سرویس تئاتر هنرآنلاین: "حضرت اشرف" برگرفته از تاریخ معاصر است و در واقع این لقب قوامالسلطنه است که شش پادشاه را پشت سر نهاده و در سیاست نقشهای بسیاری داشته است و البته حسین پاکدل در نگرهای دراماتیک و نه متکی به تاریخ به ناچار آن را تحریف کرده که بتواند اندیشه و تخیلاش را در صحنه نمایان سازد.
تاریخ تلخ
تاریخ بیشتر تلخ است و در آن گاهی حماسه و بیشتر تراژدی رویدادها را برایمان برجسته میسازد و گاهی نیز تاریخ میتواند با مرور برخی از پیروزیها نقاط پر از شور و نشاط را برای ملتی برجسته گرداند. در نگاه پاکدل تاریخ به اقتضای آدمی است که نه سفید و نه سیاه که بینابین در نظر گرفته شده است و میخواهد او را از منظری منصفانه به چالش بکشد چنانچه بیشتر سیاستمداران در گذار تاریخیشان با چنین روند و رویکردی مواجه میشوند. در واقع حضرت اشرف مواجهه ما با تاریخی است که در آن فراز و نشیبهای یک آدم به ما سمت و سویی غریب میدهد.
حضرت اشرف (با بازی حمیدرضا نعیمی) تاریخ معاصر را بهانه قرار میدهد که در آن غور کنیم و بیابیم آنچه که میتواند منجر به تراژدی شود. اینکه هر کسی سرزمین خودش را در ما به ازاهای ملموس بشاند، بخشی از آن در تاریخ ثبت شده و با نگاه تحلیلیتر میشود آن را در ادبیات و هنر مرورش کرد.
حسین پاکدل در نوشتن و اجرای حضرت اشرف شاید برای استقرار درام به تحریف دامن زده باشد که زده است و شکی نیز در آن نیست اما این تحریف شیرین است چون مبنایاش تخیل و فانتزی است و نمیشود صرفا در اتکای به واقعیت تاریخی در صحنه حرفی برای گفتن داشت که آن دیگر کاری است که در پژوهش انتظار میرود. اما در درام باید که فانتزی باشد که بتوانیم خویشتن را به ازای آنچه اتفاق افتاده تخیل کنیم و این بازنمایی بصری و دراماتیک است که ما را دچار دگرگونی فکری یا شهودی خواهد کرد.
نمایش با یک بیماری تب آلود و هذیان آغاز میشود. مردی که در رادیو اعلام شده است، مرده است؛ اما زنده است و هنوز جان در بدن دارد و انگار باید که به ناچار بمیرد چون این خواست شاه مملکت است. بنابراین این هذیان و تب شخصیت اصلی را در مسیر خواب درمانی قرار میدهد که بتواند مروری بر زندگیاش داشته باشد.
حضرت اشرف
حضرت اشرف که در دو نظام قاجار و پهلوی 5 بار فقط نخست وزیر شده است و او اتفاقات بزرگی را در تاریخ معاصر رقم زده است مثل نوشتن فرمان مشروطیت، مداخله در غائله آذربایجان و 30 تیر و مانند اینها که هر کدام فراز و نشیبی است که در نهایت، 30 تیر سقوط تراژیک اوست که به نفع شاه و به ضرر مملکت و ملت حرکتی را انجام میدهد که به گونهای بانی کنارهگیریاش از قدرت برای همیشه خواهد شد. و این هم نوعی بدنامی است که در مقابل آن حرکات شایسته و مثبت سیاسیاش قرار گرفته است.
حضرت اشرف نه سیاه و نه سفید بلکه خاکستری است و یک انسان هوشمند را در بالا و پایین زندگیاش نمایان میسازد و در این خوابگردی گزارشی از برهههای مختلف زندگیاش را شاهد هستیم. او از زمان ناصرالدین شاه و دربار قاجاری پا به عرصه قدرت میگذارد. البته در ابتدا به دلیل آنکه نوجوان خوش خطی است و میتواند در دربار با این خط خوش برای خودش جایگاهی هر چند کوچک بیابد و این مقدمهای برای آشنایی با دلتمردی و سیاست که خمیره او میشود تا زمانی که در 1334 ه.ش. میمیرد. یعنی سهم او در زندگی هم همین سیاست است و لاغیر!
