سرویس تئاتر هنرآنلاین: هانا کامکار عضوی از خانواده بزرگ کامکارهاست. کسی که در سالهای اخیر بیش از هر کامکار دیگری اسمش شنیده شده. او علاوه بر حضور در گروه موسیقی کامکارها، بازیگری در تئاتر را تجربه، برای نمایشها موسیقی طراحی میکند، عکاسی و فیلمسازی هم از دیگر حرفههایی است که در آنها طبعآزمایی کرده است. جدا از اینها او در زمینه محیط زیست یک فعال حرفهای است. همه این موارد در کنار هم و اینکه او سال گذشته یکی از پرکارترین بازیگران تئاتر بوده و در نمایشهای مختلفی و با کارگردانان نامداری همچون محمد رحمانیان و کیومرث مرادی همکاری داشته باعث شد تا در گفتوگوهای نوروزی هنرآنلاین میزبان او باشیم.
از سوی دیگر به خاطر فعالیتهای زیست محیطی او تصمیم بر آن شد تا مصاحبه هانا کامکار را در روزی که به نام طبیعت نامگذاری شده منتشر کنیم که در پایان این گفتوگو میتوانید پیام تصویری او در رابطه با محیط زیست در روز طبیعت را نیز مشاهده کنید.
خانم کامکار شما عضو خانوادهای هستید که در بخش فرهنگ و هنر این مرز و بوم به خصوص در حوزه موسیقی تأثیر به سزایی داشته است. بودن در خانواده کامکارها مسئولیت شما را سنگین نمیکند؟
بدون شک عضو خانواده کامکارها بودن مسؤولیت مرا سختتر میکند چون شما هر کاری میکنید در انتهای آن یک حرف و حدیثی وجود دارد. مثلاً اگر عضوی از این خانواده، مهندس برق شود، ممکن است بگویند که چرا راه خانوادهات را ادامه ندادی؟ و یا برعکس آن. ممکن است در این خانواده کسی راه بقیه را ادامه دهد و بگویند که به خاطر خانوادهات به فلان جایگاه رسیدی. یا اصلاً کاری نکند و یک آدم معمولی باشد و بگویند که چرا از فرصتت استفاده نکردی؟ هر اتفاقی در چنین موقعیتی بیافتد یک حرفی در آن وجود دارد. بهترین مسأله این است که آدم بداند مسؤولیت بزرگی دارد و مسؤولیتپذیریاش را بالا ببرد. آدم باید کارش را عاشقانه انجام دهد و به این فکر نکند که مردم راجع به او چه حرفهایی میزنند.
این مسئولیت و عاشقانه کار کردن از بچگی در شما وجود داشت یا به مرور و با توصیههایی که از سوی خانواده کامکارها شنیدید به آن رسیدید؟
یک جور ژنتیک بود که از بچگی همراهم بود. خودم متوجه نمیشدم که دارم چه کارهای عجیب و غریبی انجام میدهم. بچه که بودم، عاشق این بودم که گوینده رادیو شوم. تمام نوارهایی که پدرم با زحمت رفته بود پیش اساتید و ردیف ها را ضبط کرده بود، بر میداشتم و روی آن ضبط میکردم و مثل یک گوینده رادیو با مردم صحبت میکردم. یا کار دیگری که میکردم این بود که در آینه حرف میزدم. شاید این کار یک بچه برای خیلی از پدر و مادرها غیر طبیعی به نظر میرسد اما پدر و مادرم می فهمیدند که استعدادی در من وجود دارد که دوست دارم این کارها را انجام دهم. مادرم،شیدا صادقى، خیلی اهل هنرهای تصویری بوده و هست. من هر فیلم و تئاتری که با مادرم میدیدم را در خانه سعی میکردم جلوی آینه برای خودم بازسازی کنم. یا جلوی آینه با دیس یا هر چیزی که مثل دف بود برای خودم ساز میزدم. یک جور حالت بازی بود برایم.
آن زمان به خاطر جنگ و ممنوعیت موسیقى شرایط خیلی بدی برای ما رقم خورده بود. پدرم بیکار بود و حتی نمیتوانست آلت موسیقی را همراه خود بیرون از خانه ببرد. نیازهای مالی ما را مادرم با کار در آموزش و پرورش و پدرم با فعالیت در بخش موسیقى صدا و سیما تأمین میکردند. خیلی از موسیقیهای کودک دهه ٦٠ کار پدرم بود و تیتراژهای تلویزیونی را میخواند. بزرگتر که شدم، حس کردم که چیزی در من وجود دارد به نام استعداد. آن زمان در بدترین شرایط بودم. پدرم خیلی اشتیاق آن را نداشت که موزیسین شوم چون خودش از شرایط موجود حالش بد بود. نسل بعدی خانواده کامکارها بیشتر از نسل ما تشویق شد و براى نسل ما شرایط خیلی مناسب نبود و اگر اتفاقی میافتد بیشتر همت خودمان بود. سعی کردم که علاقه خودم به موسیقی را کنار نگذارم و به همین خاطر در کودکى پایه موسیقى ام چنین شکل گرفت که دو سال ساز ویولن را نزد عمویم ارسلان کامکار آموزش دیدم.
