سرویس تئاتر هنرآنلاین: آشفتگی و بحران همواره سبب میشود انسان در موقعیتی بغرنج قرار گیرد و این یعنی زمینهای برای تصمیمات مهلک، تصمیماتی که به سبب بحران و آشفتگی فردی و موقعیتهای سخت و تکنگناهای اجتماعی با رنج و دگرگونیهای بنیادین همراه هستند. هجرت و جنون و جنایت اینجاست که بهم میرسند. سه نمایشی که این هفته به آنها پرداخته میشود اساساً انسانها را در موقعیت استیصال و رنجی نشان میدهد که به غایت رسیده و اینجا آنچه با آن روبرو هستیم، رویکرد مؤلفین این سه اثر به همین استیصال و بحران است. رویکردی که میزان جدی بودن و اثرگذاری نمایش را معین میکند.
بوف کور / جنایت
"بوف کور" رمان مهم صادق هدایت هم به سبب شهرت و محبوبیت و هم به سبب فضای متفاوت و همچنان پیشروی خود بسیاری از هنرمندان را وسوسه میکند تا آن را اقتباس کنند و یا به نوعی با مایههایی از آن به خلق اثری تازه بپردازند. تجربه اقتباسهای مختلف در حوزههای مختلف هنری از این رمان نشان دهنده این است که "بوف کور" سخت تن به تبدیل شدن به چیز دیگری را میدهد. این خصوصیت اغلب آثار ادبی خاصه رمانهای مهم و کلاسیک تاریخ ادبیات است که آنقدر در اتکا به زبان و سیالیت روایت، غرق هستند که هر گونه تبدیل آنها از ادبیات به حوزههای دیگر همچون تئاتر و سینما ناگزیر از تقلیل این آثار است. تقلیل اثر ادبی در سینما و تئاتر اغلب به معنای رفتن از ذهنیت جامع و درونگرای رمان- اینجا به طور مشخص "بوف کور"- به عینیت جزئی و نمایشگرایانه هنرهای نمایشی است. رمان در اقتباس علاوه بر اینکه ماهیت ادبی خود را از دست میدهد محدود و مقید میگردد به دیدنیهایی عینی و گفتههایی بیرونی.
اما اقتباس ناصر حسینیمهر از "بوف کور" که با نگاهی به "سه قطره خون" دیگر داستان صادق هدایت همراه شده است، بجای نسخهای تقلیل یافته از "بوف کور"، نمایشی مستقل است که فضای بوف کور را تا حدودی به یک صحنه تئاتر برگردانده است. بوف کور رمانی کاملاً ذهنی است که به دلیل ذهنیت و وضعیت شخصیت اصلی خود مدام در این ذهنگرایی و ابهام و سیاهی جهنمی فرو میرود. آنچه در "بوف کور" به سبب این ذهنیت آشفته شکل میگیرد فضایی است ویرانشهر گونه و شخصیتی غرق شده در جنون که تاب دیگری را ندارد و این زمینهای است برای جنایت او، جنایتی غم انگیز اما موحش. اینجاست که گویی ذهن و واقعیت از هرگونه روزنه امید تهی است.
حسینیمهر تلاش کرده تا این فضا و فکر نهفته در اثر هدایت را بازسازی کند. این اتکا به فضا مهمترین عنصری است که به یک نمایش امکان این را میدهد که در دام تقلیلگرایی نیفتد بلکه با اضافه کردن عناصر اجرایی و منحصر به فرد نمایشی آن را از تجربهای ادبی به یک تجربه زنده تئاتریکال بدل سازد. اینجا استفاده از واژگان یا روایت آنچه در رمان رخ میدهد اهمیت اصلی را ندارد بلکه آنچه ضروری است بازسازی جهان درونی رمان و ذهنیت شخصیت مرکزی آن است. ساختن فضایی که در ذهن و ضمیر شخصیت میگذرد. اگر کلمات در رمان این خواسته را برآورده میکنند نمایش با چنین رویکردی با فاصله گرفتن از کلمات باید نشانههای تصویری و عناصر فیزیکی همچون ژست، لباس، حرکت و صدا را به آن چیزی تبدیل کند که در "بوف کور" از طریق کلمات ساخته میشود.
به میزانی که حسینیمهر به این سمت میرود و حتی کلمات و گفتهها را بجای بیرونریزی اغراق شده و منفصلکننده، به گفتههایی درونی و نجواوار بدل میکند و تماشاگر را وا میدارد تا جذب حرکت، صحنه، ژست و شمایل شود و به جهان "بوف کور" وفادارتر است. اما آنجا که کلمه، اغراق و اصرار بر روایتگری اصل میشود آنچه که روبروی آن هستیم لحظاتی غیرقابل باور و پس زننده میشود که تنها "بوف کور" را در یک نسخه بدگفتاری بازسازی میکند. با این ملاک مدرنگرایی بصری و تمهیدات حسینیمهر خاصه در مورد ریتم و طراحی صحنه جالب توجه است و نمایش در مجموع فضایی درگیر کننده و اثرگذار دارد اما وجود اغراقهای گاه به گاهی، زیادهگویی شخصیتها که مخل ارتباط تماشاگر و جهان درونی اثر است، وقفههایی شبهه برانگیز و آزار دهنده را ایجاد میکند که به فضای کلی نمایش هم آسیب میزند. در این میان صحنه میانی نمایش که از این اغراق و گسست فضا فراوان دارد همچون وقفهای پر هیاهو اما کسلکننده میان دو صحنه خوب و کامل اول و آخر نمایش است.
