سرویس تئاتر هنرآنلاین: "چند خان رستم" میتوانست بنابر عنوان هفتخوان رستم، درواقع چند خوان رستم نام بگیرد اما هم اینکه چند خان رستم شده است، دلالت بر وضعیتی است که در آن قرار است دگرگونیای در حد یک کمدی یا طنز یا هجو شکل بگیرد. شاید هم هدف ارائه یک پارودی است که در آن یک اثر جدی از قدما (شاهنامه فردوسی) به شوخی گرفته میشود اما در کل آنچه مدنظر است با آنکه ایده نابی را در اختیار دارد، تبدیل به هجویهای شده است که آن طور که باید و شاید نمیتواند نقد خود را بر زمانه کنونی در قبال زمان گذشته ابراز دارد.
بیست سال پیش اگر دانشجویی با رستم و سهراب یا هر متن کهن یا فرهنگ و سنتی شوخی میکرد، جابر عناصری از مردمشناسان به نام کشورمان برخورد قهرآمیزی میکرد چون قداست ویژهای برای آن داشتهها فرهنگی و کهن قائل بود اما به مرور زمان دستاوردهای نظم پسامدرن که باید با ما هنوز هم بیگانه باشد بسیاری را بر آن داشت که از این مفهوم قداست صرف نظر کنند و به دلخواه آن طور که باید این مفاهیم کلاسیک و ابدی و ازلی را به شوخی و حتی به سخره بگیرند. شاید با شوخی هم بشود کنار آمد اما مسخرگی چندان شکل خوشایندی برای مواجهه با اصالتها و ریشههای فرهنگی و هویتی ندارد؛ زیرا که در نبود اینهاست که دیگر انسان کاملا بیهویت میشود و این انسان را به شتر گاو پلنگی بدل میکند که برای همگان خطرآفرین خواهد بود. انسان بنابر ذات و فطرت درونی است که این داشتههای فرهنگی را به در ازای تاریخ سروسامان داده است و البته که باید به روز بشود چون بستر زندگی همین فرهنگ و اصالتهاست. این به روز شدن مفهومش با دور ریختن، فراموش شدن و نیز مسخره شدن متفاوت است.
ایده "چند خان رستم" زیباست چون رستم به دنبال نوشداروی پس از مرگ سهراب است و از آن زمان دور به امروز میآید که در جهان مدرن این داروی ناب و سحرآمیز را برای جان دوباره بخشیدن به فرزندش بیابد. هر چند ابوالقاسم فردوسی در این ورود به جهان امروز مخالفت میکند اما رستم به تاکید وارد جهان امروز شده و اتفاقا هم با تعریف و تحسین و تمجید بسیاری از مردمان امروز مواجه میشود و این موکدا بودنش را الزامی میسازد و با ابوالقاسم فردوسی هم رابطهاش برهم میریزد. او باید به ناصر خسرو برود و دارو بخرد اما پول و سکه ندارد، ابتدا گرزش را میفروشد اما برای خریدن دارو باید که پولش را دلار کند اما آنچه به او پرداختهاند بسیار کم است، باید وام از بانک بگیرد. برای وام نیازمند مدرک سربازی است. به سربازخانه میرود و لباساش را میفروشد که بتواند مدرک پایان خدمت را زودتر بخرد. بعد بانک ازش مدرک تحصیلی میخواهد باید به دانشگاه برود. رستم به دانشگاه میرود و برای زودتر شدن کارش باید که مدرک را بخرد و باید شلوارش را بفروشد. مدرک تحصیلی هم آماده میشود. وام میگیرد و به ناصر خسرو میرود، به جرم استفاده از مدارک جعلی دستگیر میشود و به بازداشتگاه میافتد و دادگاهی میشود. حالا همه اختلاسها و دزدیها را به گردن این زبان بسته میاندازند و حتی دفاع وکیلاش که همانا فردوسی است، کارگر نمیافتد و... حکم دادگاه همان بازگشت به گذشته و خروج از زمان حال حاضر است!
در این متن زبان کارآمد نیست. همانند کمدیهای سخیف که لودگی را سرلوحه میسازند، در اینجا هم زبان نوشتاری که سعی میکند به نظم باشد، بیشتر بر سخافت واژگان تاکید میورزد و از آن اصالت لازم که میتواند برخوردار از نظم شاهنامه باشد بسیار به دور است. در اجرا نیز باز بیشتر رفتارها لودگی و مسخرگی است و نمیتواند به شمایل یک کمدی سنگین و رنگین یا طنزی اصیل و متفکر و گزنده ما را با این ماجراجوییها آشنا کند. هر چند جسارت صاحبان اثر ستودنی است اما در جهان نمایش موقعیت و رفتار است که دامنه تاثیر را دوام و بقا میبخشد و واژگان باید به دنبال ارائه چنین حس و حالتی باشند که چیزی بیرون از مدار تاثیرات با دوام نباشد. یعنی بازیها مبتنی بر کمدی بلواری است و آن طور که باید ذهن را در مواجهه با ایده و موقعیت درگیر نمیسازد. این هم همان نکته بارزی است که روند و رویکرد مواجهه را تعریف و شناسا میگرداند و در این اثر فقط ایده است که در خور تامل است و در بازنگری متن و اجرا میشود درجه و اعتبار این اثر را به سطحی قابل تامل رسانید وگرنه در حال حاضر سخیف بودن لحظات مانع از ترواشات ذهنی متفکر خواهد شد. در ضمن موسیقی زنده و نتی هم لحظات زیبایی را به کار میافزاید که قابل تحسین است.