سرویس تئاتر هنرآنلاین: شبنم فرشادجو اگرچه با مجموعههای طنز مهران مدیری در میان مردم شناخته شد، اما او کارنامه درخشانی در عرصه تئاتر دارد. از شاگردی زندهیاد حمید سمندریان که او معتقد است بیشترین تاثیر را بر روی حرفه او داشته تا بازی برای کارگردانان بزرگ تئاتر ایران همچون، بهرام بیضایی و علی رفیعی، گوشهای از فعالیتهای دو دهه اخیر این بازیگر توانا در عرصه تئاتر است. به بهانه اجرای نمایش "هملت" آرش دادگر و بازی شبنم فرشادجو در این نمایش و همچنین سالروز تولد حمید سمندریان با او به گفتوگو نشستیم تا مروری بر فعالیتهای هنری داشته باشیم.
خانم فرشادجو شما در سالهای دورتر علاوه بر بازیگری در هنرهای دیگر هم استعداد داشتید، چه اتفاقی افتاد که بازیگری را ترجیح داده و تصمیم گرفتید بازیگر شوید؟
من از کودکی به همراه پدر و مادرم به سینما و دیدن تئاتر میرفتم. سال 72 شانزده ساله بودم که فیلم "مسافران" آقای بیضایی را دیدم. آن فیلم اتفاق بزرگی برای من بود. "مسافران" را 4 بار در سینما "شهر قصه" دیدم. از آنجا بود که به کارهای آقای بیضایی علاقهمند شدم. به همین خاطر پدرم فیلمهای قبل و بعد از انقلاب آقای بیضایی را برای من پیدا کردند و من شروع کردم به فیلم دیدن. بعد از آن متوجه شدم که ایشان کتاب هم مینویسند. دوستانم نمایشنامههای آقای بیضایی را به من هدیه میدادند و من با خواندن آن نمایشنامهها به یکباره دیدم که چقدر به تئاتر علاقهمند شدهام. بنابراین تئاتر از همان 16 سالگی برای من ویژه شد. یک سال بعد تصمیم گرفتم که به کلاس بازیگری بروم که بین کلاسهای آقای تارخ و آقای سمندریان، کلاسهای آقای سمندریان را به خاطر تئاتری بودنش انتخاب کرده و ثبتنام کردم.
در کلاسهای آقای سمندریان با مجید بهرامی، لیلی رشیدی، امید عباسی، حامد محمدطاهری، مجید صالحی، عاطفه تهرانی و شبنم دولتشاهی همدوره بودم. ما به همراه یکدیگر یک گروه تشکیل دادیم و از همان جا حامد محمدطاهری نمایش "آنتیگونه" اثر سوفوکل را در سالن شماره 2 تئاتر شهر به روی صحنه برد. در اجرای آن نمایش آقایان رشیدی و پاکدل ما را حمایت کردند. البته من قبل از آن در سال 75 همراه با مجید بهرامی در نمایش "عشقآباد" آقای میرباقری هم حضور پیدا کردم. آقای میرباقری به همراه گروهشان به کلاس آقای سمندریان آمده بودند که من تست دادم و برای نقش یکی از آن دیوانههای دیوانهخانه نمایش انتخاب شدم و بعدها در اجراها یک دوره نقش اصلی را هم بازی کردم.
شما گفتید که هم میتوانستید به کلاسهای بازیگری آقای تارخ بروید و هم به کلاسهای زندهیاد سمندریان. این را هم اشاره کردید که دوست داشتید به کلاس تئاتر بروید اما شاید برای یک دختر 16،17 ساله جذابتر باشد که به کلاسهای بازیگری آقای تارخ برود اما چرا شما کلاسهای آقای سمندریان را انتخاب کردید؟
چون من فکر میکردم که پایه بازیگری در تئاتر شکل میگیرد و از طرفی در مجلات مختلف هم خوانده بودم که بزرگانی چون خسرو شکیبایی، فریماه فرجامی، فاطمه معتمدآریا و رویا تیموریان از تئاتر آمدهاند. بنابراین تصمیم گرفتم که چون وقتش را هم دارم، بروم و بازیگری را به صورت پایهای یاد بگیرم.
آقای سمندریان در انتخاب بازیگر یک مقدار سختگیر بود و گاهاً افرادی که به ایشان مراجعه میکردند را به خاطر عدم استعداد بازیگری رد میکرد و میگفت که ثبتنام نکنند. فکر میکنید که ایشان چه چیزی در شما دید که اجازه ثبتنام را به شما داد؟
فکر میکنم در من یک شیطنتی وجود داشت که آقای سمندریان آن شیطنت را دوست داشت. چون خودشان هم تقریباً همچین شخصیتی داشتند. من در جلسه تست یک تکه از شخصیت زن آسیابان نمایشنامه "مرگ یزدگرد" را بازی کردم. در تست دانشگاه هم همان شخصیت را بازی کردم.
خیلی از جوانان امروز تئاتر فقط یک اسم از آقای سمندریان شنیدهاند و میدانند که ایشان یک استاد بوده که همه تئاتریهای قدیم و جدید قبولش داشتهاند اما خیلی با شخصیت و شیوه تعلیم آقای بیضایی آشنایی ندارند. شما به عنوان کسی که از نزدیک به عنوان شاگرد در کلاسهای آقای سمندریان حضور داشتهاید، در مورد شخصیت و شیوه تدریس ایشان برایمان بگویید.
آقای سمندریان خیلی کاریزماتیک بود و به نظرم اگر در انتخابات شورای شهر هم شرکت میکرد، حتماً رأی میآورد. ایشان در لحظه هم عصبانی میشد و هم شوخی میکرد که این اتفاق و چگونگی بالانس نگه داشتن این دو حالت همه را متعجب میکرد. آقای سمندریان یخ آدمها را زود آب میکرد و اجازه میداد که همه سوالاتشان را بپرسند. مرحوم سمندریان شوخطبع و خالص بود و همه چیز را ساده توضیح میداد و مفهوم را به بهترین شکل به ما میرساند. به نظرم جذابیت آقای سمندریان در غیر قابل پیشبینی بودن ایشان بود. کسی نمیدانست که حرکت بعدی ایشان چیست و از شما چه میخواهد. شخصیت آقای سمندریان یک شخصیت بازیگر-کارگردان بود، همچون چارلی چاپلین. زندهیاد سمندریان شاگرد ادوار مارکس بود که این نشان میدهد که بازیگران تربیت شده ایشان، همه از یک سیستم آلمانی آمدهاند. دورخوانی نمایش را آقای سمندریان راه انداخت و یک سیستم نهادینه شده را در تئاتر ایران به وجود آورد. انسانهای اولیه را از ماموتها برای ما بازی میکرد و بعد توضیح میداد که زبان و تئاتر چطور به وجود آمده است. ایشان میگفت که اول هنر موسیقی بوده و بعد تئاتر به وجود آمده. آن موقع کلاس بیان را خود آقای سمندریان تدریس میکردند و پنجشنبهها هم آقای شنگله به جای ایشان به ما تحلیل نقش را میآموخت. تأکید ایشان هم فقط روی تئاتر نبود و میگفت که شما باید جامعه، تاریخ، نقاشی، شعر و... را بشناسید. من الان میبینم که بچههایی که با آقای سمندریان کلاس داشتند، راجع به سیاست و هنر هم میدانند و در آنها دخالت میکنند.