همان موقعها خودتان یا خانواده کامکارها فکر نمیکردید که میتوانید از ایران خارج شوید و در خارج از کشور در رشته هنری مورد علاقهتان تحصیل کنید؟
خانواده کامکارها به لحاظ مالی و کاری شرایط خوبی را نمیگذراندند و این فرصت برای همه مهیا بود که کوچ کنند اما با وجود همه سختیهایی که وجود داشت، همه ماندند و در ایران کار کردند چون نمیتوانستند از یکدیگر جدا شوند و ضمناً اینکه ایران را هم خیلی دوست داشتند. حتی کامکارها از جمله پدر خود من شرایط این را داشتند که کارهای دیگری را انجام دهند و از طریق آن نان در بیاورند اما این کار را نکردند. اما خود من هنوز به آن درجه از درک نرسیده بودم که بخواهم در این مورد تصمیمگیری کنم. از وقتی که خودم را شناختم عاشق هنر بودم. حتی از میان رشتههای مهندسی هم دوست داشتم آرشیتکت شوم که یک رشته مهندسی-هنرى است. عاشق رشتههای هنری بودم. از 10،11 سالگی دفهای قطور پدرم را بر میداشتم و ساز میزدم. آن دفها که پدرم داشت از دفهای سبک امروزی نبود، دفهای سنگینی بود که به خاطر آن حتی دست چپ من نزدیک به گرفتن آرتروز شد.
از زمانی که جنگ تمام شد، همه چیز رو به بهترشدن پیش رفت. صلح شد و موسیقی به دستور رهبر آزاد شد. از آن زمان به بعد پدرم همراه با گروه عارف و آقایان مشکاتیان و شجریان در کنسرتهای خارج از کشور حضور یافت. خود گروه کامکارها دوباره کنار هم روى صحنه ى تالار وحدت رفتند و چندین تور خارجى را تجربه کردند.وضعیت اقتصادی و همینطور روحیه خانواده ما بهتر شد. در واقع در سالهای 67،68 بود که پدرم برای اولین بار به طور رسمی کنسرت "شور انگیز" را بهمراهى گروه شیدا و عارف در ایران برگزار کرد. خوب شدن شرایط این امیدواری را به من داد که بتوانم در ایران بمانم و کار کنم اما اصلاً فکرش را نمیکردم که یک روزی بتوانم خوانندگی کنم. از بچگی عاشق خوانندگی بودم. اگر دف میزدم هم به خاطر این بود که میخواستم سازى همراه خواندنم بنوازم. من شاید معلم خوبی در آموزش دف باشم ولی همیشه گفتهام که خودم را نوازنده عالى اى دف نمیدانم. شروع به دفنوازی کردم چون اول اینکه میخواستم ریتم را در آواز خواندنم حفظ کنم و دوم اینکه چشم باز کرده بودم،دیده بودم پدر دف مى نوازد و مى خواند. بعدها که خانم نجمه تجدد وارد زندگی ما شد، از ایشان ردیف آوازی را هم یاد گرفتم. فکر نمیکردم که روزی بشود که پیشه ام خوانندگی شود. به همین خاطر در دانشگاه رشته سینما خواندم چون عشق به سینما هم در وجودم نهادینه بود و از بچگی گویندگی، مجریگری و بازیگری را هم دوست داشتم. قبل از آنکه برای تحصیل در رشته سینما به دانشگاه بروم، یک سال در موسسه آقای محمدعلی کشاورز شاگرد بازیگری استاد حمید سمندریان بودم.
با توجه به علاقهای که به بازیگری داشتید، طبیعتاً باید در دانشگاه در رشته بازیگری تحصیل میکردید ولی چرا وارد رشته فیلمسازی شدید؟
این تصمیم دو دلیل داشت. نخست آنکه هم پدر و هم مادرم اهل سینما بودند. مادرم مرا مدام به سینما میبرد. شاید جزو نادر آدمهای دهه 50 باشم که از لحظه به دنیا آمدنم فیلم دارم چون پدرم عاشق سینما بود و یک دوربین سوپر 8 داشت که با آن از لحظه به دنیا آمدن من فیلم گرفت. این دوربین دائماً در دستش بود. دوستان صمیمی پدرم در دانشکده هنرهای زیبا بیشتر به جای آنکه موزیسین باشند، بازیگران سینما و تئاتر بودند. بنابراین عشق به سینما در درون خانه ما وجود داشت و به من هم رسیده بود. اما علت اصلی آنکه در دانشگاه کارگردانى سینما خواندم این بود که خانواده ما با آقای مجید انتظامی رابطه خانوادگی داشت و یکبار در خانه ى آقای مجید انتظامی به گوش پدر بزرگوارشان رسید که من میخواهم بازیگری بخوانم. فردای آن روز آقای عزتالله انتظامی با خانه ما تماس گرفتند و گفتند که به نظرم کارگردانی بخوان. ایشان پیشنهاد دادند که اگر دوست داری بازیگری هم بخوانی، این کار را پیش آقای سمندریان انجام بده؛ ولی بى شک کارگردانی بخوان تا اگر روزی رسید که دیگر به تو پیشنهاد بازیگرى نشد دست کم سواد کارگردانی داشته باشی و خودت شروع کنی به فیلمسازى. این حرفها عین جملاتی بود که آقای انتظامی پشت تلفن به من گفتند و روی من تأثیر گذاشتند.
همان اوایل یک گروه هم داشتیم با آقای آیت نجفی. با ایشان تئاتر "نیمروز خوابآلود" را کار کردیم. 9 ماه تمرین کردیم و 3 شب به روی صحنه رفتیم. بعد از آن دیگر بهمان اجرا ندادند. گروهمان گروه خیلی جالبی بود که در آن جوانانی چون آیت نجفی، کیارش انورى، سحر دولتشاهی، مریم پالیزبان، زهرا امیرابراهیمی، یمین آتشی، نعیم جبلی، کاوه سمندریان، مهدى میرزائیان و مهرداد پالیزبان حضور داشتند. همه این آدمها الآن دارند برای خودشان کارهای جالبی انجام میدهند. اولین تجربه بازیگری من در همان نمایش "نیمروز خوابآلود" بود که در سال 80 اجرا شد. من در آن نمایش هم نقش آناهیتا(ملکه ى آبهاى روان) را بازی میکردم هم آواز مى خواندم.
