سرویس تئاتر هنرآنلاین: الهام پاوهنژاد از آن دست بازیگرانی است که با تلویزیون به مخاطبان معرفی شد، اما روند کاری او در 25 سال اخیر بهگونهای بوده که هیچگاه از صحنه تئاتر دور نشده و همواره بودن در تئاتر را بر دیگر مدیاهای هنری ترجیح داده است. او که در کارنامه خود تجربه حضور در کنار بزرگانی همچون رکنالدین خسروی، اکبر زنجانپور و... را دارد. این روزها اولین تجربه خود به عنوان کارگردان را به صحنه آورده است.
"کافه پولشری" که یک مونولوگ نمایشی است این روزها به کارگردانی و بازی الهام پاوهنژاد در کافه تریا تئاترشهر روی صحنه میرود و تاکنون توانسته نظر مخاطبان را جلب کند. به بهانه این تجربه با پاوهنژاد در مورد روند فعالیت هنریاش و تجربیاتی که در نمایش "کافه پولشری" داشته به گفتوگو پرداختیم که در ادامه میخوانید:
خانم پاوهنژاد شما زمانی وارد دانشگاه شدید و تئاتر را شروع کردید که تئاتر ما بازیگران بزرگی داشت و در کنار آن یک نسل جوان مستعد نیز شکل گرفت. من به خاطر دارم که آن زمان شما خیلی پر شور و جدی فعالیت میکردید تا خودتان را ثابت کنید. چه اتفاقی افتاد که به سمت تئاتر آمدید و شور و انگیزهتان برای فعالیت جدیتر در این زمینه به خاطر چه بود؟
الهام پاوهنژاد: دوره علاقهمندی من به تئاتر، دوره مهندسی و پزشکی بود و نه دوره آرتیست شدن. آن زمان مثل الان نبود که پدر و مادرها دست بچههایشان را بگیرند و به آموزشگاهها و دانشکدههای تئاتری ببرند، اتفاقاً بچهها در آن دوره از جمله خود من، تئاتر را یواشکی کنکور میدادند و میخواندند. من عقبه تئاتریام را به لحاظ شناخت هنری خیلی مدیون خواهرم هستم که به شدت رمان میخواند. به هر حال دختر همیشه یک چشم گوشی به خواهر بزرگترش دارد و من هم اینطور بودم. من از خواهرم تأثیر گرفتم و شروع کردم به نمایشنامه خواندن. بعدها هم خواهرم مسئول فرهنگی دانشکدهشان شد و جلسات نمایش فیلم را راه انداخت که من به واسطه آن فیلم دیدن را شروع کردم.
اولین بار که کنکور دادم، اصلاً درس نخواندم و در آخر رتبهام حدود رتبههای 400-500 شد. همان زمان از طریق یکی از آشنایان که در وزارت ارشاد کار میکرد، به بچههای تئاتری معرفی شدم اما پدرم خیلی سفت و سخت تأکید میکرد که اگر میخواهی تئاتر بخوانی باید به طور آکادمیک وارد این حوزه شوی. بنابراین پدرم اجازه داد که به کلاس کنکور هنر بروم و من در آن سالها تحت نظر آقای جعفری شروع به درس خواندن کردم. سال بعد در کنکور رتبه 120 را آوردم اما اینبار هم به هر دلیلی رد شدم. بعد از آن من دیگر از تحصیلات آکادمیک منصرف شده بودم اما آقای جعفری نگذاشت و گفت که تو میتوانی. آقای جعفری به من پیشنهاد کرد که در کنکور نیمه متمرکز دانشکده ارشاد شرکت کنم چون تأکید داشت که آدم حسابیها در آنجا تدریس میکنند. من هم در کنکور شرکت کردم و در سال 69 پس از گرفتن رتبه 3 از میان 3000 نفر در مصاحبههای عملی و علمی، وارد دانشگاه نیاوران شدم.
آن زمان آقایان خسروی، زنجانپور، دکتر صادقی، بیضایی، حکیم رابط و اساتید دیگر در دانشگاه نیاوران حضور داشتند. در سال 70 آقای زنجانپور میخواست نمایش "ساحره سوزان" نوشته آرتور میلر را با ترکیبی از یک گروه حرفهای متشکل از حبیب دهقاننسب، مجتبی یاسینی و فرشید زارعیفر با دانشجوهای سال اول یا دومی به روی صحنه ببرد که از من هم برای ایفای نقش در آن نمایش دعوت کرد. استارت کار تئاتری من از آنجا زده شد و من دیگر تئاتر را ادامه دادم تا اینکه در سال 73 برای ایفای نقش در سریال "در پناه تو" به آقای لبخنده معرفی شدم اما آن پروژه به خاطر مشکل مالی متوقف شد. چندی بعد زندهیاد مسعود رسام که تست مرا در دفتر آقای شهسواری دیده بود، از من درخواست کرد که در سریال "همسران" بازی کنم و من به همین طریق وارد فیلد تصویر شدم. البته ورود من به عرصه تصویر هیچگاه به معنای کنار گذاشتن تئاتر نبود چون تربیت و تفکر من طوری بود که هر یک یا دو سال، در یک تئاتر به روی صحنه بروم و هیچوقت تئاتر را کنار نگذارم.
