سرویس تئاتر هنرآنلاین: سالها تجربه اجرای تئاتر در سبکهایی متنوع از نمایش خیابانی تا تئاتر صحنهای؛ تحصیل و کار در حوزه تئاتر درمانی؛ تحصیل در امریکا در سالهای پر التهاب و جذاب میانه قرن بیستم؛ تدریس در سطوح مختلف در یکی از مهمترین مراکز علمی تئاتر ایران و ترجمه نمایشنامه و کتب آموزشی دست اول از کارنامه کاری منیژه محامدی یک مجموعه متنوع و منحصر به فرد میسازد. همین کارنامه در کنار شخصیت شیرین و صادق او کافی است برای اشتیاق به گفتوگو با این کارگردان باسابقه تئاتر. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی نوروزی با منیژه محامدی درباره زندگی، کار و افکار اوست.
خانم محامدی سال 95 به لحاظ حرفهای برایتان چطور سالی بود؟
من در سال 95 تئاتر کار کردم و مطمئناً هر سالی که نمایشی از من به روی صحنه برود، برایم سال خوبی است. در سال گذشته نمایش "حادثه در ویشی" نوشته آرتور میلر را کار کردم که نمایش خیلی خوبی از آب درآمد و نقدهای خوبی در مورد آن گفته و نوشته شد. من یک گروه خوب تئاتری دارم که همچنان دارد منسجم به کار خودش ادامه میدهد. داشتن گروه "پیوند" با اعضایی که همه در آن با عشق کار میکنند، شانس بزرگی است که نصیب من شده.
چرا در سالهای اخیر چه در حیطه ترجمه و چه در حیطه تولید تئاتر، روی نوشتههای آرتور میلر متمرکز شدهاید؟
من از آثار میلر 6 نمایشنامه را ترجمه کردم که به مدتها قبل بر میگردد و برای سالهای اخیر نیست. از طرفی، دو نمایش اخیری که از متون میلر به روی صحنه بردم، به صورت اتفاقی انتخاب و اجرا شدند. من چند سال پیش میخواستم نمایشنامه "مقبره سنگی" نوشته ولادیمیر گوبریف را به روی صحنه ببرم که داستانش راجع به فاجعه چرنوبیل بود اما یک عده که در آن زمان پست مدیریتی داشتند، اجازه ندادند آن نمایشنامه اجرا شود. یک عده که واقعاً صلاحیت نظارت را نداشتند، در مورد نمایشنامه "مقبره سنگی" بهانهجویی کردند و حتی به ما پیشنهاد دادند که راجع به انفجار یک کارخانه در هند کار کنیم، اما ما پس از دو اجرا در جشنواره تئاتر فجر تصمیم گرفتیم که نمایشنامه "مقبره سنگی" را کنار بگذاریم و کارش نکنیم. با ما یک قرارداد به مبلغ صد میلیون تومان هم بسته بودند که آن را خودشان کنسل کردند و آقای دشتگلی در روزنامه کلی به ما بد و بیراه هم گفت و همه چیز تمام شد.
بعد از آن ما فکر کردیم که یک نمایشنامه دیگر را کار کنیم. از قبل به نمایشنامه دیگری فکر نکرده بودیم چون همه فکرمان به سمت نمایشنامه "مقبره سنگی" رفته بود. به هر حال یک نگاهی به نمایشنامههای موجود انداختیم و نمایشنامه "پس از سقوط" نوشته آرتور میلر را انتخاب کردیم. بلافاصله به مجموعه ایرانشهر درخواست دادیم و آنها هم سالن استاد ناظرزاده را به ما دادند و ما بلافاصله پس از عید نمایش "پس از سقوط" را به روی صحنه بردیم و بعد از اتفاقات اذیتکنندهای که برایمان رخ داده بود، یک کار خوب انجام دادیم.
در مورد نمایشنامه "حادثه در ویشی" هم همین اتفاق افتاد. ما از دو سال پیش برنامهریزی کرده بودیم که نمایش "جامعه سالم" را در سالن استاد سمندریان کار کنیم و در زمان مدیریت آقای دریابیگی در تماشاخانه ایرانشهر قولش را هم به ما دادند اما در دی ماه گذشته شوراء و مدیران تماشاخانه عوض شدند و زمانی که من در آمریکا بودم، به من خبر دادند که باید نمایشتان را در سالن استاد ناظرزاده اجرا کنید. من تصمیم گرفتم که نمایش را عوض کنم چون نمایش "جامعه سالم" باید در سالن استاد سمندریان اجرا میشد که تماشاگر و صحنه آن در یک سطح قرار دارند. به هر حال آن اتفاق هم باعث شد که ما نمایش "حادثه در ویشی" را به جای نمایشنامه "جامعه سالم" کار کنیم.
