سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "و چند داستان دیگر" نوشته و کار پیام لاریان که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه میرود، با رویکردی واقعگرایانه تلاش میکند تا در داستانهایی کوتاه و موقعیتهای ویژه بروز خشونت را به تماشا بگذارد و انواع آن را بشکافد. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی هنرآنلاین با پیام لاریان درباره مضمون و ساختار این نمایش است.
آقای لاریان کانسپت خشونت در کارهای شما از کجا میآید؟ در نمایش "و چند داستان دیگر" از طریق این کانسپت به سراغ قصهها رفتید یا قصهها به ذهنتان رسید و فکر کردید که این ایده را در آن گسترش دهید؟
مورد دوم. من در سال 88 یا 89 فیلم "9 زندگی" به کارگردانی رودریگو گارسیا (فرزند گابریل گارسیا مارکز) را دیدم که به نظرم آمد که در این فیلم ایده قرار گرفتن 9 زندگی متفاوت با بازیگران متفاوت در کنار یکدیگر جذاب است. کم کم به ذهنم آمد که یک نمایش اپیزودیک به روی صحنه ببرم. نمونه نمایش اپیزودیک هم قبلاً در ایران خیلی کار شده است. بنابراین من 10،12 قصه نوشتم که این قصهها ربطی به هم نداشتند. این قصهها را نوشتم و گذاشتم کنار، چون تصمیمی برای اجرای آنها نداشتم. در اوایل اسفند سال 95 به من گفتند که در سالن استاد سمندریان برای فروردین ماه یک جای خالی هست و شما بیاید اجرا کنید. من آن موقع در ذهنم یک نمایشنامه دیگر بود که به روی صحنه ببرم، اما دیدم برای اجرای آن بازه زمانی مدنظر کوتاه است و فرصت اجرایش وجود ندارد. دیگر بیخیال اجرا شده بودم که آقای سعید حسنلو مشاور نمایش به من گفت که به نظرم چند تا از آن 10،12 قصهات را کار کن. من به پیشنهاد سعید حسنلو فکر کردم و دیدم که در یک نمایش اپیزودیک با بازیگران هر اپیزود میشود به طور جداگانه تمرین کرد تا در شلوغی دم عید و فرصت کمی که برای تمرین وجود دارد، فشار کمتری روی بازیگران بیاید. فرصت ما برای تمرین نمایش "و چند داستان دیگر" خیلی کم بود. اگر تمرینات ما از 10 اسفند آغاز میشد، ما در بهترین حالت فقط 20 جلسه میتوانستیم تمرین کنیم، 10 جلسه پیش از عید و 8،9 جلسه هم از 7 تا 16 فروردین. این کار را انجام دادیم و هر روز هم از ساعت 9 صبح تا 9 شب با گروههای 3 نفره هر اپیزود به طور جداگانه تمرین کردیم.
قصههایی که در نمایش اجرا شد را چگونه از میان آن 10-12 قصهای که نوشتید انتخاب کردید؟
چند تا از قصهها در نوشته خوب در نیامده بود و خودم آنها را کنار گذاشتم و چند تای دیگر هم مشکل ممیزی داشتند که من آنها را به شورای نظارت و ارزشیابی ارائه دادم، اما توسط این شوراء رد شدند. شاید آن قصهها نسبت به قصههایی که در نمایش به روی صحنه میرود، قصههای جذابتری بودند. مثلاً من یک قصه به نام "دادا ممد" داشتم که خیلی کمدی خشن و جذابی بود. این قصه داستان یک صدابردار برنامه شوک را روایت میکند که برای ضبط یک مستند شوک به ندامتگاه اصفهان میرود و مصاحبه با یک قاتل را صدابرداری میکند. بعد از آن در مستندی که آماده میکنند، یک بخشی از صدا خراب میشود و این صدابردار برای آنکه از سازمان اخراجش نکنند، تصمیم به بازسازی آن صدا میگیرد. در نهایت او با دوستش که دوبلور است، تمرین بازسازی صدا را شروع میکند. این کاراکتر آرام آرام اصفهانی حرف میزند که خود همین گویش هم شیرینیهای خودش را دارد. متأسفانه این قصه و چند قصه دیگر مجوز اجرا نگرفتند. در عین حال من به ذهنم آمد که مثل کتابهای فروید که برای آموزههای علمی مثال هم میزند، چنین سیستمی را استفاده کنم و برای هر قصه و هر مسأله مثال بیاورم. من پایاننامهام نیز در همین مورد بود و به طور کلی در مورد خشونت تحقیق زیادی کردهام؛ اما اگر امکانش بود که چند قصه دیگرم را اجرا کنم شاید شرایط اجرا خیلی بهتر میشد.
