سرویس سینمایی هنر آنلاین: سعید امیرسلیمانی از جمله بازیگران پیشکسوت ایرانی است که کارش را با بازی بر روی صحنه تئاتر آغاز کرد و پس از آن مسیرش برای ورود به سینما هموار شد.
او بازیگری را از سنین بسیار پائین آغاز کرد و همچنان نیز یکی از بازیگران خوب سینما، تئاتر و تلویزیون ایران است. امیرسلیمانی علاوه بر اینکه خودش در این عرصه از بازیگران فعال بوده و هست فرزندانش کمند و سپند نیز راه پدر را پیش گرفتند و از بازیگران پرکار و خوب سینما، تئاتر و تلویزیون به شمار میآیند. در یکی از روزهای سرد زمستان میزبان این بازیگر پیشکسوت و خوشروی سینما و تئاتر ایران شدیم و با او به سالهای گذشته رفتیم تاریخچه سینما و تئاتر را مرور کردیم و به امروز رسیدیم. شما هم در این مرور تاریخی ما را همراهی کنید.
آقای امیرسلیمانی شما از سنین کودکی وارد عرصه هنر شدید. چه عواملی شمارا به بازیگری علاقهمند کرد و از چه زمانی بهطور حرفهای وارد کار هنری شدید؟
من در سال 1321 در خانوادهای به دنیا آمدم که پدرم هنرمند نبود ولی عاشق هنر بود. پدرم یک سری از دستگاه و ردیفهای موسیقی را میدانست و دو دانگ صدایی هم داشت. تا جایی که یادم میآید آن زمان تمام موزیسینهای بزرگ کشور نظیر آقایان بنان، صبا و خانم مرضیه به خانه ما آمدورفت داشتند. از میان بازیگران هم استاد اکبر مشکین و استاد سارنگ به خانه ما رفتوآمد میکردند. بههرحال این رفتوآمدها باعث شده بود که من از بچگی به بازیگری علاقهمند شوم و در مدرسه تئاتر اجرا کنم. من در 7، 8 سالگی به تماشای تئاتر میرفتم و سپس به خانه میآمدم و با دو سه نفر از دوستانم تئاتر بازی میکردم. 17،18 سالم که شد دیگر وارد گروه "آناهیتا" شدم و به خدمت خانم مهین اسکویی و آقای مصطفی اسکویی رسیدم. ازآنجا دیگر کارم جدیتر شد و تمرکزم را روی تئاتر گذاشتم.
اولین تئاتری که با آن به روی صحنه رفتید کدام تئاتر بود؟
برای اولین بار در 18 سالگی در نمایشنامه "اتللو " شکسپیر بازی کردم. من در آن نمایش 2 نقش داشتم که هم منشی دادگاه بودم و هم یکی از نیزهداران اتللو. یک سال بعد خانم اسکویی نمایشنامه "اینس مندو " را به روی صحنه برد. آن نمایش دو نقش بسیار جالب داشت که خانم اسکویی بازی در این دو رل را به من و محمود دولتآبادی سپرد. آن زمان هنوز آقای دولتآبادی کتابی ننوشته بود و در زمینهٔ نویسندگی کسی ایشان را نمیشناخت. بههرحال آن نمایش را من و محمود بازی کردیم که خیلی جالب از آب درآمد. چندی بعد من نقش اصلی نمایش "غار سالامانگ " به نویسندگی "میگل د سروانتس " را بازی کردم که نقش یک پیرمرد 90 ساله بود! در آن نمایش کمدی آقایان منوچهر عسگری نسب، مهدی فتحی، سعید سلطانپور و خانمها مهین شهابی و شکوه نجمآبادی بازی میکردند.
سبک و سیاق کار کمدی را از همان زمان انتخاب کردید؟
خیر. من اصلاً سبک و سیاقی را انتخاب نکردم. به نظرم یک بازیگر حرفهای اصلاً سبک و سیاق انتخاب نمیکند. من همه نوع نقشی اعم از نقشهای قاتل مدرس، سرهنگ اس اس، وزیر نفت، نخستوزیر، وزیر دربار و... را بازی کردهام.
