نمیتوان به عنوان ترانه به آنها دیکته کرد. من نمیگویم که موسیقی آنها عاری از هر ضعف و اشتباهی است ولی احتمال این ضعف در کشور ما بیشتر است چون شناختی از موسیقی وجود ندارد. اگر نداشتن رسانه اولین مشکل باشد، دومین مشکل نبود هیچ نوع آموزش رسمی در این زمینه است. ممکن است در یک شهری آموزشگاه موسیقی باشد ولی معلوم نیست براساس چه ضوابطی آموزش میدهد و آیا هنرجویان در مسیر صحیح قرار میگیرند یا نه؟ در همه کشورهای متمدن دنیا، موسیقی از طریق مجاری و کانالهای رسمی آن کشور آموزش داده میشود. سومین مشکلی که ترانه امروز ما دارد این است که ملاک ارزیابی ترانه خوب این شده که کدام خواننده آن ترانه را میخواند و کاری با عیار ادبی و موسیقیایی آن ندارند. اگر خوانندهای که طرفدارهای میلیونی دارد آهنگ بخواند، آن ترانه ارزشمند است. به نظر میآید هر چقدر خواننده نامدارتر باشد، آن ترانهسرا هم ترانهسرای مهمی است و به همین نسبت دستمزد بیشتری میگیرد. حتی حرفهای نامربوطی که تحویل جامعه و برخی از هنرجویان آموزشگاهها داده میشود خریدار بیشتری دارد. اینها مشکلاتی هستند که سلسلهوار به همدیگر ربط دارند. اگر دقیق نگاه کنیم، نداشتن رسانه به نبود آموزش رسمی، شیادی و کلاهبرداری مرتبط است. ترانه پس از انقلاب نزدیک به ربع قرن در کما بود. یعنی جز نوحه و سرود اصلا ترانه نداشتیم. طی این مدت گوش مخاطب ما چارهای نداشته که به موسیقیهای غربی متوسل شود. مثلا هر عید نوروز دو نوار ویدیویی به دست یک پخشکننده میرسید و او تکثیر میکرد. به همین ترتیب ترانههای جدید شنیده میشد. خود این یک معضل بزرگ بوده که چه ترانههایی تکثیر میشود؟ ترانهها در چه سطحی هستند؟ آیا ضعیف بودند یا قوی؟ همانطور که گفتم ترانه 25 سال در کما بود. متاسفانه هر فردی که به کما میرود و از کما در میآید، حتما بدنش یکسری بیماریها دارد. موسیقی ما هم مستثنی نیست و از سال 57 تا سال 80 در کمای ناخواسته بوده است. این بیهوشی مطلق آثار زیانباری داشته که الان درکش میکنیم.
به نظر شما چرا موسیقی امروز نسبت به گذشته ترانه ماندگار ندارد؟
نمیتوانیم بگوییم موسیقی ماندگار ندارد، چون دارد ولی تعداد آنها کم است. جدای از آن که موسیقی 25 سال در کما بود، وقتی برگشتیم و شروع کردیم هم با موسیقی روز دنیا همراه نشدیم، بلکه دوباره آمدیم از آنجایی که موسیقی قطع شده بود ادامه دادیم. اگر آلبوم "دلشوره" را گوش کنید که زندهیاد بابک بیات آن را آهنگسازی کرده است، همان آهنگسازیهای کلاسیک دهه 50 و با همان نوع ترانه و خوانندگی را میشنوید. به نظر میآید آهنگسازان، ترانهسراها و خوانندگان ما نخواستند با موسیقی جهان همراه شوند. هنرمند ایرانی نمیخواست قبول کند که 25 سال فاصله افتاده است. به نظرم اگر ترانهسرای ایرانی از الان تلاش مستمر داشته باشد و کاستیهایی که گفتم هم رفع شود، ممکن است 20 سال دیگر به همان جایی برگردیم که دهه 50 قطع شده بود. البته این مسئله را هم در نظر بگیریم که بیشتر بزرگان این عرصه از ایران کوچ کردند و رفتهاند. یک عزیزی همچون واروژان قبل از انقلاب فوت کرد و برادران چشمآذر از ایران رفتند. ناصر چشمآذر بهترین