سرویس تئاتر هنرآنلاین: امیر جعفری از پدیدههای بازیگری تئاتر در دهه 70 شمسی است، بازیگری که هر روز بهتر از روز قبل خود را در مدیاهای مختلف هنرهای نمایشی نشان داده است. او طی دو دهه گذشته کارنامه پرباری از خود به جا گذاشته، البته آثار ضعیفی را نیز در کارنامه خود دارد که به آنها معترف است.
این روزها امیر جعفری با نمایش "ضیافت پنالتیها" تجربه یک مونولوگ نمایشی را پشت سر میگذارد که به گفته خودش این اولین تجربه او در این عرصه است، تجربهای که بسیار دوستاش می دارد. به بهانه این اجرا با امیر جعفری به گفتوگو نشستیم تا کارنامه فعالیت هنری خود را از ابتدا تا امروز مرور کند. گفتوگویی که جذابیتهای فراوانی دارد و طنازی و البته بخشی از تفکر ذهنی امیر جعفری را نیز پیش روی شما قرار میدهد.
آقای جعفری چه اتفاقی افتاد که بازیگری را انتخاب کردید؟
من در ابتدا هیچ علاقهای به بازیگری نداشتم. آقای اکبر رادی در کلاس چهارم دبیرستان معلم ادبیات من بودند. من انشاء مینوشتم و ایشان خوششان میآمد و مرا تشویق میکردند. همان موقع یک تئاتری در دبیرستان تشکیل شد که من برای آنکه به کلاس نروم، در آن تئاتر بازی کردم. آقای رادی هم تئاتر ما را دیدند و بعد از تئاتر به من گفتند که چرا نمیروی بازیگر شوی؟ هم ادبیاتت خوب است و هم استعداد داری. گفتم کجا بروم؟ ایشان گفتند برو تئاتر شهر بپرس. من به تئاتر شهر رفتم و در آنجا پرسش و جو کردم که در نهایت کلاسهای آقای سمندریان را به من معرفی کردند و گفتند باید بیایید تست بدهید. من مانده بودم که قرار است چه تستی از من بگیرند؟ تست میگرفتند که ببینند استعداد داری یا نداری، اگر داشتی که میماندی و اگر نداشتی مشروط میشدی و باید یک ترم صبر میکردی تا ترم بعد. 200 و خوردهای آدم برای تست آمده بودند که 100 و چند نفر از آنها قبول شدند و بقیه ماندند. من هم در تست اول مشروط شدم و حس کردم که چقدر دیر برای تست آمدهام.
تستی که در حضور آقای سمندریان دادید چطور بود؟ چه سؤالهایی از شما پرسیدند؟
اولین سوال استاد این بود که چه کتابی خواندهای؟ من هیچ کتابی نخوانده بودم. کتابهایی که خوانده بودم در سطح قصه و داستان بودند. بعد از آن گفتند که فکر کن از پشت تلفن یک خبر بد بهت رسیده باشد، این را اجرا کن. من این را اجرا کردم و بعد گفتند که حالا فکر کن میخواهی یک خبر بد برسانی، این را هم اجرا کردم. خلاصه من یادم است که در آن تست خیلی بد بودم.
آقای رادی تأثیر زیادی در نمایشنامهنویسی ایران گذاشته و خیلیها از ایشان تأثیر گرفتهاند. ایشان سعی نکرد که به عنوان معلم ادبیات، نمایشنامههایش را بیاورد تا شما بخوانید و تا حدودی با تئاتر آشنا شوید؟
آقای رادی بچهها را خیلی به خواندن ادبیات نمایشی و دیدن تئاتر تشویق میکردند ولی بیشتر کارشان بر روی ادبیات فارسی بود. هیچوقت نگفتند که نمایشنامههای مرا بخوانید. من میدانستم که ایشان نویسنده است ولی سوادم آنقدری نبود که بدانم چه چیزهایی نوشتهاند. بعدها برادر آقای امیر اسمی که آدم اهل مطالعهای بود، به من گفت که معلمتان خیلی آدم بزرگی است، چرا نمیفهمید؟ ازش استفاده کنید. آن موقع کلاس چهارم دبیرستان فقط 6 ماه بود. من آبان ماه از یک مدرسه دیگر آمده بودم و فقط چهار ماه آخر را از حضور آقای رادی استفاده کردم. بعد هم نمایشنامههایشان را خواندم و کارهایشان را تعقیب کردم. یکی از بزرگترین افتخارات من که هیچوقت یادم نمیرود و فکر نمیکنم هیچ جایزه دیگری آنقدر برایم لذتبخش باشد، این است که یک دورهای آقایان رادی، سمندریان، تارخ، انتظامی و خانم رویا افشار داوران جشنواره بودند و من از دست این اساتید جایزه اول بازیگری را گرفتم. آقای رادی مرا در آنجا نشناختند و من خودم رفتم به ایشان گفتم که شاگردتان بودهام.
شما بدون هیچ پیش زمینه و اتفاقی به کلاسهای آقای سمندریان رفتید؟ تا قبل از آن حتی سینما را هم تعقیب نمیکردید؟
من فقط فیلم "شعله" را 8 بار دیده بودم! فقط در یک شب 6 بار آن را تماشا کردم! از سینمای ایران هم "قیصر" و "گوزنها" را دوست داشتم اما کلاً سینما آنقدری برایم جذاب نبود که بروم فیلم ببینم.
ممنوعیتی از طرف خانواده داشتید؟
پدرم اصلاً اهل سینما نبود و از فیلم دیدن خوشش نمیآمد.
وقتی وارد کلاسهای آقای سمندریان شدید، طبیعتاً با یک سری شاگردهایی که پیش زمینه بازیگری داشتند همدوره بودید. چه احساسی داشتید وقتی با آنها سر یک کلاس مینشستید؟
احساس حقارت میکردم. بقیه یک سری دانشجوهای هنر بودند و من خیلی از ماجرا پرت بودم. 4،5 ماه گذشت تا اینکه دستم آمد باید چه کتابهایی بخوانم. تازه پشیمانیهای من شروع شده بود. بیشتر مطالعات من برای آن زمان است چون سعی میکردم که به بقیه برسم. کتاب میخواندم، تئاتر میدیدم و به سینما میرفتم. برای آنکه عقب نیفتم، خیلی سعی میکردم که جلوتر از بقیه حرکت کنم. در نهایت از آن 200 و خوردهای آدم، فقط 7،8 نفرشان ماندند و بقیه رفتند.
حس حقارتی که گفتید در روزهای اول حضورتان در کلاس آقای سمندریان داشتید، باعث نشد که تصمیم بگیرید دیگر کلاس نروید؟ یا بالعکس، مصممتان میکرد که حتماً مبارزه کنید و به بقیه برسید؟
من خیلی بچه پررو بودم! الان هم هستم. یکی از بچهها به من میگفت که تو آمدهای اینجا مسخرهبازی در بیاوری. این را که میشنیدم، خیلی جریح میشدم و میگفتم که روزی بازیگر خوبی میشوم که شما به من زنگ میزنید و تبریک میگویید. همین اتفاق هم افتاد. به همین خاطر است که من الان به همه میگویم که نمیدانم چرا مأیوس میشوید؟ من به دنبال این هستم که یک نفر به من بگوید تو نمیتوانی و من تا تهش بروم. به همین خاطر در آن سالها هم در کلاس آقای سمندریان ماندم و هر روز بهتر شدم. بعد از آن هم با آقای احمد آقالو کلاس داشتم که ایشان هم مرا خیلی کمک کردند.
آقایان سمندریان و آقالو اساتید سختگیری بودند. برخورد آنها با شما چطور بود؟ آیا به شما کمک میکردند یا میگفتند که شما به درد بازیگری نمیخوری و بهتر است ادامه ندهی؟
یادم است که یک بار آقای آقالو به ما یک سری اتود دادند که در خانه تمرین کنیم. چند روز بعد در تالار هنر من جلوی آقای آقالو اتودها را اجرا کردم که ایشان بعد از اجرا در بیرون محوطه گفت که فقط یک نفر معلوم است که تمرین کرده و فقط از همان یک نفر راضی بودم که آن آدم امیر جعفری است. آن اتفاق باعث شد که یک جرقهای در من بخورد. آقای سمندریان هم به مرور و از ترم دوم از من خوششان آمد و خیلی روی من تأثیر گذاشتند. من اولین جایزهای که گرفتم را مشترکاً با آقای آقالو گرفتم؛ مشترکاً میان شاگرد و استاد. آن جایزه هم یکی از جوایزی بود که خیلی برایم ارزشمند بود.