به نظر میرسد که تمرکز شما بیشتر روی تئاتر سیاسی است چون وقتی که به شما میگویند راجع به فاجعه چرنوبیل کار نکنید، بلافاصله نمایشی چون "پس از سقوط" را جایگزین آن میکنید که آن هم تم سیاسی دارد.
به هر حال من تئاتر کار نمیکنم که بگویم یک تئاتری هستم. اینطوری بزرگ نشدهام. من به خاطر اینکه بتوانم حرفی برای گفتن داشته باشم تئاتر کار میکنم وگرنه آدم هر کار دیگری هم میتواند بکند. تئاتر من باید یک حرفی برای گفتن داشته باشد و من بلد نیستم تئاتری بسازم که بعد از آن در بیرون از سالن همه بپرسند که داستان چه بود و چه شد؟ نه اینکه چنین تئاتری بد باشد، اما من آن را بلد نیستم. من به دیگران کاری ندارم و تئاتر خودم را میسازم. به همین خاطر در همه کارهای من (در 106 نمایشی که تا به حال کار کردهام)، یک جورهایی مسائل اجتماعی بررسی شده است. تئاتر من به نوعی یک تئاتر سیاسی-اجتماعی است. مسائل اجتماعی حتی اگر برای 300 سال پیش و برای هر سرزمین دیگری هم باشد، به یک شکلی به امروز ایران ربط پیدا میکند. نگاه من اینطور هم نیست که صرفاً ببینیم در وسط تهران چه اتفاقی افتاده، بلکه به این قضیه یک نگاه جهانی دارم. از طرفی، هر کدام از نمایشهای من مثل "پس از سقوط"، "چرنوبیل" یا "حادثه در ویشی" و...، حتماً وقتش بوده که قصد کردهام کارشان کنم. اتفاقات نمایش "حادثه در ویشی" همین الان هم اتفاق میافتد. مگر فرقی میکند؟ الان مگر مسئله دنیا مسئله داعش، مهاجرت، آوارگی و بدبختی نیست؟ اینها اتفاقاتی است که در سطح جهان میافتد و دیگر خبری از انسانیت در این دنیا نیست. حرف من این است که این انسانیت کجا رفته؟ چه اتفاقی برای انسان افتاده که انسانیت را فراموش کرده است؟ بنابراین اگر حرفی را میشود زد، حتماً باید آن را به زبان آورد.
در سالهای دورتر که به سمت تئاتر آمدید، دغدغههای اجتماعی چقدر در علاقهمندی شما به تئاتر تأثیرگذار بود و شما را به سمت این هنر کشاند؟ فضای اجتماعی آن زمان چطور بود و چه اتفاقاتی برایتان رخ داد؟
من واقعاً از بچگی تئاتر کار میکردم. من یک برادری به نام زندهیاد دکتر حمید محامدی داشتم که یک آدم تحصیلکرده بود. برادرم از من بزرگتر بود و من همیشه دلم میخواست که شبیه او شوم. او آدمی به شدت سیاسی بود و از سن کم در گروههای سیاسی کشور فعالیت میکرد. رابطههایی که برادرم با دوستانش داشت و حرفهایی که همیشه در خانه مطرح میشد مرا به مسائل اجتماعی نزدیک میکرد. برادرم تئاتر هم کار میکرد و من دلم میخواست که ادای او را در بیاورم. تئاترهایی که برادرم با دوستانش در دانشکده ادبیات اجرا میکرد را من در زیرزمین خانهمان تمرین میکردم و گاهی در همان زیرزمین برای خودمان اجرا هم میکردیم. آن زمان سن زیادی نداشتم و تازه کلاسهای ابتدایی را میگذراندم. در همان سن هم تئاتر کار میکردم. 3،4 عکس از آن زمان دارم که نمیدانم مربوط به چه تئاتری هستند ولی در پس زمینه عکسها نوشته شده تالار فرهنگ. برادرم آکاردئون هم مینواخت و کلاً خانه ما یک فضای هنری به خود گرفته بود. زندهیاد جعفر والی که به تازگی از میان ما رفت، از دوستان برادرم بود که همیشه به خانه ما میآمد. من او را از 3،4 سالگی میشناختم. جعفر والی به من کتابهای زیادی هدیه میداد و من با او رابطه نزدیکی داشتم.
