سرویس تئاتر هنرآنلاین: دهه هفتاد، دهه ظهور جوانان هنرمندی بود که آمده بودند تا آینده تئاتر این مرزو بوم را رغم بزنند. نسلی پر شورکه میخواستند خود را در ذهن تاریخ نمایش ایران ثبت کنند. یکی از این جوانها محمد یعقوبی بود که با همان دومین اجرایش یعنی "زمستان 66" خود را تثبیت کرد. نمایشهای بعدیاش یعنی "پس تا فردا"، "رقص کاغذ پارهها" و البته "یک دقیقه سکوت" دغدغههای اجتماعی وتکنیکیاش را نشان داد. حالا از آن روزها، سالها گذشته و یعقوبی با هر اجرایش مرزهای جدیدی را درمینوردد. او این شبها نمایش "ماه در آب" را روی صحنه دارد. به همین بهانه با یعقوبی و پدرام شریفی یکی از بازیگر ان نمایش به گفتوگو نشستهایم.
شما نمایش "ماه در آب" را سال 85 در مجموعه تئاتر شهر به صحنه بردید که با استقبال بسیار خوبی مواجه شد. چه ضرورت اجتماعی باعث شد تا بعد از 10 سال دوباره این اثر را در سال 95 اجرا کنید؟
محمد یعقوبی: به نظرم هیچ ضرورتی باعث این اتفاق نشد جز ضرورت حرفهای. تنها به این فکر کردم که نمایشی به نام "ماه در آب" را در زمانی بسیار محدود به روی صحنه بردم و پس از آن چندینبار مجوز نمایشنامهخوانیاش از من گرفته شد، پس تصمیم گرفتم آن را بعد از 10 سال تکرار کنم.
در واقع حس میکنید یکی دو نسل وجود دارند که نمایش شما را ندیدهاند و به همین خاطر میخواهید آن را بعد از 10 سال برای این افراد نیز به نمایش بگذارید.
محمد یعقوبی: دقیقاً. اگر خوش خیال بودم و امکانش وجود داشت، نمایش "ماه در آب" را هر سال اجرا میکردم چون فرضم بر این است که در سال گذشته یک عده کار مرا ندیده بودند و امسال ممکن است به تماشای آن بنشینند. این وضعیت تئاتر است و با فیلم سینمایی که دیویدی آن منتشر میشود تفاوت دارد. دیویدی تئاتر هم اگر بیاید، اصلاً ارزش دیدن ندارد. من هرگز از دیویدی نمایشهایم، دل خوشی ندارم. انتشار فیلم تئاتر جزو یکی از بندهای قرارداد آن نمایشها بود که بعدها این ایده را به من داد که دیگر بند انتشار دیویدی نمایش را خط بزنم.
در گذشته فقط مجموعه تئاترشهر و ایرانشهر وجود داشت و نمیشد چنین شرطی در قراردادها را نادیده گرفت، ولی اکنون سالنهای خصوصی راه افتاده و میتوان در این زمینه اختیار داشت. شنیدهام که دیگر انتشار دیویدی نمایش جزو بندهای اجباری سالن ایرانشهر نیست ولی اگر بالفرض این سالن یا هر سالن دیگری چنین بندی را به کارگردان اجبار میکرد، دیگر در آن سالن اجرا نمیکردم و کارم را به سالنهای خصوصی میبردم چون اعتقاد ندارم که باید فیلمی از تئاترم بماند تا تصویر نادرستی از آن نشان دهد. تئاتر زنده است و باید زنده دیده شود.
مسئله ضرورت اجتماعی را از این منظر مطرح کردم که شما به عنوان نمایشنامهنویسی شناخته میشوید که ضمن اجرای سبک رئالیستی، همیشه دغدغه اجتماعی نسبت به جامعه اطراف خود دارد. این نگاه اجتماعی پس از نمایشهای "زمستان 66" و "شب بخیر مادر" که جزو اولین آثارتان است، در متنهایی که خودتان به صورت اورجینال نوشته و یا آثاری که اقتباس کردهاید وجود دارد.
محمد یعقوبی: کاملاً درست است ولی اگر بخواهم نمایشنامه جدیدی بنویسم، به همین شکلی خواهد بود که هست چراکه متأثر از جایی هستم که در آن زندگی میکنم. به نظرم نمایشنامه "هملت" به خاطر تبدیل شدنش به نمایشی کلاسیک اجرا میشود، نه به خاطر ضرورت اجتماعی آن. اکنون برای برخی افراد، پز است که "هملت" را اجرا کنند. اینجا این سوال مطرح میشود که آیا نمایشنامههای ایرانی یک بار مصرف هستند؟ نمایش "کلفتها" ژان ژنه تقریباً هر دو یا سه سال یکبار در ایران اجرا میشود؛ آیا این اتفاق باید تنها برای نمایشنامههای غیر ایرانی بیفتد؟ این کنجکاوی در مورد یافتن پاسخی برای این سوال باعث شد که صرفنظر از ضرورت حرفهای، نمایشنامهام را بازتولید کنم. کنجکاو بودم و میخواستم این ریسک را انجام دهم. این سوال هنوز برای من وجود دارد مثلاً هنوز نمایشنامه "قرمز و دیگران" را اجرا نکردهام زیرا از اجرای آن در زمان فعلی مطمئن نیستم.
دلیل این عدم اطمینان چیست؟
محمد یعقوبی: نمیدانم، حس غریزی است. مطمئن نیستم که این نمایش باید اکنون بازتولید شود. آن ضرورت اجتماعی که شما میگویید، در پس ذهنم وجود دارد ولی تنها دلیل انجام این کار نیست. من، هر هفته حدود 2 یا 3 درخواست مجوز از شهرستانها دارم. سعی میکنم خیلی به تهران مجوز ندهم مگر نمایشنامهخوانی باشد چون معمولاً اهداف خیرخواهانه دارد. از شهرستانها هیچ توقعی ندارم و معمولاً به سادگی درخواستشان را میپذیرم؛ بنابراین به شهرستانها میروم و میبینم که کدام یک از کارهایم درخواست بیشتری دارد. اثر "رقص کاغذ پارهها" در این زمینه رکورد زده است. عجیب است اگر این نمایشنامه در هفته یا ماهی یکبار درخواست نشود. یکی از کارهایی که طی چند سال گذشته فقط در تهران سه مرتبه نمایشنامهخوانی شده، اثر "ماه در آب" بوده است. همچنین نمایشنامه "یک دقیقه سکوت" نیز از آن دسته متنهایی است که مایلم آن را هر سال اجرا کنم. اتفاقاً برای این نمایشنامه نیز درخواست بازتولید دادیم ولی به ما مجوز ندادند.