جوانان نسل امروز تئاتر و سینما فقط یک اسم از آقای سمندریان شنیدهاند و صحبتهایی که میشنوند هم برایشان آموزنده است و اغلب، ندیده ایشان را دوست دارند. شما به عنوان کسی که شاگرد آقای سمندریان بودهاید، چه ویژگیها و اخلاقی را در کار این استاد دیدید؟
علت آنکه همه ایشان را دوست دارند این است که آقای سمندریان واقعاً تجسم واقعی هنر نمایش بود. ایشان وقتی حرف میزد، شما احساس میکردید که چقدر عقب هستید و باید جلو بروید. آنقدر انرژی داشتند و خوب راجع به تئاتر حرف میزدند که انگار داشتند، مرفین تجویز میکردند. این وجنات باعث میشد که شاگردانش هیجان پیدا کنند و کارشان را با انرژی انجام دهند.
همدورهایهای شما در کلاسهای آقای سمندریان و آقای آقالو چه کسانی بودند؟
فریبرز عربنیا، محمد یعقوبی، ریما رامینفر، علی صالحی، رحیم نوروزی، هایده حسینزاده، پریزاد سیف و عباد نظری.
از همانجا بود که آرام آرام ریشه گروه تئاتر "امروز" شکل گرفت؟
من با محمد یعقوبی خیلی دوست بودم و خانهمان هم نزدیک به هم بود. ریما رامینفر میخواست که پایاننامه دانشگاهیاش را بدهد. قرار شد محمد یعقوبی یک تئاتری را کارگردانی کند که ریما با پانتهآ بهرام بازی کنند. به همین خاطر رفتیم زیر زمین خانه پانتهآ بهرام و در آنجا بود که گروه تئاتر "امروز" شکل گرفت. گروه کارش را با من، ریما، پانتهآ بهرام، رکسانا بهرام (خواهر پانتهآ) و محمد یعقوبی آغاز کرد و بعدها رحیم نوروزی، هومن برقنورد، احمد مهرانفر، پوپک گلدره، سیامک احصایی، نرمین نظمی، امیر اسمی، هایده حسینزاده و محمدرضا حسینزاده هم به گروه اضافه شدند. صمیمیت و رفت و آمدهای زیادی بین گروه ما وجود داشت. هسته اصلی گروه با نمایش "شب بخیر مادر" شکل گرفت و بعد که آن کار به نوبه خودش موفق شد، محمد یعقوبی نمایش "زمستان 66" را نوشت که اجرا شد و کلی جایزه گرفت. بچههای جدیدی که به گروه وارد میشدند هم هر کدام به واسطه دوستی که با بقیه داشتند به گروه میآمدند. مثلاً احمد مهرانفر را من به گروه معرفی کردم یا هومن برقنورد را خود محمد یعقوبی آورد. همه اعضای گروهمان هم تازه کار بودند. البته پانتهآ بهرام و هومن برقنورد یک کارهایی انجام داده بودند اما در نهایت هسته اصلی گروه تئاتر امروز در زیر زمین خانه پانتهآ بهرام شکل گرفت.
در آن سالها زیرزمین مسبب خیلی کارها شد و اولین اجراهای خصوصی و آپارتمانی در زیرزمینها شکل گرفت. شما چطور تصمیم گرفتید که زیرزمین خانه خانم بهرام را به محل اجرای تئاتر تبدیل کنید؟
در آن سالها کسی ما را نمیشناخت و هیچ کجا به ما سالن نمیداد. بنابراین چاره را در این دیدیم که مدتی را در زیرزمین کار کنیم. من یادم است که خودم با ماشین به دنبال اساتید میرفتم و آنها را میآوردم تا نمایشمان را ببینند. مثلاً خاطرم هست که استاد بیضایی یا زندهیاد رکنالدین خسروی را آوردم و نمایش را دیدند. شاید خانم معتمدآریا خودشان هم یادشان نیاید که من با ماشین رفتم و ایشان را برای دیدن تئاتر آوردم. بعد از آن برای نمایش "زمستان 66" یادم میآید که آشنایان و اقوام را میآوردیم تا آنها ابتدا در خصوص اپیزودهای مختلف نمایش نظر بدهند تا هر اپیزودی که ضعیف است، با همت بچهها برای اجرای اصلی قویتر شود. واقعاً کارمان در آن روزها سخت بود و ما برای آنکه به جایی برسیم خیلی جنگیدیم.
شما از نمایش "رقص کاغذ پارهها" مطرح شدید. چطور شد که این اتفاق پیشتر نیفتاد و "رقص کاغذ پارهها" شروع جدی کار امیر جعفری شد؟
قبلاً از آن من کاری در گروه نمیکردم؛ یا راننده گروه بودم و اساتید را به دیدن نمایش میآوردم و یا پوستر و بروشور نمایش را با کمک احمد مهرانفر و امیر اسمی پخش میکردم. نمایش "شب بخیر مادر" نقشی برای من نداشت اما من احساس کردم که باید در گروه بمانم و بعد نمایش "زمستان 66" را اتود زدم که سربازی از راه رسید و مجبور شدم به قم بروم و رحیم نوروزی به جای من آمد. بعد از آن برای ادامه خدمت به تهران آمدم که بحث نمایش "رقص کاغذ پارهها" مطرح شد و من آن را در حین خدمت بازی کردم که خوشبختانه مورد استقبال قرار گرفت و بعد از 6،7 سال کار تئاتری، اولین اجرای حرفهای من به صحنه رفت.
نمایش "رقص کاغذ پارهها" یک نمایش اپیزودیک بود که اتفاقاً صحنههای مربوط به شما صحنههای تراژیکی بود و ریتمی جدی هم داشت. اما چه شد که بعد از آن کارگردانها شما را برای نمایشهای طنز انتخاب کردند؟
آن زمان شرایط طوری بود که همه ما با همدیگر کار میکردیم و روابط دوستانهای میان نسل جدید تئاتر برقرار بود. در آن حین کوروش نریمانی بازی در نمایش کمدی "شبهای آوینیون" را به من پیشنهاد کرد که آن نمایش کمدی بود. بعد از آن نمایش "کمدی شب سیزدهم" حمید امجد به من پیشنهاد شد که اجرای آن نمایش در سالن اصلی تئاتر شهر خیلی سر و صدا کرد. نمایش بعدی هم "دل سگ" اثر محمد یعقوبی بود که هم کمدی بود و هم تراژدی. بعد از آن دیگر به همین شکل به من پیشنهادهای تئاتری میشد تا اینکه به سینما رسیدم.
نمایش "شبهای آوینیون" دومین کار جدیتان بود که موفقیت بسیاری کسب کرد و در آن دوره به عنوان معدود نمایشهای ایرانی به اجرای خارج از کشور هم دعوت شد. حضور در آن نمایش باعث نشد که شما احساس کنید که باید خودتان را بگیرید و دیگر به آموزش احتیاج ندارید؟
نه اصلاً. در مورد بخش اول صحبتهایتان این را بگویم که من به خاطر آنکه هنوز دوران سربازیام تمام نشده بود، متأسفانه نتوانستم اجرای خارج از کشور نمایش "شبهای آوینیون" را بروم و حسن معجونی جایگزین من شد و حسرت اجرای عمومی آن در خارج از کشور همیشه به دلم ماند. اما در مورد سوالتان باید بگویم که من همچنان عطش آموختن دارم. همین الان هم که به من پیشنهاد تدریس میشود، خجالت میکشم و میگویم نمیآیم چون هنوز در ابتدای راه قرار دارم. خاطرم هست که وقتی آقای کریمی حکاک چند جلسه در کلاسهای آقای سمندریان آمدند به ما تدریس کردند، گفتند که هر وقت فکر کردید به جایی رسیدهاید، بازیگری را بگذارید کنار. آقای سمندریان هم میگفتند که یک بازیگر هر وقت احساس کند که دیگر برای اجرا استرس ندارد، عمر بازیگریاش تمام شده است. این جملهها را از این عزیزان یادم مانده و همچنان برایم با ارزش است. من الان گاهاً به دوستانم که ورکشاپ میگذارد، میگویم که میشود من هم بیایم؟ فکر میکنند که شوخی میکنم اما من میگویم که حرفم جدی است، شاید چیزی را بلد نباشم که در ورکشاپ شما یاد بگیرم. من هنوز هم عطش آموختن و کسب تجربه را دارم.