وقتی 13 سال داشتم به انگلستان رفتم و در دبیرستان شبانهروزی درس خواندم و در مسائل مختلف دانشجویی هم فعالیت کردم. این اتفاقات مربوط به اواخر دهه 50 میلادی است که هنوز اوضاع اروپا آشوب نشده بود. هنوز درسهایم کاملاً تمام نشده بود که در سال 1966 به آمریکا رفتم و در آنجا دیپلمم را گرفتم. در سال 1967 هم به دانشگاه رفتم و تا حدودی در جریان جنبشهای دانشجویی هم فعال بودم. در آنجا بیشتر بچههای دانشجو را جمع میکردم و نمایش کار میکردم.
رشته دانشگاهیتان چه بود؟
مدرک لیسانس من برای رشته تئاتر و مدرک فوق لیسانسم برای رشته کارگردنی-بازیگری است. سالها بعد هم تئاتر درمانی خواندم.
چه اتفاقی افتاد که تئاتر درمانی خواندید؟
من سال 55 شمسی از آمریکا به تهران آمدم و در اداره تئاتر مشغول کار شدم. در آن فاصله تا سال 64 که دوباره به آمریکا برگشتم، اتفاق خیلی جالبی در ارتباط با مسائل روانشناسی برایم افتاد. یک تئاتر کار کردیم که یک نفر که مشکل روانی داشت با دیدن آن حالش خوب شد. بعد از آن چند اتفاق اینطوری دیگر هم افتاد و من کنجکاو شدم که ببینم تئاتر چه اثری در روانشناسی دارد. ابتدا با مفهوم تئاتر درمانی هم آشنا نبودم و این مقوله را تجربه نکرده بودم. بعد در آمریکا به من گفتند که یک همچین چیزی به نام تئاتر درمانی وجود دارد. این مسئله برایم جالب شد و به دنبال آن رفتم و درسش را خواندم. پس از آن عضو انجمن تئاتر درمانی شدم و مطب ویژهای برای تئاتر درمانی داشتم اما 10 سال بعد که در سال 74 دوباره به تهران آمدم، اینجا کسی تئاتر درمانی را نمیشناخت. من به وزارت علوم مراجعه کردم اما آنقدر این رشته مهجور بود که به من گفتند این رشته به درد ما نمیخورد. اصلاً نمیدانستند که تئاتر درمانی چیست و قرار است چه کاری انجام دهد. مرا پس زدند و خیلی آزارم دادند.
البته 2،3 ترم در دانشگاه بهزیستی برای دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد روانشناسی، تئاتر درمانی را آموزش دادم ولی خودم احساس کردم که خیلی رابطه برقرار نمیکنند و تئاتر درمانی دغدغهشان نیست. خیلی از آن فضا خوشم نیامد و دیگر درس ندادم. بعد از آن سعی کردم که با بچههای بازیگر دانشگاه آزاد که کار بازیگری میکردند، خیلی از تمرینهای تئاتر درمانی را انجام دهم که در آن تمرینها یک سری اتفاقات خوب پیش آمد. یکی از بچهها آنقدر با من ارتباط برقرار کرد که آمد و با من از مشکلش گفت. من متوجه شدم که معتاد است و به او گفتم که میدانم تو معتاد هستی. پس با او تمرین تئاتر درمانی کردم و آن بازیگر حالش خوب شد. یا یک نفر دیگر میخواست از همسرش جدا شود و طی تمرینهایی که داشتیم از تصمیمش منصرف شد. اتفاقهای خوبی در آن تمرینات و مراودهها رخ داد و در نتیجه یک سری به تئاتر درمانی علاقهمند شدند و به دنبال آن رفتند. من هم یک کتاب راجع به تئاتر درمانی نوشتم به نام "درام درمانی". این کتاب هم خیلی به بچهها کمک کرد. خیلی از بچهها آمدند و پایاننامهشان را با من گذراندند و کتاب "درام درمانی" هم کمکشان کرد. فاطمه فخری یکی از بهترینهایشان است که الان رفته و دکترایش را هم گرفته است.