این نمایشنامه سال 89 توسط کارگردان دیگری بازتولید شده است. بنابراین چرا به شما مجوز اجرای دوباره آن را ندادند؟
محمد یعقوبی: این اثر دو سال پیش نمایشنامهخوانی شد و دردسرهایی را ایجاد کرد، قرار بود در فرهنگسرای ارسباران اجرا شود که به یکباره مدیر این فرهنگسرا گفت اجازه اجرای آن را ندادهاند. ما آن را دو روز قبل از اجرا، به فرهنگسرای نیاوران بردیم که خوشبختانه بازخورد بسیار خوبی داشت. خود کشور اعتراف دارد که قتلهای زنجیرهای اتفاق افتاده است ولی همچنان روی آن یک سری حساسیتهای غیرضروری وجود دارد. به هر حال ما این نمایشنامه را به مرکز هنرهای نمایشی دادیم و مرکز به ما مجوز نداد. چهار نمایشنامه "مرد بالشی"، "ماه در آب"، "یک دقیقه سکوت" و "چشمهایت را ببند" را برای مجوز به مرکز هنرهای نماشی دادیم، نمایشنامه "چشمهایت را ببند" همان نمایشنامه "از تاریکی" است که هرگز اجازه اجرا نداشت. این نمایشنامه را با عنوان "چشمهایت را ببند" چاپ کردم چون بعدها نمایشنامه دیگری به نام "نوشتن در تاریکی" را کار کردم و خواستم که اسم این دو شبیه هم نباشد.
در مرکز هنرهای نمایشی گفتند که به محمد یعقوبی بگویید بیاید کار جدیدی انجام دهد؛ من به دستیارم گفتم که نمایشنامه "چشمهایت را ببند" را به آنها ارائه بدهد، به دلیل اینکه نمایشنامه چاپ شده و احتمالاً مجوز خواهد گرفت، ولی این متن به همراه نمایشنامه "یک دقیقه سکوت" رد شدند، نمایشنامه "ماه در آب" مجوز مشروط گرفت و در این بین تنها نمایشنامهای که بدون قید و مشروط مجوز دریافت کرد، "مرد بالشی" بود. همین مسئله مرا مصر میکند که کارم را برای اجرای دوباره به مرکز ارائه دهم.
با آنکه در ساختار روایتی "ماه در آب" قصه از انتها به ابتدا میرود ولی این نمایش ظاهر سادهای دارد. در ظاهر زندگی زناشویی را نشان میدهد که مهاجرتی در آن رخ میدهد اما در اصل و زیر لایههای آن اتفاقات دیگری شکل میگیرد. ما در اجرا سه نسل را میبینیم که گویی هیچ کدام حرف یکدیگر را نمیفهمند. شما موافق این هستید که در لایههای زیرین آن پیچیدگیهایی وجود دارد؟
محمد یعقوبی: یکی از دلایلش این است که عمیقاً معتقدم، دیالوگها در عین پیچیدگی باید ساده باشند. هرگز دوست ندارم به گونهای بنویسم که مخاطب متوجه آن نشود؛ در عین حال یک مقدار پیچیدگی در فرم کار را دوست دارم مثلاً اینکه در آغاز نمایش تماشاگر جا میخورد و متوجه میشود که یک نفر لب میزند و شخصی دیگر سخن میگوید، برایم جالب است یا اینکه در جایی از نمایش کاشتی وجود دارد و در جای دیگر برداشت. تماشاگری که مقدمه را نشنیده باشد، برداشت را از دست میدهد و اگر مقدمه را شنیده باشد و برداشت آن را ندیده باشد، تأثیر مقدمه از بین میرود. به نظرم پیچیدگیهای نمایش من در این موارد است وگرنه نمایش دیالوگی ندارد که مخاطب متوجه آن نشود. اگر تماشاگری اثر را درک نکند، حتماً اشکال از آن نمایش است. بر این اساس، سعی میکنم هر موضوعی را به سادگی با کلمات و اندکی پیچیدگی در فرم بیان کنم.
پدرام شریفی: من اجرای قبلی آقای یعقوبی را ندیده بودم و همین کار را برایم جذاب میکرد. وقتی متن این نمایشنامه را خواندم، احساس کردم از آن متنهایی است که همیشه تازه است و در هر نسلی فردی وجود دارد که با آن ارتباط برقرار کند. این نمایشنامه چند صدائی است و چند ایده و دید به زندگی در آن مطرح میشود که این موارد را غنی میکند. به نظرم هر مخاطبی با هر دید و جهانبینی خاصی به تماشای این نمایش بیاید، میتواند با یکی از کاراکترهای آن ارتباط برقرار کند. جذابیت کار برای من این است که کاراکترهایش در کنار یکدیگر یک کل سادهای را تشکیل میدهند که به شدت پیچیده است.
صحنه دوم نمایش که با مادرم نشستهام و حرفهای روزمزه میزنم، بسیار جذاب است زیرا اتمسفری در این حرفهای ساده وجود دارد که حس غریبی به آدم میدهد، با وجود آنکه هیچ حرف عجیب و فلسفی در آن گفته نمیشود. به شخصه به خاطر سن و سال با شخصیت "آروین" همزادپنداری بیشتری میکنم.
آقای یعقوبی در صحنه خانوادگی که بحث خواستگاری مطرح میشود و آقای شریفی در مورد آن صحبت کرد، دیدگاههایی در کلام کاراکترها وجود دارد که به نوعی فلسفهای را ایجاد میکند. این دیدگاهها چقدر به دیدگاه خود شما به عنوان نمایشنامهنویس و کارگردان اثر نزدیک است؟
محمد یعقوبی: اگر جملهای که آروین آن را میگوید:"ازدواج اختراع زنها است" را تنها از دیدگاه او نوشته بودم، آنوقت دیدگاه به من نزدیک بود ولی تمام تلاشم بر این است که در حین نوشتن دیالوگ، خودم را جای کاراکتر "آیسودا" هم بگذارم. معلوم است که همه کاراکترها حرفهای مرا میزنند ولی هر کدامشان تضادهای مرا نیز مطرح می کنند. به نظرم تفاوت یک اثر داستانی با مقاله در این همین است که نمایشنامهنویس، فیلمنامهنویس یا داستاننویس، شکهای خودشان را مینویسد نه یقینهایش را. وقتی شخصی مقالهای مینویسد، قرار است که یقینهایش را بنویسد. بر کسی که داستان مینویسد، شیزوفرنی حاکم است و اصلاً شخصیتی در آن وجود ندارد، مخصوصاً آنهایی که چند صدائی مینویسند. به این دلیل به رئالیسم وابسته هستم که در هیچ سبکی به اندازه آن چند صدائی وجود ندارد.