کار بعدیتان "دل سگ" اثر محمد یعقوبی برگرفته از رمان میخائیل بولگاکف بود که در آن نقش بسیار سختی را داشتید. در واقع شما نقش یک سگ را بازی میکردید که قرار بود آدم هم باشد. برای بازیگری که سومین یا چهارمین نمایش جدی خود را بازی میکرد، شاید پذیرفتن این پیشنهاد یک مقدار ریسک داشت. چطور این ریسک را پذیرفتید؟
من در تمام زندگیام ریسک کردهام. به نظرم بازیگری که ریسک نکند اصلاً نمیتواند بازیگر باشد. نقشی که در نمایش "دل سگ" داشتم یکی از آن نقشهایی است که دوست دارم آن را دوباره در این سن بازی کنم. خیلی برای آن نقش زحمت کشیدم. تا قبل از آن از سگ میترسیدم و هیچوقت نزدیک یک سگ نشده بودم. از دوستانم میپرسیدم که چطور میشود نقش یک سگ را درآورد؟ خلاصه خیلی به دنبال شناخت رفتارهای یک سگ رفتم تا آن نقش درست در بیاید. یک خاطره از آن نمایش دارم که یک بار آقای داریوش مهرجویی بعد از دیدن نمایش "دل سگ" به من زنگ زده بودند و من فکر کردم که دوستانم هستند و قصد مزاحمت دارند. به همین خاطر تلفن را روی ایشان قطع کردم اما بعداً فهمیدم که خود آقای مهرجویی بودهاند. بسیار باعث خوشحالی من بود که آقای مهرجویی خودشان شخصاً با من تماس گرفتند و از من برای بازی در نمایش "درس" دعوت کردند. البته آن نمایش 12،13 سال به تأخیر افتاد تا اینکه بالاخره چند سال پیش اجرا شد.
بعد از آن نمایش "رژیسترها نمیمیرند" اتفاق افتاد و شروع جوایز امیر جعفری...
بله. من برای نمایشهای "رژیسترها نمیمیرند"، "یک دقیقه سکوت"، "پاییز" و "کمدی شب سیزدهم" جایزه گرفتم و بعد آقای ابوالحسن داوودی مرا به فیلم سینمایی "نان، عشق و موتور ۱۰۰۰" دعوت کرد و شروع کارهای سینماییام. تئاتر "یک دقیقه سکوت" محمد یعقوبی یکی از بهترین تئاترهای زندگیام بود که نظر خیلیها را راجع به بازیگری من عوض کرد. البته بعد از آن نمایش گروه تئاتر امروز از هم پاشید و آقای یعقوبی راهشان را جدا ادامه دادند و باقی بچهها جدا. به هر حال گروه نتوانست کار کند و مشکلاتی مثل مشکلات هر گروه یا خانواده دیگری بین اعضاء گروه پیش آمد که منجر به جدایی شد. نمایش "یک دقیقه سکوت" هم با بازیگران جدیدی به اجرای عمومی رسید که آقای بهروز بقایی به جای من بازی کرد. من خیلی ناراحت بودم که خودم در آن نمایش حضور ندارم اما به هر حال کینهای بینمان نبود و اتفاقاً با یک شاخه گل به دیدن اجرای نمایش رفتم.
به نظرم بازی در نمایش موزیکال "کمدی شب سیزدهم" هم یک ریسک دیگری بود که انجام دادید، به خصوص آنکه شما در آن نمایش زنپوشی هم کردید.
آقای امجد کسی بود که در آن دوران همه دوست داشتند با ایشان کار کنند. یکی از کارگردانها و نویسندههایی بود که در مقطع خودش کارهای درجه یکی انجام داد. من از بازی در نمایش ایشان خیلی استقبال کردم. دوست داشتم که اولین تجربه بازیگریام را در سالن اصلی تئاتر شهر انجام دهم و برای این کار چه نمایشی بهتر از این نمایش؟
فکر میکنید که فیلم "نان، عشق و موتور ۱۰۰۰" نقطه خوبی برای شروع کارتان در سینما بود؟
به هر حال راه دیگری برای ورود به سینما وجود نداشت. شاید من سه سال دیگر صبر میکردم، اتفاق دیگری برایم میافتاد اما آن زمان ذوق زیادی برای این ورود داشتم. البته پیشنهادهای دیگری هم به من شد اما نقشهایش باب میل من نبود. نقشی که در فیلم "نان، عشق و موتور ۱۰۰۰" به من دادند را دوست داشتم و اکیپ فیلم هم اکیپ خوبی بود، بنابراین فکر کردم که بهترین گزینه است تا از آن جا ورود کنم.
و بعد از آن مردم شما را با بازی در سریال "بدون شرح" شناختند...
طبیعی است. آن زمان شبکههای مختلف تلویزیونی داخلی و خارجی وجود نداشت و شبکه 3 هم خیلی دیده میشد. سریال "بدون شرح" هم در 130، 140 قسمت روی آنتن رفت و حسابی سر و صدا کرد.
شما در آن سریال یک زوج خیلی خوب را با آقای فتحعلی اویسی تشکیل دادید. آقای اویسی قبلاً شناخته شده بود اما آن شکل از بازیاش را کسی ندیده بود. تعاملتان با آقای اویسی چطور بود؟
من خودم وقتی فیلمهای آقای اویسی را میدیدم، میترسیدم. همیشه نقشهای منفی و خشن را بازی میکردند. وقتی گفتند که قرار است در این سریال با آقای اویسی کار طنز کنید، من بسیار تعجب کردم ولی در نهایت به نظرم آن کار یکی از بهترین کارهای آقای اویسی شد. در سریال بده بستانهای خوبی با آقای اویسی داشتم و ایشان هم از حضور من استقبال میکرد. من قبلاً در تئاتر با بازیگران شناختهشدهای همبازی بودم و از این بابت هیچ مشکلی برای بازی در کنار آقای اویسی یا خانم مریم سعادت نداشتم. خوشحال بودم که قرار است بالاخره به تلویزیون بروم و یک طیف وسیعی کارهایم را ببینند. آقای فرهاد آئیش مرا به آن سریال معرفی کرد و خودش هم تا آخر پای من ایستاد. حتی پس از ضبط 5 قسمت اول، میگفتند که تو را نمیخواهیم چون خندهمان نمیگیرد! تعجب کرده بودم که چرا تعریف عوامل سریال از کمدی اینطوری است. فرهاد آئیش هم میگفت که من امیر جعفری را دیدهام و مطمئنم که جواب میدهد. حتی در آخر گفت اگر امیر برود، من هم میروم. فرهاد آئیش بازیگردان آن سریال بود. من از او بابت این اعتماد متشکرم. خلاصه من ماندم و پس از 13، 14 قسمت، بالاخره سریال پرطرفدار شد و عوامل سریال متوجه شدند که روی من هم میتوانند حساب کنند.
سریال "بدون شرح" که گل کرد، شاید تصور میشد که بعد از آن چه در سینما و چه در تلویزیون اتفاق ویژهتری برای امیر جعفری بیفتد، به نظرتان چرا این اتفاق نیفتاد و مردم برای رسیدن شما به آن اتفاق ویژه چند سال دیگر منتظر ماندند؟
به نظرم یک بازیگر باید یک سری کارها را انجام ندهد چون انجام دادن آن کارها باعث میشود که قافیه را ببازد. سریال "کمربندها را ببندیم" یکی از آن کارها بود. زمانی که من با آن سریال قرارداد بستم، آقای حبیب رضایی برای فیلم "ارتفاع پست" به من پیشنهاد داد و من گفتم که نمیتوانم. بعد حبیب به من گفت که باور کن اگر بروی 6، 7 سال عقبت میاندازد، تو معروف شدهای، دیگر چه میخواهی؟ پول هم که داری. من قبول نکردم و گفتم دوست دارم بروم. همان زمان آقای بیضایی هم یک نمایشنامه را آماده اجرا کرده بود که از من برای بازی در آن نمایش دعوت شد اما متأسفانه من آن را هم از دست دادم. اجرای عمومی نمایش "۳۱/ ۶ / ۷۷" علیرضا نادری را هم نتوانستم بروم. سریال "کمربندها را ببندیم" سریال بامزهای بوده و پشت صحنه خیلی خوبی داشت. حتی محبوب هم شد و خود من هم هنوز با آن میخندم. اما با این حال، آن سریال جزو کارهایی است که نباید انجام میدادم چون کارهای دیگری را از دست دادم. شاید به قول حبیب رضایی آن سریال 7 سال مرا عقب انداخت.