خودتان هم همچنان تئاتر درمانی کار میکنید؟
خیر. مرا زمانی که باید کار میکردم خیلی اذیت کردند. از طرفی، من باید محل ثابت و مشخص داشته باشم و در آنجا کار کنم اما به من میگویند که حتماً باید یک روانپزشک در کنارت باشد، در حالیکه روانپزشک به درد کار من نمیخورد و روانپزشکی یک مسئله کاملاً جداست. من کارم تئاتر است و میخواهم از طریق نمایش حال آدمها را خوب کنم، کار من دارو دادن به مراجعهکنندگان نیست. برای من مهم این است که در شرایط فعلی حال مراجعهکنندگانم خوب نیست و دیگر به گذشته آنها کاری ندارم. البته من هنوز هم به بچهها در این زمینه کمک میکنم اما برای این کار مطب و آفیسی ندارم.
غالب درامهایی که شما در سبکهای مختلف کار کردهاید، به جز چند درام از دکتر ساعدی یا آقای اسکندری، درامهای غربی بوده است. چرا تا به این اندازه به درامهای غربی علاقه دارید و کمتر درام ایرانی کار میکنید؟
برای اینکه نمایشنامه خوب و جاندار ایرانی پیدا نمیشود. نمایشنامه باید جان داشته باشد تا من بتوانم با آن ارتباط برقرار کنم. من یک بار گفتم که ما نمایشنامهنویس خوب نداریم که آقای رادی خیلی از دست من عصبانی شد و در روزنامه هم 4 صفحه علیه من نوشت. اما من هنوز هم معتقدم که ما نمایشنامه نویس زیادی نداریم و این هنر در کشور ما بسیار نو است، اغلب کارها اقتباس است از نمایشهای خارجی که البته این روزها دیگه دوستان به خودشان زخمت نمیدهند که بگویند اقتباس است و مینویسند نویسنده. من خیلی از کارهای آقای ساعدی را کار کردم و در زمان دانشجویی هم این کار را در خارج از کشور انجام دادم. نمایشنامه "چوب به دستهای ورزیل" را هم به انگلیسی ترجمه کردم و ترجمه آن را به روی صحنه بردم. وقتی که این متن را به یکی از اساتیدم نشان دادم، گفت که تو مطمئنی این نمایشنامه است؟ آن موقع خیلی عصبانی شدم ولی وقتی که استادم گفت برو و کارش کن تازه متوجه میشوی، رفتم و کارش کردم و متوجه شدم که چقدر سخت است، به خصوص برای بچههای آمریکایی.
دلیلش چیست؟ چه فقدانی وجود دارد؟
قرار نیست همه آدمهای دنیا همه چیز را خوب بلد باشند. ما در شعرگویی خیلی خوب بودهایم و افراد بزرگی چون شاملو، اخوان ثالث یا قبلتر افرادی مثل حضرت حافظ را داشتهایم، حالا حتماً باید نمایشنامهنویس خوب هم داشته باشیم؟ نمایشنامهنویس نداشته باشیم، چه اشکالی دارد؟ همه چیز را نمیتوانیم داشته باشیم. ما شعرمان قوی بوده، پس برویم و حداقل شعرمان را قوی کنیم تا اینطور نباشد که در 20 سال گذشته حتی یک شاعر درست و حسابی هم به جامعه معرفی نشود. ما نمایشنامه نداشتهایم و اگر هم متنهایی در دوره زرتشت نوشته شده را ما ندیدهایم، پس فقط همین نمایشنامههای خوب خارجی میماند که الان دیگر همینها هم نمیتوانند به شکل اولیه خودشان بمانند و معمولاً دستکاریشان میکنند تا در آنها اتفاقهای جدید بیفتد. همین الان هم وقتی شما نمایشنامه "مدهآ" نوشته اوریپید را کار میکنید، 60 نفر دیگر تا حالا "مدهآ" اوریپید نوشتهاند. بنابراین ما وقتی نمایشنامهنویس نداریم، چه اشکالی دارد که نمایشنامههای فرنگی را کار کنیم؟ مسئله جهان که فرق نمیکند. این روزها که اینترنت و دنیای ارتباطات وجود دارد، دیگر من ایرانی هستم و تو سوئیسی معنا نمیدهد.