شما به جای شخصیتهای "آروین" و "آیسودا" فکر میکنید و برای هر کدام ایدههایی مردانه و زنانه ارائه میدهید ولی گویا شخصیت "آلما" هیچ ایدهای ندارد.
محمد یعقوبی: این کاراکتر، شاید در آن بخشی که صحبتش را کردیم، ایدهای ارائه ندهد ولی در جاهای دیگر ایده دارد. وقتی "آلما" به "آیسودا" میگوید:" من گذشته تو نیستم و تو داری با تغییر من سعی میکنی که گذشتهات را تغییر بدهی" جمله بسیار مهمی را مطرح میکند، پس اینگونه نیست که آدمی سبک سر باشد که هیچ چیزی نمیگوید. به نظرم نویسنده باید استراتژی داشته باشد و بین شخصیتهای نمایش با آدمهای توی خیابان تفاوتی قائل شود. او نباید برای خودش اینگونه تعریف کند که "آلما" شخصیت نادان قصه است و "آیسودا" روشنفکر. اتفاقاً جاهایی "آلما" هم حرف حسابی میزند، آنجایی که من میخواهم و او جواب میدهد.
در واقع تیپ به کاراکتری عملگرا تبدیل میشود؟
محمد یعقوبی: دقیقاً. یعنی کاراکتر نمایش، استدلال دارد. به نظرم سادهترین انسانهای روی زمین هم استدلال دارند و تنها نمیتوانند آن را بیان کنند. وظیفه من به عنوان نویسنده این است که به کسی که به خیالش در جامعه فکر نمیکند، فکر تزریق کنم. من نویسنده وظیفه دارم یک سری دیالوگ برای شخصیت نمایشم بگذارم تا خودش را تحلیل کند و مخاطب درک کند که او هم سر جای خودش فکر میکند.
کاراکتر "آروین" سال 85 نوشته شده و سال 95 با کمترین تغییری اجرا میشود. تعجب نمیکنید که بعد از گذشت 10 سال جهانبینی او تغییری نکرده و هنوز هم تماشاگر با او ارتباط برقرار میکند؟
پدارم شریفی: اجرای قبلی "ماه در آب" را ندیدم و با شخصیت "آروین" در نمایشنامه آقای یعقوبی آشنا شدم. به نظرم دیدگاهی که این شخصیت دارد، مرحله درست و واقعی از زندگی است و همه مردها در سن و سال "آروین" این سوالها را دارند. تضادی که در او وجود دارد، در سن و سال این کاراکتر واقعی است، برای همین با تماشاگر ارتباط برقرار میکند.
محمد یعقوبی: وقتی نمایش "زمستان 66" را در سال 90 اجرا کردم، سختتر میشد جواب داد که چرا این نمایش سال 90 اجرا میشود؟ آن زمان تعدادی از منتقدان میآمدند و نقدهای فرا متنی انجام میدادند. آنها میگفتند چرا "زمستان 66" باید سال 90 اجرا شود که دیگر خبری از جنگ نیست؟ ولی تعبیر من این است که اکنون جنگ جهانی شده و در سطح گستردهتری اتفاق میافتد و بهترین بهانه برای بازنویسی این اثر است. نکته شگفتانگیز آن است که تماشاگران امروزی ارتباط بیشتری با "زمستان 66" برقرار میکنند و اگر حافظهشان را پاک کنید، به سادگی میتوانید به آنها بباورانید که این نمایشنامه در چند ماه اخیر نوشته شده است.
چه اتفاقی رخ میدهد که فردی 30،40 ساله بدون آنکه هیچ اتفاق اجتماعی برایش پیش بیاید از سال 85 به سال 95 منتقل شود؟
محمد یعقوبی: یکی از مسائل مهم نمایش "ماه در آب"، روش زیستن است که در جامعه نیز هنوز برای آن تردیدها و حسرتهایی وجود دارد. امروز 10 سال از سال 85 میگذرد ولی گویا افراد هنوز با مسائل آن روزها دست و پنجه نرم میکنند و چیزی تغییر نکرده است. گویا آدمهای امروزی همان آدمها هستند که هنوز هم سوالهای دهه 80 را دارند و خواستههایشان برطرف نشده است.
پدرام شریفی: به اعتقاد من آدمهای سال 85 امیدوارتر از آدمهای سال 95 بودند، اکنون بحث "ماه در آب" خیلی ملموستر است. در گذشته مهاجرت، امیدبخش بود اما با اتفاقاتی که در انتخابات آمریکا یا برخی از کشورهای اروپایی و مناطق خاورمیانه رخ میدهد، خارج از کشور هم دیگر شرایط خوبی برای زندگی ندارد.
محمد یعقوبی: در یکی از صحنههای نمایش، "مازیار" میگوید: "من به اینجا آمدهام چون خبرهای بدی از آنجا شنیدهام". سپس "آیسودا" میگوید: "من هم خبرهای بدی درباره آنجا شنیدهام!" این واکنش "آیسودا" سال 95 بیشتر از سال 85 جواب میدهد. حقیقت آن است که جهان امروز جای دلپذیری برای زیستن نیست. همانطور که پدرام گفت، انتخابات آمریکا فوقالعاده اتفاق دردناکی بود زیرا ثابت کرد که امروز یک گله میتواند جهان را به دست بگیرد. شما تعجب میکنید چطور ممکن است فردی مانند آقای "ترامپ" رأی بیاورد و این ناامیدکننده است.