بعد از آن سریال چه کاری نجاتتان داد؟
بعد از آن من دیگر به یک سراشیبی افتادم که همه کارگردانها برای سریالها و فیلمهای کمدی و طنز مرا میخواستند و من هم زندگیام خرج داشت و باید کار میکردم. فیلمهای سینمایی درجه 3 خیلی به من پیشنهاد شد ولی من سعی کردم که نروم اما با این حال یک کار خیلی بد انجام دادم و واقعاً افسردگی گرفتم چون به خودم آمدم و دیدم که من با یک پیشینه تئاتری و دو فیلم خوب نباید آن جا باشم. البته در آن بین سریال "من یک مستأجرم" را هم بازی کرده بودم که سریال محبوبی شد و جزو سریالهای خوب من است. بالاخره این شرایط گذشت تا آنکه آقای حسن فتحی که داور جشنواره تئاتر فجر بودند، یک بار به من گفتند که این کارها چیست که انجام میدهی؟ بعد از آن گفتند که قول میدهی اگر یک نقش خوب بهت بدهم دیگر سراغ آن کارها نروی؟ من گفتم که شما یک همچین نقشی به من بدهید تا ببینید چه خواهم کرد. خلاصه مرا به دفترشان دعوت کردند و بازی در سریال "میوه ممنوعه" را به من پیشنهاد دادند که آن سریال دیگر روند زندگی مرا عوض کرد.
چطور؟
بعد از آن سریال دیگر خیلیها به من اعتماد کردند و اتفاقات خوب کاری زیادی برایم افتاد. این را هم یاد گرفتم که دیگر سر هر کاری نباید بروم.
در مدتی که گفتید در یک سراشیبی افتادید، خانم رامینفر کمکتان نکرد و نگفت که آن کارها را بازی نکنید؟ کلاً خانم رامینفر یا مادرتان چقدر در روند کاریتان تأثیر گذار بودند.
اتفاقاً ریما رامینفر میگفت که ما پولمان را در میآوریم و نیازی نداریم، باز هم خودت میدانی ولی بهتر است نروی. من اگر الان به عقب برگردم، خیلی از کارها را انجام نمیدهم ولی به هر حال آدم وقتی سنش زیر 30 سال است، سرش داغ است و هر چه راهنماییاش کنند هم متوجه نمیشود. ریما رامینفر در کار من خیلی تأثیرگذار است. من هر متنی را که میگیرم، اول به ریما میدهم تا بخواند و اگر ریما تأییدش نکند، دیگر به مرحله مطالعه خودم نمیرسد و کار را رد میکنم. تا این حد قبولش دارم! مادرم هم تأثیرش اینطور بود که مرا همیشه آزاد گذاشت تا حرفهام را خودم پیدا کنم و مجبور به انجام کاری نشوم. کاری به کارم نداشت و بی آزار بود. مادرم با اینکه آدم تحصیلکردهای نیست و سواد خواندن و نوشتن هم ندارد ولی به نظرم از خیلی از کسانی که ادعای فرهنگ و مطالعه روانشناسی کودک را دارند، بیشتر میفهمد؛ کما اینکه به من اجازده داد تا کاری که دلم میخواهد را انجام دهم.
هیچوقت پیش نیامده که یک فیلمنامه یا نمایشنامه به شما پیشنهاد شود و خانم رامینفر آن را تأیید نکند اما خودتان نظر دیگری داشته باشید؟
معمولاً این اتفاق نمیافتد. فکر کنم فقط سر یک فیلمنامه اینطور شد که خانم رامینفر گفت این فیلمنامه خیلی شبیه فلان فیلم است و تو اگر آن را بازی کنی، دچار تکرار میشوی. من آن فیلم را به همین بهانه رد کردم که فیلم در جشنواره فجر موفق شد و اتفاقاً سیمرغ بهترین فیلمنامه را هم گرفت. شاید همین یک مورد بود.
بعد از سریال "میوه ممنوعه"، همکاریتان با آقای فتحی همینطور ادامه پیدا کرد و "پستچی سه بار در نمیزند" را بازی کردید که خیلیها میگفتند بازیتان در مقابل خانم پانتهآ بهرام خیلی شبیه بازیتان در نمایش "شکلک" است. خودتان این نقد را قبول داشتید؟
این مسأله غریبی برای ما نبود. اپیزود من و خانم بهرام در حال و هوای نمایش "شکلک" بود ولی مجموع فیلم خیلی فرق میکرد. من در اجرای عمومی نمایش "شکلک" نتوانستم حضور پیدا کنم اما در اجرای خارج از کشور آن بازی کردم که جالب بود. در همان سالها در چند نمایش دیگر مثل "رویای نیمه شب پاییز" کیومرث مرادی یا "مرگ دستفروش" و "کابوسهای پیرمرد بازنشسته خائن ترسو" نادر برهانیمرند بازی کردم و اوضاع کاریام بسیار خوب شده بود.
نمایش "پاییز" هم همکاری دوبارهتان با آقای برهانیمرند بود و جایزه جشنواره را هم برایتان به دنبال داشت.
بله. من برای آن نمایش جایزه دوم جشنواره تئاتر فجر را گرفتم. تا قبل از آن جایزه نفر دوم را مشترک میدادند اما به من جایزه تک نفره دادند. البته من معتقدم که باید در آن دوره از جشنواره جایزه نفر اول را میگرفتم اما به هر حال نشد.
نکته جالب در خصوص کارنامه هنری شما این است که با کارگردانهایی همچون کیومرث مرادی، نادر برهانیمرند، محمد یعقوبی و حسین کیانی که کار کردید، این همکاری برای بار دوم هم تکرار شد. فکر میکنید که جدا از محبوبیتی که امیر جعفری در میان مخاطبان تئاتر دارد، چه چیزی باعث میشود که این کارگردانها بعد از یک تجربه، شما را برای کارهای دیگری هم فرا بخوانند؟
من فکر میکنم که اگر اخلاق بازیگری خوب باشد، غیرممکن است که کارگردان برای تجربههای بعدی هم به او پیشنهاد بازی ندهد. من خودم را صفر کیلومتر به نمایشهای مختلف میبرم و به مانند یک هنرجوی تازهکار به کارگردانها میگویم که چه میخواهید تا انجام دهم؟ فکر میکنم که این مسأله برای آنها جذابیت دارد. در واقع من خودم را مثل یک خمیر در دست کارگردانها قرار میدهم تا هر جوری که دوست دارند از من استفاده کنند. برای همین بعد از سالها همکاری با این کارگردانها، آنها همچنان به من پیشنهاد همکاری میدهند. با نادر برهانیمرند قرار بود در همین فروردین ماه یک کار با همدیگر انجام دهیم که من به خاطر نمایش "ترن" و به طور همزمان حضور در فیلم "اکسیدان" نتوانستم در آن کار حضور پیدا کنم و از نادر عذرخواهی کردم. نادر برهانیمرند نمایش "سردار" را هم به من پیشنهاد کرد که آن را هم نتوانستم بروم. یا آقای کیانی 2، 3 نمایش را به من پیشهاد کرد ولی متأسفانه چون درگیر کار بودم، نتوانستم به آن نمایشها بروم. در همین مرداد پیش رو هم قرار است یک کار دیگری با کیومرث مرادی انجام دهم که خیلی از این اتفاق خوشحالم.
در نیمه اول سال 89 دو سریال با آقای سیروس مقدم کار کردید که هر دوی آنها هم سریال موفقی بودند. همکاریتان با آقای مقدم چگونه شکل گرفت و به نظرتان "چاردیواری" و "زیر هشت" چقدر در روند کاریتان تأثیرگذار بود؟
من قبل از "چاردیواری" قرار بود در سریالهای "مزرعه کوچک" و "پیامک از دیار باقی" آقای مقدم بازی کنم که این اتفاق به هر دلیلی رخ نداد. سریال "چاردیواری" را سعید آقاخانی و محسن تنابنده با همدیگر نوشته بودند. من با سعید خیلی رفیق بودم و فیلمنامه را هم خیلی دوست داشتم. دلم میخواست که بعد از سریال جدی "میوه ممنوعه" در یک سریال کمدی کار کنم؛ مخصوصاً کمدی موقعیت. من آدم تیپساز خوبی نیستم ولی کمدی موقعیت را بلدم. در "چاردیواری" که بازی کردم، آقای سعید نعمتالله سریال "زیر هشت" را به من پیشنهاد دادند. من از فیلمنامه سریال خیلی خوشم آمد و بعدها که کار تمام شد، خروجی سریال هم برایم خیلی خوب بود. به نظرم سریال "زیر هشت" یک اتفاق بود؛ یک اتفاق برای تلویزیون، نه فقط برای بازیگری من. من که همیشه دیالوگ میگفتم، در آن سریال دیالوگ خیلی کمتری داشتم و کارم بیشتر اکت و ریاکشن بود. همیشه دوست داشتم در کاری بازی کنم که سکوت داشته باشد و عاشق کاراکترهایی بودم که کمتر حرف میزنند یا کلاً حرف نمیزنند اما حضورشان مهم و تأثیرگذار است. خلاصه این اتفاق افتاد و سریال "زیر هشت" هم مثل سریال "چاردیواری" موفق شد. من قلم سعید نعمتالله را دوست دارم و به نظرم سعید نعمتالله از معدود نویسندگانی است که پایین شهرنویس خوبی است.