راجع به کار من خیلی حساسیت وجود دارد که چرا نمایشنامه ایرانی کار نمیکنی؟ من میگویم که شما متن خوب بدهید تا کار کنم. زمانی که آقای پاکدل رئیس تئاتر شهر بود خیلی به من اصرار کرد که یک نمایشنامه ایرانی کار کن. باورتان نمیشود که من و آقای اسکندری 9 ماه نمایشنامه، قصه و رمان ایرانی خواندیم اما چیزی که جذبمان کند پیدا نکردیم. عاقبت خود آقای پاکدل یک متن به ما معرفی کرد. شاید متنهای ایرانی به دل خیلیها بچسبد ولی تا حالا به دل من نچسبیدهاند. اگر یک نمایشنامه ایرانی به دلم بچسبد، حتماً کار میکنم. مگر چه فرقی میکند؟ من به دنبال یک نمایشنامه خوب هستم و هیچ فرقی ندارد که این نمایشنامه ایرانی، هندی، سوئیسی یا برای هر منطقه دیگری باشد. من حساسیتی نسبت به این موضوع ندارم. مهم این است که حرفی که من میخواهم بزنم، در آن وجود داشته باشد. من موقعی بلد هستم تئاتر کار کنم که عاشقانه با متن نمایش ارتباط برقرار کنم. من هیچوقت برای نان درآوردن به دنبال تئاتر نرفتهام. ممکن است که من تئاتری را هم کار کرده باشم که نفروخته باشد اما عیبی ندارد چون من و گروهم از کاری که کردهایم به قدری که دلمان خواسته لذت بردهایم.
خیلی از کارگردانها ممکن است که از ابتدا برای خودشان یک سبکی را تعریف کنند و یا در میانههای راه به آن سبک برسند و آن را ادامه دهند اما شما در سبکهای مختلف تئاتری مثل تئاتر مستند، درام خانوادگی و... ترجمه و کارگردانی کردهاید. این تنوع سبکی چه در ترجمه و چه در کارگردانی چه لزومی دارد؟
من هر روز یک آدم متفاوتی میشوم و همان آدم قبل نمیمانم، سعی میکنم خودم را تکرار نکنم. هر روز که میگذرد یک اتفاق جدیدی در دنیا میافتد و این اتفاقهای جدید باید در من هم حلول کند. من اگر قرار باشد مثل همان سال اولم کار کنم که میشود سریدوزی. در هر تئاتر من باید یک اتفاق جدید بیفتد. من هر ساله چند ماه را در خارج از کشور مشغول برگزاری ورکشاپ، دیدن تئاتر و کسب تجربه هستم و در این زمینه مطالعات زیادی هم دارم، بنابراین حیف است که خودم را تکرار کنم. پس در هر تئاتر من یک اتفاق جدیدی میافتد که البته خودم هم نمیدانم چه اتفاقی است. من هیچوقت نمیدانم که نمایشی که قرار است اجرا کنم چجوری میشود چون از قبل نه به آن میزانسن میدهم و نه برایش برنامهریزی دارم. من یک نمایشنامه را میخوانم و اگر دوستش داشته باشم میروم سر تمرین. میروم که آن اتفاق جدیدی که باید بیفتد، خودش را نشان دهد. همیشه هم خودم و گروهم حس میکنیم که همه چیز دارد بهتر میشود و اتفاقی که مدنظرمان هست، دارد رخ میدهد. من با بعضی از اعضای گروهم سالهاست که داریم با هم کار میکنیم. همکاری من و آقای اسکندری 41 سال است که پابرجاست. یا خانم افشارپناه 30 است که با من کار میکند و پسرم هم از بچگی در کنار من است. از همین گروه نمایش آخرم به جز آقای کیایی که تا به حال با او کار نکرده بودم، باقی بچهها کسانی بودند که چند تجربه همکاری با من را داشتند. ما دیگر خیلی با هم حرف نمیزنیم چون هم آنها حرف مرا متوجه میشوند و هم من همه چیز را در موردشان میدانم. خودشان هم با همدیگر چفت شدهاند و دوست دارند که همه با هم موفق شوند.