در نمایش، با آنکه قصه از زبان کاراکتر "باران" روایت میشود، سه شخصیت "آیسودا"، "بهرام" و "مازیار" اصلیترین شخصیتهای نمایش هستند که هیچکدامشان باور و یقین زندگی را ندارند. حتی "آیسودا" که مدام شعار میدهد نیز این یقین را ندارد. آیا میتوان گفت این ویژگی انسان شرقی است که در زندگی به باور و یقین نمیرسد؟ چه اتفاقی رخ میدهد که ما به آنچه عمل میکنیم، شک و تردید داریم؟
محمد یعقوبی: به نظرم این باورپذیرترین وضعیت بشر است که نمیداند چهکار کند. کدام یک از ما به آنچه عمل میکنیم باور داریم؟ این عدم باور حتی در آدمهای مذهبی و سیاستمدارها نیز وجود دارد. ما تردید داریم که بر اساس آن پیش میرویم و باید خیلی خوششانس باشیم که تردیدهایمان به نتیجه خوبی برسند. مثلاً خود من در 20 سالگی میان آنکه رشته حقوق بخوانم و یا تئاتر کار کنم، تردید داشتم که در نهایت حقوق خواندم و وکیل نشدم. نمایش "ماه در آب" هم اینگونه است. من حسرت جوانهایی را میبینم که در سامانه تیوال مینویسند که مانند "آروین" به رویاهایشان خیانت کردهاند.
این عدم یقین و شکها برخاسته از واقعیت جامعه ایران است. گویی فرصتهایی در جوامع دیگر به وجود میآید که از جامعه ایران دریغ شده است. در ایران افراد درگیر چند چیزند که مسأله وحشتناک اقتصادی یکی از آنها است. مسأله دیگر گذر از سنتهایی است که به آنها باورانده شده است. اینکه افراد بتوانند از اندیشهای با آن تربیت شدهاند، گذر کنند، کار بسیار بزرگی است. اکنون مردم ما به شدت به عقایدی میرسند که متضاد با آنچیزی است که در ذهنشان دارند. کنار آمدن با این تضادها کار سختی است که فردی را بارها در زندگی حتی سر سادهترین چیزها با تردید مواجه میکند.
نسل دهههای 40 و 50 همواره دچار شک و تردید بوده ولی "آروین" متعلق به دهه 60 و 70 است، آیا او هم این شک و عدم یقینها را خودش حمل میکند؟
پدرام شریفی: به نظرم این کاراکتر هم این شک و تردیدها را یک شکل دیگری با خودش حمل میکند. احساس میکنم هر چه این دههها جلوتر میرود، یا افراد آپشنهای اضافی ذهنشان را کم میکنند یا در چیزهایی که میخواهند مصرتر میشوند و یا آنکه اساساً دادههایشان کمتر میشود، تا بتوانند آنالیز بیشتری داشته باشند. به عنوان مثال افراد دهه 40 چندوجهیتر از دهه هفتادیها به یک مسئله میپردازند. "آروین" در نمایش "ماه در آّب" دچار وضعیت شک و تردید است که نمیدانم به خاطر دهه زندگی و یا سن و سالش است که در این وضعیت قرار گرفته است. او در صحنه اول نمایش خیلی با اطمینان تکلیف زندگی خواهرش را معلوم میکند و به او میگوید که جدا شود ولی در صحنه بعدی خودش در مورد ازدواج دچار تردید میشود. به نظرم "آلما" میداند چه میخواهد و میان عشق گیر کرده است. "آروین" از این جهت به من شبیهتر است که نمیداند چه چیزی درست است؛ شاید به شدت میخواهد که به درستترین انتخاب برسد.
در نمایش شخصیت مادر هم وجود دارد که تعمداً دچار آلزایمر شده و نویسنده شکهایش را چه به صورت سنتی و چه به صورت عرفی به بیماری او برده است. موافقید که مادر جایی عملاً خود را به نسیان میزند؟
محمد یعقوبی: این فراموشی هرگز عامدانه نبوده و فقط میخواستم شخصیتی باورپذیر بنویسم. قبلاً هم کاراکتر آلزایمری در نمایش"تنها راه ممکن" داشتهام که در گذشته دور زندگی میکند و گذشته نزدیک خود را از دست داده است. قبول دارم کاراکتر مادر در نمایش "ماه در آب"، نماینده سنت ما است. آن زمان که این نمایشنامه را نوشتم، بحث سنت و مدرنیته خیلی داغ بود، بنابراین موضوع این نمایش برآمده از بحث روز جامعه است. فراموشی شخصیت مادر در نمایش هرگز عامدانه نبود ولی اذعان میکنم که نسیان عامدانه هم موضوع خوبی برای نوشتن است که اتفاقاً در نمایش "پژواک" در رابطه با آن نوشتهام.
نمایشنامه "پژواک" بر اساس فراموشی عامدانه نوشته شده که در آن بحث بر سر این است که آیا پیرمرد نمایش واقعاً فراموشکار شده یا خودش را به فراموشی زده است. البته اگر راستش را بخواهید، او فراموشی دارد ولی خیلی جاها خودش را به فراموشی میزند و در حقیقت فراموشی به ابزاری برای او تبدیل میشود. ما اکنون با بچهها مشغول تمرین نمایش "پژواک" هستیم و امیدواریم که تا یک ماه آینده این نمایش به روی صحنه برود.
سه کاراکتر اصلی نمایش، هر کدام به نوعی هنرمند هستند. "آیسودا" نقاش است، "مازیار" فیلمساز است و انیمیشن تولید میکند و "بهرام" با وجود پرستار بودنش، به عنوان تماشاگر سررشتهای در هنر دارد و در مورد آثار هنری اظهارنظر میکند. به عنوان نویسنده، فکر نمیکردید موضوع نمایشتان قشری شود و مخاطبان با خودشان بگویند که این مسائل متعلق به هنرمندان است نه به ما؟
محمد یعقوبی: مشکلات کاراکترهای نمایش، فقط مشکل هنرمندان نیست. نمایشنامه "هنر" یاسمینا رضا نیز متنی سه نفره در مورد تابلو است ولی محوریت اصلی روی پیوند دوستی بنا شده و تابلوها بهانه هستند. هنرمند بودن برای "آیسودا" و "مازیار"، کارکرد دراماتیک دارد چون فرض بر آن است که آنها مسائلشان را راحتتر از آدمهای معمولی بیان میکنند که واقعاً این ویژگی در مورد هنرمندان صدق میکند. بنابراین در نمایش "ماه در آب"، انتخاب نقاش یا انیمیشنساز از جهت دراماتیکبودن کار به درد من میخورد. جالب است بدانید تاکنون 3،4 نفر از اطرافیانم فکر کردهاند که متن نمایش را بر اساس زندگی آنها نوشتهام، در حالیکه ممکن است که خیلی از اتفاقات زندگی و نوع طلاق آنها با کاراکترهای نمایش متفاوت باشد. بنابراین تئاتر ما در مورد زیستن است که این مسأله مربوط به عموم جامعه است.