مارا ساد / جنون
نمایشنامه "ماراساد" یکی از آثار مهم قرن بیستم است. آنچه در این نمایش رخ داده است تلفیق تئاتر مستند-سیاسی با نظریههای معاصر در باب جنون است. چیزی که بیشتر میشل فوکو فیلسوف فرانسوی بیان کرد و سنگ بنای مدرنیته را بر اساس اصل تمایز گذاشت. اصلی که عقل را از ناعقل و مجنون را از عاقل جدا کرد و به وسیله تعریفی محدود از عقلانیت و خودی و غیر خودی کردن بر اساس عقل ابزاری مدرن، بخشی از جامعه را که شامل حاشیهنشینان، بیماران، فقرا و سرکوبشدگان بوده است را حذف کرد.
اما اجرای مریم برزگر از این نمایشنامه در مجموع اجرایی گنگ است. میگویم گنگ و نه مبهم چرا که ابهام میتواند همچون تمهیدی زیباشناختی به یک اثر بُعدی تازه بدهد، اما گنگ بودن اساساً به معنای نامفهوم بودن و نرسیدن اثر به درجهای است که اصلاً بتواند منطق زیباشناختی خود را به مخاطب منتقل کند. آوردن جنون و التهاب نمایشنامه پیتر وایس به بدن و تقلیل شخصیتها به دو بدنی که روی صحنه حاضرند در نهایت نمایش "مارا ساد" را به اثری بدل کرده است که از بن مایه سیاسی- تاریخی خود شانه خالی میکند و از متن مبدأ دستمایهای ساده و البته به لحاظ اجرایی پر مشقت برای یک اجرای فیزیکال ساخته است که از بدنهایش جز رنج چیزی نمایان نیست و این رنج وقتی از مفهوم اصلی سیاسی خود تهی شده باشد، اساساً از آنچه در پی نمایان کردن آن است، بری میشود و خاصیت انسانی و در نتیجه تئاتریکال خود را از دست میدهد، فقط میشود موقعیتی دشوار که اجراکنندگان در آن گیر افتادهاند.
تو با کدام باد میروی؟ / هجرت
پناهجویان و مصائب آنها امروز موضوعی نیست که همچون یک تزئین یا مضمونی میان دیگر مضامین روز به آن نگاه شود. در این مسئله علاوه بر مسائلی چون توسعه نیافتگی، ناامنی و جنگ که ربط مستقیم به مسائل اجتماعی سیاسی دارد وجوه دیگری همچون فردیت، تنهایی و تجربه انفسی، آوارگی و هویت باختگی وجود دارد. اینجاست که گرفتن اشکال از اینکه یک نمایش صرفاً به مسائل انفسی پناهجویی در یک نمایش پرداخته است سخت میشود، چرا که خود موضوع و بن متن دارای وجهی کاملاً فردی و درونی هم هست، هر چند دیدن فردیت صرف مسئله، اساساً بخشی از حقیقت را پوشیده نگه میدارد.
نمایش "تو با کدام باد می روی؟" اثری است ساکن. پنج شخصیت ایستاده از تجربه بغرنج خود میگویند. اما گفتههای آنها یک روایت نیست بلکه بیان رنجی است که در آن لحظه و در موقعیت نمایش جریان دارد. این سکون سبب شده است که کم کم نمایش از موقعیت به درون آدمها برود و مدام بیشتر به آرزوها و درون آدمهایی بپردازد که قصد رفتن به نقطهای دیگر را دارند. نمایش در پرده اول بر موقعیت توقف مییاید، اما همانجا سنگ بنای فرو رفتن در آرمان شهر ذهنی شخصیتها را میگذارد و در پرده دوم آنچه رخ میدهد در تصویر و زبان شاعرانه و درونگرایانه است. نمیتوان "تو با کدام باد میروی؟" را اثری تکان دهنده دانست یا برسازنده یک آگاهی تازه از پناهجویی، اما نمیتوان از اهمیت بازنمایی این وجود ناآرام و وضعیت اگزیستانسیال آدمهایی آواره به سادگی گذشت. با این حساب نمایش "تو با کدام می روی؟" واکنشی است از تئاتر درونگرای تجربی ایران - که از سیاست خود را منفک کرده است- به یک مسئله کاملاً سیاسی با نتایج مهلک فردی و این نمایش کمال هاشمی را صاحب اهمیت میکند.