پایاننامهتان در چه مورد بود؟
پایاننامه دوره لیسانس من در مورد پرفرم در شیوههای اجراگری بود اما پایاننامه فوقلیسانس را در خصوص خشونت کار کردم. به طور ویژه یک بخشی از پایاننامه من در خصوص خشونت جنگ و تأثیرات برشت با نظریات فوکو و والتر بنیامین بود. بخشی از نظریات این افراد راجع به خشونت است، به خصوص والتر بنیامین که در خصوص خشونت تز دارد. به نظرم ما در جامعهای زندگی میکنیم که تنفسمان با خشونت است و خشونت بخشی از زندگی ماست. خشونت میتواند در هر شکل آن اتفاق بیفتد، در خانه، تاکسی، سر کار و در حق همکار، عضو خانواده و حتی خود فرد. گاهاً آدم در حق خودش خشونت میکرد. مثلاً همین که من دو ماه یک نمایش را به روی صحنه میبرم، در حق خودم خشونت کردهام چون من در این دو ماه زندگی ندارم. پس خشونت بخش اعظمی از زندگی ما را در بر میگیرد. این خشونتها را در جوامع جهان سومی و رشد نکرده خیلی بیشتر میبیند. در این جوامع حقوق فردی و اجتماعی کمتر است و قوانین سنگینتر. در این صورت همانطور که والتر بنیامین میگوید، قانون تبدیل به خشونت میشوند. همه اینها باعث شد و به نظرم رسید در این نمایشنامه هم به مسأله خشونت بپردازم. خشونت همیشه برای من دغدغه است و در آتی هم برای من خشونت دغدغه خواهد بود.
یک ساختاری در نمایش شما وجود دارد که پیش از اجرای هر کدام از اپیزودها یک توضیحی در مورد آن اپیزود داده میشود که این توضیحات یک پیش زمینه و ایده به تماشاگران میدهد. چرا این توضیحات و ایدهها را بیشتر نکردید؟
این اتفاق میتوانست بیفتد و حتی میشد که نمایش را در وسط اپیزودها قطع کرد و گفتاری راجع به خشونت گفت اما واقعیت این است که تماشاگر امروز تئاتر ما خیلی بیحوصله است و باید رعایت یک سری مسائل را کرد. از ابتدا عنوان نمایش من "مطالعاتی در باب خشونتهای عریان و پنهان" بود که بچههای گروه گفتند که اینطور کسی نمیآید نمایش را ببیند، چون فکر میکند که سمینار است و به خاطر همین بود که اسم نمایش به "و چند داستان دیگر" تغییر کرد. تماشاگر امروز تئاتر دیگر 10 دقیقه نخندیدن را تاب نمیآورد و حتی به ترک دیوار هم میخندد. تماشاگر ما عملاً تحملش را از دست داده و یکی از دلایل عمدهای که من این قصهها را برای اجرا انتخاب کردم همین بود. شما ببینید که الان چقدر فروش رمان در کشور کم شده و بیشتر داستانهای کوتاه به فروش میرسد، چون مردم دیگر تحمل خواندن متنهای طولانی را ندارند. رفتاری که امروز تماشاگران تئاتر در قبال کارهای رئالیسم اجتماعی دارند، شبیه رفتاری است که استالین با رئالیسم اجتماعی داشت و باعث شد که فرمالیسم در دنیا پا بگیرد. امروز اگر یک تئاتر به سمت فرم حرکت نکند، تماشاگر از آن استقبال نمیکند. مطمئن باشید که اگر آقای اصغر فرهادی هم بیاید یک تئاتر درام کار کند، خیلیها نمیتوانند آن را تحمل کنند. در سینما تحمل میکنند ولی در تئاتر خیر.