در نمایش تابلویی وجود دارد که وقتی خبر آمدن "مازیار "میآید، از آن رونمایی میشود. در این تابلو دو شخصیت زن و مرد به همراه تصویری از ماه و برکه وجود دارد که انعکاس نور ماه در برکه افتاده است. شخصیت مرد این تابلو به ماه که در دستنیافتنیترین نقطه بالاسر او قرار دارد، نگاه میکند ولی زن سرش را رو به پایین گرفته و تصویر آن را در آب تماشا میکند. از این تصویر میتوان چنین برداشت کرد که "مازیار" به خوشبختی دور دست و دستنیافتنی نگاه میکند ولی "آیسودا" خوشبختی را در دسترستر میبیند. شما تا چه حد با تحلیل من موافق هستید؟
محمد یعقوبی: نقاش این تابلو سعی کرده که جنسیت دو شخصیت حاضر در آن را پنهان کند. البته شکی نیست که یکی از این دو شخصیت مرد و دیگری زن هستند، ولی در مورد اینکه کدامشان مرد و کدام زن هستند، نمیتوان با اطمینان سخن گفت. به نظرم دلیل برداشت شما در مونولوگی است که نوشتهام. در مونولوگ "آیسودا" میگوید:" مامانم دستمو برد توی آب و بعد گفت نوازشش کن". شاید همین مونولوگ باعث میشود احساس کنید شخصیتی که سرش را پایین گرفته و به تصویر ماه در آب خیره شده، شخصیت زن یعنی "آیسودا" است.
نزدیکی یا دوردست بودن خوشبختی از دید زن و مرد میتواند از نوع نگاه فلسفی و اجتماعی شما نشأت گرفته باشد؟
محمد یعقوبی: در نمایشنامه "قرمز و دیگران" دقیقاً نقض این نگرش را آوردهام. اگر در نمایشنامه "ماه در آب"، "آیسودا" میگوید: "چرا به چیزهای دستنیافتنی نگاه میکنی؟ بیا و دستت را در آب کن و ماه را بگیر". در نمایشنامه "قرمز و دیگران"، در بحثی که بین "بهرام" و "فروغ" صورت میگیرد، "بهرام" به "فروغ" میگوید شما زنها خیلی فرازمینی فکر میکنید و چیزی را میخواهید که در زمین نیست. در اینجا میبینید که دقیقاً برعکس نمایشنامه "ماه در آب" به وجود آمده، بنابراین چنین تناقضی به عدم یقین من بر میگردد. اگر بخواهم به جای نمایشنامه، مقاله بنویسم، به نظرم زنها بیشتر از مردها فرازمینی فکر میکنند و تمایلهای ماورایی دارند.
زمانی که نمایش "زمستان 66" را به روی صحنه بردید، چه در جشنواره فجر و چه در جشنواره دفاع مقدس با استقبال خیلی خوبی مواجه شدید. از آن زمان روی سلیقهای در بازیگری استمرار داشتید و تصور آنکه بازیگری تئاتر صرفاً غلوکردن است را برهم زدید. این نوع بازیگری گرچه ابداع شما نبود ولی برخلاف عرف بازیگری آن زمان بود و در حقیقت شیوهای از بازیگری را دوباره به ما یادآوری کرد. این شیوه از همان اواسط دهه 70 در کار گروهتان که عمدتاً شاگردهای استاد سمندریان بودید، وجود داشته و هنوز هم تداوم دارد و به اعضای جدید گروه منتقل شده است. آن زمان هدف و انگیزهتان از اجرای آن سبک بازیگری چه بود؟
محمد یعقوبی: آن سبک بازیگری اعتقاد، باور و زیباییشناسی ما بود. این سبک بازیگری پس از نمایش "زمستان66" طرفدار پیدا کرد ولی خیلیها نیز با آن مخالفت میکردند. امروز هم گرچه همچنان برخی مخالف آن هستند ولی امر جا افتادهای شده است. دلیل اصلی که باعث شد تئاترم را به آن سمت ببرم این بود که به عنوان تماشاگر آن تئاتر عرف که اغراقآمیز بود را دوست نداشتم. بعد از آنکه تصمیم گرفتم تئاترم را به فرم دلخواهم پیش ببرم، اتفاقات جدیدی در تمریناتم به وجود آوردم مثلاً گاهی اوقات در تمرینات به بازیگرانم میگفتم بد بازی کنند تا بتوانیم با یکدیگر به نتیجه درستی از بازی بد برسیم. به همین منظور بارها این کار را انجام دادیم تا در نهایت یک سری از واکنشهای تکراری که در تئاترمان عرف شده بود را از واکنشهای بازیگران گروه حذف کردیم. این کار اعتراض و طغیانی به نوعی از تئاتر بود که به عنوان تماشاگر آن را نمیپسندیدم. بازیگرانی که آن زمان در گروه من بودند، گوشهای شنوا و پذیرایی داشتند و ایدههای مرا اجرا میکردند.
شاید آنها هم با شما هم نظر بودهاند؟
محمد یعقوبی: قطعاً همینطور است. پانتهآ بهرام یکی از اعضا گروه ما بود که پیشتر در اثر "مرگ یزدگرد" خانم گلاب آدینه به همان سبک عرف بازیگری میکرد، پس حتماً به سبک کار من تمایل داشت که حرف مرا گوش داد، وگرنه میتوانست حرف مرا گوش ندهد و هیچوقت چنین همکاری میان ما شکل نگیرد. او بعدها در نمایش "شب هزار و یکم" آقای بیضایی کار کرد که به گمان من یکی از بهترین بازیگرهای آن کار بود چون حرف آقای بیضایی را گوش نداد. یکی از بدترین بازیهای حمید فرخنژاد در آن تئاتر است چون همان درشتنمایی عرف در کارش دیده میشود ولی پانتهآ با ما در گروه تئاتری امروز تجربهای را گذارنده بود که به خاطر آن دیگر به شکل عرف و همیشگی بازی نمیکرد.