اصل شخصیت
احمد قوام (زاده ۱۲۵۲ تهران - درگذشته ۱۳۳۴ تهران) ملقب به قوامالسلطنه، سیاستمدار ایرانیِ پایان دوران قاجار و روزگار پهلوی بود که پنج بار نخستوزیر ایران شد (دو بار در پایان دوران قاجار و سه بار در زمان حکومت محمدرضا پهلوی). او فرزند ابراهیم معتمدالسلطنه و نوهٔ محمد قوامالدوله آشتیانی و برادر کوچکتر وثوقالدوله بود.
قیام کلنل محمدتقی خان پسیان در خراسان در سال ۱۳۰۰ و غائلهٔ آذربایجان در سال ۱۳۲۵ در دوران نخست وزیری قوام رخ داد. او در زمان قاجار لقب قوامالسلطنه یافت و محمدرضا شاه به او لقب حضرت اشرف را داد (پس از بروز اختلاف نظر میان این دو این لقب پس گرفته شده و سپس دوباره اعطا شد). القاب قدیمیتر او عبارتاند از منشی حضور (۱۳۱۵ ه. ق)، دبیر حضور (حدود ۱۳۲۲ ه. ق) و وزیر حضور (۱۳۳۴ ه. ق) از جمله فعالیتهای مهم قوام السلطنه نگارش فرمان مشروطیت و نقش او در جریان فرقه دموکرات آذربایجان و خروج نیروهای شوروی از ایران در ۱۳۲۵ و نیز قیام سی تیر در سال ۱۳۳۱ بود.
عرصه اندیشه
پاکدل مرد عرصههای اندیشمند است و البته با فرم میانه خوبی دارد و دلش نمیخواهد بدون آمیزش هنری به ماجراها سمت و سو بدهد و از سوی دیگر نیز هنرش را عاری از معنا نمیگرداند که متاسفانه در کشور در حال پیشرفت ما چنین نقیصهای از سوی برخی از مدعیان هنر از سر فضل و زورآزماییها بی پیامد دارد رقم میخورد چون فرم توخالی ره به جایی نمیبرد و این جُستاری خوشایند برای عبور از عقب ماندگیهای جاری نیست.
این فرم در اکثر کارهایش جنبه درونی، ذهنی و حتی سیال ذهن و جادویی مییابد. او نویسندهای است که به جنبههای درونی و نوعی مکاشفه اهمیت میدهد برای همین در تئاترش هم بیشتر ارتباط از جنس شهودی است و او در موقعیتی بر آن است که ذهن و روان را به چالش بکشاند اما این چالش نه از نوع استدلالی که بیشتر از نوع تلقینی است.
خواب، خوابگردی، هیپنوتیزم، سایکودراما، سیال ذهن، و وضعیت جادویی از جمله کلید واژههایی است که میتواند بسترساز چنین اتفاقاتی باشد که قرار است ما را در تکاپوی چالشی مکاشفهگر از آنچه بر شخصیت حضرت اشرف واقع میشود، قرار دهد. او یکباره با خبر مرگش از رادیو مواجه میشود در حالی که زنده است و حتی شاه پهلوی نیز این خبر را تایید و تسلیتش را اعلام کرده است. بنابراین او بهتر است که بمیرد تا زنده بماند. این خواست حکومت است اما او زنده است برای قبولش چندان منطقا آمادگی ندارد بنابراین دچار تب و هذیان شده است و برادر زنش (مهدی پاکدل) که پزشک است او را هیپنوتیزم میکند که بتواند حال و هوایش را دگرگون کند و از آن وضعیت خراب بیرون بیاورد. این سفر شش مرحله یا فاز دارد و سرانجامش نیز مرگ خواهد بود. شاید مرگی تعدیل یافته که دیگر از آن حالت ناگهانی و زورکی بیرون میآید. چون درواقع در این مسیر که مرحله هفتمش با پذیرش مرگ رقم خواهد یافت. حضرت اشرف به درک فلسفی از سقوط تراژیک خود پی خواهد برد و این خود لازمه مسیری است که در آن باید تزکیهای باشد که شاید عقوبت هم به دنبال داشته باشد.