دوره فعالیتش را در خارج از کشور گذراند و بعد به ایران برگشت و مشغول ساخت موسیقی فیلم شد. فرید زولاند، منوچهر چشمآذر و آندرانیک از ایران رفتند. محمد حیدری بزرگ و بینظیر هم رفت. از بین خوانندهها هم شخصی نماند. ترانهسرایان بزرگ چون ایرج جنتیعطایی، اردلان سرفراز، شهیار قنبری، زویا زاکاریان، لیلا کسری و هما میرافشار کوچ کردند. با رفتن این افراد خلل زیادی در حوزه موسیقی به وجود آمد. البته بیشتر آنها در خارج از کشور نتوانستند نبض ایران را به دست بگیرند و ترانهای بسازند. مثلا ترانههای دهه 60 آنها عمدتا درباره غم غربت بود، در حالی که مردم ایران درگیر جنگ بودند. اگر آن خوانندهها، آهنگسازان و ترانهسراها در زمان جنگ در ایران بودند، آثار زیادی خلق میشد که الان قابلیت این را داشتند در دانشگاهها بهعنوان ادبیات آهنگین جنگ بررسی شوند. از طرفی مخاطب ایرانی هم رفرنسها و اساتید خودش را نداشت. بنابراین کاری که در داخل تولید میشد، بدون در نظر گرفتن ریشه و پشتوانهها بود. اصلا در آن 25 سال کاری صورت نگرفت. برای ترانه گفتن باید در دل ماجرا بود و آن را زندگی کرد. مگر میشود از جنگ فاصله گرفت و درباره آن اثر هنری تولید کرد؟ باید موشکباران را حس کرد تا بتوان درباره آن نوشت. داستان کوپن، صف، مشکلات متعدد اجتماعی و نابسامانیهای فرهنگی و اجتماعی همگی قابلیت ترانه شدن را داشتند. اما یکسری از اساتید نبودند تا این مشکلات را از نزدیک درک کنند. بنابراین یکی از مواردی که به ترانه ایران لطمه زد، کوچ اجباری بود. اگر قرار باشد به این مسئله دقیق نگاه کنیم، متوجه میشویم که عدم حضور آنها آسیبهای جبرانناپذیر فرهنگی به بار آورد. آنها با پول مردم تحصیل کرده و هنر آموخته بودند ولی متاسفانه از آثارشان بیبهره ماندیم. فرض کنید همین الان نخبهترین پزشکهای ما مجبور شوند از ایران بروند، آیا حرفه پزشکی با یک خلل بزرگ مواجه نمیشود؟ آیا علم پزشکی در پژوهش و مراکز آموزشی دچار مشکل نمیشود؟ قطعا درجه علمی پزشکی ایران افت میکند. این اتفاق در مورد موسیقی بسیار وحشتناکتر افتاد. در یک دورهای فرهاد، شهیار قنبری و اسفندیار منفردزاده میآیند اثری مانند "جمعه" را میسازند که این ترانه نبض اجتماعی جامعه را نشان میدهد. آیا نبض جامعه دارد کند میزند یا تند؟ اجتماع خواب است یا بیدار؟ به نظرم ترانه، در غیاب سینمای فرهنگی و سایر هنرهایی که باید دغدغه اجتماعی میداشتند، صدای رسایی بود. هنر نقاشی یا سینمای آن دوران دغدغه اجتماعی زیادی نداشتند. فقط یکی دو فیلم مثل "گاو" ساخته شد که نشان میداد یک تب و تاب اجتماعی در جامعه وجود دارد. در غیاب هنرهایی که وظیفه داشتند نوسانات اجتماعی و غلیان روحی جامعه را نشان بدهند، ترانه داشت این کار را انجام میداد که یکدفعه ریشه آن قطع شد. وقتی ایرج جنتیعطایی نیست، یک ترانهسرا ناآگاه ادعا میکند که من خدای ترانهسرایی هستم، بهواسطه اینکه ترانه او را فلان خواننده نامدار خوانده است به مرجع تبدیل میشود و 20-30 جوان دیگر هم از روی دست او مینویسند. آن ترانهسرا مدعی میشود که من درهای جدیدی در ترانه باز کردم و ترانه نوین را یک قدم جلو بردهام.