پیشتر از آن که شیوه کار خودم را انتخاب کنم، نقشهایی را دیده بودم که سلیقهام را شکل میدادند. نمایشنامه "مرگ یزدگرد" یکی از تئاترهای مورد علاقه من است که در دوران جوانیام به کارگردانی آقای بیضایی به روی صحنه رفت. در آن نمایش خیلیها معتقد بودند که سوسن تسلیمی درخشان بازی کرده درحالی که به اعتقاد من مهدی هاشمی یک سر و گردن بالاتر بود چون انسانیتر بازی میکرد. سوسن تسلیمی بازیگر فوقالعادهای است که کسی نمیتواند آن را انکار کند ولی کارش یک نوع زیباییشناسی داشت که مورد پسند من نبود. در عوض مهدی هاشمی مرا با بازی خود شگفتزده کرد و متعجت بودم که چرا او در نقشی تاریخی مثل ما رفتار میکند؟ آن زمان بازی سوسن تسلیمی بیشتر دیده شد چون بازیهای درشتتر، مخاطبان بیشتری داشت ولی بازی مهدی هاشمی در آن نمایش بیشتر مورد پسند من واقع شد.
همچنین بازی زندهیاد احمد آقالو در نمایش "ازدواج آقای می سی سی پی" نیز فوقالعاده بود و روی من تأثیر گذاشت، در حالیکه او عملاً هیچکاری روی صحنه نمیکرد و مدام روی صندلی نشسته بود. احمد آقالو در آن نمایش کار خود را بدون کمترین حرکت و کمترین اغراقی به بهترین شکل ممکن انجام میداد. چنین کاراکترهایی در رفتن من به سمت تئاترهای بدون اغراق تأثیرگذار بودند و سلیقه مرا شکل داد. البته به این جنس از بازیگری انتقادهایی نیز صورت میگرفت و گفته میشد که شبیه بازیگری در سینما است در حالی که تفاوتهای زیادی میان آنها وجود داشت.
آقای شریفی شما پیش از همکاریتان با آقای یعقوبی، حتی اگر اثری از او را ندیده بودید، مطمئناً در مورد گروه، شیوه کار و نمایشهایش شنیده بودید. وقتی آقای یعقوبی پیشنهاد حضور در نمایش "ماه در آب" را به شما ارائه دادند، چه فکری کردید؟ وقتی که در تمرینات با آقای یعقوبی روبرو شدید، تصوری که از کار با او داشتید همچنان برایتان باقی ماند یا آن تصور فروریخت؟
پدرام شریفی: پیش از همکاری با محمد یعقوبی، با رضا بهبودی، گروه "لیو" حسن معجونی، دکتر رفیعی و جواد ذوالفقاری همکاری کرده بودم و سابقه اجرای چند مدل تئاتر را داشتم. اولین اثری که از یعقوبی دیدم نمایش "ماچیسمو" بود که این نمایش و نمایشهای دیگر او همواره از جنس تئاتر مورد علاقه من بودهاند. همیشه دوست داشتم که با او کار کنم و وقتی این اتفاق رخ داد، خیلی برایم خوشحالکننده و هیجانانگیز بود. زمانی که سر تمرینهای نمایش، ارتباط خوبی بین من و گروه به وجود آمد. طی دو سال اخیر به علت فعالیتهای سینماییام، از صحنه تئاتر دور بودم، از این بابت خوشحالم که بازگشتم به تئاتر در فضایی درست رخ داد. شما در این گروه لازم نیست که به مسائل حاشیهای فکر کنید. چندی پیش با یکی از کارگردانهای نامی تئاتر کار میکردم که خیلی برایش مهم بود که بازیگرانش بدانند که او چه آدم مهمی است. او علیرغم آنکه همه ما از رزومه کاریاش آگاهی داشتیم، همچنان روی رفتارش اصرار میکرد. چنین مسائلی باعث میشود که اتفاق خوبی برای بازیگر یک نمایش رخ ندهد.
به گروه تئاتر "لیو" اشاره کردید که از گروههای خوب، فعال و علمی این روزهای تئاتر ما است. پروژهای این گروه ورای اجرا است و به تحقیق و پژوهش اهمیت میدهد؛ بنابراین یکی از اتفاقات خوب چند سال اخیر بوده است. شما در این گروه با مهدی کوشکی همبازی بودید و او را میشناختید ولی در نمایش "ماه در آب" به کارگردانی آقای یعقوبی با بازیگرانی همبازی شدید که به شکل دیگری آموزش دیده بود. کار کردن با این بازیگران و فضای متفاوت نمایش نسبت به فضای نمایشهای دیگرتان چگونه بود؟
پدرام شریفی: بیشترین چیزی که در این گروه برایم اهمیت داشت، بیعقده بودن این گروه بود. جو گروه خیلی دوستانه است و بر خلاف تصور یک عده، فضای شوخی و راحتی وجود دارد. چه در گروه آقای یعقوبی و چه در گروه آقای معجونی، همه آدمها سر جای خودشان هستند و میدانند که تا کجا باید پیش بروند. به نظرم ذات گروه این را میطلبد که آدمها ارتباط واقعی و درستی با یکدیگر داشته باشند که این ارتباط و شناخت صحیح در گروه آقای یعقوبی به خوبی وجود دارد.
آقای یعقوبی آیا تغییراتی که با اضافهشدن مهدی کوشکی، پدارم شریفی و فهیمه امنزاده در نمایش ایجاد شد، از روی ضرورت بود؟
محمد یعقوبی: بله از روی ضرورت بود. بازیگرانی که از گذشته در این نمایش حضور داشتند، نقش خودشان را بازی میکنند و کسانی که به نمایش اضافه شدند، نقشهایی را بر عهده گرفتند که بازیگرهای اجرای قبلی آن را نداشتند. پدرام به جای امیرحسین آمد که اکنون در فرانسه حضور دارد. مهدی به جای سعید چنگیزیان آمد که سر فیلم بود و دو دختر نمایش هم جایگزین دخترهای اجرای قبلی شدند که اکنون دیگر بزرگ شدهاند.