نریشنهای نمایش من ابتدا با صدای استاد حسین پاکدل بود که ایشان آمد و نریشنها را خیلی عملی و جذاب گفت ولی تماشاگر نتوانست نریشنها را تحمل کند و هر کجا که نمایش به سمت نریشن رفت، تماشاگر موبایلش را در آورد و چک کرد. هر کس که نمایش را دید به من گفت که این نریشنها خیلی علمی است، آنها را به قصه تبدیل کن تا مخاطب بپسندد. این در حالی است که نمایش من یک نمایش تحقیقاتی مستند است و مخاطب باید با این دید به آن نگاه کند. متأسفانه الان بازدید از مستندهای تلویزیونی ما هم صفر است و این درد در تئاتر هم وجود دارد. در گذشته خیلی از نمایشهای رئالیسم اجتماعی جزو پرفروشترین تئاترهای ما میشد اما الان تماشاگر نمیتواند چنان نمایشهایی را تحمل کند. آن زمان دولت این فضا را حمایت میکرد اما تئاتر ما از یک جایی به بعد کشته شد. یک روزهایی به یکباره همه آمدند و موج تئاترهای محمد یعقوبی و امیررضا کوهستانی را در پیش گرفتند و کار کردند که بعد از مدتی تماشاگر را پس میزند و همین باعث میشود که وقتی یک نفر بیاید و یک تئاتر فرمالیسم کار کند، همه بگویند پس تئاتر واقعی این شکلی است! باورتان نمیشود که خیلیها میآیند و میگویند تئاتر شما که تئاتر نیست، بیشتر شبیه فیلم است! من میگویم که چه اشکالی دارد شبیه فیلم باشد؟ این هم یک گونه تئاتر است. این در مورد تماشاگر نشان از عدم شناخت تئاتر میدهد. وقتی تئاتر به این سمت برود، من به جایی میرسم که به جای فرمت رمان از فرمت داستان کوتاه استفاده میکنم و بخشی از اندیشههای علمی خودم را کنار میگذارم. الان اگر شما تئاتر مرا ببینید، متوجه نمیشوید که خشونت یعنی چه و نمیتوانید آن را آنالیز کنید، ولی چه باید کرد که مخاطب تحمل ندارد...
شما فکر میکنید که تغییر دادن این فضا باید از چه طریقی صورت بگیرد؟ به نظرتان امثال شما باید از بخشی از دانستههای خودشان کوتاه بیایند یا همچنان پافشاری کرده و کار خودشان را انجام دهند؟
من که کوتاه آمدهام. در نمایشنامههای اخیری که نوشتهام، نظیر نمایشنامه "تاریخ مردم کوچه و بازار فرانسه در قرن 18" و "پروانه الجزایری" که هر دو برگزیده جشنواره تئاتر فجر هم بودند یا حتی نمایشنامه "شرق وحشی" که به تازگی تمامش کردهام، به سمت فرم حرکت کردهام و این نمایشنامهها دیگر رئالیسم اجتماعی نیست. من دیگر از این فضا خسته شدهام چون همیشه آدم از یک جایی به بعد به خودش میگوید که تا کِی باید حرف مهم بزند؟ اصلاً حرف مهم چیست؟ دیگران که به آن نمیگویند حرف مهم. من حقیقاً نمیدانم که این رویکرد باید به چه شکل تغییر کند. الان شرایط طوری است که مناسبات تئاتر ما دارد عوض میشود. شاید باید افرادی چون امیررضا کوهستانی یا به خصوص محمد یعقوبی که کارشان از این جنس است، بیشتر کار کنند. ما همه کارهای امیررضا کوهستانی را دوست داریم اما چرا تماشاخانه ایرانشهر را برای اجرا به او نمیدهند؟ اگر امثال امیررضا کوهستانی 2،3 نمایش رئالیسم اجتماعی را پشت سر هم کار کنند، میبینید که تأثیرگذار خواهد بود.