آقای ایمان، در زمان کنونی ترانهسرایان چه موضوعاتی را باید مدنظر داشته باشند؟
اگر ساز و کار ترانه سازوکار درستی باقی میماند، الان راجع به مسایلی که جامعه به آن مبتلا است ترانه خوب داشتیم. متاسفانه به همان دلایلی که گفتم، ترانههای ما هجرانی، وصالی، جدایی و نفرینی هستند و کمتر سویه اجتماعی دارند. حتی الان ژانر عاشقانههای اجتماعی هم از بین رفته است. دیگر اثری وجود ندارد که نگاهی به اجتماع، مردم و انسان امروز ایرانی داشته باشد و یک برش عاشقانه از یک عشق زیبا باشد. فکر میکنم اگر این بیماری به وجود نمیآمد، ترانه امروز کمبود سوژه و ترانهسرای خوب نداشت. ترانه نمیتواند یک درمانگر باشد ولی قطعا در هر جامعهای میتواند مرهم و مسکن باشد و یک راهی را نشان بدهد. شما کشور آمریکا و اتفاقی که درباره تبعیض نژادپرستی در این کشور افتاد را در نظر بگیرید اگر ترانه سیاهپوستها را گوش بدهیم، به نظرم این واقعه از چندین سال پیش در ترانه آنها مستتر بوده است. آنها نبض اجتماع را گرفته و حتما هشدار داده بودند که این اتفاق خواهد افتاد و جامعه سیاهپوستها یک روزی علیه تبعیض و نابرابری سیستماتیک طغیان خواهند کرد. در صحبتهای قبلی اشاره کردم، اگر آن کوچ اجباری هنرمندان اتفاق نمیافتاد، حتما الان ترانههای بیشماری راجع به جنگ و مشکلات عظیم اجتماعی دهه 60 داشتیم ولی آن حسگرهای قوی دیگر نبودند. گذشته از معدود خوانندههای بسیار فرهیخته مانند فرهاد، بیشتر این حسگرها ترانهسراها بودند. این موج بیشتر از طرف ترانهسراها بود تا از طرف خوانندگان و حتی آهنگسازان. وقتی این گسست به وجود آمد، باعث شد ترانه هم یک جور آینه جامعه شود. جامعهای که منفعت شخصی خودش را بر هر چیز دیگری ترجیح میدهد. این مسئله در ترانه ما نمود پیدا کرد. ترانهسرا از دم دستیترین کلمات استفاده میکند تا چند میلیون تومان پول بگیرد. حاضر نیست به یک معضل عمیق در ترانه بپردازد و به دنبال خوانندهای باشد که این درد را احساس کند.
در نتیجه به نظر شما ترانه امروز آینه همین جامعه است. جامعه منفعتطلب و سودمدار که دغدغه فرهنگ و هنر ندارد.