در اجرای قبلی، طراحی صحنه به این شکل نبود و از آکسسوار واقعی استفاده شده بود. در نوع نورپردازی و جنس شیشهای شکلی که برای طراحی صحنه اجرای جدیدتان استفاده شده، رابطهها خیلی شفافتر دیده میشوند. از طرفی دیگر وقتی نور به کف و آکسسوار صحنه میخورد، گویی آدمها در آب قرار میگیرند. آیا در سال 85 هم به چنین نورپردازی و طراحی صحنهای فکر میکردید و امکان اجرایش وجود نداشت یا اینکه در بازنگری جدید به نتیجه رسیدید که از این شکل نورپرازی و طراحی صحنه استفاده کنید؟
محمد یعقوبی: طراحی صحنه اجرای قبلی نمایش "ماه در آب" برعهده منوچهر شجاع بود که آن زمان چنین ایدهای نداشت. برای اجرای امسال نیز قرار بود خود او کار طراحی صحنه را انجام دهد ولی در خارج از کشور مشغول کار بود و گفت بهتر است کار به فرد دیگری سپرده شود. به همین خاطر ما از امیرحسین دوانی استفاده کردیم که 3،4 ایده برای کار ارائه داد. یکی از ایدههای او ایده استفاده از آینه برای کف صحنه بود که سریعاً گفتم همین را اجرایی کن و بقیه را کنار بگذار. این ایده از آن جهت به نظرم درخشان آمد که مفهوم ماه در آب را تداعی میکرد. این ایده نشان میدهد که آدمها دو دسته هستند، دسته اول خود واقعی آنها و دسته دوم تصویرشان در آینه. بعدها تصمیم گرفته شد که حجمهای صحنه نیز شیشهای شود که همه این اتفاقها تفکر خیالانگیزی در صحنه ایجاد کرد.
امیرحسین دوانی طراح بسیار خوشفکری است و خوشحالم که با او کار کردم. با توجه به آنکه طراحی صحنه اجراهای اول و دوم نمایش "زمستان 66" را منوچهر شجاع و امیرحسین دوانی انجام دادند و همچنین پس از رضایت از طراحی صحنه "ماه در آب"، به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم کاری را بازتولید کنم، خیلی خوب میشود که حتی عامدانه طراحی صحنهام را تغییر دهم. یکی از جلوهها و راههای متفاوتکردن تئاتر، طراحی صحنه است. طراحی صحنه میتواند دو دنیا متفاوت را از یک نمایش خلق کند. از طراحی صحنه اجرای قبلی "ماه در آب" هم راضی بودم، کما اینکه آن طراحی مد شد و خیلیها از آن استفاده کردند. به نظرم طراحی امیرحسین دوانی هم مد میشود، گرچه استفاده از این طراحی در نمایشهای دیگر تا حدودی بیربط است.
به نظرم اگر خیال و تخیلی که در طراحی "ماه در آب" اتفاق افتاد، در "زمستان 66" هم رخ میداد، جواب خیلی خوبی میگرفتید.
محمد یعقوبی: به اعتقاد من طراحی صحنه "ماه در آب"، اختصاصاً مال همین کار است. طراحی صحنه منوچهر شجاع برای نمایش "زمستان 66" را درخشان دیدم. منوچهر طراح صحنه بسیار حرفهای و کار درستی است. دلم میخواهد هر کاری انجام میدهم، اتفاق جدیدی در آن رخ بدهد. "ماچسیمو" هم جزو برنامههای من برای اجرای دوم است و دلم میخواهد که به آن نیز باید ایدههای جدیدتری وارد شود. ایده امیرحسین هم در کل و هم در جزئیات به من امکان تغییر میداد. امکان دارد که 10 سال دیگر دوباره نمایش "ماه در آب" را اجرا کنم و اینبار هم طراحی صحنه و برخی از بازیگران آن تغییر کنند. اینها امکاناتی است که تئاتر به من میدهد و میتوانم در آنها در جهت تغییر و نو کردن کارم استفاده کنم
چرا موسیقی این نمایش را تغییر ندادید؟
محمد یعقوبی: چون موسیقی آن خیلی درست بود و سر جای خودش قرار داشت. طبیعتاً وقتی موسیقی یا متن درست کار شده باشد، دلیلی ندارد آن را تغییر بدهم. موسیقی این نمایش وقتی اجرا میشد، خیلیها میآمدند و سیدی خواننده آن را میخواستند. موسیقی سیاوش ایمانی خیلی با ساختار متن یعنی همان بحث سنت و مدرنیته نیز همخوانی دارد.
نمایش شما در تماشاخانه باران که یک سالن خصوصی است اجرا میشود، در سالهای اخیر همواره بحث تئاتر خصوصی داغ بوده است. تأسیس تماشاخانههای خصوصی را چقدر مثبت میبینید؟
محمد یعقوبی: من طرفدار ششدانگ رشد سالنهای خصوصی هستم چون چند تأثیر مثبت در تئاتر ما دارد. با رشد سالنهای خصوصی، دیگر لازم نیست که درب اتاق هیچ مدیری را بزنم. همچنین دیگر بحثی بر سر این نیست که توزیع عادلانهای برای سالنها صورت نمیگیرد. دیگر لازم نیست هیچ استعدادی پشت دربهای بسته بماند. به نظرم بعید است که سالنهای خصوصی تئاتر ما را به سمت بازاریشدن ببرد چون غرب هم این کار را میکند و اتفاق بدی در آن نیفتاده است.
در مورد سالنهای خصوصی فقط یک نگرانی وجود دارد که البته آن نگرانی را من هم دارم. هر چه تعداد سالنهای خصوصی زیادتر شوند، مسلم است تعداد تماشاگران کمتر شود اگر قبلاً 6 سالن وجود داشت اکنون 5،6 نمایش خوب به صورت همزمان در تهران اجرا میشود. تماشاگر مگر چقدر توانایی اقتصادی دارد؟ برای همین ممکن است خیلی از سالنها پر نشوند. سالنهای خصوصی شاید به نفع تعدادی از تئاتریها نباشد ولی به نفع تئاتر تهران و ایران است چونکه قدرت انتخاب تماشاگر بالا میرود. امید من این است که در تئاتر ما تماشاگر سالاری حاکم شود.
هنوز هم پرتماشاگرترین تئاترهای ما، یک درصد جمعیت تهران را هم جذب نمیکنند. بنابراین اگر تماشاگر برای بازیگر مطرح هم به تماشای تئاترها میآید، باید استقبال کنیم. مشکل فقط زمانی به وجود میآید که از بازیگرها استفاده ابزاری شود و آنها به نمایشهای ضعیف دعوت شوند. اولین تئاتری که هر کس میبیند، در انتخابهای بعدی او تأثیرگذار است. خیلیها پس از اولین تئاتری که میبینند، میگویند که تئاتر دیدند و دیگر برای هفت پشتشان بس است. از این نظر سالنهای خصوصی خیلی میتوانند به این موضوع کمک کرده و یا لطمه بزنند.