به خاطر دارم که در زمان دانشجویی یکی، دو فیلم کوتاه هم ساختید که اتفاقاً فیلمهای موفقی هم بودند و با استقبال اهالی فن مواجه شدند. چرا علیرغم آن موفقیتها، دیگر ساخت فیلم کوتاه را ادامه ندادید؟
چون در سالهای 81،82 شرایط برایم تغییر کرد. اولین تجربه تئاتر من در سال 78 بود اما از سال 81 دستیار آقای فرهاد اصلانی شدم و در زیرزمین تئاتر شهر کار کردم که دیدم چقدر آن فضا رویایى و عجیب است. وادی تئاتر مرا درگیر خود کرد و حس خوبی به من داد. علاوهبر موسیقی، به واسطه داییام (قطب الدین صادقى) در خانواده اى با فرهنگ تئاتری هم بزرگ شده بودم و مادرم نیز مرا به دیدن تئاترهای زیادی برده بود. سال 81 هم در تلویزیون به عنوان دستیار کار میکردم و هم کار تئاتر انجام میدادم. از سال 82 با ورود من به گروه کامکارها، ورق زندگیام باز دگرگون شد. فکر میکردم که ورودم به گروه کامکارها دیرتر اتفاق میافتد ولی خانواده این لطف را کردند و زمانی که هنوز در حد گروه کامکارها نبودم، مرا برای تشویق وارد گروه کردند. با این اتفاق مسؤولیت سنگینی بر روی دوشتم گذاشته شد. باید سعی میکردم که خودم را بالا بیاورم. من به عنوان نوازنده دف وارد گروه شده بودم و شاید اگر به عنوان خواننده که تجربه هایى در آن داشتم، وارد میشدم، شرایط فرق میکرد. همزمان با ورودم به گروه کامکارها با فرزین صابونی ازدواج کردم و این نیز مسؤولیت یک زندگی را برعهده ام گذاشت و کارم را سختتر کرد. پس از آنکه همسر فرزین شدم، تمرکزم روی تئاتر بیشتر شد و عکاسی، روابط عمومی و دستیاری تئاتر میکردم. در سال 84 هم طراحی موسیقی در تئاتر را با نمایش "کبوتری ناگهان" به کارگردانی عباس غفاری شروع کردم و در اولین کارم کاندیدای بهترین موسیقی جشنواره تئاتر فجر شدم و مراجعات بیشتری از طرف کارگردانهای مختلف به من شد.
چرا فکر نمیکردید که به زودی در سال 82 وارد گروه کامکارها شوید. مگر ورود به گروه کامکارها مستلزم گذراندن چه مراحلی است؟
من آن زمان تمرکزم روی دفنوازی نبود و به لحاظ نوازندگی دف، خودم را هم سطح با اعضای گروه کامکارها نمیدانستم. گروه کامکارها الآن بیش از 50 سال است که قدمت دارد و اکثر اعضای این گروه از یک سنی با هم رشد کردهاند. میدانستم که به من لطف شده و مرا برای کسب تجربه وارد گروه کردهاند. شاید اگر به عنوان خواننده وارد گروه میشدم، تا این اندازه اعتماد به نفسم پایین نبود. این عدم هم سطح بودن با آن غول هاى موسیقى ایران میتوانست دو حالت را ایجاد کند، یا مرا از اعتماد به نفس کاذب به ناامیدى برساند یا آنکه مسؤولیت سنگینتری را روی دوشم احساس کنم و تلاش بیشترى کنم براى ماندگارى که همین اتفاق دوم افتاد. همواره سعی کردم که آبروی این گروه را چه در کارهای مستقل خودم و چه در گروه کامکارها حفظ کنم.
آقای هوشنگ کامکار سرپرست گروه کامکارها است که به سبب سرپرست بودن و تجربه بیشتری که دارد، کلامش روی همه اعضای گروه خیلی تأثیرگذار است. هوشنگ کامکار چه تأثیری روی شما گذاشت تا پس از بیماری از لحاظ روحی به شرایط ایدهآل خودتان برگردید؟
مطمئناً تأثیر خیلی زیادی گذاشت. من هفتهای دو بار عمویم را میدیدم، یک بار در تمرینات گروه کامکارها و دیگری در آموزشگاه کامکارها. از سال 89 افتخار این را داشتم که در آموزشگاه کامکارها به تایید پدرم تدرس دف داشته باشم. البته پیش از آن از سال 85 من در آموزشگاه "ودا" با مدیریت آقای پشنگ کامکار و خانم سودابه سالم به آموزش میپرداختم اما آموزش در آموزشگاه کامکارها نیازمند تجربه بیشتری بود. به هر حال من در هفته دو روز عمویم را میدیدم و اگر روزى غیبت دارم و از من بیخبر میشوند، درجا سراغم را میگیرند و جویاى کار و احوالم مى شوند. تا کنون هر کاری که در حیطه موسیقی کردهام با مشورت ایشان بوده است. در حیطه تئاتر هم خط قرمزهای ایشان را میدانم و بر اساس آن پیش میروم. عمو هوشنگ برای من همیشه مثل پدر است. من همیشه میگویم که سه پدر دارم؛ بیژن کامکار، هوشنگ کامکار و همایون راستان (همسر مادرم). حمایتهای عمویم همچنان هم ادامه دارد و ایشان خیلی وقتها مرا توبیخ هم میکند که این توبیخها باعث میشود که من دیگر قدم اشتباه بر ندارم.