به نظرم معضل عدم توجه به نمایشنامههای رئالیسم اجتماعی دارد از جشنواره تئاتر فجر آب میخورد. شما نگاه کنید و ببینید که 3 نمایشنامه برگزیده 3 بخش مختلف جشنواره فجر امسال (نمایشنامه "پرسههای موازی" پیام لاریان، نمایشنامه "خاطرات هنرپیشه نقش دوم" افشین زمانی و نمایشنامه "صور اسرافیل" عامر مسافر آستانه) همه شکل اجرای فرمالیستی داشتند. من متوجه شدم که جشنواره تئاتر فجر اصلاً به کارهای رئالیستی محل نمیگذارد. چطور ممکن است که نمایشنامه "ایوانف" در جشنواره اجرا شود و جایزه نگیرد؟ یا خیلی از نمایشنامههای دیگر. مگر ممکن است که آثار مهم تئاتر در جشنواره اجرا شوند و جایزه نگیرند؟ به نظر میرسد که جشنواره تئاتر فجر از بالاتر و از جایگاه مدیران هم نسبت به نمایشنامههای رئالیسم اجتماعی بیتوجه است. این سلیقه در مدیران تئاتری ما وجود دارد. سال گذشته به کار رئالیستی امید ابراهیمی جایزه دادند اما الان 3 سال است که به او اجازه اجرا نمیدهند چون میگویند که کارش تماشاگر ندارد. امید همین اواخر با من تماس گرفت و گفت اگر میتوانی یک جا جور کن که من یک نمایش را در هفته به روی صحنه ببرم. من دقیقاً نمیدانم که مشکل پیش آمده چطور حل میشود اما به نظرم درست شدن آن کار یک ماه و یک سال نیست. شاید توجه به رئالیسم اجتماعی همانطور که از بین رفت، دوباره بازگردد. کمااینکه اجرای اثری چون "مکبث" به کارگردانی رضا ثروتی موج رئالیسم را در تئاتر رواج داد، ممکن است که اجرای یک اثر دیگر هم دوباره موجب رئالیسم را رایج کند چون در تئاتر ما موجسواری وجود دارد و همه به دنبال یک الگو میروند.