از چه زمانی با تلویزیون آشنا شدید؟
نمایش "غار سالامانگ " را که من در 19 سالگی بازی کردم، ابتدا در تلویزیون پخش شد. البته ما هیچوقت آن نمایشها را ضبط نمیکردیم. همهشان اجرای زنده بود، بهطوریکه من هیچوقت اجرای خودم در آن نمایش راندیدم؛ بنابراین اگر ما نقشمان را خراب میکردیم و تپق هم میزدیم بالأخره آن نمایش پخش میشد. پسازآن زمان من بهصورت مداوم در تلویزیون بازی میکردم که تا همین امروز ادامه دارد.
و سینما چطور؟
اولین فیلمی که در سینما بازی کردم، "آبنباتچوبی" نام داشت. من و آقای جمشید مشایخی با یکدیگر رفتیم و با کارگردان آن فیلم به توافق رسیدیم که درنهایت نقش یک راننده کامیون به جمشید داده شد و من هم شاگرد او بودم. بعدازآن یک گروه با مرحوم علی حاتمی تشکیل دادیم که اولین همکاریمان با مجموعه تلویزیونی "داستانهای مولوی " آغاز شد و به همین شکل ادامه پیدا کرد. مجموعه "داستانهای مولوی " در 6 قسمت به روی آنتن رفت که سر همان سریال، نطفه سریال "سلطان صاحبقران " بسته شد. منبعد از آنهم به ترتیب فیلم "سوتهدلان " و سریال "هزاردستان " را با آقای حاتمی کارکردم.
سرنوشت حضورتان در تئاتر آناهیتا به کجا رسید؟
من در تئاتر آناهیتا مشغول بودم که به درخواست محمود دولتآبادی به اداره تئاتر رفتم و در آنجا مرا پذیرفتند. پس از آن گفتند به کدام گروه میپیوندی؟ من با آقای رکنالدین خسروی دوست بودم و به گروه ایشان پیوستم. زمانی که من به آن گروه پیوستم، آقای خسروی داشت نمایش "از پشت شیشهها " را کار میکرد که بهمحض ورودم، یک نقش هم به من داد. پسازآن که آقای خسروی از اداره تئاتر رفت، آقای دیلمقانی به آنجا آمد که من مدتی در گروه ایشان فعال بودم. بعدازآن من به همراه آقایان مشایخی، والی، شیراندامی، امامی و خانمها لاچینی و فرخی یک گروه بودیم که تا زمان انقلاب با یکدیگر کارکردیم. از یکجایی به بعد موعد بازنشستگی کارگردانهای اداره تئاتر فرارسید و من دیدم که دیگر کارگردانی نمانده که با او کارکنم، بنابراین تصمیم گرفتم که خودم کارگردانی کنم. اولین نمایشی که به کارگردانی خودم به روی صحنه بردم، نمایش "پرستوها " بود که در سالن اصلی تئاتر شهر به اجرا درآمد. پسازآن نمایش "ناهار لعنتی " را در همان سالن به روی صحنه بردم که هنوز به من میگویند که هیچ تئاتری بهاندازه آن تئاتر گل نکرده است. با بلیتهای 6 و 10 تومانی، شب آخر آن نمایش 2 هزار تماشاچی از پشت درب سالن خارج شد. آن زمان نمایشها چه فروش میکرد و چه نمیکرد، پس از مدت 30 روزه از روی صحنه برداشته میشد ولی نمایش من آنقدر فروش کرد که 10 روز دیگر تمدید شد. ما با بلیتهای 6 و 10 تومانی، بالای پانصد هزار تومان در آن زمان فروش کردیم.