ما خیلی از سختگیریهای پدر بزرگتان (حسن کامکار) هم شنیدهایم که ایشان توانستند یکی از قدیمیترین و ماناترین گروههای موسیقی ایرانی را با سختگیریهایشان فعال نگه دارند. شما که از سختگیریهای آقای حسن کامکار شنیدهاید، فکر میکنید که عمویتان هوشنگ کامکار هم به اندازه ایشان سختگیر باشد؟
حسن کامکار یک موزیسین خودآموخته بوده چون در آن زمان موسیقی در کردستان معنایی نداشت است ولی هوشنگ کامکار تحصیل داخل و خارج از کشور است و شاگرد اول دانشکده هنرهای زیبا بوده. سختگیریهای هوشنگ کامکار را هم میتوان بر اساس آکادمیک بودن آنها تقسیمبندی کرد. بنابراین آقای هوشنگ کامکار هم همان سختگیریها را دارد، منتها کمی نرمتر و آکادمیکتر.
شما حدوداً یک دهه پیش به طور جدی عکاسی هم میکردید و یک، دو نمایشگاه عکس هم برپا کردید که نمایشگاههای موفقی هم بودند. چرا بعد از آن فعالیتتان را در این زمینه کمتر کردید؟
چون آن موقع زمان بیشتری برای عکاسی داشتم. از تئاترها عکاسی میکردم و ضمن آن، سفر ایرانگردی میرفتم و از بخشهای مختلف کشور عکس میگرفتم که شوربختانه الآن فرصت کافی برای رسیدن به همه این کارها نیست. اما در همین وضعیت هم هر 4 سال یکبار یک نمایشگاه انفرادى عکس میگذارم.
شما پس از نمایش "کبوتری ناگهان"، بخش موسیقی تئاترهای زیادی را برعهده گرفتید و با کارگردانهای نام آشنایی کار کردید اما چرا همچنان خودتان را طراح موسیقی میدانید نه سازنده موسیقی؟
چون من سازنده موسیقی نیستم و اصلاً علم آهنگسازی ندارم. یک اشتباهی که در موسیقی ما رخ داده این است که آدمها وقتی یک ملودی بهشان الهام میشود و یا بر اساس یک سری تمهای دستگاهی یک سری ملودی را دور هم میچینند، به خودشان میگویند آهنگساز. به این کار آهنگسازی نمیگویند، این کار اسمش ملودیسازی یا طراحی موسیقی است. من در خانوادهای بزرگ شدهام که 6 آهنگساز مولف به نامهای هوشنگ، بیژن، پشنگ، ارسلان، اردشیر و اردوان کامکار در آن وجود دارد، پس در چنین خانوادهای به خودم اجازه نمیدهم که بگویم آهنگساز. یک سری ملودیهای قدیمی که فکر میکنم مناسب حال و هوای یک صحنه، شخصیت یا یک لوکشین است را بازسازی کرده و با سازبندی جدیدی اجرا میکنیم. این کار اسمش آهنگسازی نیست. مثلاً در نمایش "نامههای عاشقانه از خاورمیانه"، 2،3 قطعه را استفاده کردم که اصلاً کسی آنها را نشنیده بود. آن نغمهها برای 40،50 سال پیش بود از احمد ظاهر که به واسطه ارسلان و اردوان کامکار در حافظه ام بود. آنها را بازسازی کردم اما سازندهشان نبودم. من به خودم اجازه نمیدهم بگویم آهنگساز.
اما الان در موسیقیهای با کلام، بیکلام، فیلم، سریال و تئاتر، خیلیها ملودیهای قدیمی را با سازبندیهای جدید اجرا میکنند و اسم خودشان را به عنوان آهنگساز روی بروشور، کاور و یا تیتراژ میزنند.
مشکل خودشان است. من حاضر نیستم که این مشکل را برای خودم بسازم. من آهنگساز نیستم.
شما از سال 84 به بعد که طراحی موسیقی در تئاتر را به طور جدی دنبال کردید، پیشنهادهای زیادی از سوی تئاتریها داشتید اما به خیلی از آن تقاضاها جواب رد دادید. شاید اگر آن پیشنهادها را میپذیرفتید، الان موسیقی نزدیک به 30،40 تئاتر را طراحی کرده بودید اما این کار را نکردید. دلیل این گزیدهکاری چه بود؟
برای پذیرفتن یک کار سه معیار دارم. نخست آنکه شخصیت کاری و اخلاقی کارگردان نمایش برایم خیلی اهمیت دارد. خوشبختانه تا کنون کارگردانهایی که با آنها همکارى داشته ام، به لحاظ کاری در سطح بالایی بوده یا هم سطح خودم مى باشند. دلم میخواهد کارهایی را انجام دهم که اگر قرار است به عنوان رزومه کاری ثبت شوند، در شأن اسم کامکارها باشند چون مسؤولیت بزرگی در برابر نامشان دارم. دومین معیار این است با گروهی کار کنم که در آن راحت باشیم. اگر در گروه یک تئاتر کسی باشد که حالم با او خوب نیست و یا گروه به شکلی است که من نمیتوانم در آن خودم باشم، پیشنهاد آن گروه را رد میکنم. به هر حال در یک تئاتری که 60،70 روز طول میکشد، باید اخلاق گروه به هم بخورد تا برای معاشرت مشکلی ایجاد نشود و هر کس بتواند خودش باشد. مورد سوم هم متن و داستان نمایش است که باید باب طبع، علاقه و دغدغهام باشد و مغایر با خط فکریم نباشد. چنانچه این اتفاق افتاده و کارهایی که مشکلات مفهومی، قومی، ملیتی و سیاسی چه براى خودم چه برای موقعیت کامکارها و چه کردها داشته را نپذیرفتهام. پس این سه فیلتر باعث شد که خیلی از کارها را نپذیرم.