کلاسهای آقای سمندریان چقدر شما را تشویق کرد که به دانشگاه بروید؟
خیلی زیاد. من در سال 75 در تست دو مرحلهای دانشگاه آزاد قبول شدم. در آنجا با مجید صالحی، آزاده مویدیفرد، عاطفه تهرانی، شبنم دولتشاهی و نازنین گودرزیان همدوره بودم. البته من در دانشگاه با بچههای دانشگاهی کار نمیکردم چون درگیر کار حرفهای شده بودم. البته یک سری اتودهای سنگین با بچهها زده بودیم که به روی صحنه ببریم اما این اتفاق نیفتاد. مثلاً من و آتیه جاوید نمایشنامه "دعوت" آقای ساعدی را آماده کرده بودیم و برایش 40 اجرا را متصور بودیم که در نهایت به روی صحنه نرفت. یا من نمایش "مرغ دریایی" را برای کلاس آقای زنجانپور اتود زدم و تقریباً کل نقش نینا را حاضر کردم و موسیقی و لباس هم برایش درست کردم. با امتحانهای آخر ترمم یک جوری برخورد میکردم که هر کدام انگار یک تئاتر هستند. به کارگردانی هم علاقهمند بودم و دوست داشتم که بچهها را مدیریت کنم. بعدها هم در مقطع فوق لیسانس، کارگردانی خواندم.
به نظر میآید که اجرای نقش "نینا" جلوی آقای زنجانپور جرأت زیادی میخواهد.
بله. آقای زنجانپور واقعاً اجرای مرا دوست داشت و شیفته آن شد. بعداً از من درخواست کردند که در یک نمایش هم برایشان بازی کنم. کلاسهای ما با آقای زنجانپور ساعت 7 و نیم صبح برگزار میشد. من آن زمان همیشه تا ظهر میخوابیدم اما روز پنجشنبه که با آقای زنجانپور کلاس داشتم، صبح زود بیدار میشدم و به کلاس ایشان میرفتم. یک جورهایی حالت کلکل هم داشت که مثلاً من یک بازیگر حرفهای هستم و آمدهام سر کلاس شما مینشینم و نینا را برایتان اتود میزنم.
به نظرتان آن جسارت اولیه کافی بود که به سمت بازیگری بیایید؟
بازیگری جسارت، استعداد و پشتکار میخواهد. از طرفی شما باید به عنوان بازیگر در یک کانال درست قرار بگیرید و درست پیش بروید. شما اگر صدا، بیان، توانایی و بازیگری خودتان را نشناسید، در این مسیر درست قرار نمیگیرید. آقای سمندریان و خانم هما روستا خیلی مرا راهنمایی کردند. خانم روستا میگفت که تو چون بیان را از آقای سمندریان یاد گرفتهای و جزوههایش را هم داری، میتوانی بیایی و در آموزشگاه من تدریس بیان کنی. الان به خاطر همان پیشینه وقتی به من میگویند که ورکشاپ بگذار، من میگویم که فقط میتوانم برای بیان، ورکشاپ بگذارم چون از پسش برآمدهام و میتوانم آن را تدریس کنم.
سوال قبل را از این جهت پرسیدم که الان یک نسل جوان علاقهمند به بازیگری خصوصاً بازیگری در سینما به وجود آمده که احساس میکند جسارت زیادی هم دارد. مثلاً آدمهای این نسل در مهمانیها شیرینکاری میکنند و یا سعی میکنند که بین دوستان خودشان شخص معروفی باشند. آنها شاید فکر میکنند که بازیگری در همین حد است و صرف داشتن جسارت برای آن کافی است ولی قائدتاً بازیگری فاکتورهای دیگری غیر از جسارت هم لازم دارد.
بله. یک چیزی که در نسل قبل خیلی وجود داشت و من در بعضی از آدمهای نسل جدید کمتر آن را میبینم، توجه به اخلاقیات است. الان وقتی که من میخواهم به روی صحنه بروم، دختر جوان نمیداند که باید به من راه بدهد و یک جایی را برای من آماده کند ولی خود من برای خانم تیموریان صندلی میگذاشتم یا میرفتم و برایشان آب میآوردم. کلاً حواسم بود ولی الان از این چیزها خبری نیست. یا خاطرم میآید که در سال 77 در نمایش مرحوم رشیدی اسم مرا به عنوان مدیر صحنه زدند اما واقعاً همچین کاری را انجام نمیدادم. من متن را به بچهها میرساندم و یا میزانسنها را مینوشتم و کارم در حین اجرا هم این بود که به یک گروهی میگفتم که در فلان جا آن دو پرچمی که روی صحنه هست را پایین بیاورید. یک چراغی را هم به سمت اتاق نور میگرفتم، همین. برای این کار دستمزد میگرفتم و کارم را انجام میدادم اما الان کسی قبول نمیکند که در یک تئاتر همچین کاری کند. مطلب مهم دیگر هم رابطه است که خود من از نداشتن این رابطهها خیلی ضربه خوردم و خیلی کارهای خوب را از دست دادم. الان نسل جدید میخواهد که خیلی زود به نتیجه برسد و یک بازیگر معروف شود اما قائدتاً نباید اینطور باشد.