شما به دانشگاه نیاوران اشاره کردید که اتفاق خیلی خوبی بود اما متأسفانه پس از 4،5 سال تعطیل شد. در دانشگاه نیاوران اساتید برجستهای تدریس میکردند که تأثیر عجیب و غریبی روی نسل بعدی تئاتر گذاشتند و هنرجویان آن دانشگاه هم عمدتاً بعدها افراد کارآمد و سرشناسی شدند. به عنوان یک فارغالتحصیل در دانشگاه نیاوران، با گفتههای من در مورد اساتید و هنرجویان این دانشگاه چقدر موافق هستید؟
الهام پاوهنژاد: صد در صد. بی اغراق اکثر بچههای دانشگاه نیاوران نظیر فرهاد اصلانی، امیر آتشانی، فریبا کامران، آذر اخوت، گیتی صفرزاده و غیره، همگی در شاخههای مختلفی درخشان ظاهر شدند. فضای دانشگاه نیاوران بسیار هنری و آرتیستیک بود. من اصول نقد را با آقای سیدحسینی میگذراندم و یا واحد بومی ادبیات را شاگرد آقای جمال میرصادقی بودم. در کلاس آقای میرصادقی ما مجبور بودیم که قصه تحویل دهیم، در حالیکه هیچ دانشگاهی در تدریسش دانشجو را به داستاننویسی مجبور نمیکند. من یادم میآید که چند جلسه از کلاس آقای میرصادقی را به خاطر اجراهای "ساحره سوزان" غیبت کردم که آقای میرصادقی به من گفت که ما داریم تو را تربیت میکنیم که بروی روی صحنه، پس قصهات را تحویل بده و برو سر کار. ایشان غیبت را اشکال نمیدید و اجازه میداد که من به روی صحنه بروم.
من بهترین کلاسهای تئوریک را هم با دکتر صادقی میگذراندم که به نظرم ایشان یکی از تئوریسینهای بزرگ ما در زمینه تدریس هستند. آقایان خسروی و زنجانپور هم دیگر اساتید ما بودند، در واقع ما یک بوستانی داشتیم پر از این اساتید بزرگوار. من یک نمایشی را با آقای علی دهکردی بازی میکردم که شب دوم اجرا از انجمن اسلامی آمدند و جلوی اجرای آن را به خاطر تم عاشقانهاش گرفتند. فردای آن روز آقای خسروی در محوطه دانشگاه مرا دید و با لبخند گفت که شنیدهام توقیف شدهای، از امشب بیا من کارت دارم. ایشان یک روز نگذاشت من بیکار بمانم و رسمأ مرا در نمایش "باغ آلبالو" که در سالن چارسو به روی صحنه میبرد به عنوان دستیار خودش انتخاب کرد.
من معتقدم که نسل هنرجوی آن زمان نسبت به نسل امروزی یک نسل جنگندهتری هم بود. آن موقع بازیگران حرفهای زیادی وجود داشت اما تعداد سالنها و نمایشها خیلی زیاد نبود و کفاف آن همه بازیگر حرفهای را نمیداد. به نظر میآمد که در آن شرایط یک هنرجوی جوان رشته تئاتر کمتر میتوانست خودی نشان دهد اما خیلیها جنگیدند و توانستند کار خودشان را به رخ بکشند.
فکر میکنید که علت جنگندهتر بودن آن نسل چه بود؟
الهام پاوهنژاد: شما وقتی پلهها را به ترتیب یکی پس از دیگری طی میکنید و به پلههای بالاتر میرسید، دیگر به خوبی ارزش گامهایی که بر میدارید را میدانید. من کارم را با اجرا در تماشاخانه سنگلج آغاز کردم و بعد به سالن اصلی تئاتر شهر رسیدم. اولین اجرایم در تالار وحدت هم 13 سال پس از آن اتفاق بود که همین باعث میشد قدر آن سالنها را بیشتر بدانم اما وقتی الان یک نفر به یکباره وارد سالن اصلی تئاتر شهر میشود و یا در تالار وحدت اجرا میکند، متوجه شأنیت هنری خود نمیشود. به نظرم نسل جوان امروز یک نسل شتابزده و عجول است که میخواهد خیلی زود در بهترین سالن شهر، یک نقش جدی و اساسی را بازی کند اما طبیعتاً اینطور نمیشود.
از یک زمانی هم بعد مالی تئاتر مطرح شد و روی مسائل دیگر این هنر تأثیر گذاشت. عجیب است که چرا دولت برنامه خصوصیسازی را از تئاتر شروع کرد. قائدتاً الان در هیچ کجای دنیا دولتها تئاتر را به حال خود رها نکرده و همچنان به گروههای تئاتری سوبسید میدهند اما متأسفانه در ایران هیچ حمایتی از گروههای تئاتری نمیشود. البته این حمایت میتواند حمایت معنوی هم باشد اما همین حمایت معنوی هم از تئاتر برداشته شده است.
الهام پاوهنژاد: دقیقاً. برداشتن همان اندک حمایت مالی دولت از تئاترها هم باعث شد که تئاتر دقیقاً نزدیک شود به جریان سینمای چشم رنگیها. من یادم است که در یکی از اجراهای سال آخر دانشجویی خیلی سخت مریض شده بودم. دکتر صادقی مرا دید و گفت که چه شده؟ بازیگر حق ندارد مریض شود. من به همان حالت طنز مانند و دوستانه گفتم آن بازیگری که حق ندارد مریض شود، سر ماه حقوقش را میگیرد و از این بابت هیچ ناراحتی ندارد اما در ایران هرگز همچین امنیتی نیست. ما در قانون اداره کار تعریف نشدهایم، یعنی هیچ هویتی نداریم، پس از هر گونه حمایت مالی، نرمافزاری و سختافزاری محروم هستیم.
آریان رضائی: به نظرم بهانه اصلی خصوصی شدن تئاتر را برخی از خود هنرمندان تئاتر به دست دولت دادند. یک عده از تئاتریها در اواخر دهه 80 به یک اعتباری رسیدند و دیدند که مردم میآیند و کارهایشان را میبینند، بنابراین یک جریانی را راه انداختند که ارتباطشان با دولت قطع شده و خودشان به طور خصوصی تئاتر را بچرخانند. به نظرم دولت از آن لحظه بود که همه حمایتهایش را قطع کرد. پس من معتقدم که خود هنرمندان تئاتر هم در این اتفاق سهم داشتند.