شما بعد از آنکه وقت نکردید وارد کارهای حسین کیانی یا حتی نمایش "چیستا" نادر برهانیمرند شوید، مهدی سلطانی آمد و جایتان را گرفت. هیچوقت این حس و سوال برایتان پیش نیامد که چرا مهدی سلطانی به جای شما میآید؟
من از سریال "در مسیر زایندهرود" آقای فتحی هم پیشنهاد داشتم که نتوانستم بروم. در آن سریال هم مهدی سلطانی به کار گرفته شد؛ البته نه برای نقش من. مهدی سلطانی هر بار که به جای من بازی کرده، من برایش خیلی خوشحال شدهام. الان هم با خودم میگویم که چرا خیلی از بازیگران نسل من همچون فرزین صابونی، رضا بهبودی، سعید چنگیزیان کارشان اوج نمیگیرد و دیده نمیشوند؟ اینها حیف هستند و کارشان را خیلی خوب بلدند. بازیگرانی چون هدایت هاشمی و سیامک صفری هم دیر کشف شدند. یا مجید رحمتی واقعاً استعداد زیادی دارد و باید دیده شود. از نسل بعد از من هم خیلیها باید دیده شوند. من برای هوتن شکیبا خوشحالم که دیده شد. نوید محمدزاده هم که برادر من است و نور چشمی من. مهدی سلطانی هم بازیگری است که با خودش دارد یک حجمی میبرد و به نظرم خیلی جذاب است. من مثل یک بازیکن شطرنج هستم که دوست دارم بازیکن مقابلم قوی باشد. دوست ندارم که بگویم فلانی و فلانی نباشد و فقط من باشد. اتفاقاً هر چه بازیگران مقابل من قویتر باشند، کیف میکنم.
خانم پانتهآ بهرام بیشترین پارتنر شما را بازی کرده است. ایشان چقدر در روند بازیگریتان تأثیرگذار بوده؟
من بیشترین کارم را در تلویزیون، سینما و تئاتر با پانتهآ بهرام کردهام. به نظرم بودن آدمهایی مثل پانتهآ بهرام نعمت است. شما کیف میکنید وقتی میبینید که بازیگر مقابلتان شش دانگ حواسش به شما و خودش است. این خیلی لذتبخش است. من آدم پیشنهادپذیری هستم و حتی اگر گریمور هم چیزی به من پیشنهاد بدهد، خوشحال میشوم. بازیگر مقابل بهتر از خیلیهای دیگر میتواند بگوید که تو الان داری غلط نگاه میکنی یا آکسانت را اشتباه میگذاری. پانتهآ بهرام بازیگری است که به خوبی این کار را انجام میدهد.
در کار نمایشنامهنویس چقدر دخالت میکنید؟
معمولاً دخالتی ندارم، مگر مثلاً بخواهم جملاتی که در دهانم نمیچرخد را عوض کنم.
برخی از کارگردانهایی همچون حسین کیانی، نادر برهانیمرند، محمد یعقوبی، کوروش نریمانی و علیرضا نادری خودشان نمایشنامههایشان را نوشتهاند. شما در روند نوشتن نمایشنامه این نمایشنامهنویسها و کارگردانها دخالتی داشتهاید؟
خیر. کارهای آقای یعقوبی را اتود میزدیم و ایشان بر اساس اتود مینوشت و فردای آن روز میآمد و بازسازیاش میکرد. محمد یعقوبی اگر یک چیزی را از متناش عوض میکردی ناراحت میشد. این کار را در نمایشهای آقای نادری هم نمیشود انجام داد چون اگر یک "و" هم عوض کنید، جمله به هم میریزد. در کارهای بقیه کارگردانها این امکان وجود داشت که اگر کلمهای در دهانم نمیچرخد را با آنها در میان بگذارم و یا اگر در حین اجرا بداههای به ذهنم میرسید و میگفتم را برای اجراهای بعدی با کارگردان بررسی کنم که اگر میگفت خوب است، آن را تکرار میکردم؛ اما اگر رضایت نداشت، برای اجرای بعدی از آن بداهه استفاده نمیکردم. خیلی وقتها خوششان میآمد و میگفت این بداهه که استفاده کردی را همیشه بگو. اما مثلاً یکبار ریما رامینفر مرا سر یک بداههگویی در نمایش "همان همیشگی" دعوا کرد. گفت که این جمله غلط است و تو داری تکرارش میکنی. من اتفاقاً بازیگر حرف گوش کنی هستم. بداهه هم چیزی است که در لحظه پیش میآید و در همه نمایشها هم نمیشود بداهه گفت. مثلاً در نمایش "مجلس ضربت زدن" نوشته آقای بیضایی جایی برای بداههگویی وجود نداشت اما در بیشتر نمایشهای کمدی ممکن است شما یک بداهه بگویید و خوب باشد.
شما یک سریال هم با نام "تعبیر وارونه یک رویا" با آقای فریدون جیرانی انجام دادید. اگر بخواهید کارهایتان را رتبهبندی کنید، آن سریال در چه رتبهای از کارهایتان قرار میگیرد؟
من طرح اولیه آن سریال را که خواندم، واقعاً فکر کردم یک سریال جاسوسی-امنیتی درجه 1 مثل سریال Homeland یا 24 در میآید اما متأسفانه کمبود بودجه و وقفههای زیادی که در تولید کار افتاد باعث شد که آنچه که من فکر میکردم محقق نشود. سریال حتی تا قسمت 17 هم خوب بود و قصه خوب پیش میرفت ولی در آخر به خاطر مشکلات مالی، 4، 5 قسمت پایانی مرا راضی نکرد و جواب نداد. وقتی بودجه خوب باشد، کارگردان هم انگیزه پیدا میکند تا بهترینها را ارائه دهد ولی وقتی مدام کار بعد از چند روز فیلمبرداری بخوابد، طبعاً انگیزه همه عوامل سریال گرفته میشود. "تعبیر وارونه یک رویا" میتوانست یکی از بهترین سریالهایی باشد که در ژانر خودش ساخته میشود اما متأسفانه عدم تزریق بودجه مانع آن شد. به همین خاطر است که من دیگر انگیزهای برای کار کردن در تلویزیون ندارم. هر بازیگری دوست دارد در میان طیف گستردهای از مردم دیده شود اما وقتی در تلویزیون پول و امکانات نباشد و این مشکلات روی کیفیت سریالها تأثیر بگذارد، ترجیح من این است که فعلاً کار نکنم.
در صحبتهایتان گفتید که قرار بوده در یکی از نمایشهای آقای بیضایی کار کنید اما بازی در سریال "کمربندها را ببندیم" این اجازه را به شما نداد. چقدر دوست داشتید آن اتفاق بیفتد؟
خیلی. ما حتی یک ماه هم نمایشنامه "افرا" را تمرین کردیم اما نشد. قرار بود در یک کاری به کارگردانی آقای رحمانیان هم حضور پیدا کنم اما حضورم در سریال مانع آن شد.
ولی تجربه همکاری با آقای رحمانیان را توانستید به شکل دیگری با نقش ابن ملجم در نمایش "مجلس ضربت زدن" جبران کنید.
بله. اتفاق خیلی عجیبی بود. همیشه فکر میکردم که دیالوگهای متن آقای بیضایی را چطور میشود گفت. من یکی از کاندیداهای حضور در نمایش "شب هزار و یکم" آقای بیضایی بودم اما به هر تقدیر آن اتفاق نیفتاد. وقتی آقای رحمانیان پیشنهاد بازی در نمایش "مجلس ضربت زدن" را به من داد، خیلی استقبال کردم چون فکر میکردم که تا به حال همچین بازی انجام ندادهام. بنابراین با کمال میل رفتم و بازی کردم.