شما با یک گروه جوان به کارگردانی حامد محمدطاهری نمایش "آنتیگونه" را اجرا کردید که خیلی سر و صدا کرد اما چرا پس از آن کارتان را با آن گروه و حامد محمدطاهری ادامه ندادید؟
نمایش "آنتیگونه" واقعاً خیلی سر و صدا کرد. پدر من هم یک جورهایی تهیهکننده آن نمایش شده بود. آن موقع بلیت سالن شماره 2 تئاتر شهر 250 تومان بود که من صحبت کردم و آن را تا 400 تومان افزایش دادم. همه میگفتند که با این قیمت کسی به دیدن تئاترتان نمیآید ولی من الان فیلمهایش را دارم که چطور تماشاگر به تئاتر ما میآمد و سالن در شبهای مختلف پر میشود. بعد از آن نمایش حامد محمدطاهری نمایش "سیاها" را استارت زد و از من هم برای نقش "نِژ" دعوت کرد و حتی چند ماه تمرین هم کردیم اما به دلایلی من دیگر مایل به ادامه آن همکاری نبودم. حامد محمدطاهری بعد از نمایش "آنتیگونه" خیلی مغرور شد و برای همین در نمایش "سیاها" با یک دیکتاتوری خاص سر کار میآمد. من خاطرم هست که لیلی رشیدی آن زمان باردار بود اما حامد محمدظاهری یک تشک میگذاشت و به لیلی میگفت که روی آن بپرد. من از رفتارش ناراحت شده بودم و وقتی این رفتار با لیلی را هم دیدم، دیگر تمرینات را ادامه ندادم. بعد از من هم پانتهآ پناهیها رفت و کاراکتر مرا بازی کرد. تئاتر "سیاها" هم کار خیلی موفقی شد و من هم آن را دیدم اما با آن زورگویی و رفتارهای دیکتاتوری نمیتوانستم کنار بیایم و بمانم.
بعد از نمایش "آنتیگونه"، چه کارهایی را انجام دادید؟
من در سال 78 با دکتر رفیعی نمایش "عروسی خون" را اجرا کردم که آن نمایش هم تمرینات ویژهای داشت. خانم تیموریان مرا به دکتر رفیعی معرفی کرد. نمایش "عروسی خون" برای من اتفاق خیلی بزرگی بود. بعد از آن نمایش هم سیامک صفری مرا سر کار "شبهای آوینیون" کوروش نریمانی برد. نمایش "شبهای آوینیون" اجرای موفقی داشت. آن نمایش با گروهی متشکل از سیامک صفری، مهرداد ضیایی، حسن معجونی و داریوش موفق اجرا شد که کسی این گروه را نمیشناخت اما نمایش ما طی 70 شب در تهران به روی صحنه رفت و فروش زیادی کرد. آقای چولی هم آن را در جشنواره تئاتر فجر دید و یک تور اجرا در آلمان برایمان گذاشت. من هنوز هم وقتی کوروش نریمانی را میبینیم به او میگویم که تا پیر نشدهام این نمایش را دوباره اجرا کن، چون حیف است که نسل جوان امروز آن را نبیند.
به عنوان اولین گروه تئاتری که در آلمان به روی صحنه رفتید، چه حسی داشتید و عکسالعمل آلمانیها نسبت به اجرایتان چطور بود؟
آقای چولی خودش 2 تئاتر را به ایران آورده بود که در این بین اجرای ما را دید و از ما برای اجرا در آلمان دعوت کرد. دعوت آقای چولی برای ما خیلی عجیب و ارزشمند بود. مرکز هنرهای نمایشی هم گفته بود که بچههای گروه باید متعهد شوند که بعد از اجرا به ایران بر میگردند. سیامک صفری، حسن معجونی و مهرداد ضیایی هم چیزی برای ضمانت نداشتند و پدر من سند ماشین و خانهاش را برای ضمانت بچهها گذاشت. داریوش موفق هم به خاطر سربازیاش نتوانست به آلمان بیاید و رضا مختاری جایگزین او شد. کلاً اتفاق عجیبی بود چون هنوز خارج رفتن برای اجرای تئاتر مد نشده بود. در آلمان هم استقبال عجیب و غریبی از اجراهای ما به عمل آمد. ما به غیر از اجرا در سالنهای چولی و برلین، یک اجرا در سالن 3 هزار نفره مونیخ نیز داشتیم که فضای اجرا در آن خیلی ترسناک و غریب بود. اما ما کارمان را با انرژی انجام دادیم و استقبال آلمانیها از ما خیلی خوب بود. آنها برای ما دست میزدند و عکسالعملهای جذابی به ما نشان میدادند. شاید بعضیهایشان چیزی از حرفهای ما متوجه نمیشدند اما آنقدر نمایش جهان شمول بود و موقعیت آن خندهدار شده بود که همه حضار میخندیدند و ما اجرای درخشانی را در حضور 3 هزارنفر مونیخی داشتیم.
شما خودتان هیچوقت در نمایشهای آقای چولی بازی نکردید؟
خیر. من بعد از "شبهای آوینیون"، در نمایشهای "بازرس گوگول" علیرضا کوشک جلالی، "در مصر برف نمیبارد" دکتر رفیعی و "شب هزار و یکم" آقای بیضایی بازی کردم.
دیدن فیلم "مسافران" آقای بیضایی و خواندن نمایشنامههای ایشان در اواسط دهه 70، شوقی را در شما به وجود آورد که به سمت تئاتر و بازیگری بیایید و حدوداً ده سال بعد از آن آقای بیضایی از شما خواست که در نمایششان بازی کنید. زمانی که آقای بیضایی از شما دعوت به همکاری کرد چه حسی داشتید؟
مرا خانم شبنم طلوعی به آقای بیضایی معرفی کرد که من به نیاوران رفتم و در آنجا تست دادم. روز تست خیلی هیجانزده شده بودم. یک مونولوگی نوشته آقای چرمشیر را جلوی دوربین اجرا کردم که خود آقای بیضایی هم آنجا بودند. بعد متن نمایش "شب هزار و یکم" را به من دادند که من تا صفحه اول آن را خواندم، گفتم که این متن کمدی است. به یکباره دیدم که چشمان آقای بیضایی یک برق عجیبی زد که نشان میداد من درست متوجه شدهام. خلاصه چند روز بعد به من خبر دادند که از میان تمام بازیگرانی که برای تست به آنجا آمدهاند، مرا برای نقش رخسان انتخاب کردهاند. روزی که به من خبر دادند، من سه شاخه گل گرفتم و به تئاتر شهر رفتم و در پشت صحنه یک نمایش از خانم شبنم طلوعی تشکر کردم. به خانم طلوعی گفتم که مهمترین اتفاق زندگی من الان رخ داده است. در نمایش "شب هزار و یکم"، من (رخسان) و علی عمرانی (میرخان)، نقش خواهر زن و شوهر خواهر داشتیم که مدام با هم کلکل میکردیم و کلکلهایمان بیشتر کمدی بود. برای تماشاگر آن نمایش یک مقدار عجیب بود که در کار آقای بیضایی، کمدی میبیند چون همه با تصور یک کار جدی به تئاتر شهر میآمدند. من باید استارت اولین لحظه خندهدار نمایش را میزدم که آن لحظه خیلی مهم بود و خدا را شکر درست در میآمد و مردم میخندیدند.