البته آن چیزی که بچههای تئاتری در مورد تئاتر خصوصی تقاضا میکردند، ابداً این نوع از تئاتری که میبینیم نیست.
الهام پاوهنژاد: سالنهای خصوصی هم اتفاقاً فقط برچسب خصوصی دارند چون دولت بر آنها هم یک سری نظارت دولتی دارد.
بله. دولت به سالنهای خصوصی هم کمکی نکرد. چند نفر اولی که سالنهای خصوصی تئاتر را تأسیس کردند، ریسک بزرگی را به جان خریدند و هم به لحاظ مالی و هم به لحاظ معنوی متضرر شدند. بعد از آن هم از طرف دولت به سالنها کمکی نشد و فقط رویشان نظارت دولتی صورت گرفت. در آخر هم نتیجهاش این شد که خیلی از سالنها استاندارد نیست و شرایطشان هم طوری شده که یک سری گروهها یک مدت را به یک سالن میروند و مدتی بعد به یک سالن دیگر. در این زمینه خود سالندارها هم مقصر نیستند چون بالاخره آنها هم باید خرج خودشان را در بیاورند.
الهام پاوهنژاد: در این موج همه دارند آسیب میبینند. الان گاهاً شما یک جنس از اجراها را در سالنهای رسمی تئاتر میبینید که با تمام احترام، تئاتر آزاد هستند و نه تئاتر آرتیستیک. این رویه غلط است و باعث میشود که نوجوانان و جوانان ما هم بروند و آن تئاترها را ببینند و فکر کنند که تئاتر واقعی یعنی همین. ما خودمان داریم تیشه به ریشههای خودمان میزنیم و متوجه نیستیم که چه بلایی دارد تئاتر را تهدید میکند. ما خیلی وقتها تئاترهایی را میبینیم که متنشان چیز دیگری است و اجرا چیز دیگر. همه چیز دارد به سمت گیشه محوری میرود. همین که من به مدیر روابط عمومی مجازیام بگویم که فعلاً عکسی از صحنههای غمگین اجرا به اشتراک نگذار چون تماشاگر حوصله آن لحظات را ندارد، یک اتفاق دردناک افتاده است. در حالیکه باید نمایشهای دردناک تئاتر هم مثل فیلمی چون "ابد و یک روز" بفروشد. "ابد و یک روز" که فقط به خاطر جوایز متعددش به فروش چند میلیاردی نرسید، آن فیلم یک فیلم بسیار تلخ بود که مردم هم دوستش داشتند. بنابراین کاری که تلخ باشد و مسأله روز جامعه را هم بگوید، قطعاً میتواند فروش کند.
خانم پاوهنژاد شما خودتان در دانشگاه تئاتر خواندهاید و از طرفی حالا مدرس شدهاید و کاملاً با فضای دانشجویان رشته تئاتر آشنا هستید. دانشجویان فعلی تئاتر چقدر با همدورهایهای خودتان فرق کردهاند؟ به نظر میآید که الان اکثر دانشجویان قصد دارند که تئاتر بخوانند تا تئاتر پلی باشد برای رسیدن به تلویزیون و سینما.
الهام پاوهنژاد: من از ترمهای یک یا دو برای بازی در تئاتر پیشنهاد داشتم اما تفکرم طوری بود که هنوز برای بازی حرفهای زود است و باید یک مقدار در این زمینه تربیت شوم. در وجود ما این تفکر نهادینه بود که ابتدا باید استعداد بازیگری در بازیگر قوام پیدا کند و بعد او به روی صحنه برود. آقای زنجانپور که چند شاگرد سال اولی را برای تئاترش انتخاب کرده بود، سر تمرینها با جدیت میگفت که اگر این چند صحنه را امروز درآوردی، نقش برای تو، در غیر اینصورت خداحافظ. آن زمان قضیه برای هیچکس شوخی نبود و همه برای به دست آوردن نقش تلاش و پویایی لازم را داشتند. من الان سر کلاسهایم از هنرجویان میپرسم که در یک برگه برایم بنویسید که چرا به رشته بازیگری آمدهاید؟ جلسه بعد همه برایم برگههایی را میآورند که 90 درصدشان نوشتهاند چون میخواهیم مطرح و شناخته شویم و مردم از ما عکس و امضاء بگیرند! به همین راحتی و صداقت. من واقعاً با آدمهایی به تعداد انگشتان دست روبرو میشوم که دلشان بخواهد با هنر چیزی را تغییر بدهند، بقیه همه فکرشان جای دیگری است.
فکر میکنید که چرا طی یک، دو دهه اخیر تفکر هنرجویان بازیگری به این سمت رفته است؟
الهام پاوهنژاد: به نظرم تا حدودی اقتضای مسائل اجتماعی هم هست. من دلیلش را فقط پای تنبلی جوان امروزی نمیگذارم. یک جریانی با تکنولوژی آمده که خیلی چیزها را از جوان امروز ما گرفته است. من در دوران دانشجویی تمام جذابیت و علاقهام این بود که کمک هزینه دانشگاهم را بگیرم و برای خرید کتاب به کتابفروشیهای روبروی دانشگاه تهران بروم. الان چنین تفکری در جوانهای ما از بین رفته و آنها حاضر نیستند که 40 هزار تومان خرج دیدن یک تئاتر کنند اما 90 هزار تومان میپردازند تا یک ساعت در یک کافی شاپ بنشینند و گپ بزنند.