زمانی که وارد تئاتر شدید تحصیلات دانشگاهی را گذرانده بودید؟
تئاتر آناهیتا برای ما یک کلاس دانشگاه بود. ما در حضور اسکوییها فن بیان، شمشیربازی و گریم میخواندیم و اتود میکردیم. همهمان حدود یک سال این کلاسها را گذرانده بودیم و بعدازآن بود که در نمایشنامههایشان از ما استفاده کردند. متد استانیسلاوسکی را برای اولین بار گروه آناهیتا به ایران آورد. ما با این متد آشنایی پیدا کردیم و آموزش دیدیم که چگونه باید روی صحنه بازی کنیم؛ بنابراین ما تربیتشده آن کلاس و آن متد هستیم.
از وقتیکه وارد حوزه هنر شدید، شغل دیگری را تجربه نکردید؟
بعد از انقلاب که برای مدتی کارهای هنری تعطیلشده بود، چند کار غیرهنری انجام دادم ولی آنکاره نبودم و دوباره سعی کردم که به تئاتر برگردم. بنابراین غیرازآن مدت کوتاه من دیگر هیچ فعالیت غیر هنری انجام نداده و دائماً در کار هنر بودهام.
اولین نمایشنامهتان را در چه زمانی نوشتید و کدام نمایشنامه بود؟
من توانایی دستبهقلم شدن دارم ولی خیلی در این زمینه تنبل هستم. تا جایی که یادم میآید طراح خیلی خوبی هم بودم. فیلم سینمایی به نام "چون ابر در بهاران " ساختم که طرحش برای خودم بود و آن را برای نگارش به محمد رحمانیان دادم. محمد رحمانیان هرازچندگاه یکچیزی مینوشت ولی اجازه نمیداد که اسمش روی آن باشد. تنها جایی که او اجازه داد اسمش بهعنوان نویسنده باشد، در همین فیلم بود. همواره نمایشنامهها را دراماتورژی میکردم چون اکثراً دیالوگهایشان امروزی نبود و من سعی داشتم آنها را جوری تغییر بدهم که دردهان بچرخد و شکل امروزیتری پیدا کند.
از کدام اثر بود که مردم شمارا بهعنوان یک چهره شناختند؟
با تأسف باید گفت که این اتفاق در تئاتر نیفتاد و یک سریال تلویزیونی به نام "شاهدزد" باعث آن شد. من تئاترهای خیلی خوبی بازی کرده بودم ولی مردم مرا نمیشناختند. سریال "شاهدزد " به کارگردانی مرحوم احمد نجیبزاده اولین سریال بعد از انقلاب بود که من به همراه محمد مطیع و زندهیادان کیومرث ملکمطیعی، مهین شهابی، فخری پازوکی، اصغر سنجری و سروش خلیلی در آن بازی میکردیم. این سریال در نوروز 59 از تلویزیون پخش شد که بعدازآن مردم مرا در کوچه و خیابانها میشناختند. پس از "شاهدزد " من در سریال "مخمصه " بازی کردم که آن سریال هم در زمان خودش بسیار گل کرد.
در اوایل انقلاب وضعیت حضورتان در سینما چطور شد؟
اولین فیلمی که بعد از انقلاب بازی کردم، فیلم "خط قرمز " آقای مسعود کیمیایی بود که هیچگاه اکران نشد. بعدازآن در دهه 60 در فیلمهای "جنجال بزرگ " (سیاوش شاکری)، "مردی که موش شد " (احمد بخشی)، "کفشهای میرزا نوروز " (محمد متوسلانی)، جمیل (احمد بخشی) و روز باشکوه (کیانوش عیاری) به ایفای نقش پرداختم.