بله صدرصد. شما هر گوشهای از جامعه را واکاوی کنید، عفونت بیرون میزند. فیلمهایی در فضای مجازی میبینیم که یک جا دارند دلار را کمی ارزانتر میفروشند و به همین خاطر صف طولانی تشکیل شده است. شما انتظار دارید از میان این مردم یک ترانهسرا دغدغه نسل آینده و تمدن ایرانی را داشته باشد؟ نه، این اتفاق نخواهد افتاد. در حال حاضر ترانهسرایی ما به جز موارد استثنایی و اندک، ترانههای کاملا منفعتطلبانه و سودمدارانه است. دیگر دغدغه ملیت وجود ندارد. چندین سال است که یک اثر خوب ملی، اجتماعی و پژوهشگرانه راجع به تاریخ ممکلت نشنیدهایم؛ اثری راجع به دوران مشروطه یا آدمهایی مانند عارف قزوینی، کلنل علینقی وزیری و مصدق. ترانه امروز کاسبکارانه است. اصولی که در برخی از کارگاهها و کلاسها دیدهام این است که چگونه ترانه بنویسید که سریع به دست مصرفکننده برسد.
برای برون رفت از این وضعیت چه راهکاری پیشنهاد میدهید؟
به نظرم میشود از اینجا شروع کرد که ترانه را به آموزش عالی وارد کنیم. در دانشگاه راجع به ادبیات آهنگین یکسری واحدهای درسی افزوده شود تا افرادی که تحصیل کرده هستند ترانه را بشناسند. به این ترتیب کم کم این زمینه به وجود میآید که موسیقی در مدارس تدریس و گوش تربیت شود. آن وقت است که با این موضوع تاسفآور مواجه نمیشویم دختر و یا پسر 6 سالهای، تتلو گوش میدهد، با آن پردهدریهای هتاکانه که نسبتی با فرهنگ ایرانی ندارد. معتقدم اگر یک کشور متخاصم میخواست به ما حمله کند و فرهنگ ایران را در طول سالیان سال از بین ببرد، هیچ سلاحی سنگینتر از تتلو نداشت. امثال او زیاد هستند و تعدادشان هم کم نیست. شما زمانی میتوانید کودک و نوجوانها را در برابر این سلاح سنگین بیمه کنید که به آنها آموزش موسیقی، بینش ادبی، فرهنگی، هنری و ترانه بدهید. باید این کار را از دبستان و دانشگاه شروع کرد. میتوان برای ترانه واحدهای درسی تعریف کرد و در مدرسه درسهایی را معین کرد. علیرغم داشتن این همه ترانه باشکوه در طول تاریخ، حتی چهار، پنج ترانه خوب در کتابهای درسی نیست؛ حتی ترانه "ای ایران". چرا ترانه "گنجشکک اشی مشی" بهعنوان یک متل در کتابهای درسی جایی ندارد؟ چرا نشانی از ترانه "جمعه"، "خاکستری"، "بن بست"، "جنگل" و "سوغاتی" در کتابهای درسی نیست؟ اگر این ترانهها در کتابهای درسی جا داشتند دانشآموز با ترانه خوب آشنا میشد و اراجیف تتلو و ساسی مانکن را بهعنوان ترانه قبول نمیکرد. بچهها در آن سن پذیرای این مسئله هستند که ترانه خوب چیست و وقتی بپذیرند یک جورهایی واکسینه میشوند. چقدر خوب میشد که در دوران نوجوانی بچهها که با دوره دبیرستان مصادف است، ترانههای خوب را در کتابهای درسی میخواند. در تلویزیون میآمدند برنامه میگذاشتند و درباره ترانه خوب بحث میشد. متاسفانه الان اگر قرار باشد برنامهای راجع به موسیقی پخش شود، ساعت 12 شب به بعد آن را پخش میکنند. برنامههای موسیقی را در شبکه چهار پخش میکنند که به نظرم تعداد مخاطبان شبکه چهار در کل ایران بیشتر از هزار نفر هم نمیشود. تنها برنامه موسیقی تلویزیون در طول این سالها برنامه "ساعت 25" بود که از شبکه تهران پخش میشد. آن برنامه هم ساعت 12 و نیم شب شروع میشد. گویی باید یک عده خواب باشند و آن برنامه را تماشا نکنند. این چه واکسیناسیونی است؟ بعد شکایت میکنند چرا بچهها تتلو گوش میدهند؟ وقتی شما بچههای خودتان را در برابر یک بیماری واکسینه نکردید، لاجرم همین میشود. پس نباید از این نسل توقع شهیار قنبری، ایرج جنتیعطایی و اردلان سرفراز داشت. همین نسل ادامهدهنده راه تتلو خواهد شد چون آموزشی وجود ندارد و کار فرهنگی انجام نمیشود.