شما پس از سالها بازیگری در عرصه تلویزیون و تئاتر و همینطور دو تجربه در سینما، چه اتفاقی افتاد که بالأخره تصمیم گرفتید به سمت کارگردانی در تئاتر بروید و چرا برای اولین کارتان نمایشنامه "کافه پولشری" آلن وتز را انتخاب کردید؟
الهام پاوهنژاد: من هیچوقت دغدغه کارگردان شدن نداشتهام و هنوز هم ندارم. من حتی در مقام بازیگر هم فکر میکنم که تئاتر یک کار گروهی است که کارگردان یک آدم باهوش است که از تخصص همه استفاده میکند و در نهایت یک سری چیزها را از فیلتر خود عبور میدهد. اولین اثری که نام من در آن با عنوان کارگردان آمد، نمایشنامهخوانی اثر "قضیه متران پاژ" نوشته الکساندر وامپیلوف بود که در آن یک تیم فوقالعاده متشکل از آقایان حسن پورشیرازی و سیروس ابراهیمزاده نمایشنامهخوانی میکردند. آن نمایشنامهخوانی به نفع زلزلهزدگان آذربایجان انجام شد و کار بسیار موفقی هم بود.
من بعد از نمایشنامهخوانی "قضیه متران پاژ" برای اجرای آن متن روسی ایدههای خیلی جالبی داشتم چون متن بسیار بامزهای بود و خیلی خوب با شرایط جامعه ما آداپته میشد. آن نمایشنامه یک متن 8 پرسوناژی بود که 8 بازیگری که من در ابتدا برایش چیده بودم، 5 نفر تیپ بودند. همه اینها مستلزم بودجه زیادی بود که هر چه بالا و پایین میکردیم، میدیدیم که بودجه آن تأمین نمیشود. در آخر با یک تهیهکننده به توافق رسیدم و یک تیم فنی پشت صحنه متشکل از همه اعضای فنی "کافه پولشری" به علاوه رضا مهدیزاده را آماده اجرا کردم که بازیگر نقش اول نمایش دو، سه روز قبل از شروع تمرینات یادش آمد که متن روسی دوست ندارد! البته ایشان بعد از آن سر از یک سریال درآورد. این اتفاق توی ذوق من خورد و من باید یک بازیگر جایگزین میکردم که چهره باشد و بتواند بفروشد چون در غیر این صورت بحث تهیهکننده به میان میآمد و بودجه نمایش. این چالش یک مقدار مرا اذیت کرد و در نهایت تصمیم گرفتم که مدتی بیخیال آن نمایش شوم.
در همان روزهایی که من از اجرای نمایشنامه "قضیه متران پاژ" منصرف شده بودم، آقای اصغر نوری یک متن ترجمه را برای من فرستاد و من خواندم. یک آقای جوانی قرار بود آن را کارگردانی کند و از من هم به عنوان بازیگر دعوت کردند که در نهایت آن نمایش به سرانجام نرسید و متوقف شد. بعد از آن آقای نوری گفت که این متن خیلی حیف است و من تصور کرده بودم که کار میشود و شما آن را بازی میکنید. مدتی گذشت و من در یک جایی آقای نوری را دیدم و گفتم که خودم میخواهم متن "کافه پولشری" را کار کنم و ایشان هم خوشحال شد و قبول کرد. در نهایت سال قبل مراحل تولید این تئاتر کلید زده شد و کارهای مجوز آن را انجام دادیم تا اینکه برای امسال آماده اجرا شد.
چه چیزی در متن نمایش "کافه پولشری" نظر شما را به خود جلب کرد؟
الهام پاوهنژاد: نمایشنامه "کافه پولشری" با تمام ضعفهای دراماتیکی که دارد، خیلی امروزی است. شاید من اگر آن را 10 سال پیش میخواندم، آنقدر برایم جذابیت ایجاد نمیکرد. خانم پولشری که نقش اصلی این نمایش است، دقیقاً زنی است همسن و سال من در دوره میانسالی. دغدغههای ذهنی من در متن "کافه پولشری" و در شخصیت خانم پولشری وجود دارد. دغدغههایی که خیلی از آدمهای امروزی با آن گریبانگیر هستند، نظیر عدم روابط، دیر شدن و از دست دادن زمان. مسأله مرگ در چند سال اخیر برای همه جامعه ایران قابل درکتر شده و من هم شخصاً به خاطر از دست دادن پدرم، مرگ را به شکل باورپذیرتری به چشم دیدهام. آدم تا وقتی پدر و مادرش را از دست نداده، هیچوقت باور نمیکند که قرار است یک روزی آنها دیگر نباشند. اما وقتی برای اولین بار پدر یا مادر آدم فوت میشود، مفهوم مرگ شکل واقعیتری پیدا میکند و برخورد آدم با آن هم جدیتر میشود و آدمی در مییابد که مرگ تنهایی چیزی است که در مقابلش حقیر و ناتوان است. حالا باور کردن مرگ به آدم میگوید که فرصت زیادی ندارد، پس باید از فرصتی که برایش باقی مانده استفاده کند. من همه این دغدغهها را در "کافه پولشری" دیدم.
نمایش "کافه پولشری" در طول اجرا از زبان خانم پولشری روایت میشود که این کاراکتر مدام از مرگهای گذشته و فرصتهای از دست رفته میگوید اما به اعتقاد من در آن خیلی شور زندگی وجود دارد. در واقع نمایش "کافه پولشری" بیشتر از آنکه بخواهد راجع به مرگ باشد، دعوت به زندگی و شور است. خودتان هم با این نکته موافقید؟
الهام پاوهنژاد: دقیقاً. شما وقتی متوجه هیجانات بولشری و گذشته و جنگها و تلخیهای او میشوید، ارزشهایش را بیشتر در مییابید. شغل خانم بولشری مواجه شدن با آدمها است. کافه جایی است که همه طیف سنی در آن اجتماع میکنند و همین مسأله خانم پولشری را عاشقتر میکند و او دلش میخواهد که زندگی را بیشتر در آغوش بکشد.