در این خلال همچنان کار تئاتر را هم ادامه دادید؟
بله. بههرحال من کارمند اداره تئاتر بودم و آن را تا بازنشستگی در سال 73 ادامه دادم. یک نمایش به نام "شب سیزدهم " با آقای حمید امجد کارکردم که خیلی از آن استقبال شد. آخرین نمایشی که در تهران به روی صحنه رفتم، نمایش "هفت داستان " اسماعیل خلج بود. بعدازآن به دبی رفتم و در آنجا برای آنکه خودم را اغناء کنم در دو نمایش به روی صحنه رفتم. سپس از دبی برگشتم و در نمایش "شام آخر " آقای عارف لرستانی بازی کردم. مدتی بعد خودم یک نمایش به نام "فراموش نامه " به روی صحنه بردم که من، سپند و خانم الهام پاوهنژاد بازیگران آن بودیم. این نمایش ابتدا در تهران اجرا شد و ما سپس آن را به اصفهان بردیم. به نظرم "فراموش نامه " یک نمایش خیلی خوب بود، ولی حیف شد که به شهرستانهای دیگر نرسید.
در تمام این سالها کدام اثر بیشتر به دلتان نشست؟
اکثر تئاترها را بهجز چند نمایش انگشتشمار دوست داشتم. من یک بازیگر حسی هستم و هر نقشی که دوست داشته باشم را با تمام وجودم بازی میکنم. بنابراین من به بازی کردن عشق میورزم و آن را دوست دارم. معمولاً مرسوم است که در این مواقع آدم آخرین کارش را به یاد میآورد. مثلاً من عاشق نمایش "فراموشنامه" هستم. در فیلمهای سینمایی هم "مهریه بیبی" (اصغر هاشمی) را دوست داشتم چون برای آن زحمتکشیده بودم. از میان کارهای تلویزیونی هم مجموعه "مخمصه " را خیلی دوست داشتم.
مدیومها برایتان فرقی دارد؟ اینکه در تئاتر کارکنید، در سینما و یا در تلویزیون.
الآن دوست دارم بیشتر تئاتر کنم، چون اخیراً سریال سازی ما آنچنانکه باید نیست. من در سریال "معمای شاه" همبازی کردهام ولی آن سریالی نیست که دلم میخواهد. زمانی که دبی بودم، چون آقای ورزی را دوست داشتم دعوت ایشان را قبول کردم و به این سریال پیوستم. برای جشنواره فیلم فجر هم در فیلم "سوفی و دیوانه " آقای کرم پور در چند سکانس بازی کردهام. برای این فیلم خانم مهدوی (مدیر تولید) با من تماس گرفت و گفت که این نقش را به آقای عزتالله انتظامی پیشنهاد دادهایم ولی آقای انتظامی به سنی رسیده که شاید نتواند جلوی دوربین برود. من با خودم فکر کردم و دیدم که نقشی که به آقای انتظامی پیشنهادشده، باید نقش خوبی باشد؛ بنابراین پذیرفتم و گفتم که میآیم. بههرحال من سر صحنه این فیلم رفتم و همه سکانسهای نقشی که در خانه سالمندان داشتم را در دو روز گرفتند. این نقش جوری بود که میتوانستم خودم را نشان دهم ولی دیگر هر کاری را در حوزه تصویر انجام نمیدهم؛ اما در تئاتر با جدیت کارخواهم کرد چون تئاتر شوخی ندارد.
معمولاً تئاتریها میگویند که ما دمبهدم بودن با مخاطب را حس میکنیم درحالیکه در حوزه تصویر رسانه میان بازیگر و مخاطب فاصله میاندازد. شما نیز چنین حسی رادارید؟
بله ما در تئاتر نفس تماشاچی راداریم که با این نفس عشق میکنیم. تئاتر قابلیت تغییر دارد و هر شب آن میتواند متفاوت باشد که این جدید بودن اتفاقات، جذابش میکند. ما گاهی روی صحنه لحظاتی خلق میکنیم که تماشاگر بهمان میگوید آن کار جالب بود یا خیر. اگر آن کار برای تماشاگر جالب باشد، آن را در شب بعدی تکرار میکنیم و اگر او بازخورد منفی بهمان بدهد، کنارش میگذاریم. ما که تجربهمان بالاتر است این بازخوردها را راحتتر حس میکنیم تا میان ما با مخاطبان بهترین ارتباط برقرار شود.