همه اپیزودهای نمایش شما به جز اپیزود چهارم تقریباً با یک تشنج و یک اتفاق شروع میشود که بعد از آن کاراکترهای نمایش سعی میکند آن اتفاقات را رفع و رجوع کنند. این حالت گیرافتادگی همچنان وجود دارد تا انتهای نمایش که دیگر احساس میشود که آدمها در یک حالت ثابت میشوند و در شرایطی که قرار گرفتهاند میمانند. چرا شما اکثر قصهها را از یک سراشیبی و از یک اتفاق شروع کردید و چرا در پایان آدمها در یک حالت ثابت باقی میمانند؟
حقیقتاً بعضی از این اتفاقات خیلی فکر شده نیست. من قصهای به ذهنم رسیده و از آنجا شروع کردهام به نوشتن. همهاش فکر شده نیست و شاید بخشی از آن در ذهن من اتفاق میافتد. به نظر میآید که نقطه تحول کاراکترها از آن لحظهای است که یک اتفاقی برایشان میافتد و تا قبل از آن خیلی مهم نیستند. من چند سال پیش که دانشجو بودم در یکی از ورکشاپهای آقای جلال تهرانی شرکت کردم و یک درسی را از او یاد گرفتم. آقای تهرانی میگفت که تمام کاراکترهای دنیا تیپ هستند اما تا لحظه اتفاق. از آن لحظه به بعد دیگر تبدیل به شخصیت میشوند. این حرف درستی است و بعد از حادثه است که شخصیت آدمها بروز پیدا میکند. من اگر یک قتلی انجام دهم، سقوطام از لحظهای آغاز میشود که یا خودم به این قتل آگاهی پیدا کنم و یا دیگران از عملی انجام شده آگاه شوند. اگر هیچ کدام از این اتفاقها نیفتد، قتل برای من یک امر تیپ گونه است. یعنی یک اتفاقی است که افتاده و برای من خیلی مهم نخواهد شد. مکافات من از آن لحظهای شروع میشود که خودم به قتل فکر کنم. من هیچوقت به صورت چارچوبی و ساختاری به این موضوع فکر نکردهام اما این مطلب در ذهنم رسوب کرده که آغاز تحول از اتفاق میآید و شخصیت بعد از آن شکل میگیرد. در 3 اپیزود اول نمایش همین اتفاق میافتد اما شرایط اپیزود چهارم فرق دارد. در اپیزود پنجم هم مثل اپیزود چهارم در شروع اپیزود هنوز اتفاقی نیفتاده است.
شخصیتهای نمایش شما از طبقات مختلف اجتماعی هستند و انگار که شما قصد داشتهاید که در این نمایش همه جور آدمی را از هر طبقهای به روی صحنه بیاورید. آیا واقعاً اینطور است و شما این کار را تعمدی انجام دادهاید؟
بله این کار به طور تعمدی انجام شد. من موقعی که میخواستم آن 12 داستان را بنویسم، سعی کردم که آدمهایی از طیفهای مختلف جامعه در آثارم باشد. البته خواستم که این افراد از طبقات فرودست جامعه باشند چون به نظرم آمد که خشونت در طبق پایین جامعه موج میشوند و آنها خودشان خشونت هستند نه بخشی از خشونت. وقتی بچهای به دنیا میآید و خانواده او را به خاطر نداشتن پول به سطل زباله میاندازند و یا آن را به 20 هزارتومان فروختهاند، این یعنی خود خشونت. من نمونه این را دیدهام که فردی بچهاش 4 روز پیش مرده اما او را به گدایی برده است. اینها خودش مصداق بارز درام است اما من قصد کردم که آن طبقه را حذف کرده و خشونت در طبقههای دیگر جامعه را نشان دهم. الان نمایش "شلتر" هم دارد همین کار را میکند. نمایش "شلتر" نمایش خوبی است اما به نظرم نشان دادن آن طبقه خیلی مهم نیست، چون در همه جا وجود دارند. من سعی کردم که خشونت در طبقه مرفه جامعه را نشان دهم نه طبقه پایین دست.