اما علاوهبر مواردی که اشاره کردم، برای من دو اتفاق هم رخ داد. نخست آنکه همکاریم با گروه کامکارها بیش از پیش شد و همچنین به طور جدیتر وارد کار موسیقی فیلم شدم و با آقایان خلعتبری، کهن دیری، کلانتری، اورکی، موحدى و... در این زمینه کار کردم. اتفاق دوم هم درگیریم با بیماری آسم بود که این بیماری در سالهایی که کارم دیده میشد به یکباره حاد شد و بخشی از ریه ام از بین رفت. مدتی در بیمارستان بستری شدم و کورتون تراپیهایی رویم صورت گرفت که باعث شد تارهای صوتیام آسیب ببیند. همه این اتفاقات در زمانی افتاد که به من پیشنهادات زیادی برای همکاری میرسید اما بیماری اجازه کار کردن را نمیداد. ترجیح دادم که یک سال سکوت مطلق کنم تا بهبود بیابم. بنابراین در آن یک سال هیچ کاری انجام ندادم و فقط برای آنکه حالم از بیکاری وحشتناک،بد نشود، فعالیت محیط زیستی و عامالمنفعهام را بالا بردم. این کارها را انجام دادم تا اینکه سلامتم برگشت. البته همچنان تارهای صوتیام آسیب دیده و آسم همراهم است که باید مراقبت کنم تا عمر تارهای صوتیام کم نشود.
در آن یک سال بیماری حتی دف هم آموزش ندادید؟
آموزش دف را همچنان ادامه دادم اما تدریس آن را هم کاهش دادم. چون مشکل گرفتن آرتروز در دست چپم دارم و دف زدن برایم ممنوع است اما تدریس را ادامه دادم چون دیگر در آن شرایط نمیشد زندگی کرد. من پیش از بیماری در هفته 4 روز دف آموزش میدادم اما پس از آن 4 روز در هفته را به یک روز تقلیل دادم. فقط یک روز در هفته در آموزشگاه کامکارها دف آموزش میدادم و فعالیتهای عامالمنفعه میکردم. برای آنکه حالم بد نشود هم به فعالیتهای محیط زیستی، کتاب خواندن، فیلم و تئاتر دیدن، موسیقی شنیدن و... تکیه کردم.
حالم بد بود و افسردگی گرفته بودم اما خوب خداوند مهرههایش را به موقع برایم مى چیند. همان زمان بود که اشکان خطیبی مرا به نمایش "ترانههای محلی" آقای رحمانیان دعوت کرد و من افتخار اولین همکاری با آقای رحمانیان را به دست آوردم. "ترانههای محلی" سومین تجربه من به عنوان بازیگر در تئاتر بود که با وجود مشکلاتی که در آن دوران داشتم، شبیه یک هدیه ى آسمانى بود. من در میان یک مربع از همکاری بى نظیر آقای رحمانیان به عنوان نویسنده و کارگردان، اشکان خطیبی به عنوان بازیگر مقابل، فردین خلعتبری به عنوان آهنگساز و عبدالجبار کاکایی به عنوان شاعر قرار گرفته بودم و سعی کردم که از تمامی دانستههایم استفاده کنم که خوشبختانه نتیجه اش خوب شد.
در نمایش "ترانههای محلی" نقش یک دختر کرد را بازی میکردید و که به شکلی مظلومیت قوم خودتان را هم فریاد میزدید.
بله. نقش یک دختر ایلامی را بازی میکردم. خودسوزی در سمت ایلام زیاد است و یک درد اجتماعى ویژهای است که من هر شب آن را فریاد میزدم و مى خواندم . خیلى جالب است که نتیجه ى این هدیه ى آسمانى، جایزه ى گرانبهاى بهترین بازیگر جشن بازیگر شد. یادم میآید نوید محمدزاده به من پیامک زد که تبریک میگویم کاندید شدی که چند ثانیه بعد زنگ زدند و گفتند شما کاندید بهترین بازیگر زن سال ٩٤ شدهاید و باید به جشن بازیگر خانه تئاتر بیایید. رفتم و گرفتن آن جایزه به لحاظ روحی زندگی مرا به سمت خوبى برد. چون فکر میکردم که دیگر هرگز نمیتوانم آواز بخوانم و صدایم هیچوقت بر نمیگردد اما خوشبختانه اینگونه نشد.
در آن یک سالی که شرایط سختی داشتید و امیدتان کمتر شده بود، چه کسی کمکتان کرد که به سراغ کارهای محیط زیستی بروید و صرفاً یک آدم منفعل نباشید؟
پشتیبانى درجه یک خانواده کامکارها و خانواده مادرم همراهم بود. همچنین من روانکاو درجه یکى داشتم به نام خانم دکتر شیوا دولتآبادی که مثل یک فرشته در زندگیم همراهم بوده و تا زنده ام سپاسگزار او هستم. سپس به مدت یک سال هم پیش آقاى رضا سیفی رفتم و Transactional Analysis (تحلیل رفتار متقابل) خواندم که خیلی در مسائل خودشناسی و همچنین در بازیگری کمکم کرد. این دورهها حال مرا بهتر کرد و شروع کردم به گذاشتن نمایشگاه عکس و فعالیتهای محیط زیستی. حال من با این کارها داشت بهتر میشد که در همان اواسط درمان بیماری ریه، پیشنهاد نمایش "ترانههای محلی" پیش آمد.
نگران آن نبودید که خواندن در نمایش "ترانههای محلی" برای همیشه صدایتان را خشدار کند؟
در نمایش "سینماهای من" (محمد رحمانیان) از این بابت ترسیدم چون آن نمایش در اوج بیماریم تمرین و اجرا شد. درست است که یک سال خانهنشین شدم و کار نکردم اما درمان بیماریام به مدت 3 سال به طول انجامید. نمایش "سینماهای من" در دوره بازسازی ریهام اتفاق افتاد. من براستى از آقایان رحمانیان و خطیبی سپاسگزارم که در آن شرایط پیچیده مرا تحمل کردند. در آن برهه بدترین شرایط صدایی را داشتم و ضمن خواندن، بازیگری هم انجام میدادم. همه چیز در نمایش "ترانههای محلی" به خوبی پیش رفت ولی در نمایش "سینماهای من"، به خصوص در بخش خوانندگی اذیت شدم.