متد استانیسلاوسکی هنوز هم در تئاتر ما کاربرد دارد. به نظرتان این متد را چقدر میتوان تغییر دارد؟
هر هنری یک الفبایی دارد. الفبای موسیقی نتهای 7 گانه است. تئاتر هم الفبای خودش را دارد که هر تئاتری باید آن الفبا را بداند. آقای استانیسلاوسکی و افراد دیگر این الفبا را درست کردهاند و تئاتریها باید آن را یاد بگیرند. اگر شما آن الفبا را بدانید، میتوانید در همان چارچوب تغییر هم ایجاد کنید. تئاترهای امروزی خلاقیتهای بسیار جالبی دارند و خیلی موفق هستند. سال پیش تئاتر "عامدانه، عاشقانه، قاتلانه " به کارگردانی خانم ساناز بیان را دیدم که بهاره رهنما، نسیم ادبی، سهیلا صالحی و فروغ قجابگلی آن را بازی میکردند. آن نمایش شاهکار بود و من از اینکه یک خانم 27،28 ساله آن را کارگردانی کرده لذت بردم.
بنابراین اگر کارگردانهای جوان حوزه تئاتر به شما پیشنهاد همکاری بدهند میپذیرید؟
اولازهمه متن قصه و نقش خودم را میخوانم. البته مهم نیست که نقش من نقش اصلی باشد، بلکه میخواهم نقشی را بازی کنم که بتوانم خودم را در آن نشان دهم. من دیگر به خاطر پول کار میکنم. نه آنکه پولدار باشم، خدا را شکر خرج زندگیام رادارم؛ بنابراین به خاطر عشقی که دارم کار میکنم و میخواهم بگویم که دود از کنده بلند میشود. الآن اگر جوانان به من پیشنهاد همکاری دهند، اگر خودم آنها را نشناسم، سپند و کمند با آن افراد آشنایی دارند و آنی به من میگویند که با فلانی کارکن و با دیگری نه. اگر آقایان کوشکی و یعقوبی یا خانمها بیان و فتحی به من پیشنهاد همکاری بدهند، حتماً با آنها همکاری خواهم کرد. من کار این افراد را دیدهام و میدانم که خلاقیت دارند. الآن دوره این جوانان است.
آقای امیرسلیمانی تئاتر آزاد از گذشته بوده و الآن هم در کشورمان وجود دارد. به نظرتان الآن جایگاه تئاتر آزاد چگونه است و وجود چنین سبکی چقدر احساس میشود؟
زمانی که من در دبی بودم، مرتضی عقیلی به همراه بهمن مفید و هوتن در دبی تئاتر اجرا میکردند. مرتضی به من گفت که قرار است یک شو برگزار کنم، بیا و شو مرا تماشا کن. بههرحال من به دعوت مرتضی عقیلی به دیدن آن اثر رفتم. در آنجا بهمن مفید را دیدم که گفت من هیچوقت چنین تئاتری بازی نکردم و الآن به خاطر استیصال این کار را کردم تا یک پولی بگیرم؛ بنابراین خود مرتضی عقیلی و بهمن مفید هم آن را بهعنوان یک تئاتر قبول نداشتند و حتی اعلام کردند که این کارشان یک شو است. میخواهم بگویم که بعضی از تئاترهای آزاد در ایران هم شو هستند. هدف این شوها این است که مردم بخندند و پول بدهند. هیچ هدف دیگری ندارند. این تئاتر نیست و به آن آتراکسیون میگویند که سابق بر این هم تمام اجراهای لالهزار آتراکسیون شده بود؛ بنابراین وقتی چنین برنامههایی برگزار میشوند در زمره تئاتر قرار نمیگیرند، اصلاً عنوان تئاتر آزاد را نباید روی آنها گذاشت. البته مردم ایران دارای سلایق مختلفی هستند و یک سری از مردم ازجمله خواهر و خواهرزاده خود من، عاشق اینگونه برنامهها هستند که میتوانند بروند و از این برنامهها ببینند ولی اسم آن برنامهها تئاتر نیست. تئاتر صرفاً برای خنداندن گذاشته نمیشود و هدف و پیام دیگری دارد. من در "فراموش نامه " میخواستم بگویم که اگر یک فرد همهچیزش را فراموش کند، اصالت و عشقش را فراموش نمیکند. کاراکتر مرد آن نمایش همهچیز شاهنامه را به یادش مانده و تا لحظه آخر برای همسرش اشک میریزد. او وقتی میخواهد بمیرد، خوشحال است که میخواهد برود کنار زنش. "فراموش نامه " نمایشی بود که مخاطب در اوج خندیدن، بهیکباره اشک میریخت. آقای بزرگمهر حسین پور (کاریکاتوریست) به من میگفت که این نمایش اولین نمایشی بود که از خنده غش میکردم و بهیکباره اشکم سرازیر میشد؛ بنابراین من معتقدم که خنده خیلی خوب است ولی باید همراه با خنده یکحرفی را به مخاطب منتقل کرد.