خیلیها فکر میکردند که شاید امیر جعفری نتواند از پس دیالوگهای آقای بیضایی بر بیاید. تجربه برخورد با دیالوگهای آقای بیضایی برایتان چطور بود؟
سخت بود اما الان برایم دیگر عادی شده است. جالب است که من برای این نقش جایزهای نبردم! جشنواره تئاتر فجر در دوره اصلاحات جشنواره بسیار پر شور و شوقی بود که داورانی درجه یک در آن داوری میکردند و همه ذوق و شوق بهترین شدن را داشتند. در جشن بازیگر هم اوایل یک ذوقی وجود داشت. در دورهای که نمایش "مجلس ضرب زدن" اجرا شد، من حتی کاندید هم نشدم. به یکی از بچهها گفتم که داورها را صدا کن تا من متن "مجلس ضربت زدن" را جلویش بگذارم و بگویم از رو بخوان. اگر از رو خواندند، من تئاتر را تا آخر عمر کنار میگذارم. گفتم که این داورها تئاتر را دیدند یا نه؟ اصلاً میدانند تئاتر یعنی چه؟ "مجلس ضربت زدن" خیلی کار عجیب و غریبی بود. ممکن است که برای یک بازیگر هیچوقت پیش نیاید که نقش ابن ملجم را در حضور گروهی قوی با کارگردانی آقای رحمانیان، آهنگسازی آقای خلعتبری و دکور آقای شاهابراهیمی در سالن تئاتر شهر اجرا کند.
نقش ابن ملجم را چقدر در خلوت خودتان تمرین کردید؟
من در خلوت خودم کابوس میدیدم که بتوانم این دیالوگها را بگویم و معنایش را بفهمم. بارها به آقای رحمانیان گفتم که من معنایش را متوجه نمیشوم. آقای رحمانیان هم ماشاءالله تاریخ زنده اسلام و معاصر هستند و همه چیز را برای من تشریح میکردند. شب یک هدفون در گوشم میگذاشتم و دیالوگها را برای خودم میخواندم و میرفتم در خیابان قدم میزدم. فکر نمیکردم که بتوانم آن دیالوگها را حفظ کنم. برایم مثل دیپلم گرفتن بود. زمانی که دیپلم گرفتم خیلی ذوق کردم چون هیچوقت به آن اندازه خوشحال نبودم. نمایش "مجلس ضربت زدن" هم برایم همانطور بود. وقتی اولین اجرا تمام شد، از سن پایین آمدم و گفتم که بچهها من همه را گفتم! خیلی کار سختی بود.
به جز متن ثقیل و وزین آقای بیضایی، چیزی که کار شما را سختتر میکرد این بود که ابن ملجم در تاریخ شیعه ما شخصیت خوبی نیست و بازی کردن یک شخصیت منفی سختیهای خودش را دارد.
مادرم میگفت که اگر این نقش را بازی کنی، شیرم را حلالت نمیکنم! ولی من دیدم متن آنقدر زیبا نوشته شده که حتی خود ابن ملجم هم در تقدیر و عشق حضرت علی (ع) میماند. بعد از نمایش تماشاچی راضی بیرون میرفت و میدانست که چه اتفاقی افتاده است.
کسی نیامد به شما بگوید که این چه نقشی بود که بازی کردید؟
اصلاً. اتفاقاً خیلیها آمدند و گفتند که ما تازه حضرت علی (ع) را شناختیم. حتی خیلی جاها دلمان برای ابن ملجم سوخت چون ابن ملجم تا آخرین لحظه عاشق حضرت علی بود.
بعد از بازی در این نمایش موفق، نسبت به خودتان سختگیرتر نشدید؟
یک سری کارها مثل نمایش "مجلس ضربت زدن" کارهای ثقیلی هستند که من در زمان اجرای آن هیچ کاری را قبول نکردم. پیشنهادهای سینمایی خوب هم داشتم که کنار گذاشتم تا فقط این کار را انجام دهم. اما یک کارهایی هست که شما باید انجام بدهید تا تخلیه شوید. یک موقعهایی دلم میخواهد کار کمدی انجام بدهم تا خودم هم به لحاظ روحی و روانی لذت ببرم ولی گاهاً به این فکر میکنم که باید کارهای دیگری هم انجام بدهم. من تا الان مونولوگ نداشتم و از این حیث "ضیافت پنالتیها" را تجربه کردم که تجربه متفاوتی برای من بود. من همیشه از مونولوگ بدم میآمد اما بعد فهمیدم که مونولوگ گفتن چه کار سختی است. هر لحظه فکر میکنم که اگر این جا را اشتباه بگویم، هیچکسی نیست که مرا کاور کند. در کارهای دیگر بازیگران مقابل سریعاً اشتباه شما را جمع میکنند ولی در نمایش "ضیافت پنالتیها" کافی بود که یک لحظه یک چیزی از یادم برود، آنوقت ممکن بود 20 دقیقه از نمایشنامه بپرد.
شما به جز محمد یعقوبی که کارتان را با هم در قالب یک گروه آغاز کردید، دیگر اکثراً با کارگردانهایی کار کردهاید که کار اولشان نبوده و از قبل شناخته شده بودند. چه شد که برای حضور در نمایش "ضیافت پنالتیها" به پوریا کاکاوند اعتماد کردید؟
الان در تئاتر، سینما و تلویزیون یک نسل جدیدی آمده که دارد مثل لودر رد میشود و اگر شما نجنبید، قافیه را باختهاید. نمونه بارزش سعید روستایی است که شما میبینید کارش خوب است و شوخی ندارد. روند فیلمسازی دارد عوض میشود. امروز شما میبینید کارگردان، بازیگر و فیلمبردارهای جدیدی به سینما وارد شدهاند که هر کدام کارشان بسیار خوب است. در این وضعیت من نمیتوانم به عقب برگردم و کارهای 20 سال پیش خودم را انجام دهم. من تئاتر "لیلی نام تمام دختران ایران زمین است" امیر مهندسیان را دیدم و از کار این پسر متولد سال 70 حیرت زده شدم. خودم رفتم به او گفتم که دوست دارم در کار بعدیات حضور داشته باشم و الان یک متن بسیار زیبا نوشته که قرار است آن را در آبان و آذر ماه امسال کار کنیم. یا از پویا کاکاوند قبلاً یک فیلم دیده بودم که فیلمنامهاش خیلی برایم جذاب بود. نمایشنامه "ضیافت پنالتیها" را هم که به من داد، مرا با 14 صفحه تحت تأثیر قرار داد.
من به شدت از ورود جوانهای مستعد تازهکار به عرصه تئاتر، تلویزیون و سینما استقبال میکنم و اصلاً خودم دوست دارم که به کارهایشان بروم. این نسل، نسلی است که از بچگی با موبایل، دوربین و دیدن فیلمها و سریالهای درجه 1 جهانی بزرگ شده و کارش را خوب بلد است. پس من باید به این نسل نزدیک شوم؛ نه آنها خودشان را به من. به همین خاطر تجربه بازی در نمایش "ضیافت پنالتیها" را دوست داشتم. پوریا کاکاوند تمام تصورات مرا از تئاتر به هم ریخت. من تئاتر کلاسیک کار میکردم و این آدم آمد گفت اینجا بایست و فقط حرف بزن. من گفتم این چیست؟ گفت این تئاتر است. غم دارد و شادی. همه چیز در آن وجود دارد. البته من ابتدا نگران بودم ولی الان حس میکنم که تجربه خوبی برای من بوده است. در این کار من باید بدون آنکه به تماشاچی نشان دهم که این صحنه، دکور با اتاق من است، خودش همه چیز را از بازی من بگیرد و تصور کند و برای خودش بسازد. پس این برای من یک تجربه درجه 1 است.
فکر میکنم که این استلیزهترین بازی است که شما دارد انجام میدهید؟
بله. این نمایش جزو آن کارهایی است که شما باید در طول 5 دقیقه آنچه که از زمان بچگی تا به حال اتفاق افتاده را تعریف کند و جای کار اضافه هم ندارید. ما یاد گرفته بودیم که با دست حرکتهای درشت انجام دهیم ولی در این نمایش کارگردان مرا از انجام حرکتهای دست محدود کرد. مدام به من گیر میداد که تو دستهایت را زیاد تکان میدهی. این تجربه جدیدی برای من است.
همانطور که اشاره کردید، مونولوگ کار سختی است که بازیگر باید تمرین بسیار کند تا تمرکز زیادی در آن داشته باشد. چقدر تمرین کردید تا به آن تمرکز لازم رسیدید؟
من چون تجربهاش را نداشتم، خودم را سپردم به دست کارگردان. من از روی متن صدای خودم را ضبط میکردم و با هدفون به مونولوگ گوش میکردم. شبها هم با این شخصیت میخوابیدم. مثلاً فکر میکردم که اگر من آن شخصیت بودم، خانهام چه شکلی بود، اتاقم چه شکلی بود و غیره.