ما در مورد شکل کارگردانی آقای بیضایی و رفتار ایشان با بازیگرها خیلی شنیدهایم و میدانیم که یک سری صحبت در خصوص سختگیری و فشار بهرام بیضایی روی بازیگران زده میشود. شما که تجربه همکاری با ایشان را داشتید، به ما بگویید که این حرفها در خصوص سختگیری آقای بیضایی واقعیت دارد یا خیر؟ فضای کار در پشت صحنه نمایش آقای بیضایی چطور است؟
ما از ساعت 9 صبح تمرین داشتیم تا 4 بعد از ظهر. تمرینات ما در نهایت نظم و ترتیب برگزار میشد. اول صبح که به محل تمرین میآمدیم، یکی از دستیارها یک ویتامین C به ما میداد که در آب حل میکردیم و میخوردیم و بعد میآمدیم سر تمرین. در تمرینات هم آقای بیضایی همه چیز را با نقاشی و توضیح به ما نشان میداد و میگفت که چکار انجام دهیم. مثلاً ایشان به من میگفت که تو مثل شخصیت تام همیشه اخم میکنی، آنقدر اخم نکن. آقای بیضایی خیلی از جاها هم منعطف بود. مثلاً من خاطرم هست که ایشان به من گفت که میتوانی قِل بخوری؟ بعد من یک جایی را پیشنهاد دادم که آقای بیضایی همان را قبول کرد. کسی باورش نمیشود که آقای بیضایی همچین چیزی را بپذیرد ولی ایشان منعطف بود. در تمرینها هم هر وقت خوب بازی میکردیم سوت میزد. من هر روز که صدای سوت آقای بیضایی را میشنیدم، مطمئن میشدم که کارم خوب بوده و با خیال راحت میرفتم سر اجرای نمایش "در مصر برف نمیبارد".
پرورش و حفظ نقش در فضای سنگین نمایش فرمالیستی دکتر رفیعی و به طور همزمان حضور در تمرینات نمایش کمدی آقای بیضایی، کار خیلی سختی است. این چالش برایتان چطور بود؟
واقعاً کار سختی بود، به خصوص آنکه نقش من در نمایش دکتر رفیعی، از نقطه صفر به نقطهای میرسید که تماشاگر فکرش را نمیکرد. خیلی از دوستانم مثل پانتهآ بهرام میگفت که من آمدم نمایش را دیدم و گریه کردم و رفتم. دلیلش هم این بود که نقشها مرتباً عوض میشد و زندگی 5 کاراکتر زن نمایش تحت تأثیر عشق حضرت یوسف قرار میگرفت. کلاً آن نمایش فضای سنگین و خیلی جذابی داشت که همزمان بودن با تمرینات نمایش "شب هزار و یکم" سختترش میکرد.
شما را خیلیها به عنوان یک بازیگر طنز موفق در عرصه تلویزیون و یا بازیگر خود تئاتر میشناسند اما شاید خیلیها ندانند که در دهههای گذشته با کارگردانهای بزرگی کار کردهاید و اتفاقاً ایفای نقشهای محوری را هم در نمایش کارگردانهای بزرگ بر عهده داشتهاید. با این حال فکر میکنید که چرا شبنم فرشادجو به آنجایی که باید میرسید نرسید؟
این دیگر دست خود آدم نیست. من آن زمان که در تست نمایش "عشقآباد" آقای میرباقری شرکت کردم، خیلی اتفاقی در کلاس استاد سمندریان مانده بودم و اصلاً قرار نبود آنجا باشم. شاید اگر آنجا نبودم، "عشقآباد" و نمایشهای دیگر اتفاق نمیافتاد. بنابراین چنین چیزهایی دست خود بازیگران نیست و من به همین خاطر از این مسأله در بازیگری بدم میآید که بازیگر نمیتواند خودش کاری را شروع کند و باید همیشه منتظر پیشنهاد دیگران باشد. در آن روزها من پیشنهادات سینمایی زیادی داشتم که گاهاً به خاطر حضور در تئاتر آنها را رد میکردم. مثلاً یکی از آن پیشنهادها، مربوط به فیلم "موج مرده" آقای حاتمیکیا بود که من به خاطر اجرای "عروسی خون" نتوانستم در آن حضور پیدا کنم و مرحوم پوپک گلدره آن نقش را بازی کرد. البته آن فیلم هم مهجور ماند و خیلی دیده نشد ولی شاید اگر چنین اتفاقاتی برایم رخ میداد، مسیر زندگیام کاملاً عوض میشد. یک سری سریال هم به من پیشنهاد شد که آنها را هم به خاطر تئاتر رد کردم. یا به خاطر نمایش "در خانه ایستاده بودم و..." تینوش نظمجو، بازی نمایش"عشقه" آقای رحمانیان را از دست دادم و در آن نمایش "در خانه ایستاده بودم و..." فقط دو اجرا به روی صحنه رفت و کسی هم آن را ندید. من همیشه سعی کردهام که انتخابم آگاهانه باشد اما گاهی آدم تاوان انتخابهای خودش را میدهد.
شما در سال 85 یک نمایش را کارگردانی کردید و اتفاقاً برای آن جایزه کارگردانی هم بردید. چرا کارگردانی را ادامه ندادید؟
چون من خیلی تنبل هستم. من در آن نمایش هم به دنبال چیزی ندویدم و صرفاً به خاطر آنکه جایزه برده بودم، سالن مولوی را خودشان به ما دادند. اصلاً حوصله مجوز گرفتن و جمع و جور کردن بچهها را ندارم. همین الان دارم به یک پروژه با پروداکشنی بزرگ فکر میکنم که متن آن "پردهخانه" نوشته آقای بیضایی است و گنجایش آن را دارد که همه بازیگران جذاب زن تئاتر را دور هم جمع کند. مطمئنم که اجرای این نمایش میتواند اتفاق بزرگی باشد چون تئاتر ما به نمایشهای بیگ پروداکشن احتیاج دارد. با این وجود، باز هم تنبلی مرا از کارگردانی دور میکند. پروسه تولید تا اجرا پروسهای است که من برای گذراندن آن تنبل هستم.
شاید این تنبلی که شما میگویید، در واقع ترس باشد، ترس از مجوز، شورای نظارت و جمع و جور کردن کارهای اجرایی.