در یک جاهایی از نمایش به خصوص آنجایی که خانم بولشری به پسر جوان ابراز عشق میکند، انگار که یک نمایش به ظاهر کوچک به یک اتفاق یا حتی یک رمان خیلی بزرگ در ستایش عشق و زندگی تبدیل میشود. گویا خود آقای وتز هم از یک جایی خواسته که متنش را به یک متن با شکوه تبدیل کند. نظر شما چیست؟
الهام پاوهنژاد: به نظرم متن دارد نشانهگذاری میکنید. شاید شما ده صفحه اول متن را بخوانید و حس کنید که تکلیف متن مشخص نیست اما متن دارد با مطرح کردن خروج از خانه، ازدواج ناموفق و... کدگذاری میکند. این کدگذاریها نشان میدهد که ما با یک متن ساده مواجه نیستیم و به مخاطب میگوید که منتظر باش تا در جلوتر یک سیلی بخوری. من در کارگردانی نیز سعی کردهام که این نمایش در دو پارت باشد که آن اعترافات و ابراز علاقهها پارت اول را از پارت دوم جدا میکند. کل اجرای نمایش کافه پولشری نزدیک 47،48 دقیقه است و پارت اول آن 20 دقیقه. بقیه آن مربوط به پارت دوم است که اتفاقات مهمی در آن میافتد. در پارت اول انگار مخاطب دارد به پارت دوم هول داده میشود اما در پارت دوم دیگر نمیشود شتابزده عمل کرد چون تمام چکیده متن و هدف من به عنوان کارگردان در آن پارت قرار دارد و باید به دل مخاطب بنشیند.
شما برای اولین کارگردانیتان یک نمایشنامه مونولوگ را انتخاب کردید که کارگردانی آن بسیار سخت است، چون در مونولوگ خیلی چیزها از جمله میزانسنها، ریتم و جنس بازی باید حرفهای باشد تا مخاطب خسته نشده و آن را رها نکند. چرا برای اولین تجربه کارگردانی روی صحنه، اجرای یک نمایشنامه مونولوگ را انتخاب کردید و چطور توانستید اتفاقات منفی که در مونولوگ ممکن است به وجود بیاید را مهار کنید تا مخاطب سالن تئاتر را ترک نکند؟
الهام پاوهنژاد: من صادقانه بگویم که وامدار تواناییام در بازی مونولوگ هستم. من قبلاً تجربه بازی مونولوگ داشتهام که جدیدتریناش در نمایشنامه "سهگانه اورنگ" به کارگردانی آقای محمد حاتمی بود. قبلاً در آنجا هم خودم را به تیم اجرایی اثبات کردم. به خاطر دارم که آقای یاراحمدی دوست داشت اول مونولوگ آن نمایشنامه را عوض کند اما من آن را در حضور آقایان حاتمی، یاراحمدی و نادری اجرا کردم و همه اذعان کردند که یک اتفاق جدید رخ داده و پذیرفتند که مونولوگ به همان شکل توسط من اجرا شود. به نظرم در وهله اول متن باید این بضاعت مونولوگ گفتن را داشته باشد و بعد بازیگر بتواند آن را به خوبی هدایت کند تا تماشاگرگریز نشود.
من بعد از مشاوره گرفتن از خانم شیوا اردویی، اولین تمرینهایم را با آقای علی بوستان به عنوان طراح صدا و موسیقی انجام دادم چون اعتقاد داشتم که این نمایش به طراحی صوت و موسیقی احتیاج دارد. آقای بوستان در صحبتهایمان یک پیشنهاد با مزه ارائه داد که برای نمایش صدای ذهنی بگذاریم. مثلاً علی بوستان پیشنهاد کرد که زمان زیرگرفته شدن مرد توسط کامیون، صدای کامیون بگذاریم. علی بوستان مثالهایی آورد که فکر مرا به سمت شیوه اجرای فانتزی برد که نمیخواستم نمایشم فانتزی شود. بنابراین به آقای بوستان گفتم که دوست دارم شیوه رئالیسم کار در بیاید چون میخواهم حرفی که نمایش دارد میزند، کاملاً روی مردم تأثیر بگذارد. بعد از آن خودم به این نتیجه رسیدم که نمایش را با این تحلیل جلو ببریم که هر آدمی یک ماسک و نقاب دارد که دیگران آن را نمیبینند. در واقع ذهن آدم ناخودآگاه حرفهای خصوصی خودش را میزند اما دیگران آن را نمیشنود که ما تصمیم گرفتیم آن فکرهای ذهن را به نریشن تبدیل کنیم، به طوری که روی کلام بازیگر قرار گیرد. آقای بوستان ابتدا به خاطر امکانات سختافزاری کافه تریا خیلی با این پیشنهاد مخالفت میکرد اما در نهایت آن را تست کردیم و الان آن ایده را با یک اسپیکر، یک باند و یک لپتاپ اجرا میکنیم. خدا را شکر که تا به حال به مشکلی بر نخوردهایم. این اتفاق خودش باعث میشود که مونولوگ به لحاظ رنگی و حسی تفکیک شده و پاساژهای آن مشخص شود. البته من هنوز هم خیلی از اتفاقات نمایش را تغییر میدهیم تا اجرای هر شب بهتر از اجرای شب گذشته شود.