شما در نمایش "ضیافت پنالتیها" نقش یک فوتبالیست معروف ایتالیایی را بازی میکنید که این فرد باید در یک لحظه عجیب و غریب، سرنوشت یک تیم یا یک سرزمین را تعیین کند. از آنجایی که خودتان هم به فوتبال علاقه دارید، آیا این علاقه باعث نشد که بازی در نمایش "ضیافت پنالتیها" را انتخاب کنید؟
من فوتبال را خیلی دوست دارم ولی هیچوقت علاقهای به فوتبال بازی کردن نداشتهام؛ مثل منتقدی که علاقهای به بازیگری و یا کارگردانی ندارد اما عاشق فیلم است. نمایش "ضیافت پنالتیها" هم درست است که بسترش یک اتفاق فوتبالی است ولی قصه آن چیز دیگری را روایت میکند. قصهاش بیشتر مرا جذب کرد تا بستر فوتبال آن. شاید ممکن بود که کاراکتر من به جای فوتبالیست، یک کارخانهدار یا یک معلم باشد، در اینجا باز هم همان اتفاقی که در طول نمایش برای کاراکتر میافتد مرا جذب میکند.
نمایش "ضیافت پنالتیها از جایی شروع میشود که شما دارید صحنه پنالتی زدن کاراکتر را میبینید که لحظه خیلی مهم و حساسی است چون آن پنالتی میتواند سرنوشت خود آن بازیکن و یک ملت را عوض کند. از دست رفتن آن پنالتی میتواند آن بازیکن را از یک قهرمان به یک بازیکن منفور تبدیل کند چون بارها در فوتبال دیدهایم که فوتبالیستهای مشهور با از دست دادن یک پنالتی چقدر اتفاقات تلخ برایشان افتاده است. به هر حال آن لحظه بسیار حساس است. آیا شما هیچگاه خودتان را جای آن بازیکن گذاشتید و حس کنید که امیر جعفری دارد پنالتی میزند و همه منتظرند که او ناامیدشان نکند؟
اصلاً خودم را پشت آن ضربه پنالتی میگذارم و دیگر کاراکتر نمایش فراموشم میشود! این حس کار مرا خیلی سختتر میکند. گفتن اولین جمله مونولوگ مرا به وحشت میاندازد و ضربان قلبم را به عدد هزار میرساند. تا مونولوگ نگویید، نمیتوانید بفهمید که قرار است چه اتفاقی روی صحنه بیفتد. در چنین کارهایی باید شش دانگ مراقب بود که تا تپق زده نشود چون ممکن است یک تپق همه کار را خراب کند. در این نمایش آن اتفاقی که خارج از فوتبال میافتد برای من جذابتر است. در واقع قهرمانمحوری نمایش را دوست دارم.
در زندگی خودتان هم قهرمان بودن را دوست دارید؟
در زندگی خودم خیر. اما در فیلم قهرمانپروری را دوست دارم. برای من همیشه قهرمانمحوری مهم بوده و با فیلمهایی که قهرمان دارد بیشتر ارتباط میگیرم.
اما در نمایش "مجلس ضربت زدن" یا سریال "زیر هشت" شما نقش یک ضد قهرمان را بازی میکنید.
بازیگری یک چیز خودخواهانه است. بازیگری که بگوید من خودخواه نیستم دروغ میگوید. من به عنوان یک بازیگر خودخواه، دوست دارم نقشی را بازی کنم که بیشتر توی چشم باشد.
شما با بازیگرهای خوبی کار کردهاید و افراد شناختهشدهای چون اکبر عبدی، فتحعلی اویسی، جمشید هاشمپور و علی نصیریان، پارتنرهای مقابلتان بودهاند. در این بین بازی کدام یک شما را بیشتر ترساند؟
من جمشید هاشمپور را دوست داشتم و پوسترهایش را روی دیوار اتاقم میزدم. وقتی اولین بار سر فیلم "قارچ سمی" آقای هاشمپور را دیدم، واقعاً ترسیدم. یعنی از خود جمشید هاشمپور ترسیدم! اما وقتی که با ایشان سلام و عرض ادب کردم، دیدم که واقعاً با آنچه که در فیلمهایش دیده میشود، فرق دارد. ذوق خیلی زیادی کردم و خیلی خوشحال شدم. در بازی با آقای نصیریان هم تا روز آخر سریال "میوه ممنوعه" میترسیدم که روبروی ایشان کم بیاورم و نتوانم دیالوگهایم را درست بگویم. همیشه از بازی در برابر آقای نصیریان استرس داشتم. البته این استرس ابداً به خاطر رفتار از بالا به پایین این افراد نبود و اتفاقاً آقای نصیریان خیلی هم مرا کمک میکردند. مثلاً در سکانس آخر "میوه ممنوعه" که 5، 6 بار تکرار شد، آقای نصیریان پشت دوربین ایستادند و برای من دیالوگها را درست همانطور که در ضبط خودش گفته بود، گفت و همانطور اشک ریخت. من هیچوقت این اتفاق را یادم نمیرود. برای همین است که میگویند هیچ بزرگی الکی بزرگ نمیشود.
در میان کارگردانهایی که با آنها کار کردید، کدام یک بیشترین تأثیر را روی شما گذاشت و پختهترتان کرد؟
آقای حسن فتحی خیلی روی من تأثیر گذاشت. آقای علیرضا نادری هم همینطور. آقای نادری در زندگی غیر هنریام نیز تأثیرگذار بود. من فکر میکنم که آقای نادری اصلاً یک موجود زمینی نیست و یک موجود آسمانی است.
بعد از کار کردن با خیلی از کارگردانها و بازیگرهای مطرح کشور، هنوز کسی مانده که دوست داشته باشید یک روز با او کار کنید؟
کاگردانهای زیادی هستند که نمیشود تک تک از آنها نام برد. از آقای بیضایی و آقای فرهادی گرفته تا سعید روستایی که جوانترینشان است. همچنین دوست دارم حتی اگر به قیمت ممنوعالکاریام تمام شود، یکبار با آقای بهروز وثوقی همبازی شوم چون با ایشان عاشق سینما شدم.
از میان بازیگرانی که درگذشتهاند، حسرت بازی با کسی را نمیخورید؟
مرحوم خسرو شکیبایی. متأسفانه هیچوقت نشد که در کنار ایشان تلمذ کنم.
شما یک پسر دارید که خیلی توی زندگیتان تأثیر دارد و شما هم بسیار دوستش دارید. فکر نمیکنید که به خاطر کار، به لحاظ زندگی برای فرزندتان کم گذاشته باشید؟
خیر. برای من زندگیام در اولویت است و کار در اولویت بعدی قرار میگیرد. هر چیزی که باعث شود من از خانواده و بچهام دور شوم را قطعاً کنسل خواهم کرد. یعنی اول باید خیالم از همه چیز راحت باشد و بعد بروم سر کار. حتی یک بار هم سر پسرم با یک کارگردان دعوایم شد. در یک کاری ما 4، 5 ساعت معطل شدیم که من به کارگردان گفتم که خانهام نزدیک است، میشود بروم بچهام را ببینم و بیایم؟ گفت که نه، اینجا آمدی دیگر باید سر کار بمانی. گفتم که خانوادهام خط قرمز من است و اگر قرار باشد کوچکترین لطمهای به خانوادهام بخورد، سینما، تلویزیون و تئاتر برایم هیچ ارزشی نخواهند داشت. هنوز هم همین اخلاق را دارم و کارم برای این است که در نهایت در کنار خانواده لذت ببرم.
پسرتان منتقد کارتان هم هست؟ مثلاً پیش آمده که به شما گفته باشد فلان کار را انجام ندهید؟
بله، پسرم به شدت منتقد است. 4 قسمت آخر "تعبیر وارونه یک رویا" را دوست نداشت. بقیهاش را پسندید. از طرفی نمایش "مجلس ضربت زدن" یا "شکلک" را خیلی دوست داشت. "شکلک" را 6 سالش بود که دید و خوشش آمد. نمایش "پاییز" را هم دوست داشت.
اگر یک روزی پسرتان بخواهد بازیگر شود، جلویش را میگیرید یا مثل مادرتان که انتخاب را برعهده شما گذاشت، شما هم انتخاب را برعهده پسرتان میگذارید؟
من کاری با آیین ندارم و اجازه میدهم هر کاری دلش میخواهد را خودش انتخاب کند. فقط تأکیدم این است که زبان انگلیسی را کاملاً یاد بگیرد. زمانی که من همسن آیین بودم کسی نبود که به من بگوید زبانت را کامل کن و این همیشه حسرت من شد که زبان انگلیسی را کامل یاد بگیرم. به همین خاطر من به آیین گفتم که تو زبان و کامپیوتر را یاد بگیر، مابقی چیزها را هر کاری دوست داری انجام بده.