چطور توانستهاید این همه سال گروه "پیوند" را حفظ کنید و اختلافی بینتان به وجود نیاد؟
دلیلش این است که ما همدیگر را دوست داریم. این دوست داشتن باعث میشود که کارمان یک دست و خوب از آب در بیاید. ما تئاتر کار میکنیم که زندگی کنیم، خوش بگذرانیم و لذت ببریم. پول که در نمیآوریم، اگر قرار باشد با هم دعوا هم بکنیم، پس برای چه تئاتر کار کنیم؟ تئاتر کار میکنیم که یک چیزی به جامعه بگوییم و در آخر هم نمایشمان با عشق تمام شود. اگر غیر از این بود، من کار نمیکردم. دلیل ماندگاری گروهمان شاید عشق به همدیگر یا اعتماد و احترامی است که به هم داریم. برای من در یک همکاری، احترام و دوست داشتن خیلی مهم است. من آدمهای معروف سینما را به خاطر بیاحترامی که به گروه کردهاند از گروهم کنار گذاشتهام. من یک گروه با 20 دانشجو داشتم که فلان بازیگر گفت مگر غیر از من کسی در این جا بازیگر است؟ من هم گفتم دیگر نمیخواهد بیایی. مگر 20 نفر دیگر چهکاره هستند؟ من هیچوقت سعی نکردهام که خودم بیشتر از بقیه پول بردارم. هر کسی هم که وارد گروه من شده، برایش ارزشگذاری کردهام. ما وقتی همدیگر را نمیبینیم، دلمان برای هم تنگ میشود. رابطهمان خیلی رابطه صمیمانه و دوستانهای است.
نمایشی که از نوشته "چوب به دستهای ورزیل" آقای ساعدی در آمریکا کار کردید چه فرایندی داشت و استقبال مخاطبان نسبت به آن چطور بود؟
این نمایش تز من بود و میخواستم که حتماً تئاتر ایران را معرفی کنم، چون در سال 1976 کسی تئاتر ایران را نمیشناخت. 7،8 سال پیش چند تا از نمایشنامههای غلامحسین ساعدی به انگلیسی ترجمه شد ولی قبلاً از این خبرها نبود. من اولین آدمی بودم که از متنهای غلامحسین ساعدی ترجمه کردم چون آقای ساعدی دوست و مثل برادرم بود و موقعی هم که نمایشش را در آمریکا اجرا کردم در زندان بود و برایم خیلی اهمیت داشت که این اتفاق حتماً بیفتد. وقتی که نمایشنامه "چوب به دستهای ورزیل" را ترجمه کردم و به استادم نشان دادم، استادم گفت که این اصلاً تئاتر نیست، شاید تو بد ترجمه کردی، برو یکی را پیدا کن که برایت تصحیحاش کند. من یک خانم آمریکایی را پیدا کردم که تخصصاش ادبیات فارسی بود. او ترجمه مرا یک مقداری دستکاری کرد و وقتی که دوباره آن را پیش استادم بردم، گفت که این نمایشنامه بعد نمایشی ندارد و خیلی تخت است. به هر حال استادم گفت اشکال ندارد، اگر اصرار داری برو و کارش کن.
من رفتم و از طریق روزنامه یک فراخوان دادم که به 14 بازیگر برای یک نمایش ایرانی احتیاج دارم. 240-250 نفر آمدند که باید از آنها آدیشن میگرفتم. آن آدیشن باعث شد که برای نقشهای مختلف، بازیگران مناسب سن نقشها پیدا کنم. مثلاً یک پیرمرد 85 ساله آمد و تست داد که من آن را برای نقش کدخدا گزینش کردم. در مورد نمایشنامه "چوب به دستهای ورزیل" سوالات زیادی از من میشد اما مهمترین سوال این بود که چرا ارتباط لحظهای کاراکترها با هم مشخص نیست؟ همه راجع به شخصیتهای نمایش سوال میکردند چون شخصیتپردازی نمایشنامه "چوب به دستهای ورزیل" بسیار ضعیف است. به هر حال ما دو ماه تمرین کردیم و بعد نمایش را به روی صحنه بردیم. جالب است که وقتی اساتید من آمدند و نمایش را دیدند، باورشان نمیشد که این نمایش همان نمایشنامهای است که خواندهاند. تجربه خیلی خوب، عجیب و متفاوتی بود و 8 اجرایی که داشت با واکنشهای خوبی همراه شد.