آقای گرامی همانطور که میدانید الان تازه 4،5 سال است که مسأله تهیهکنندگی به طور جدی در تئاتر مطرح شده که علتش هم به وجود آمدن تئاتر خصوصی است. شما خودتان چقدر با تئاتر آشنایی دارید و چه اتفاقی افتاد که به سمت تهیهکنندگی یک تئاتر آمدید؟ آن هم یک نمایش مونولوگ.
مسعود گرامی: من خانم پاوهنژاد را از قبل دیده بودم و با ایشان آشنایی داشتم. آخرین نمایشی که از ایشان دیدم هم نمایش "سهگانه اورنگ" بود. تهیهکنندگی نمایش "کافه پولشری" اولین تجربه من در تئاتر است. من ابتدا احساس کردم که میتوانم به عنوان یک بیزینس وارد یک تئاتر شوم و اسپانسر آن باشم. گالریداری نیاز به تبلیغات دارد که هر گالری ممکن است به یک شکل تبلیغ کند اما کمتر دیده شده که یک گالری این کار را از طریق تئاتر انجام دهد. به هر حال من کارم را به عنوان اسپانسرینگ با نمایش "کافه پولشری" آغاز کردم که بعد خانم پاوهنژاد پیشنهاد کرد که من تهیهکننده این نمایش باشم. همانطور که میدانید، تهیهکنندگی نیاز به یک سری تجربیات دارد که من این تجربیات را نداشتم اما به هر حال این اتفاق با اطمینان و اعتمادی که خانم پاوهنژاد به گالری طلای گرامی داشت، انجام شد. بعد از آن هم با خانم پاوهنژاد در مورد نمایش صحبت کردیم که لوکیشن آن در کافه برای من خیلی جذابیت داشت چون یک مقدار ساختارشکنانه بود.
گالری طلای گرامی هر ماه یک بودجهای را برای تبلیغات کنار میگذارد که من به عنوان یک عضوی از این تیم، بیشتر دلم میخواهد این بودجه صرف تبلیغات کارهای هنری شود. قبلاً هم سابقه چنین تجربیاتی را داشتهایم و از بچههای دانشگاه صنعتی تهران حمایت کردهایم. بنابراین من خیلی سعی کردم و جنگیدم تا این اتفاق بیفتد چون این کار را دوست داشتم. در این کار خیلی چیزها را هم یاد گرفتم، گرچه وارد شدن به یک کاری که در تخصص شما نیست خیلی مسئله پیچیدهای است. البته من در این نمایش خیلی هم تهیهکنندگی نکردم و بیشتر یک اسپانسر بودم تا خانم پاوهنژاد بتواند نمایشاش را به روی صحنه ببرد.
الهام پاوهنژاد: به نظرم اگر گروه اجرایی در ابتدای همکاری با تهیهکننده همه چیز را خیلی شفاف بگوید، در ادامه مشکلات کمتر میشود. در اجرای نمایش "کافه پولشری" آقای مهدی شفیعی و پیمان شریعتی خیلی مرا کمک کردند و کسی سنگی جلوی پای من نینداخت اما من از همان ابتدا به آقای گرامی گفتم که وضعیت اجرای یک تئاتر مشخص نیست و امکان دارد که به یکباره بعد از 5 اجرا، جلوی کار گرفته شود. البته که احتمالش خیلی کم است چون دوستانی هستند که الهام پاوهنژاد را در این زمینه حمایت کنند اما به هر حال این خطر همیشه برای هر تئاتری وجود دارد. من فکر میکنم که هدف آقای گرامی و گروه گالری گرامی، یک مقدار اقتصادی بود اما آنها هم با این نیت جلو نیامدند که یک مبلغی را خرج نمایش کنند و 3 برابرش را در بیاورند. اما در هر صورت تهیهکنندگی یک کار جمع و جورتری چون "کافه پولشری" ریسک کمتری از یک نمایش پر پرسوناژ در تالار وحدت دارد. پس ما از ابتدای نمایش با آقای گرامی این اعتمادسازی را به وجود آوردیم که در یک تیم هستیم. من به ایشان گفتم که عوامل نمایش من همانقدر در خدمت شما هستند که شما همراه ما هستید و بالعکس. من دقیقاً این جمله را به آقای گرامی گفتم که فکر نکنید چون شما در این نمایش سرمایهگذاری کردهاید این نمایش باید بفروشد و دیده شود، بلکه نمایش الهام پاوهنژاد تحت هر شرایطی باید دیده شود و تیم من تمام تلاششان را حتی بدون حضور تهیهکننده هم خواهند کرد که اولین تجربه کارگردانی من دیده شود. برای من به عنوان اولین تجربه کارگردانی خیلی اهمیت دارد که کارم درست دیده شود و اتفاق خوبی برایش بیفتد.