چه کارهایی در عرصه تئاتر، تلویزیون یا سینما بوده که دوست داشتهاید انجام بدهید اما به هر دلیلی امکانش پیش نیامده و بعدها از بابت رد کردن آن پشیمان شدهاید؟
نمایش "افرا" آقای بیضایی و فیلم "ارتفاع پست" آقای ابراهیم حاتمیکیا. تئاتر "ایوانف" آقای امیررضا کوهستانی هم دوست داشتم بروم اما نشد. به جز این سه مورد، باز هم کارهای خوبی بوده که نمیشود از آنها اسم برد. کارهایی بوده که شکل گرفته و بازیگران بازی کردهاند و من دوست ندارم فکر کنند که آلترناتیو من بودهاند.
برای خودتان در بازیگری حد و نهایتی در نظر گرفتهاید؟
اصلاً. بعضی از بازیگرانی که به من میگویند که به هدفشان نرسیدهاند، میگویم هدفتان چه بوده است؟ هدفتان این بوده که معروف شوید؟! بنابراین من حدی برای خودم در نظر نگرفتهام و همینطور دارم جلو میروم که ببینم به کجا میرسد. آقای نصیریان یک روزی میگفتند که دکترای بازیگری چه معنایی دارد؟ مگر ما دکترای بازیگری داریم؟ مگر اصلاً بازیگری مدرک دارد؟ بازیگری حد ندارد. در بازیگری هر چه شما جلوتر میروید، متوجه میشوید که از آن بیشتر نمیدانید!
شما در مورد کارگردانهای جوان گفتید که آنها رشد بسیار خوبی داشتهاند. این اتفاق در مورد بازیگرهای جوان ما هم افتاده و آنها هم الان نقشهای خیلی خوبی را بازی میکنند و برای جوایز مختلف کاندید میشود. آیا حضور این بازیگران جوان و پر انرژی باعث نمیشود که شما احساس خطر کنید؟
آخر ببینید مثلاً نقشی که نوید محمدزاده بازی میکند را من نمیتوانم بازی کنم و نقشی که من بازی میکنم را هم نوید نمیتواند بازی کند. به نظرم این پوستاندازی لازم است چون قرار نیست من همیشه نقش یک جوان را بازی کنم و الان بهتر است که نقش یک آدم جا افتاده 40 ساله به من داده شود تا آنکه به زور با گریم وارد نقش یک جوان 30 ساله شوم. از ورود بازیگران جوان هم خیلی خوشحالم چون هنر هیچوقت جای کسی را تنگ نمیکند. هر کسی تواناییاش را دارد میتواند بیاید کار کند، کما اینکه پژمان جمشیدی هم آمد و میبینیم که چقدر خوب هم بازی میکند. خوب است و جای کسی را هم تنگ نکرده. من تئاتر جدیدش را هم دیدم و نظرم را جلب کرد. حس کردم که پژمان دارد تمرین و تلاش میکند. هیچ اشکالی هم ندارد که یک ورزشکار وارد تئاتر شده، تا جایی که بلد است کار کند، اشکالی بر آن وارد نیست. مگر مرحوم فردین ورزشکار نبود و آمد بازیگر شد؟ بازیگر خوب اصلاً روی زمین نمیماند. مگر میشود یک فیلمنامه یا یک بازیگر خوب روی زمین بماند؟ کسی که میگوید چرا من بیکارم و فلانی کار میکند، مشکل خودش است. به نظرم بیشتر حسادت است که یک عده میگویند فلانی نیاید، وگرنه من مشکلی با این قضیه ندارم.
شما خودتان را یک کمدین موفق میدانید؟
من کمدی را دوست دارم، به خصوص کمدی موقعیت. اما نمیتوانم بگویم که بازیگر کمدی موفقی هستم یا نه. مطمئناً در این زمینه خیلیها بهتر از من هستند. مثلاً من تا آخر عمر نمیتوانم حتی بند انگشت کوچک اکبر عبدی شوم. این قیاس معالفارق است.
به نظر میرسد که کار کمدی یک جورهایی روحتان را جلا میدهد چون وقتی یک مدت کار تراژدی میکنید، دوباره به یک کار کمدی بر میگردید. اینطور نیست؟
بله، کمدی خوب حالم را خوب میکند. آخرین فیلمی که بازی کردم، "اکسیدان" به کارگردانی حامد محمدی بود که در آن فیلم با جواد عزتی همبازی بودم و کلاً خیلی خوش گذشت و حالم را خوب کرد.
فکر میکنید که یک روزی برای کارگردانی وسوسهشوید؟
واقعیت امیر این است که فعلاً خیر. من آدم کلاً تنبلی هستم و کارگردانی هم مدیریت خوبی میخواهد که من حوصلهاش را ندارم. کلاً هیچوقت از مبصر بودن خوشم نمیآمد! به هر حال کارگردانی کردن یک مدیریت عظیم میخواهد که من آن را الان در خودم نمیبینم. شاید دو سال دیگر به این پختگی برسم که تجاربم را در قالب یک فیلم، تئاتر یا سریال بگذارم اما الان نه.
اگر راه بازیگری را در پیش نمیگرفتید چه کاره میشدید؟
خیلی به این موضوع فکر نکردهام چون کار دیگری را دوست ندارم. شاید یک کافه-کتاب میزدم که هم در آن میشد قهوه نوشید و هم کتاب خواند. هیچوقت سرمایه این کار را نداشتم و مطمئناً اگر سرمایهاش دستم بیاید، این کار را انجام خواهم داد.
به نظرتان چرا اینطور جا افتاده که بازیگران همه پولدار هستند و میتوانند هر کاری دلشان بخواهد انجام دهند؟
این فرهنگ از قدیم جا افتاده. مثلاً دستمزد مرحوم فردین را به یکباره 300 هزار تومان کردند که این فرهنگ از آن موقع ماند که همه بازیگرها همچین دستمزدی میگیرند. این باور اصلاً درست نیست. شاید فقط 5، 6 بازیگر باشند که دستمزدهای آنچنانی میگیرند. آن هم نه اینکه به آنها همچین دستمزدی داده شود، بلکه در درآمد نمایش سهیم میشوند و اگر سود کردند، سودی هم به آن بازیگر میرسد. مثل فوتبال است که شاید نهایتاً 20 بازیکن فوتبال درآمد میلیاردی داشته باشند اما مردم فکر میکنند که دستمزد همه ارقام میلیاردی است. اتفاقاً وضعیت بازیگران خیلی هم خوب نیست. شما فرض کنید که یک بازیگر برای یک فیلم 100 میلیون تومان بگیرد. به نظر میآید این رقم بالایی باشد اما اگر آن بازیگر در طول سال فقط همان یک فیلم را بازی کند که اکثر بازیگرها همچین وضعیتی دارند، در واقع او ماهانه حدود 8 میلیون تومان میگیرد. تازه این برای یک بازیگر حرفهای است که دستمزدش برای یک فیلم 100 میلیون تومان باشد. بقیه همچین شرایطی را هم ندارند. این در حالی است که یک کارمند میتواند ماهانه 3، 4 میلیون تومان دستمزد داشته باشد و در تعطیلات رسمی استراحت کند اما برای بازیگران اینطور نیست. من در ظهر عاشورا یا شب عید هم سر کار بودهام. زمان دقیقی هم برای دریافت دستمزد بازیگران وجود ندارد و گاهاً تهیهکنندهها بدقولی میکنند و دست بازیگران خالی میماند. این شرایط را هم باید در نظر گرفت.
کلام پایانی؟
دغدغه من همیشه این بوده که ای کاش مسئولینی، مسندهای فرهنگی را بر عهده بگیرند که خودشان هم واقعاً اهل فرهنگ باشند. شما میبینید که شخصی مدرک مهندسی معدن دارد و بعد وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی میشود. کاش کسانی وزیر فرهنگ یا رئیس هنرهای نمایشی شوند که قبلاً کار فرهنگی کردهاند و الان هم در بخش فرهنگ فعال هستند و حضور دارند. امیدوارم کسانی که وارد کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی میشوند، حداقل چند فیلم و تئاتر دیده باشند! کسی که دو تا تئاتر ندیده و معاون وزارت ارشاد شده، چطور میتواند قوانین تئاتر را تأیید کند؟ داوریهای جشنوارهها هم همینطور. آدمهایی باید داور جشنواره باشند که در وضعیت فعلی تئاتر قرار دارند و تئاتر امروز را میشناسند. اما الان شما میبینید که داوری را برای یک جشنواره میآورند که 20 سال است کار تئاتری نکرده! بنابراین من امیدوارم که کسانی متصدیگر فرهنگ کشور باشند که کار فرهنگی کرده باشند و از دل فرهنگ این اجتماع بیرون آمده باشند.
عکس ها : علیرضا فراهانی