بعد از آنکه پیش از انقلاب به ایران بازگشتید، در فاصله قبل از عزیمت دوبارهتان به آمریکا چه نمایشهایی را به روی صحنه بردید؟
من در اواخر سال 55 نمایش "کلفتها" نوشته ژان ژنه را کار کردم و در سال 56 نمایش "مده". زمانی که انقلاب شد هم یک شعر سیاسی به نام "تندیس" از نعمت میرزازاده را محمد اسکندری تبدیل به نمایشنامه کرد و من، رویا تیموریان، ولیالله مدنی، عنایتالله شفیعی، محمد مطیع و... آن را در اول فروردین سال 58 در خیابان جلوی تئاتر شهر اجرا کردیم. ما آن نمایش را در 17 اجرای خیابانی به روی صحنه بردیم و بعد به محلههای بیسیم نجفآباد و یافتآباد رسیدیم که در آنجا جانمان در خطر بود و میخواستند ما را بکشند. شانس آوردیم که از آن مناطق جان سالم به در بردیم. البته در بالای شهر مثل پارک ملت هم نمایش را اجرا کردیم که مشکلی برایمان به وجود نیامد.
استقبال از اجراهایتان چطور بود؟
استقبال شدید بود. برای هر نمایش 2،3 هزار تماشاچی میآمد. بعد از اتمام نمایش دیگر سریع همه چیز را جمع میکردیم چون جای بحث کردن در آنجا وجود نداشت و جانمان در خطر بود.
به غیر از نمایش "تندیس"، تئاتر خیابانی دیگری کار کردهاید؟
بله، منتها در آمریکا. من با گروه "مایم تروپ سن فرانسیسکو" کار میکردم. آنها کارشان نمایشهای سیاسی و تئاتر خیابانی بود. اصلاً همان گروه بود که برای من اقامت آمریکا گرفت. آنها راجع به هر اتفاقی که در شهر میافتاد یک نمایش کار میکردند. بعد از آن ما از طریق گروه "مایم تروپ" یک، دو تئاتر فارسی کار کردیم. آنها دوست داشتند که زبانهای مختلفی در گروهشان وجود داشته باشد. "مایم تروپ سن فرانسیسکو" گروه خیلی بزرگی است که جایزههای متعددی برده است.
پس از نمایش "تندیس" در تهران، پیش از عزیمت دوبارهتان به آمریکا چه نمایشهایی را در داخل کشور اجرا کردید؟
بعد از نمایش "تندیس"، نمایش "کتیبه" را بر اساس شعری از مهدی اخوان ثالث کار کردیم. پس از آن من فیلمنامه "حکومت نظامی" نوشته فرانکو سولیناس را ترجمه و نمایشنامه کردم و به اجرا درآوردم. سپس در تالار وحدت نمایشنامه "ترانه مقاومت" نوشته محمد اسکندری را کار کردم. بعد از آن سالن قشقایی که یک انبار بود را در سال 62 تمیز کرده بودیم و در آن صندلی چیدیم و نمایشنامه "تبعه دست دوم" از مجموعه "آف آف برادوی" را در 90 شب به روی صحنه بردیم. من تا قبل از سفر دوبارهام به آمریکا، 8 نمایش اجرا کردم که آخرینشان "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" بود.
در سفر دوبارهتان به آمریکا چهکاری انجام دادید؟
در آنجا تئاتر درمانی خواندم و در مدرسه و دانشگاه، دروس بازیگری، بداههسازی، حرکت بدن و... درس میدادم.
وقتی که در سال 74 به ایران بازگشتید، اوضاع تئاتر چگونه بود؟
اوضاع خیلی بد بود. من همان موقع به مرکز هنرهای نمایشی رفتم و گفتم که من تئاتر خواندهام و میخواهم کار کنم، یک آقای نجفی نامی بود که گفت ما به هنرمند احتیاج نداریم! بعد من از آنجا بیرون آمدم و به من گفتند که نمایشنامههایت را به مرکز هنرهای نمایشی ببر و به آقای فرهنگ تحویل بده. من این کار را کردم اما به من بیاحترامی کردند و جواب نمایشنامههایم را ندادند. آن زمان آقای حسن فتحی شنیده بود که من به ایران برگشتهام، با من تماس گرفت و گفت که بیا در تلویزیون کار کن. رفتم و نمایش تلویزیونی "خانه عروسک" ایبسن را کار کردم. در آن نمایش تلویزیونی، داریوش مودبیان، احمد آقالو، پرویز پورحسینی، مهوش افشارپناه، گلچهره سجادیه و... بازی میکردند. بعد از آن هم دو سریال کوتاه با نامهای "گره" و "مذاکره اصولی" راجع به مسائل اجتماعی نوجوانها کار کردم که آنها را خودم نوشتم. سپس شروع کردم به تدریس در دانشگاه بهزیستی و دانشگاه آزاد. دوره اصلاحات که آغاز شد، نمایشنامه "روز از نو" را به عنوان اولین نمایشنامه پس از بازگشتم به ایران کار کردم و بعد از آن دیگر به مرور نمایشهایی چون "دادگاه نورنبرگ"، "دایره بسته" و... را به روی صحنه بردم.