نه همان تنبلی است. من قدرت و جسارتش را دارم و آنچه که ندارم، حال و حوصله است. کارهایی که میگویید جزو کارهای کارمندی و روتین یک تئاتر است که باید انجام شود و ترسی هم ندارد اما انجام آن برای آدم تنبل ساده نیست. من حال و انرژی انجام این کارها را ندارم. حوصله ندارم برای مجوز اقدام کنم و الان بگویند که انتخابات است و چند ماه بعد بگویند که سالنها پر هستند. همین حالا میتوانم یک نمایش متوسط رو به بالا روی صحنه ببرم ولی متأسفانه تنبلی نمیگذارد.
شما با کارگردانهای بزرگی چون آقای بیضایی، دکتر رفیعی، زندهیادان سمندریان و رشیدی یا علیرضا کوشک جلالی مراوده داشته و کار کردهاید که از هر کدام اگر یک تکه هم یاد گرفته باشید، میتواند شما را به یک کارگران خیلی خوب تبدیل کند.
بله. من چه در تئاتر و چه در هر کجای دیگر مثل یک مهمانی، دوست دارم کارگردانی کنم. انگار که کارگردانی یک جوری در وجودم هست. بعد از 21 سال سابقه کار، به نظرم اگر امروز نمایشی را به روی صحنه ببرم، کار بدی نخواهد بود. شاید این اتفاق امسال بیفتد، باید ببینیم چه میشود. یک دستیار یا یک مدیر تولید باید در کنار من باشد تا تنبلیهای مرا رفع و رجوع کند.
شما در دهه 80 به تلویزیون رفتید و تا به امروز یک سری تجربههای موفق چون "میوه ممنوعه" و "در حاشیه" یا مجموعه "شوخی کردم" در شبکه نمایش خانگی را داشتید اما به نظر میرسد که در فواصل بین تجربه "میوه ممنوعه" تا شروع کار با مهران مدیری یک سری انتخابهایی داشتید که باعث شد موفقیتتان تداوم پیدا نکند. نظر خودتان چیست؟
قبول دارم. من یک دوره اصلاً پیشنهاد تلویزیونی قبول نمیکردم و پیشنهاد آقای فتحی هم به خاطر آنکه در مقطع فوق لیسانس استاد من بود و به ایشان ارادت داشتم، پذیرفتم. بعد هم خیلی بلد نبودم که انتخابهای موفقی داشته باشم چون کلاً از فضای تلویزیون دور هستم. من همین الان بازیگران یا کارگردانهای تلویزیون را نمیشناسم چون اصلاً تلویزیون ندارم. من از دستگاه تلویزیونم به عنوان دستگاه دی وی دی استفاده میکنم و با آن فیلم و سریال میبینم. حتی نمیدانم که سریالهای "میوه ممنوعه" یا "در حاشیه" از چه شبکهای پخش شدند یا مدیریت سازمان برعهده کیست. پیشنهادات تلویزیون را هم معمولاً رد میکنم اما اخیراً یک سریال به من پیشنهاد شد که متنش برایم جالب بود و دارم در آن بازی میکنم.
اما به هر حال تلویزیون با تمامی انتقاداتی که اخیراً به آن وارد شده، درهای شهرت را به روی خیلی از بازیگران باز کرده و همچنان هم باز میکند.
بله، این را نمیشود نادیده گرفت. خود مرا علیرغم دو دهه فعالیت و درخشیدن در صحنه تئاتر، تا 3 سال پیش که با آقای مدیری کار نکرده بودم، خیلی نمیشناختند. من ابتدا در مجموعه "شوخی کردم" با آقای مدیری کار کردم که همکاری با ایشان برایم باعث افتخار است. آقای مدیری در کارش صاحب سبک است و من ایشان را به لحاظ صاحب سبک بودن در کنار آقایان بیضایی و دکتر رفیعی میگذارم. واقعاً سبک، رزومه و شیوه کارگردانی مهران مدیری برای من به اندازه کار و زندگی آقایان بیضایی و رفیعی با ارزش است. نقش من در مجموعه "شوخی کردم" یک نقش خیلی سخت بود که به اندازه یک تئاتر از من انرژی میگرفت. من و آقای هادی کاظمی در هر سری از این مجموعه 7 دقیقه جلوی دوربین میرفتیم که آن 7 دقیقه را 4،5 بار بدون مکث میگرفتیم. متن را هم معمولاً یک ربع یا نیم ساعت قبل از اجرا به ما میدادند که واقعاً کار سختی بود اما آن را به عنوان تجربه دلنشین دوست دارم. بعد از آن آقای مدیری با من تماس گرفت و گفت که تو را برای نقش اول زن سریال "در حاشیه" میخواهم. من خیلی خوشحال شدم و فقط گفتم که باید برای اجرای "هملت" به اروپا بروم که ایشان گفت اشکالی ندارد، نمایشت را اجرا کن و بعد بیا سر کار من. نقش من ابتدا خیلی پررنگ بود اما کم کم کوتاه شد و مشکلاتی هم برای سریال پیش آمد که متأسفانه آن نقش هم خیلی دیده نشد.
بعد از سریال "میوه ممنوعه" در یک دوره 2،3 ساله اصلاً هیچ کاری انجام ندادید، فکر نمیکنید که آن دوری 2،3 ساله هم به شما ضربه زد؟
بله همینطور است. من آن 2،3 سال فقط در تئاتر آقای حداد حضور داشتم و به غیر از آن هیچ کار دیگری انجام ندادم. در کیش بودم و یک مدت اصلاً بی خیال همه چیز شده بودم و نه کتاب میخواندم و نه فیلم و تئاتر میدیدم. هر چه پیشنهاد داشتم را هم رد کردم. بعد دیدم که در من یک خلأ وجود دارد که با چیز دیگری پر نمیشود. بنابراین کارم را با نمایش "کلمه سکوت کلمه" خانم مائده طهماسبی ادامه دادم و بعد از آن در نمایشها و سریالهای دیگر هم کار کردم؛ سریالهایی چون "شوخی کردم" یا "شاهگوش" و یک تله تئاتر با مرحوم رشیدی.
دوری 2،3 ساله یک بازیگر از عرصه بازیگری میتواند خیلی برایش گران تمام شود و او را به دست فراموشی بسپارد اما این اتفاق برای شما نیفتاد. چه چیزی باعث شد که شما بعد از بازگشت دوباره هم مورد توجه کارگردانها قرار بگیرید و دوباره روی صحنه یا جلوی دوربین ظاهر شوید؟
به هر حال در آن زمان دوستانم مرا میشناختند و به من پیشنهاد همکاری میدادند. در سالهای اول پس از بازگشت چند کار انجام دادم که تعدادشان خیلی زیاد نبود اما به هر حال بیکار نماندم.