شما مدتها در تئاتر یک سری موسیقیهای سنتی و فولکلوریک را طراحی میکردید اما در نمایش "یرما" به یکباره این قالب را شکستید و به سمت موسیقی فادو اسپانیایی و پرتغالی رفتید. چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید آن تجربه تازه را انجام دهید؟
من کلاً برای نمایش "یرما" ریسک کردم. آن ریسک تا شب اول اجرا گریبانم را گرفته بود چون شب اول اجرای "یرما" مصادف شده بود با اجرای کامکارها در فستیوال بارانا(کاخ نیاوران). استرس وحشتناکی داشتم چون باید به هر دو اجرا میرسیدم. از طرفی سختی کارم در آن شب این بود که باید هم فارسی میخواندم، هم کردی و هم اسپانیایی. همکاری با اشکان صادقی و الهام شکیب در نمایش یرما صمیمانه و راحت بود اما در مقام خواننده به زبانى دیگر، ریسک بود.مخاطبان عام موسیقی در ایران خیلی وسعت دید ندارند که همین میتواند باعث واکنش منفی به ریسک هنرمندان شود. البته الآن وضعیت بهتر از قبل شده است. به هر حال سعی کردم که به همه بفهمانم مى توانند از من توقع خواندن در هر سبکی را داشته باشند. در موسیقی نمایش "یرما" هم با عمویم هوشنگ کامکار صحبت کردم و ایشان هم ابتدا خیلی نگران بود که شاید اجرای این موسیقی جالب نباشد اما خوشبختانه از همان شب اول اجرای ما با استقبال خوبی همراه شد و بازتاب مثبتی از طیفهای مختلف در مورد کار ما صورت گرفت. موسیقی یرما برایم خیلی جذاب بود چون توانستم از پس یک ژانر دیگر بر بیایم. برای بعضی از مخاطبان هم خیلی جذاب بود چون از شب اول شنیده بودند که "یرما" یک کنسرت-تئاتر است، نه حتی یک موسیقی-تئاتر. به همین واسطه تماشاگرهای متفاوتی به دیدن نمایش "یرما" آمدند. اتفاقی که برای نمایشهای "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" و "سینماهای من" هم افتاده بود و آنها به خاطر وسعت تبلیغات، تماشاگران غیر تئاتری داشتند و این مسئله که مخاطبهای کنسرت یا سینمارو میآیند کار مرا میبینند برایم خیلی جذاب بود.
ریسک دیگری که شما برای اجرای ترانههای نمایش "یرما" کردید این بود که نسخه اورجینال آن ترانهها را خواننده خوشصدا و با تکنیکی چون یاسمین لوی خوانده بود که در ایران و در سراسر جهان طرفداران پرشماری دارد.
بله. البته من از همان روز اول به اشکان صادقی گفتم که دوست ندارم اجرایم با اجراهای اصلی آن قطعات توسط خانم یاسمین لوی مقایسه شود. اشکان صادقی ترجیحش بر این بود که من درست مثل یاسمین لوی بخوانم اما با آنکه توانایی این کار را داشتم، دلم نمیخواست که مثل او بخوانم چون در آن صورت انگار من هانا کامکار هستم که حنجرهام را به یاسمین لوی اجاره دادهام. دلم نمیخواست اینطور باشد و سعی کردم که با حنجره وسبک صدای خودم آن ترانهها را بخوانم. بعدها به اجرای من نقدهای کوچکى هم وارد کردند و گفتند که چرا فلانی از یاسمین لوی میخواند؟ اما میدانستم که آن منتقدین کسانی بودند که راجع به گستره ى صداى من و موسیقی ایران شناختنی نداشتند و حتى به ایران نیامده بودند. من به خاطر تئاتر یرما به دنبال اجرای قطعات یاسمین لوی رفتم وگرنه وقتى پیشنهاد شد که آن قطعات را ضبط کنم، موافقت نکردم چون وقتی یک خواننده یک سری قطعه را با صدای خودش ضبط کرده و هنوز هم زنده است، دلیلی برای ضبط بازخوانی آن قطعات وجود ندارد.
متفاوت خواندن شما و اندک انتقادهایی که میگویید به کارتان وارد شده خیلی بیشباهت به انتقادهایی نیست که به همایون شجریان و سهراب پورناظری برای اجرای تجربیات جدیدشان بر روی آواز ایرانی شد. خودتان چقدر فکر میکنید که آن انتقادها با انتقادهایی که به خصوص در مورد موسیقی فیلم "آرایش غلیظ" به کار همایون شجریان و سهراب پورناظری وارد شد شباهت دارد؟
کسانی که تجربه جدید همایون شجریان را نقد کردند، افرادی موسیقیشناس بودند که یا از طرفداران صدا و موسیقی او بودند و یا دست کم موسیقی او را به خوبی میشناختند ولی کسانی که به کار من نقد وارد میکردند، اصلاً کارشناس موسیقی نبودند و سوادی در این زمینه نداشتند. ماجرای انتقادهایی که به من شد را نمیشود با انتقادهای به موسیقی فیلم "آرایش غلیظ" مقایسه کرد. البته باز هم میگویم که منتقدهاى ما طیف گستردهای نبودند و خیلی از کسانی که موسیقی را به خوبی میشناختند، نظر مثبتی نسبت به کارمان داشتند. از تجربه موسیقی "یرما" راضی هستم ولی این بدان معنا نیست که دوباره این تجربه را تکرار کنم. تجربه همکاری با گروه تئاتر "یرما" خیلی خوب بود اما ترجیح میدهم که برای نمایشهای دیگر به جای اسپانیایی خواندن، سبک هاى دیگر موسیقی ملل را بخوانم. دوست دارم که بر اساس شرایط اقلیمی یک تئاتر، موسیقی طراحی کنم و بخوانم. یک بار برای همیشه، نه آنکه کار تکرارى کنم.