آقای ایمان به نظر شما اگر ترانه به شعر نزدیک شود خوب است یا نه؟
عالی است. ترانهسرا حتما باید با شعر آشنا شود. ترانهسرا اگر شاعر نباشد، ترانهسرای ماندگار و خوبی نیست. او ترانه مصرفی میسراید و عمرش بیشتر از چند سال نخواهد بود، مگر اینکه از ابزارهای رانت بهرهمند باشد. ترانههای ماندگار، ترانههایی هستند که ترانهسرای آن شاعر بوده است. لزوما قرار نیست که یک شاعر حتما ترانهسرا باشد ولی ترانهسرا باید شاعر باشد. باید شعر را بشناسد و شاعرانه شعر بگوید تا بتواند در مسیر فرهنگی ادامه بدهد و بماند.
بهعنوان جمعبندی، اگر نکتهای باقی مانده است بفرمایید.
ترانه امروز، یک ترانه بیمار است و درمان آن هم با امر و نهی اتفاق نخواهد افتاد. درمان ترانه به دست ترانهسرایان پیشکسوت انجام میشود. خوب بود بستری مهیا میشد تا از تجارب ترانهسرایان پیشکسوتی که هنوز در قید حیات هستند استفاده کنیم. اگر قرار نیست ایرج جنتیعطایی یا اردلان سرفراز در ایران زندگی کنند، حداقل از این دوستان در کارگاههای آموزشی، دانشگاهها و سمینارها بهره ببریم تا این گنجینه عظیم از دست نرود. هنوز میتوانیم از دست رفتن بخشی از تاریخ ترانه جلوگیری کنیم ولی اگر غفلت کنیم قطعا آن گنجینه هم از دست خواهد رفت. باید در معرفی ترانه و ترانهشناسی آنقدر کار شود که لزوما ترانهسرای خوب فردی نباشد که با خواننده خوب کار کرده باشد. لزوما ترانه خوب، ترانهای نباشد که از دهان خواننده پرطرفدار بیرون آمده باشد. ترانه براساس معیارهای موسیقی، فرهنگ و هنر سنجیده شود. زمانی که این اتفاق افتاد، میتوانیم امیدوار باشیم ترانه بهعنوان یک هنر زنده، اجتماعی، فعال و کنشگر در جامعه مطرح است و به معضلات نگاه میکند و به درد جوانها میخورد. آن موقع شاهد آفتهایی مانند تتلو و ساسی مانکن نخواهیم بود. این اتفاق نمیافتد، مگر اینکه ترانه یک رسانه مستقل داشته باشد و از آن در مدارس حرف بزنند. متاسفانه ترانه یک اسم ممنوع است. ترانهسرایی و موسیقی یکی از اسمهایی است که در رسانههای رسمی سانسور میشود. این فضا باید از بین برود و با موسیقی بهعنوان یک هنر آزاد و در دسترس برخورد شود تا در سالهای آینده شاهد ترانههای خوبی باشیم. بیشتر ترانههایی که الان میشنویم بیمار هستند؛ البته استثنا هم وجود دارد. به هر حال ممکن است چند ترانه خوب هم شنیده شود و در خوانندگان و آهنگسازان دغدغهمندی وجود داشته باشد ولی کلیت موسیقی متاسفانه بیمار است.
عکاس: کامبیز باقری