یکی از کسانی که در زندگی حرفهای شما خیلی تأثیرگذار بوده و از ابتدا تا همین حالا مراقب شما هست، پدرتان است که هر کسی شما را بشناسد، احتمالاً پدرتان را هم میشناسد. پدرتان خودشان یکی از تماشاگران علاقهمند به تئاتر هستند و همانطور که گفتید در این زمینه تجربه تهیهکنندگی هم داشتهاند. از نقش ایشان در فعالیتهای هنریتان بگویید.
پدر من از ابتدا علاقه زیادی به بازیگری داشته است. من یک دفتری از ایشان دارم که در 40 صفحه همه فیلمهایی که در سینما کریستال یا سینما سعدی دیده را نوشته است. همچنین پدرم تمام بروشور و پوستر تئاترهای سنگلج و تئاتر شهر را هم دارد که واقعاً یک گنجینهای است. سینما و تئاتر بخشی از زندگی پدرم بوده که همواره با مادر و داییام میرفته و فیلم و نمایش تماشا میکرده است. پدرم از زمانی که من به تئاتر علاقهمند شدم هم مرا خیلی حمایت کرد و تلاش کرد که من بهترین تصمیم را بگیرم. من سوم دبیرستان بودم که دانشگاه اراک قبول شدم و باید 100 هزار تومان میدادم تا صندلیام برای سال آینده رزرو شود اما پدرم این کار را نکرد و همان پول را دستش گرفت و مرا به کلاسهای آقای سمندریان برد. هوشمندی پدرم بود که باعث شد من بازیگری را از پایه یاد بگیرم. در زمان نمایش "آنتیگونه" هم پدرم واقعاً نقش تهیهکننده را داشت و خود و خوراک بچهها را تهیه میکرد تا مشکلی پیش نیاید. مادرم هم مرا در این زمینه خیلی کمک کرد. مادرم مرا از مدرسه به کلاس آقای سمندریان میبرد و از آنجا به خانه. کلاسهای دومیدانی هم میرفتم که دوباره مادرم به زحمت میافتاد. خانواده من به تئاتر وصل بود و من از حمایت این خانواده بسیار خوشحالم. من یک خواهر دارم که در گرمسار مهندسی کشاورزی خوانده و الان در یک شرکت تبلیغاتی کار میکند و خصوصیات اخلاقیاش هم هیچ ربطی به من ندارد. پدرم حتماً علاقه و استعداد بازیگری را در من دید که در این زمینه حمایتم کرد.
شما در 3،4 سال گذشته به سراغ یک سری کارهای اجتماعی و فعالیتهای محیط زیستی آمدید و در یک سری خیریهها هم کار میکنید. چه چیزی باعث شد که به این سمت بیایید؟
در مورد فعالیتهای محیط زیستی، تا جایی که خاطرم میآید من از بچگی در جنگلی در گرگان به فکر محیط زیست بودم و از درختها و قارچها مراقبت میکردم. من به طبیعت علاقه زیادی داشتم. کوهنوردی میکردم و یکبار همراه با آشنایان علمکوه را فتح کردم یا با کوله برای کوهنوردی به الوند و دماوند رفتم. در بچگی شیر حیوانات را میدوشیدم و کلاً با چنین فضاهایی اخت گرفتم. الان وقتی میبینم که یک جنگلی میسوزد، خیلی ناراحت میشوم. بنابراین وقتی میبینم که یک مقدار در اجتماع دیده شدهام و میتوانم از این فرصت در جهت فرهنگسازی استفاده کنم، چرا این کار را انجام ندهم؟ همین که چند نفر مرا همراهی کنند و یک مقدار مشکلات محیط زیستی کمتر شود و یا فعالیتهای خیریه صورت بگیرد، اتفاق خوبی رخ داده است.
من الن با موسسه خیریه بهنام دهشپور، رحمت و رعد کار میکنم که اتفاقات خوبی در این موسسهها رخ میدهد. از طرفی، اگر خیریهای دیگر هم بخواهد، در آن حضور خواهم داشت. اگر کار من باعث شود که دیگران هم به پرندگان و حیوانات آب و غذا بدهند و با آنها مهربان باشند و یا به درختها آسیب نرسانند، یعنی فرهنگسازی صورت گرفته است. البته من و چند نفر از دوستان دیگر مانند خانم حجار، شهره سلطانی، کتی جهانگیری، علی صالحی، رامین ناصر نصیر، هانا کامکار و غیره، یک گروه تشکیل دادیم و سعی کردیم که فعالیت زیست محیطی کنیم که دیدیم، نمیشود. من دیدم که در این مورد کاری از دستم بر نمیآید، بنابراین سعی کردم که فرهنگسازی کنم اما در حد خودم. به ما در نمایشگاه بینالمللی یک غرفه دادند که کارهایی چون کنفرانس، سخنرانی و عکس انجام دهیم اما اینطوری هیچ اتفاقی نمیافتد. آقای بحری به من میگفت که کاری کنید که دریاچه نمک، نمکش را از دست ندهد اما این واقعاً نشدنی است. من میتوانم به آنجا و یا به خاطر ریزگردها به اهواز بروم اما حل این مشکلات همت جمعی میخواهد. من به خاطر یک سری مشکلاتی که در زمینه حمایت از حیوانات رخ داد، کارهایم در آن زمینه را هم کمتر کردم. الان من، پیمان قاسمخانی و مارال فرجاد فقط با خانم جبلی که همسر برادر آقای حمید جبلی است کار میکنیم چون ایشان را میشناسیم.
شما یک زمان برای بازیگران زن در کیش مسابقه رالی راهاندازی کردید و یا اخیراً یک تیم اسکواش متشکل از بازیگران زن تشکیل دادهاید. پیشتر این اتفاق با ورزش والیبال برای زنان افتاده که خیلی موفق نبوده یا تیم فوتبال هنرمندان مردان نیز خیلی فعال نیست. چه اتفاقی افتاد که به فکر راهاندازی یک تیم اسکواش افتادید؟ همانطور که میدانید اسکواش در ایران ورزش مهجوری است و خیلیها آن را نمیشناسند.