الآن خیلی از همین برنامهها از تئاترهای خوبروی صحنه مخاطبان بیشتری دارند که من حس میکنم مردم به این تغییر فضا نیاز دارند.
چندی پیش آقای رحمانیان به من گفت که بیا یک سالن بگیریم تا اینگونه کمدیها را به شکلی که خودمان میدانیم، من بنویسم و تو اجرا کنی؛ بااینوجود مخاطب هم میخندند و هم یک مطلبی را دریافت میکند. من از محمد رحمانیان ممنونم که میخواست این کمبود را جبران کند. او شاید این کار را یک روزی با یک کارگردان دیگر انجام دهد. ما اینگونه نمایشها را نداریم چون معمولاً یا از اینور بام میافتیم یا از آن ورش. نمایش "ناهار لعنتی " من از همین دست نمایشها بود که توانست در شب آخر 2000 تماشاچی را به سالن بکشاند. الآن به من میگویند که همان نمایش را دوباره اجرا کن ولی من دیگر نمیتوانم چنین کاری را انجام دهم. شاید این کار را سپند انجام دهد. البته من معتقدم که هر نمایشی برای یکزمان خوب است و شاید الآن زمان آن نمایش ازدسترفته باشد. من چند سناریو دارم که یکزمانی میگفتم شاهکار هستند ولی الآن که آنها را مطالعه میکنم با خودم میگویم که این نمایشنامه را رها کن. دوره این نمایشنامه تمام شد و برای وقت خودش مناسب بود. مردم ما ازنظر فرهنگی رشد آنچنانی پیدا نکردهاند. ما در این مملکت هنوز هم افراطوتفریط داریم. الآن اکثریت مردم بعد از خستگیهای روزمره میخواهند بروند یک تئاتر ببینند و غشغش بخندند که به نظرم بد هم نیست. اینیک جریانی است که باید منتظر ماند تا به تکامل برسد.
این باعث نمیشود که فضای اصلی تئاتر تحت تأثیر آن قرار بگیرد؟
خیر. چون تماشاچی این دو تئاتر فرق میکند. من الآن میدانم که تئاتر باران چه نمایشی را به روی صحنه میبرد ولی اصلاً نمیدانم آنگونه تئاترها که صحبتش را کردیم در کجای شهر برگزار میشوند. تماشاگران آن نوع نمایشها نیز اطلاع چندانی از نمایشهای تئاتر شهر یا تئاتر باران ندارند. این طبیعی است و هیچ آسیبی به هیچکدام از این دو تئاتر وارد نمیکند. البته معمولاً تماشاچیهای آنگونه برنامهها کمابیش میآیند و تئاترهای ما را میبینند ولی تماشاچیهای ما به دیدن آنگونه نمایشها نمیروند.