همه اتفاقات تمامی اپیزودهای نمایش شما در یک صحنه مشترک میگذرد، چرا سعی نکردید که برای هر اپیزود تغییرات صحنهای داشته باشید و از اضافه کردن و حذف کردن آکسسوارهای یک اپیزود در اپیزودی دیگر جلوگیری کنید؟
اگر ممکن بود من همین آکسسوارها را هم حذف میکردم. ایده اولیه نمایش این بود که تماشاگر از دو سو صحنه را ببیند و صحنه هم در یک سطح سفید مربع باشد، 6 بازیگر در این طرف صحنه و 6 بازیگر هم در آن طرف صحنه بیایند اجرا کنند و برگردند. به این فضای سفید کامل هم آکسسوار اضافه میشد، یعنی آکسسوار از اپیزود اول میماند و در اپیزودهای بعدی هم از همان آکسسوار استفاده میشد. موقعی که نمایش تمام میشد هم آکسسوارها تبدیل میشد به یک خانه کامل. این ایده اولیهمان بود اما در این بین مشکلاتی برای ما به وجود آمد. یک بخش عمدهای از مشکلات به سالن نمایش مربوط میشد که ما قرار بود در کنار نمایش آقای تهرانی اجرا کنیم و باید از اول به دنبال این میبویم که نمایش چه شکلی باشد. ما ابتدا دکورمان را برای سالن استاد ناظرزاده طراحی کرده بودیم و سطح را شیبدار در نظر گرفتیم که همه تماشاگران بتوانند صحنه را ببیند اما در حین ساخت دکور بودیم که گفتند بروید در سالن استاد سمندریان اجرا کنید. ما ناخواسته به سالن استاد سمندریان رفتیم که آن سالن را آقای تهرانی طولی چیده بود، نه دو سویه و عرضی. ما اگر دکور عرضی داشتیم، همه میتوانستند از هر کجا دکور ما را ببینند. اما به خاطر دکور طولی از یک طرف، یک باکس را بستیم و تعداد تماشاگرانمان پایین آمد و از طرف دیگر، عدهای با گردن کج صحنه را تماشا کردند. ایده صحنه هم از ابتدا در ذهن من و سعید بود و خواستیم که با آن بی تعادلی و سقوط را ترسیم کنیم. به نظرمان آمد که این تنها شکلی است که میشود طراحی صحنه کرد تا تکه تکه هم جمع شده و طراحی صحنه وقت زیادی از ما نگیرد چون نمایش ما باید نهایتاً در 70 دقیقه تمام شود و بعد از ما یک گروه دیگر برای اجرا بیایند. ما در طول اجرا صحنه را جمع میکنیم که به نوعی نشانه اعتراض ما به وضعیت موجود است.
من خیلی دوست دارم که نمایش رئالیستی را در صحنه انتزاعی اجرا کنم. برای همین نمایش "پرسههای موازی" که امسال برگزیده جشنواره تئاتر فجر شد، به عنوان یک داستان رئالیستی در یک صحنه انتزاعی به روی صحنه رفت. البته به خاطر این موضوع ذهن مخاطب ناخودآگاه به سمت فرمالیست میرود و آنها فکر میکنند که فرمالیست دارد، اتفاق میافتد. من خیلی علاقه ندارم که بازیگر را به صحنه ناتورال ببرم. نمایش "بالستیک زخم" خیلی ناتورال بود و یک اتفاق خیلی ناتورالیستی بود اما من فقط یک داربست در صحنه نمایش گذاشتم چون نمیخواستم چیزی را از تماشاگر پنهان کنم. دلیلش هم این است که من از پنهانکاری و اینکه تماشاگر فکر کند که پشت آن دیوار چه اتفاقی دارد میافتد خوشم نمیآید. من در این نمایش برای اولین بار یک دیوار روی صحنه گذاشتم که با آن مشکل دارم و به نظرم اگر به جای دیوار، یک سد وجود داشت، خیلی بهتر میشد. الان ممکن است که تماشاگر با خودش بگوید که همه اینها یک ورق است و بازیگر میرود پشت این ورق سیگار میکشد و یا چای میخورد. من دوست دارم که تماشاگر همیشه بازیگران را ببیند و به همین خاطر از هر چیزی که نمایش را به سمت ناتورال میبرد، پرهیز دارم. هیچ ایدهای هم ندارم که صحنه را به سمت ناتورال ببرم و اتفاقاً دوست دارم که همیشه انتزاعیترین شکل ممکن را در صحنه ببینم. این سلیقهای است که شاید به خاطر علاقهام به برشت باشد.