من و هانیه توسلی، طناز طباطبایی، لیلی رشیدی، پانتهآ پناهیها، سیما تیرانداز، مارال فرجاد، مائده طهماسبی، سپیده علایی و... تصمیم گرفتیم که به جای حضور در مزون لباس یا جاهای این چنینی، یک کاری هم در زمینه فرهنگسازی و هم در جهت تهییج خودمان انجام دهیم. من با ورزش بیگانه نیستم و قبلاً قهرمان دومیدانی بودهام. در مورد انتخاب اسکواش هم نظرم این بود که ورزش مدنظر هم مقرون به صرفه باشد و هم خیلی در معرض دید و توجه نباشد که خانمها راحت بتوانند ورزششان را انجام دهند. بنابراین پیشنهادش را از طریق یک رابطه به نام آقای ایوبی به فدراسیون ارائه دادیم و فدراسیون هم با این کار موافقت کرد. الان 10 نفر هستیم که نزدیک یک سال و نیم است در هفته 3 روز را به تمرین میرویم و گاهاً هم یک سری مسابقه برگزار میکنیم. از زمانی که تیممان شکل گرفته برخی از خانمهای بازیگر مثل خانم شهره سلطانی یا نسیم ادبی هم مایل بودهاند که به تیم اسکواش ما بیایند که حتماً بعداً گروه دوم را هم تشکیل میدهیم. ما از زمانی که تمریناتمان را آغاز کردهایم، پیشرفت به خصوصی داشتهایم. اوایل اصلاً نمیتوانستیم توپ را بزنیم اما الان میتوانیم بازی را هدایت کنیم. البته مسلماً مشکلات زیادی داریم چون از قبل این کار را انجام ندادهایم ولی همین که یک فضای خوب درست شده که ورزش و تفریح انجام میدهیم، برایمان یک اتفاق مثبت محسوب میشود.
خانم فرشادجو شما علاوهبر کارهایی که با کارگردانهای نامی و با سابقه انجام دادهاید، یک سری کارها نیز با کارگردانهایی انجام دادهاید که جوانتر و یک مقدار کم تجربهتر هستند. یکی از این کارگردانها آرش دادگر است که در نمایش "هملت" به کارگردانی او بازی کردید. در نمایش "هملت" شما نقش "گرترود" را بازی میکنید که مادر هملت است و نقش هملت را هم امین طباطبایی بازی میکند. با توجه به سن و سال شما و امین طباطبایی، این پیشنهاد از سوی آرش دادگر متعجبتان نکرد؟
بستگی دارد که چطور به آن نگاه کنید. من نمایشنامه "هملت" را همیشه دوست داشتهام و در این نمایشنامه کاراکتر گرترود هم برایم جذابیت خیلی زیادی دارد. هملت خیلی درونی است ولی گرترود را میتوان بیرونی بازی کرد. در واقع بیوفاترین زن جهان نمایش را میتوان شوخ و شنگ و با یک حال دیگر بازی کرد. خوشبختانه در کار آرش دارگر سن و سال اصلاً مهم نیست و شما الان میبینید که در کار او نقش مرد را هم یک زن بازی میکند. آرش دادگر خیلی انعطافپذیر است و پیشنهاد بازی در نقش گرترود به من هم مطمئناً از علاقهاش به متفاوت بودن میآید. من پیشنهاد آرش دادگر را سریعاً قبول کردم و حضور در این نمایش را هم خیلی دوست دارم. در جشنواره تئاتر فجر برای بازی در نقش گرترود کاندید دریافت جایزه هم شدم که در نهایت جایزه را به خاطر سیاستهایی که وجود دارد به یک بازیگر زن خارجی دادند. گروه نمایش "هملت" برای من مثل یک خانواده است که با همین گروه نمایش "مکبث" را هم کار کردهایم که هنوز به نتیجه نرسیده است. من در آن نمایش نقش لیدی مکبث را دارم که امیدوارم به زودی به نتیجه برسد.
شما نمایش "هملت" را به کشورهایی چون لهستان و ایتالیا هم بردید که این کشورها خودشان در تئاتر صاحب سبک هستند. بازخورد نمایشتان در کشورهای لهستان و ایتالیا چطور بود؟
در آن کشورها هر اثر نمایشی که از ایرانیان اجرا شود، برایشان جذابیت دارد، به خصوص بعد از جهانی شدن سینمای ایران. من مطمئنم که اگر گروه ما در آنجا تمرین هم میکرد، حتماً حدود 100 دانشجو میآمدند و تمرینات ما را میدیدند تا ببینند که کارمان چطور است. در مورد اجرا هم تا آنجایی که من پس از اتمام نمایش میدیدم، مردم به خوبی با نمایش ارتباط گرفتند چون هم نمایش بالانویس داشت و هم مدرن شده نمایشنامه "هملت" را میدیدند که برایشان جدید بود. تا قبل از آن هیچکس به جنبههای دیگر هملت فکر نکرده بود و هیچکس با خودش نمیگفت که هملت چرا سر یک تفکر احمقانه آن همه آدم را کشت؟
در نمایش "هملت" به کارگردانی آرش دادگر، شخصیت گرترود هم نسبت به آن شخصیتی که ما از گرترود در نمایشنامه شکسپیر میشناسیم، متفاوت شده است. در بازنویسی جدید نمایشنامه آرش دادگر، گرترود هم کنشگر شده و هم انتخابکننده. در حالیکه در اجراهای مختلف از این نمایشنامه شکسپیر، گرترود آنقدرها هم کنشگر نیست و اتفاقاً تابع هملت اول یا هملت اصلی نمایش است؛ اما در نمایش آرش دادگر، گرترود اعتراض میکند و مرگش را هم خودش انتخاب میکند. از طرفی در نمایش "هملت" آرش دادگر، گرترود دیگر آن زن صرفاً دیکتاتور هم نیست و تماشاگر گاهاً به او حق میدهد. به نظر میرسد که گرترود نمایش شما یک نقش خاکستری شده است.
بله. تماشاگر برای دیدن نمایش "هملت" آرش دادگر باید تمام ذهنیتش از هملت را کنار بگذارد. خیلی از اتفاقات این نمایش در ابتدا برای خود من هم عجیب بود اما آرش دادگر میگفت که این دید من است و بعد من هم به این نتیجه رسیدم که این هم یک دید جدید است که میشود در آن غرق شد و دید. با شما موافقم که گرترود در این نمایش یک کاراکتر خاکستری است که جلوی سیستم هملت هم میایستد. در نمایش "هملت" اولین چیزی که در بازیگری خودم دوست دارم، سیگار کشیدن است. گرترود برای اولین بار سر قبر شوهرش سیگار میکشد که بلد نیست و فقط سرفه میکند ولی دلش یک عمر خواسته سیگار بکشد. او سیگار کشیدن بلد نیست ولی میخواهد با این کار از یک چیزی آزاد شود. میگوید که میخواهم زندگی کنم، بگذار جلوتر بروم تا ببینم چه میشود. این دید را خیلی دوست دارم. حتی اگر دیالوگهای گرترود حذف میشد و او فقط میآمد و سیگار میکشید هم برای من کافی بود. گرترود دنیا را جور دیگری میبیند و خودش به این نتیجه میرسد که باید خودکشی کند. او با خودش فکر میکند که وقتی پسرت احمق است و عشقت هم به نتیجه نمیرسد، پس خودت را بکش. خیلیها ممکن است این کار را انجام دهند. آدمهای زیادی هستند که دارند زندگی میکنند اما انگار که زندگی نمیکنند و فقط روزها را همینجوری میگذرانند. گرترود هم همینطوری است و به یک پوچی میرسد که فکر میکند هیچکس رستگار نمیشود. رسیدن به این لحظه خیلی تلخ است.