تا کنون در تئاترهای مختلفی میان تهیهکننده و سرمایهگذار با گروه اجرائی مسائلی پیش آمده که سرمایهگذار کار را ترک کرده و یا اتفاقات منفی دیگر افتاده است. همیشه هم مقصر سرمایهگذار نبوده و گاهاً گروه اجرایی چون قوانین تجارت را خوب نمیدانسته، موجب به وجود آمدن یک سری اختلافات شده است. شما این اعتماد متقابل میان بخش سرمایه و بخش فرهنگ را چطور به دست آوردید؟
مسعود گرامی: در مورد تهیهکنندگی اگر بخواهیم وسیعتر فکر کنیم، شرایط خیلی سخت میشود چون در آنجا مسأله همفکری اقتصادی یک هیأت مدیره مطرح میشود. شرکتهای بزرگی که میآیند در یک کاری سرمایهگذاری کنند، قطعاً به دنبال سود هستند و میخواهند در ازای سرمایهگذاری خود در یک پروژه، از آن برداشت کنند. بنابراین بحث در آنجا جدیتر شده و آنجاست که امکان دارد یک سری بداخلاقی به وجود بیاید. روند کار ما فرق میکرد چون ما به همان اعتماد و شفافیت که خانم پاوهنژاد فرمودند، اکتفا کردیم و سعی کردیم که هر کدام خودمان را به همدیگر معرفی کنیم. بعد از این کار هم گالری گرامی و هم خانم پاوهنژاد کار خودشان را ادامه خواهند داد و قطعاً هیچکدام دوست ندارند که در چنین کاری یک سری اتفاقاتی بیفتد که روی اسمشان تأثیر سوء بگذارد. من کارم را با تحقیق و فکر شروع کردهام و باید پای آن بایستم و خانم پاوهنژاد هم قطعاً هیچوقت نمیآید که اسم و هویتش را به خاطر چنین اتفاقهایی زیر سوال ببرد. در چنین کارهایی باید به این فکر کرد که رابطه متقابل گروه تهیه و اجرا جوری باشد که این جریان همچنان هم ادامه پیدا کند.
خانم پاوهنژاد شما به عنوان کارگردان فکر میکنید که حضور یک تهیهکننده یا سرمایهگذار چقدر میتواند در پیشرفت یک نمایش تأثیرگذار باشد؟
الهام پاوهنژاد: من در مورد سرمایهگذاری این نمایش میخواهم خیلی صادقانه صحبت کنم. در این نمایش تمام برآوردی که من به عنوان دستمزد برای خودم به عنوان کارگردان داشتم، صفر مطلق بود. یعنی من هیچ چیزی را برای خودم در نظر نگرفتم. برآورد دستمزد سایر اعضای گروه نیز به واسطه لوکیشن اجرا و قیمت بلیت، کمترین رقم ممکن بود. در صورتیکه قراردادی که بین ما با گالری طلای گرامی بسته شد حتی کمتر از آن رقم برآوردی بود. با این حال باز هم حضور یک تیم حامی مالی برای من باعث دلگرمی بود. من هیچوقت به این فکر نکردم که پولم را بگیرم و به فکر تماشاگر نباشم چون حتی اگر بحث بازگشت مالی برای تهیهکننده نبود هم من به عنوان اولین اثری که کارگرانی کردهام، نیاز به تماشاگر و دیده شدن داشتم و دارم.
در مورد سوالی که شما پرسیدید، من یک جاهایی حس کردم که هزینههای کار دارد بالاتر هم میرود. مثلاً ما در شب اول برای تمامی تماشاگران نمایش کاپ کیک خریدیم تا به همه حس حضور در یک کافه داده شود و در حین میل کردن کاپ کیک، به مونولوگهای من گوش بدهند. این اتفاق در شب اول آنقدر تأثیرگذار بود که با توجه به این موضوع که در برآورد بودجه ما این موضوع دیده نشده بود، اما بخاطر تاثیری که داشت تصمیم گرفتیم که این اتفاق در شبهای بعدی هم رخ دهد حتی اگر هزینههای آن را خود گروه متقبل شود. یا تیزری برای نمایش ساخته شد که از پیش برآورد نشده بود. در کل به نظرم حضور یک گروه تهیه یا اسپانسرینگ خیلی خوب است چون حداقل خیال مرا راحت میکند که یک بودجهای هر چند اندک دارم که میتوانم به اعضای گروهم بدهم. به هر حال گروه من هم جدا از تمام محبت و لطفی که به من دارد، یک گروه حرفهای است که آمده کار کند و نیاز به دستمزد دارد. امیدوارم که در ادامه از مرکز هنرهای نمایشی هم یک بودجهای بگیرم تا به بچههای گروهم بدهم.
قیمت بلیت اجرا در کافه را هم خود شما تعیین کردید؟
الهام پاوهنژاد: بله. قیمت بلیت قبل از بستن قرارداد با گالری گرامی مشخص شد. به من گفتند که برای هر اجرا در کافه تریا، 20 درصد از درآمد اجرایتان کم میشود. من دیدم که اگر قرار است برای اجرا در کافه تریا هم همان مبلغی که برای اجرا در سالن سایه کم میشود را از من کم کنند، پس قیمت بلیت را همان 20 هزارتومان در نظر بگیرم چون همانطور که اشاره کردم، گروه من یک گروه حرفهای و تراز اول است که هر کدام از اعضای آن دستمزدشان بالا است و باید درآمد آنها تأمین شود. به من گفته بودند که قیمت بلیت را 15 هزار تومان در نظر بگیرید که من دلایلم را ذکر کردم و خوشبختانه پذیرفتند که قیمت بلیت برای هر تماشاگر 20 هزار تومان باشد که از این مبلغ 5 درصد هم به سامانه تیوال میرسد. به همین خاطر است که میگویم حضور تهیهکننده میتواند قوت قلب باشد تا گروه اجرایی تمرکزش را روی اجرا بگذارد. خوشحالم که الان گروهی از ما حمایت میکند که دوست دارند کار خوب ما دیده شود.
مسعود گرامی: همین احساسی که خانم پاوهنژاد دارند، در تیم گالری طلای گرامی هم وجود دارد و میان هر دو گروه متقابل است. به هر حال سرمایهگذاری در چنین نمایشی باعث میشود که آدمها برند ما را بشناسند و از آثار ما خریداری کنند. ما هم سعی میکنیم که هزینههایمان را در چنین کارهایی انجام دهیم که هم از آن لذت میبریم و هم طرف مقابل هم از ما حمایت میکند. در واقع این همکاری یک همکاری دو سر برد است.