بعد از مشخص شدن اپیزودهای نمایش، در بداههسازی چقدر به بازیگرانتان آزادی دادید و این بداههسازی را چگونه کنترل کردید؟ این را میگویم چون یک عده از بازیگران این نمایش اهل بداههگویی هستند.
99 درصد اجرا همان چیزی است که نگارش شده. شاید در کل خود بازیگرها یک، دو دیالوگ به نمایش اضافه کرده باشند. همه دیالوگها عین متن اجرا میشوند اما من در شکل اجرا هیچوقت دخالت نمیکنم. من اصولاً در شکل اجرا کمحرفترین کارگردان دنیا میشوم و به بازیگران میگویم که از من نپرسید چکار کنید، خودتان بروید یک کاری کنید تا من به شما بگویم که خوب است یا نه. سختترین کار دنیا برای من کار کردن با بازیگری است که زیاد حرف میزند و بیش از اجرایش میخواهد تحلیل کند. با این دست از بازیگران نمیتوانم کار کنم. با بعضی از بازیگرها تعارف دارم و حرفهایشان را گوش میکنم اما بعد از یک ساعت، انگار که یک کلام از حرفهایشان را هم نشنیدهام. من دوست دارم که همه چیز را روی صحنه ببینم. برای این نمایش 12 بازیگر دارم که طبعاً از همه راضی نیستم و تماشاگر هم نمیتواند از همه راضی باشد ولی به نظرم این بالاترین سطح توانایی بوده که این 12 بازیگر داشتهاند. من آنقدر به بازیگران میگویم که فلان کارتان خوب نیست تا در نهایت به بالاترین سطح خودشان برسند. آنها دیگر بهتر از این نمیتوانند باشند. ممکن است که این سطح از بازیگری برخی از آنها برای تماشاگر جالب نباشد ولی این نهایت توانایی آنهاست. شاید بپرسید که پس چرا این بازیگران را انتخاب کردهای؟ پاسخ من این است که من مگر چقدر روی بازیگران آگاهی دارم؟ سطح آگاهی من هم از روی اسمها و شنیدههاست. یک عده هم یک، دو جلسه آمدند و با ما تمرین کردند اما من گفتم که نمیخواهم، بروید سراغ افرادی دیگر. اما اگر کسی رگه امیدواری داشت، نگهش داشتم و آنقدر با او تمرین کردم تا به اوج پتانسیل خود برسد.
من به بازیگران اجازه بداههسازی ندادم چون چیزی که نوشته شده، امکان بداههسازی نمیدهد. بداههسازی برای جایی است که شما یک کانسپت کلی و یک سری جزئیات ریز دارید و اطمینانتان نسبت به متن هم اطمینان کامل ندارید. در صورتی که متن من 7،8 سال پیش نوشته شده و به نظر خودم دقیق است. من متنهایم را در پروسه یکی دو ساله مینویسم و اینطور نیست که یک شبه یک متن بنویسم. روی جزئیات متنهایم خیلی کار میکنم و وقتی به مرحله تمرین میرسم، روی متن تسلط کافی دارم. اگر بازیگر بخواهد چیزی را بهم بزند، کار از دست من در میرود. بنابراین تا به حال در کارهایم فرصت بداههسازی را به کسی ندادهام و چون احتیاجی هم نبوده، عین متن را اجرا کردهام.