شما با بازیگران با تجربهای چون گلاب آدینه، پرویز پرستویی و علی عمرانی کار کردهاید و از طرفی جوانهای موفق ولی کم تجربهای نیز همبازی شما بودهاند. خودتان با کدام یک بیشتر راحت بودهاید؟
امین طباطبایی را برایتان مثال میزنم که دارد هملت را بازی میکند. او در پشت صحنه به من و بقیه انرژی زیادی میدهد و برای کارش خیلی وقت میگذارد. در اجرای شب گذشته من و امین طباطبایی در لحظه آخر بازی را عوض کردیم و یک اتفاق را برای اولین بار به وجود آوردیم. در آن صحنه خداحافظی من فقط به چشمان امین طباطبایی نگاه کردم. به نظرم هر بازیگر با سابقهای اگر جلوی من مینشست، نمیتوانست این کاری که من و امین انجام دادیم را انجام دهد. بازیگرانی چون امین طباطبایی، انعطافپذیر، مهربان و پر تلاش هستند که میخواهند چیزی را به دست بیاورند. من بی چون و چرا میروم و با همین گروه نمایش "مکبث" را هم کار میکنم برای اینکه این گروه بکر است و میدانم که قرار است اتفاق خوب دیگری بیفتد. مدیریت آرش دادگر هم باعث میشود همه چیز منظم و منسجم پیش برود. همه اعضای این گروه حواسشان به هم هست و میان همه ما یک عشق و همبستگی وجود دارد که شما آن را در هیچ گروه دیگری نمیبینید.
از میان کارگردانهایی که با آنها کار کردهاید، کدام یک بیشترین تأثیر را روی شما گذاشتند؟
آقای سمندریان. من برای آقای سمندریان اتود زدم اما هیچوقت برای ایشان بازی نکردم. آقای سمندریان مرا تحلیل و نقد کرد و هزار جا هم دعوایم کرد. من کارم را با زندهیاد سمندریان آغاز کردم و همه چیز را ایشان به من یاد داد. از کارگردانهای دیگر هم خیلی چیزها یاد گرفتم اما استاد من آقای سمندریان است که پایه و بیس تئاتر را از ایشان آموختم.
شما خیلی از نقشهای خوب نمایشنامههای مطرح را بازی کردهاید، به نظرتان نقشی مانده که دوست داشته باشید بازی کنید؟
خیلی نقشها هست که من دوست دارم بازی کنم. من نقش تمام کارهای آقای بیضایی را خیلی شبها در خانه بازی کرده و حفظ هستم. مثلاً تمام مونولوگهای نقش سودابه متن "سیاوشخوانی" را حفظ کرده و برای خودم بازی کردهام. نقش نینا نمایشنامه "مرغ دریایی" و یا نقش بلانش در نمایشنامه "اتوبوسی به نام هوس" را خیلی دوست دارم و بازی کردن بلانش جزو یکی از آرزوهای من است.
اگر به کارنامه خودتان نگاه کنید، فکر میکنید که رد کردن چه نقشی برایتان یک اشتباه محسوب میشود؟
بیشتر از همه رد کردن بازی در فیلم "ابد و یک روز" سعید روستایی. من باید پیشنهاد کارگردان تازهکار این فیلم را قبول میکردم اما این کار را انجام ندادم. فیلمنامه "ابد و یک روز" را دوست داشتم اما سعید روستایی قبل از پیدا کردن تهیهکننده میخواست آن را یک تیک بگیرد. به نظرم رد کردن پیشنهاد بازی در این فیلم از حضور نیافتن در فیلم "موج مرده" اشتباه بزرگتری بود چون برای فیلم آقای حاتمیکیا اتفاقی نیفتاد ولی اگر من در فیلم "ابد و یک روز" قرار میگرفتم، یک اتفاق خوب سینمایی برای من به وجود میآورد.
به نظرتان تئاتر خصوصی به تئاتر ایران خدمت کرده یا به ضرر آن تمام شده است؟ به نظرتان این تئاتری که امروز به عنوان تئاتر خصوصی شناخته میشود، همان تئاتر ایدهآلی است که تئاتریها در اواخر دهه 80 به دنبال آن بودند؟
من الآن حدوداً 10 سال است که با رضا حداد کار میکنم که گروه تئاتر خصوصی دارد و با بیزینس خودش سالنها را پر میکند. این کاری که رضا حداد میکند، مصداق تئاتر خصوصی است نه آن تئاتری که یک بازیگر چهره را میآورند تا نمایش بفروشد. چنین کاری یعنی استفاده کردن از یک ابزار برای فروش. کاری که رضا حداد میکند کار درستی است. نقد کمدی و اجتماعی دارد و با نمایشهای خوب هم پول خودش را در میآورد و هم پول گروه. من که 4،5 کار با رضا حداد انجام دادهام، فکر میکنم که تئاتر او یا تئاتر همایون غنیزاده رویه تئاتر خصوصی باشد موفق است.
دولت در سالهای اخیر حمایت مالی خود را از روی تئاتر برداشته و فقط نظارت دولتی روی آن دارد. فکر میکنید که این رویکرد به تئاتر کمکی میکند؟
خیر. متأسفانه این تصمیم دولت به تئاتر ضربه زده است. همین کارها باعث میشود که کارگردانها به دنبال بازیگرانی بروند که میفروشند و دیگر توجهی ندارند که آن بازیگر چقدر حرفهای است و چقدر به فلان نقش میآید. این دید اشتباه است و من سعی کردهام که در این سیستم قرار نگیرم. رضا حداد در این زمینه درست کار میکند و کارش را بلد است. او تصمیم داشت سالن خصوصی هم بسازد که همه از آن استفاده کنند ولی متأسفانه این اتفاق به خاطر تغییر مدیریت رخ نداد.