در نمایش "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" به کارگردانی کیومرث مرادی، 2 ترانه افغانستانی و یک ترانه عربی خواندید که ترانههای قدیمی بودند و مغفول واقع شده بودند. شما این ترانهها را بازسازی و بازخوانی کردید و اجرایتان باعث شد که دوباره جزو ترانههای پرطرفدار شوند و عدهای از تماشاگران غیر تئاتری برای شنیدن آن ترانهها به دیدن نمایش "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" بیایند. چطور شد که به سمت بازسازی و بازخوانی این ترانهها رفتید؟
انتخاب موسیقی نمایش "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" 50 درصدش با آقای کیومرث مرادی بود. تصنیف عربی نمایش را ایشان انتخاب کرد و همچنین برخى تم هاى دیگر را. بقیه را مناسب با شخصیتها و جغرافیای نمایش انتخاب میکردم. برای مثال کاراکتری که پانتهآ پناهیها بازی میکرد یک زن افغان بود اما چون در اول نمایش در لندن حضور داشت، آهنگی که در آن سالها در لندن معروف بود را برای آن انتخاب کردیم. آهنگی از ادل (Adele). یا موسیقی صحنههای کاراکتر هانیه توسلی را هم تا وقتی که در آمریکا حضور داشت با قطعهای از گری مور آغاز کردیم و بعد که به افغانستان آمد، موسیقیمان افغانستانی شد. از سه نوازندهای که در شرایط سخت حتى سه اجرائى بودن، نور کم و شرایط اقتصادی روز تئاتر مرا به بهترین نحو ممکن همراهی کردند سپاسگزارم.
نوازندههای گروهتان از نوازندههای حرفهای بودند؟
بله. پریسا کاشفی که 18 سال است دارد کار موسیقی تئاتر انجام میدهد و اتفاقاً کارش را هم با آقای رحمانیان آغاز کرده. پریسا به نظرم جزو نوابغ است چون میتواند 9،10 ساز زهی را بنوازد. او در نمایش ترانههای محلی 5 ساز مینواخت و در نمایش "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" 4 ساز. تارا موسویان تا پیش از این موسیقی تئاتر کار نکرده بود اما یک نوازنده حرفهای کوبهای است و سحر عباسی هم که نوازنده درجه یک پیانو و چنگ است همین شریط را دارد. از مهسا اقبالی که خیلى صداى زیبایى هم دارد سپاسگزارم که با گشادهرویی با من همخوانی کرد. امسال پس از یازده سال در جشنواره تئاتر فجر شرکت کردم. تا پیش از این هر کارگردانی پیشنهاد حضور در جشنواره فجر داد را رد کردم که دلایل ویژه ى خودم را داشتم اما امسال به خاطر گروه تئاتر "یرما" و "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" در جشنواره شرکت کردم که اولی مورد استقبال هیأت داوران قرار گرفت و دومی برای دریافت جایزه کاندید هم شد اما شوربختانه به جایزه نرسید. من به فرشاد فزونی خیلی تبریک میگویم که برنده جایزه شد. کار فرشاد فزونی درجه یک است و سالهاست که طرفدارش هستم ولی متأسفم که نتوانستم به گروه درجه یک خود ادای دین کنم. یازده سال پیش هم جایزه مرا ندادند! جایزه دولتی برایم مهم نیست چر اکه بزرگترین جایزهام را از دست تئاتر این کشور گرفتهام. اما دست کم دلم میخواست این گروه تقدیر شایانى شوند چون با اعتماد به نفس کامل میگویم که موسیقی گروه ما یک سر و گردن از موسیقى تئاتر ایران بالاتر بود. دست همه اعضای گروهم را میبوسم، براستى دمشان گرم.
اخیراً سومین همکاریتان با آقای محمد رحمانیان در نمایش "نام تمام مادران" اتفاق افتاد که شما در آن علاوهبر بازیگری و خوانندگی، در نوازندگی هم با سامان احتشامی همکاری کردید. به نظر میآید که در این نمایش نسبت به کارهای قبلی که بازی کردهاید، نقش شما پررنگتر است. شما بازی دراماتیکتری دارید و مونولوگ هم میگویید. انگار که آقای رحمانیان علاوهبر تواناییهای شما در حوزه موسیقی، به تواناییتان در حوزه بازیگری هم باور بیشتری پیدا کرده و حتی برای شخصیت شما نقش هم نوشته است. بعد از سالهای زیادی که به بازیگری علاقه داشتید، خودتان فکر نمیکنید که در نمایش نقش جدیتری به شما سپرده شده و به نسبت نمایشهای قبلی که بازیگری کردید، اتفاق به خصوصی برایتان افتاده است؟
بله این حس را دارم. من از حضور در این نمایش خیلی خوشحال هستم. البته در نمایش "ترانههای محلی" هم آقای رحمانیان گفتند آن نقشی که بازی کردم را برای من نوشتند اما در نمایش "نام تمام مادران" این اتفاق به طور جدیتری افتاد و تمام لحظات شخصیت زارا را برای خودم نوشتند. این مسأله خیلی برایم با ارزش است. البته چالش نقش من در این نمایش اینجاست که رفتارهای زارا تفاوت هاى زیادى با خودم دارد. نقش یک زن دردمند را بازی کردم که مالیخولیا دارد و در مواجهه با جامعه خیلی بد اخلاق است. به هر حال نمایش "نام تمام مادران" تجربه فراوان گیرایی بود.