او در مرحله اول در دربار ناصرالدین شاه (کاوه آهنین جان) است و دوره کودکیاش را میگذراند و بعد مرحله دوم که به مظفرالدین شاه میرسد و بعد دوره محمدعلی شاه و همین طور احمدشاه قاجار که او در آن مدارج علمی دانشگاهی و آشنایی با سیاست را میگذراند و در زمان احمدشاه علاوه بر ولایت خراسان به رییس الوزرایی قاجار میرسد. بعد هم رضاخان که حضرت اشرف را مات میکند و به تبعید میفرستد و در لاهیجان او را وامیدارد که به کشت چای بپردازد و باز با ورود پسرش به قدرت، ورق نیز برمیگردد و حضرت اشرف دوباره به مقامات سیاسی از جمله نخست وزیری میرسد. او چندین کار نیک و شایسته نیز مثل جلوگیری از تکه پاره شدن وطن میکند و غائله آذربایجان را میخشکاند و اما تیره روزیاش در 30 تیر 1331 رقم میخورد که علیه ملت قد علم میکند که با کشتار بیگناهان لکه ننگی در کارنامهاش ثبت میشود و این سرآغاز نابودی و خانهنشینیاش تا لحظه مرگ خواهد شد.
مکاشفه حقیقی
این روال در جریان بازی در بازی و نقش تو نقش رفتنهای بازیگران سرانجام مییابد. یعنی شیوهای که در آن برون فکنی برای مرور و عقدهگشایی شکل میگیرد و این درمانی است که در مکاشفه حقیقی صورت میگیرد. بازیگران باید مدام در حالتهای مختلف فیگور و پوزیشن در خوری را بگیرند که حضرت اشرف خود را در موقعیتهای چندگانه قرار دهد. درمان او انگار درمان ملتی است و این وجه استعاری کار است که ما را به پردازشی درونیتر متوجه میکند؛ یعنی آنچه میبینیم فراتر از آن تکنیک و فرمی است که در ابتدا به آن اشاره شد. اما بازیگران با آنکه تلاش میکنند اما گاهی از درون با جوشش کمتری همراه میشوند که این مانع از هماهنگی درونی و ایجاد ضرباهنگ دقیقتر می شود و لحظاتی به اصطلاح؛ یا ریتم میافتد یا ناکوک میشود. همچنین برخی از نقشآفرینان هم از لحن طنز بیرون میزنند و نمیتوانند به درستی اسباب خنده شوند. شاید نقش آفرینی سوده شرحی از این نوع بازی غلط باشد که ما را اذیت کند، با یادآوری این نکته که این لوسبازیها یعنی چه؟! به هر تقدیر وجه طنز و کمدی باید در آن تقویت شود که این کار را صادقی ملکی، کاوه آهنین جاه و عاطفه رضوی انجام میدهند. حتی آرش فلاحت پیشه هم با جدیت خود بر این کمدی شدن و حضور طنزآمیز تاکید میکند اما او به تکرار یک حس و حالت میرسد که این خود مانع از بروز اتفاقی شایستهتر خواهد شد. حمیدرضا نعیمی بیشتر کارگردان است و در بازیگری باید که کارگردانان بر او نکتههای لازم را یادآور شوند و در خلاقیت و جوشش درونی در بازیگری انگار باز میماند. مهدی پاکدل خیلی جدی است و باید برای کمدی و طنز بودن نیز بهتر از اینها حضورش را اثبات کند و در برابر آنچه غیر عادی میشود مقاومتی نشان ندهد. بدن رها در برابر اعمال بدخیم است که کمدی را فراتر از انتظار تماشاچی موجب خواهد شد و اگر تاکید بر طنز هم باشد باز هم این روال در آن عادی است.
تصویر خلاق
به هر تقدیر حسین پاکدل بر وجه تصویری کارش با نورپردازی، گریم، طراحی لباس و صحنه تاکید میکند و در دو سطح مختلف تصویرسازیهایش باعث ایجاد فضایی القاگر خواهند شد. وجه پنهان که در پس طنابهای آویز است و یک مکان با کاناپه سلطنتی که در رخ نمایی و ظهور رفتارهای نمایشی حضور پر رنگی دارد و این از آن نشانههای بارزی است که همواره پاکدل بر آن تاکید میکند که بتواند در ایجاد تصاویر کوشا و خلاق بنماید.