اما خانم پاوهنژاد باید پذیرفت که هر کسی که پوستر نمایش "کافه پولشری" را میخواند، ممکن است که برای یک لحظه با دیدن نام گالری طلا بر روی پوستر مکث کند (این مکث میتواند مثبت یا منفی باشد) چون تاکنون هیچ گالری طلا به عنوان اسپانسر یا تهیهکننده وارد تئاتر نشده است.
الهام پاوهنژاد: بله اما به هر حال گالری گرامی هم یک نگاه آرتیستیکی دارد چون طراحی طلا میکند و طراحی هم خودش از مجموعه آرت است. ما با آقای گرامی خیلی بحث کردیم که چه کار انجام دهیم که تبلیغاتمان خیلی گل درشت نشود که ایشان گفت که شما در نمایشتان زیورآلات ندارید؟ من یادم آمد که خانم گلناز گلشن به من گفته بود که برای کاراکتر خانم پولشری به یک گوشواره و گردنبد نیاز هست. بنابراین خود گالری گرامی یک گردنبد طراحی کرد که من الان در اجراها به گردن میاندازم. همین تعاملات و هم فکریهاست که باعث میشود یک اتفاق خوب بیفتد.
شما به عنوان یک بازیگر و کارگردان خلاق هر شب به روی صحنه میروید و کاراکتر خانم پولشری را بازی میکنید. در هر اجرا ممکن است که فکرهای جدیدی به ذهنتان برسد که این فکرها بعضاً مخرب و در گاهی از اوقات هم پیشبرنده هستند. برای پیشرفت در کار این فکرها را چگونه کنترل میکنید؟
الهام پاوهنژاد: در این زمینه داشتن یک تیم کارگردانی خوب خیلی به آدم کمک میکند. من در گفتوگوهایی که با شیوا اردویی و سروناز نانکلی داشتم، سلیقههای همدیگر را فهمیدیم و در جاهای مختلف همفکریهایی انجام دادیم تا اینکه بهترین تصمیمات ممکن گرفته شد. زمان ما برای اجرا کم بود و تمریناتمان خیلی فشرده و پشت سر هم برگزار شد. من به کارم به شیوا اردویی اعتماد کردم. گرچه یک جاهایی فکرمان در تضاد با هم بود اما در نهایت با هم به یک دید مشترک میرسیم و کار را جلو میبریم. مهمترین اتفاقی که من هر شب با آن مواجه هستم، تماشاگر است. من با تماشاگر ارتباط چشمی دارم که در این ارتباط یک شب ممکن است که تماشاگر خوب برخورد کند و یک شب بد. خوشبختانه که در چند شبی که ما به روی صحنه رفتهایم، ارتباط تماشاگر خوب بوده است. من از اول با تماشاگران در سالن هستم و دقیق نگاه میکنم که چه کسی در کجا مینشیند و من قرار است که دیالوگم را روبروی چه کسی بگویم. این برای من تجربه خیلی جذاب و جالبی است.
تهیهکنند در مسائل فنی اجرای نمایش "کافه بولشری" دخالت میکند یا خیر؟
الهام پاوهنژاد: خیر. گالری طلای گرامی آنقدر به ما لطف و اعتماد کامل دارد که همه اتفاقات فنی نمایش را به خود ما میسپارد. آقای گرامی زمانی به عنوان تهیهکننده به ما محلق شد که همه کارهای ما انجام شده بود. ما همه چیز را به ایشان نشان دادیم و پیشنهاداتمان را مطرح کردیم که ایشان به ما اعتماد کرد. هر جایی هم که لازم بود به ما کمک کرد. مثل همان مسأله گردنبند که یک پیشنهاد ارائه داد و ما پذیرفتیم چون خیلی جذاب بود. امیدوارم که این تعامل تا پایان نمایش ادامه داشته باشد و اتفاق بدی نیفتد.
مسعود گرامی: من در کاری که تخصصم باشد و آن را بلد باشم، اشتباه نمیکنم. در مورد نمایش "کافه بولشری" من اصلاً نمیخواستم نمایش را شخم زده و همه چیز را برهم بزنم چون زمانی به تیم اضافه شدم که کار بسته شده بود، بنابراین اعتماد کردم و گفتم که همانطور که تصمیم گرفتهاید آن را اجرا کنید. اما اگر بخواهیم دوباره یک کار مشترک انجام دهیم، قبل از شروع آن با هم صحبت میکنیم و میگویم که من هم تواناییهایی دارم تا تعامل خوبی صورت بگیرد و نتیجه کار بهتر شود. مثلاً یک جا ممکن است که گروه اجرایی بگوید که فلان پوستر به لحاظ هنری خوب است اما در اصل آن پوستر را فقط یک قشر خاص درک کنند. در چنین مواردی باید تعامل کرد اما به طور کلی من آدمی هستم که اگر همه چیز درست پیش برود، کنار میآیم و قانع میشوم و نمیخواهم به اجبار به گروه فشار بیاورم.
الهام پاوهنژاد: واقعاً همه چیز نمایش همینطور پیش رفت. در مورد پوستر همه ما دوست نداشتیم که پوستر تبلیغاتی نمایش عکس داشته باشد اما آریان رضائی گفت که بهتر است پوستر عکس داشته باشد چون صرفاً یک پوستر هنری جواب نمیدهد. ما هم به تخصص همدیگر اعتماد میکنیم و به همین خاطر قبول کردیم که پوستر عکس داشته باشد. در آخر هم خودم پوستر را دیدم و متوجه شدم که دوستش دارم، این نشان میدهد که کار درست پیش رفته است. سعی ما بر این است که با احترام گذاشتن به تخصص یکدیگر و همفکری، نمایش را هر شب بهتر از شب گذشته به روی صحنه ببریم.