از همکاری با سامان احتشامی براستى لذت میبرم. این سومین تجربه همکاری من و سامان احتشامی بعد از حضور در ارکستر تخت جمشید و موسیقی تئاتر "سینماهای من" بود. سامان احتشامی براستى یکی از بهترین موزیسینهایی بوده که من با او کار کردهام. در پایان نمایش هم قطعهای با شعر عالى افشین مقدم و موسیقی خیلی خوب علیرضا افکاری خواندم که انگار برای شخصیت زارا و همه مادران این نمایش نوشته شده و فراوان از اجرایش لذت مى برم. تمامی نگرانیم برای نمایش "نام تمام مادران"، دو اجرائى بودن آن بود که نکند تارهای صوتیام خسته شود که خوشبختانه مشکلی پیش نیامد.
این را هم بگویم که من بعد از نمایش "ترانههای محلی" پیشنهادهای زیادی از سوی تئاتر، تلویزیون و سینما برای بازیگری داشتم که نپذیرفتم چون میخواستم کاری انجام دهم که پایینتر از نقشم در "ترانههای محلی" نباشد و یا تواناییهای دیگر مرا نشان دهد. مثلاً اگر در نمایش "سینماهای من" حضور پیدا کردم هم دلیلش این بود که در آنجا هم میتوانستم بخوانم و هم نقشی که داشتم یک نقش جالب از یک آدم شوخ و شنگ بود که با نقشم در "ترانههای محلی" تفاوت داشت. خیلی خوشبختم که آقای رحمانیان نقشهایی را به من پیشنهاد کرده که برایم چالش داشتهاند و امیدوارم که ایشان هم از من راضی بوده باشد.
فعالیتهای محیط زیستیتان چگونه فعالیتهایی است؟
عضو شورای سیاستگذاری جشنواره موسیقی سبز و داور بخش موسیقى کودک این جشنواره بودم. این جشنواره نه تنها در ایران، بلکه در تمام کره زمین بی سابقه است. همچنان من یک کانال به اسم "من مسؤول زمینم" دارم که سعی میکنم در آن مسائل محیط زیستی را فرهنگسازی کنم. در فضای مجازی هر کمپین محیط زیستی که میبینم، سعی میکنم که خودم یا از پیشگامان آن باشم و یا آن را تحت پوشش قرار داده و به جامعه معرفی کنم.
اهمیت یکتا بودن جشنواره موسیقی سبز در چیست؟
ما در سطح دنیا جشنوارههای مختلف فیلم در ارتباط با محیط زیست به فراوانى داریم اما هیچ جشنوارهای به جز جشنواره موسیقی سبز وجود ندارد که در زمینه موسیقی با کلام و بی کلام به مقولههای محیط زیستی بپردازد. در کره زمین برای اولین بار است که در یک جشنواره شاعران برای محیط زیست شعر میگویند و روی این اشعار موسیقی ساخته میشود. از این لحاظ جشنواره موسیقی سبز در دنیا یکتا است و اهمیت ویژهای دارد. مسؤولان محیط زیست دیگر کشورها به خانم ابتکار گفتهاند که اگر این جشنواره راهش را به درستی برود، حمایت خواهند کرد تا یک جشنواره بینالمللی شود. اگر این اتفاق بیفتد، یک اتفاق ناب بر روی کره زمین خواهد افتاد. براستى حال کره زمین بد است. فقط ایران نیست که دارد خشک میشود و اوضاع خوبی ندارد. حال همه دنیا بد است. یخهای قطب شمال و جنوب دارند آب میشوند؛ اتفاقی که میتواند قاره آمریکا و چند کشور اروپایى را به زیر آب ببرد. من نمیدانم که چرا سردمدارهای آن کشورها خیلی این مسائل را جدی نمیگیرند. البته برخى از همان کشورها علم مواجهه با این اتفاقات را دارند و برای مثال سدسازی نمیکنند و سدهای موجود را هم میشکنند اما ما هنوز داریم سد میسازیم، بی آنکه بدانیم باعث همه این سیلها و خشکسالیها از همین سدها است. تمام دنیا دارد به سمت نیروها و پنلهای خورشیدی میرود و ما هنوز داریم سد میسازیم. شوربختانه هنوز یک سری موارد پایه اى در ایران رعایت نمیشود و خیلیها با سازمان محیط زیست همکاری نمیکنند. هر چقدر هم که خانم ابتکار بخواهد تلاش کند، تا وزارتهای دیگر همکاری نکنند به تنهایى هیچ فایدهای ندارد. امیدوارم که جشنواره موسیقی سبز به وقت خودش به بهترین نحو برگزار شود. ترجیح ما این بود که این جشنواره در اردیبهشت ماه و روز زمین،برگزار شود اما ممکن است که به خاطر انتخابات زمان برگزاری آن جابجا شود.
دایی شما دکتر قطبالدین صادقی کارگردان مطرح تئاتر است، چرا هیچوقت با هم همکاری نداشتید؟
واقعاً نمیدانم. شاید اینطوری بهتر باشد و ارتباط عاطفیمان بهتر سر جایش بماند. داییام بازیگری مرا ندیده اما کار موسیقی و فعالیت هاى زیادم را همیشه تحسین کرده است.
شما بعد از سالها تجربه در مدیومهای مختلف هنری، خودتان را خواننده و نوازنده میدانید یا فیلمساز و بازیگر و یا حتی عکاس؟
من به خودم هیچ برچسبی نمیزنم و به خودم هم اجازه نمیدهم که بگویم هنرمند هستم. دارم کار هنری میکنم و اگر بتوانم کاری در زمینههای مختلف خوانندگی، نوازندگی، بازیگری، فیلمسازی یا عکاسی کنم، آن را انجام میدهم.بیشتر از هر چیزی دلم میخواهد که در وهله اول یک انسان باشم. روی انسان بودنم خیلی دارم کار میکنم و زحمت میکشم. در وهله دوم هم تمام تلاشم این است که هر وظیفهای که بهم محول شده را به درستی انجام دهم. قول میدهم که در همین 5 رشته تمرکز داشته باشم و دیگر از اینها فراتر نرود.