در دهههای 60 و 70 یک سری سریال و فیلمهای سینمایی ساخته شدند که مورد استقبال زیاد مردم قرار گرفتند و مخاطبان تلویزیون و سینما پلان به پلان آن سریال و فیلمها را در ذهنشان به یاد میآورند؛ اما الآن که ما در این زمینهها رشد کردهایم دیگر آثارمان آن ماندگاری گذشته را ندارند. به نظرتان دلیلش چیست؟
در آن سالها سریالهای "سربداران"، "هزاردستان"، "سلطان و شبان" و... طرفداران زیادی داشتند که به نظرم دلایل زیادی برای موفقیتشان وجود داشت. شما ببینید که الآن یک سریال تلویزیونی بعد از 3 ماه کار هنوز یک ریال به عواملش پول نداده یا من دو سال و نیم است که کارم تمامشده و سریال به پخش رسیده ولی همچنان طلبکارم. این وضعیت تلویزیون ما است. تلویزیون ما الآن بودجه ندارد و با کلاه کلاه کردن برنامه میسازد. الآن خیلی از کارگردانهای تلویزیون کار بلد نیستند و خیلی از کار بلدها هم از بازیگرانی استفاده میکنند که نهتنها پول نمیگیرند بلکه پول هم میدهند تا بازی کنند. شما وقتی یک قورمهسبزی درست میکنید که لوبیای آن نمیپزد و چندین مشکل دیگر دارد، معلوم است که کسی قورمهسبزیتان را نمیخورد.
الآن خیلی از بازیگران و کارگردانهای همان نسل درخشان سریالهای دهه 60 همچنان حضور دارند و کار میکنند، پس چرا کارشان بهخوبی آن روزها درنمیآید. میشود گفت که کمبود بودجه دلیل افت کیفیت آثار تلویزیونی است؟
ببینید بچههای ما هیچکدام پولکی نیستند ولی میخواهند که کارشان خوب باشد و کار خوب هم بودجه خوب میخواهد. الآن خیلی از پولهایی که به تهیهکنندگان داده میشود تا به خرج سریال برسند، برای سریال هزینه نمیشوند. شما داشتههای تهیهکنندگان دهه 60 و 70 را با داشتههای تهیهکنندگان فعلی مقایسه کنید همهچیز را متوجه میشوید.
طی یک سال اخیر بهجز فیلم "سوفی و دیوانه" و سریال "معمای شاه " در فیلم یا مجموعه دیگری بازیگری نکردید؟
6 ،7 ماه پیش یکی از تهیهکنندگان که دوست سپند و کمند بود از من درخواست کرد که دریکی از سریالهای شبکه نسیم بازی کنم. به من گفتند که قرار بود آن نقش را آقای خمسه بازی کند که ایشان سر ضبط نرفته است. کاراکتری که قرار بود من بازی کنم، کاراکتری بود که از آلمان آمده بود و بازیگر آن باید آلمانی میدانست. البته آقای خمسه فرانسوی میداند و نمیدانم که قرار بود چهکار کنند. بههرحال من رفتم و در چند لحظه به زبان آلمانی همصحبت کردم.
این روزها مشغول چهکاری هستید؟
من این روزها چون مشغول مداوای بیماریام هستم، کار هنری نمیکنم.
به اجرای یک تئاتر جدید فکر نمیکنید؟
اگر یک نمایشنامه کمدی خوب به دلم بچسبد، آن را به روی صحنه خواهم برد. به بچهها سفارش کردهام که اگر چنین نمایشنامهای پیدا کردند به من خبر بدهند.
قصد ندارید نمایشنامه "فراموش نامه " را دوباره اجرا کنید؟
ما این نمایش را بهغیراز تهران در اصفهان نیز اجرا کردیم و سپس از شیراز، کیش و شمال کشور هم درخواست اجرا داشتیم که خانم الهام پاوهنژاد برای مسافرت به ایتالیا رفت؛ بنابراین احتمال آن وجود دارد که این نمایشنامه دوباره به روی صحنه برود چون احساس میکنم که اگر دوباره اجرا نشود حیف است.