وضعیت آموزش تئاتر در اواسط دهه 70 چطور بود و الان با چه تغییراتی مواجه شده است؟
زمانی که من از آمریکا به تهران برگشتم، فضای دانشگاهها بستهتر بود ولی دانشجویان انگیزه بیشتری داشتند. من در دانشگاه بهزیستی، دانشگاه سینما تئاتر و... تدریس کردم اما هیچکدام به غیر از دانشگاه آزاد به دلم نچسبید. تعداد دانشجویان دانشگاه آزاد بیشتر بود و کلاسهای آن جا برایم جذابیت بیشتری داشت. البته خود دانشگاه آزاد در 20 سالی که من در آن تدریس کردم، ارزش قابل قبولی برای کارم نگذاشت و هیچ کاری برایم نکرد چون دانشگاه آزاد کلاً مدیریت ضعیفی دارد و ارزشگذاریاش کم است. اما در فضایی که من کار کردم، اتفاقات خوبی افتاد. دپارتمان دانشگاه بسیار دپارتمان خوبی بود. در اوایل تعداد اساتید دانشگاه خیلی کم بود و من، آقای سمندریان، آقای ناظرزاده و... هر کدام یک، دو کلاس داشتیم اما الان در دانشگاه آزاد فقط 40 کلاس برای مبانی بازیگری وجود دارد. الان که شرایط تغییر کرده و کنکورها راحت شده و یا بعضاً بدون کنکور وارد دانشگاه میشوند، همه چیز بهم ریخته است. آن زمان فضای دانشگاه برای من به عنوان مدرس یک فضای خیلی امن و مناسب بود. البته هنوز هم خود فضای دانشگاه را دوست دارم، گرچه خودم را همین چند روز پیش بازنشست کردم چون میخواهم یک مقدار به سفر و زندگی خودم بپردازم. البته هر وقت که باشم تدریس خواهم کرد ولی چون یک مقدار تأخیر و غیبت داشتم، خودم را بازنشست کردم.
برای سال 96 چه برنامهای دارید؟
برای سال جدید به مجموعههای مختلف پیشنهاد دادهایم تا ببینیم که چه سالنی را برای اجرا به ما اجاره میدهند. امیدوارم که برنامهریزیها همانطور که دلمان میخواهد پیش برود تا دوباره نمایشی را به روی صحنه ببریم.
شما در اکثر نمایشهایتان با خانم مهوش افشارپناه همکاری میکنید، چرا این همکاری با خانم افشارپناه همچنان تداوم دارد؟
مهوش افشارپناه یکی از بهترین بازیگرانی است که من میشناسم. او بسیار آدم با شعور و با سواد و بیحاشیه و بیمسئلهای است. دوست خوب و بازیگری است که من قبولش دارم.
ایشان هم در کارشان خیلی سختگیر هستند و در نمایشهای زیادی بازی نمیکند.
بله. مهوش افشارپناه و همه اعضای گروه من آدمهای سختگیری هستند و هر کاری را انجام نمیدهند. زمانی که خیلی از پیشکسوتهای امروز حوزه تئاتر هنوز کار تئاتر نمیکردند، آقای اسکندری در سینما، تلویزیون و تئاتر کار میکرد و خیلی معروف بود اما از یک زمانی تصمیم گرفت که در هر کاری حضور پیدا نکند.
شما در چند فیلم و سریال هم بازی کردهاید. تجربه بازیگری در آن فیلم و سریالها چطور بوده است؟
من خودم را بازیگر نمیدانم و اشتیاقی برای بازی کردن ندارم. آن تجربیاتی هم که اتفاق افتاده، واقعا اتفاقی بود. وقتی به آن کارها نگاه میکنم هم خودم را در حیطه بازیگری دوست ندارم و از کارگردانی بیشتر لذت میبرم.