در گذشته اصلاً برای مدیران سالنهای دولتی مهم نبود که چه چیزی در آنجا اجرا میشود. آن زمان نمایشها فرصتی 20 تا 30 روزه برای اجرا داشتند و کیفیت خوب و بدشان هم در کم یا زیادتر شدن مهلت اجرایشان تأثیری نداشت. اما این مسائل برای سالنهای خصوصی مهم است، به همین دلیل آنها کیفیتگرا میشوند. این سالنها اگر کار بازاری هم ارائه دهند، نباید جلوی کارشان را گرفت. اگر کسی به نمایش بازاری علاقه ندارد، نمیرود و آن را نمیبیند. چرا باید جلوی آن کار را بگیرد؟ در همه جای دنیا مرسوم است در کنار آثار تخصصیتر، آثار بازاری هم به نمایش در آید و مخاطبان خاص خود را دارند. در نهایت این عرصه رقابت باید به کیفیت تئاتر کمک کند.
سالهاست که حمایت از تئاتر برای دولت اهمیتی ندارد. قبلاً بودجه اندکی در این مسیر خرج میشد که اکنون دیگر مشخص نیست آن بودجه به کجا میرود. سالنهای خصوصی معمولاً از گروهها حدود 20 درصد فروششان را میگیرند. دولت حداقل باید این 20 درصدها را به سالنها بدهد تا باری از روی دوش گروهها برداشته شود. البته خودم میدانم که خطری در این حرف من وجود دارد و آن هم این است که امکان دارد دیگر برای گروهها مهم نباشد که چه اثری را اجرا میکنند، چون با آنوجود، هزینه سالنهای خصوصی را دیگر خودشان نمیدهند. البته این مشکل را هم میتوان با سیاستهای تشویقی حل کرد تا گروههای تئاتری سعی کنند اثری با کیفیت بالاتر تولید کرده و تماشاگران بیشتری را به سالنهای تئاتر بکشانند.
سالنهای خصوصی نباید خیال بدنه دولتی را راحت کنند تا دولت دیگر از هر نوع حمایتی سر باز بزند. به نظرم شرایطی که در حال حاضر تئاتر خصوصی ما دارد، دولت را در آینده دچار وضعیتی خواهد کرد که باعث میشود دولت سالنهایش را به تئاتر خصوصی اجاره دهد یا همچنان با همین روال پیش برود و آن سالنها به تئاتر افراد حکومتی داده شود تا ورشکستتر شود. امیدوارم همانطور که الان بانکهای خصوصی روی بانکهای دولتی تأثیر گذاشتهاند، سالنهای خصوصی هم روی تئاتر ما تأثیر مثبت بگذارد.
کارگردانها ما نباید افتخار کنند که کارشان تماشاگر ندارد! اصلاً تئاتر کار میشود که تماشاگر داشته باشد. تئاتر مثل فیلم و کتاب هم نیست که 50 سال بعد کشف شود. چقدر خوب است که سالنها برای همه تئاترها پر شوند، ولی وقتی کارگردانی نمیتواند سالنی را پر کند، به جای آنکه توی سر مردم بزند و بگوید که مردم نادان هستند و به تماشای تئاتر ما نمیآیند، باید تلاش کند تا نمایش بعدی خود را بهتر به روی صحنه ببرد.
پدرام شریفی: زمانی که کارم را شروع کردم، اجرا در تئاترشهر فقط مخصوص تعدادی از افراد بود که قدرت در اختیارشان قرار داشت و همین مسأله فسادهایی را هم به وجود میآورد. اما امروز به یمن وجود سالنهای خصوصی، هر کسی میتواند تواناییهای خود را محک بزند. امیدوارم سالنهای خصوصی از طرف خودشان تشخص پیدا کنند و الزاماً هدفشان این نباشد که تئاتری را به روی صحنه ببرند. اکنون سالن موج نو به خاطر فیزیک، مدیریت و سلیقهای که دارد، از تشخص برخوردار است و برای تماشاگر کاملاً مشخص است که چه تئاتری در آن تماشا خواهد کرد. سالن باران هم همچین وضعیتی دارد. همیشه از تئاتر گلریز به عنوان مثال بد یاد میشود ولی به نظرم بد نیست زیرا معلوم است که در آن چه اتفاقی رخ میدهد. تئاتر گلریز پولش را در میآورد و تکلیف خودش را هم میدانست. امیدوارم همه سالنهای خصوصی وضعیتی پیدا کنند که از طرف تماشاگران تئاتری شناسایی شوند که البته این مسئله نیاز به حمایت دولت هم دارند.
چنین اتفاقی قرار بود در اواسط دهه 70 برای تئاتر شهر رخ دهد و این مجموعه هویتیابی شود که چنین نشد
محمد یعقوبی: آن زمان امکان هویتیابی تئاترشهر وجود نداشت زیرا تعدادی از گروهها میآمدند و به گروههای دیگر که سالن در اختیارشان بود اعتراض میکردند؛ اکنون سالنهای خصوصی به هر دلیلی بخواهند هویتیابی کنند، به هیچکس ربطی ندارد. سالنهای خصوصی حتی میتوانند برای یک سال فعالیتشان با چند کارگردان سرشناس قرارداد ببندند و برای خودشان ساختارسازی کنند که این مسأله میتواند اقتصادشان را هم تأمین کند.
با اینکه این اتفاق ایدهآل من است، ولی باید یک سری حساسیتها را هم کنار گذاشت زیرا تئاترهای خصوصی نیاز به چرخش مالی دارند و برای این کار گاهاً لازم میشود که سالنشان را به اجراهای نچندان قوی اجاره دهند. من در سالن کتابخانه "ونکوور"، نمایشهای "مرد بالشی" و "برهان" را به روی صحنه بردم، ولی دیگر نمیدانم که هفته بعد از آن چه اتفاقی در آن سالن رخ داد، اصلاً ممکن است که آنها بخواهند در سالنشان جشن عروسی برپا کنند. ما باید باچنین حساسیتهایی کنار بیاییم و تمرکزمان روی کار خودمان باشد.