چه شد که خانم معصومه کریمی که به نسبت سایر بازیگران چهرهتر است را برای ایفای نقش به نمایشتان دعوت کردید؟
برای تمرینات ما فرصت زیادی نبود و همه بازیگران لطف کردند که آمدند. من کار خانم معصومه کریمی را همیشه دوست داشتم. سریال "در پناه تو" برای نسل ما یک موج بود که من خیلی به آن علاقه داشتم. سریال "زیر آسمان شهر" هم همینطور. خانم کریمی هم مثل بقیه دوستان لطف کرد و در نمایش من بازی کرد. گروه بازیگرانی که من در نمایش "و چند داستان دیگر" دارم، به لحاظ همدلی بهترین گروهی است که در زندگیام داشتهام. همه این بازیگران خواهر و برادرهای من شدند. ما اگر یک شب اجرا نداشته باشیم هم در یک جا جمع میشویم و همدیگر را میبینیم. طبیعتاً با شرایطی که نمایش ما داشت، هر بازیگری پیشنهاد حضور در آن را نمیپذیرفت. در نمایشی که 12 بازیگر دارد، سود مالی برای هر بازیگر ضعیف است. اما بازیگران ما علیرغم آنکه همه میدانستند که درآمدشان در این نمایش شاید در حد پول تاکسیشان هم نشود ولی لطف بزرگی کردند و حتی یک کدامشان هم راجع به مسائل مالی صحبت نکردند. همه آمدند که دور هم باشیم. حتی خانم کریمی که نسبت به بقیه بازیگران چهرهتر است هم صحبتی در مورد مسائل مالی نکرد. ایشان تا حالا یک بلیت از ما نگرفته، در حالیکه بیشترین مهمان را هم داشته است. همه بلیتها را با پول خودش میگیرد. گروهمان خیلی گروه همدلی است و من شخصاً عاشقشان هستم و خیلی دلم میخواست که یک کار بزرگتری با این گروه انجام دهم.
با توجه به آنکه نمایش "و چند داستان دیگر" در زمان فشردهای بسته شد و برخی از ایدهها و قصهها در این اجرا جای نگرفتند، به اینکه در آینده به این متن و یا چنین فضایی برگردید فکر نمیکنید؟
من یک نمایشنامه دیگر هم شبیه به این متن دارم. یک متن دیگر نوشتهام که در داخل آن 4 قصه وجود دارد و این 4 قصه هم کمدیهای خیلی خشن و فانتزی هستند. اما نمیدانم که امکان اجرایش وجود دارد یا نه. عنوان هر کدام از آن 4 قصه از عنوان فیلمهای کوئنتین تارانتینو گرفته شده است. آن متن داستان یک گروه تئاتر را روایت میکند که نمایششان در بازبینی رد میشود. این افراد تصمیم میگیرند یک گروه با نام حرامزادههای بی آبرو تشکیل دهند و با شمشیر پوست سر تئاتریها را بکنند. دیالوگهای این نمایشنامه هم از فیلمهای تارانتینو گرفته شده. این نمایشنامه بخشی از مشکل تئاتریها را روایت میکند. من تا زمانی که نمایشی را به روی صحنه نمیبردم، همه تئاتریها را به چشم دشمن میدیدم و الان این دیگران هستند که مرا اینگونه میبینند. این یک مشکل جدی در تئاتر ما است و همه فکر میکنند که آن طرف قصه یک باندبازی و مافیا وجود دارد. قائدتاً اینطور نیست. من 4 سال در نوبت اجرا بودم و اگر بخواهم اپیزودی در مورد خشونت بسازم، طبیعی است که یکی از کانسپتهای من همان ماندنم در صف اجرا باشد. همانطور که اشاره کردم، یک متن اپیزودیک دیگر دارم اما دیگر به این شکل کار نخواهم کرد، به ویژه در مورد رئالیسم اجتماعی که نگه داشتن تماشاگر در سالن را سخت میکند.
و کلام آخر...
در پایان از اکیپ نمایش "و چند داستان دیگر" کمال تشکر را دارم که این افراد همگی بینظیر هستند. همچنین از مدیریت تماشاخانه ایرانشهر به ویژه جناب آقای رجبی معمار و آقای پارسایی که طی این یکی دو سال خیلی به من لطف داشتند و این فرصت را فراهم کردند که نمایش ما به روی صحنه برود نیز متشکرم. از رسانه هنرآنلاین هم کمال تشکر را دارم.