سرویس تئاتر هنرآنلاین: به مناسبت بیست و سومین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان که از امروز 22 آذرماه در شهر همدان آغاز به کار میکند با جمعی از هنرمندان باسابقه تئاتر کودک و نوجوان به گفتوگو نشستهایم تا تاریخچه این هنر نمایشی، زمینههای رشد، موانع پیش رو و نقدها و نظرهایی را که در این حوزه نمایشی وجود دارد را مرور کنیم.
اولین گفتوگوی این سلسه مصاحبهها را با حسن دادشکر، تحصیلکرده تئاتر و مربی و مدرس قدیمی تئاتر کودک آغاز کردیم، هنرمندی که با بیش از 4 دهه از فعالیت در این حوزه دل پری از شرایط نابه سامان تئاتر کودک در ایران دارد. به همین خاطر، بخش زیادی از گفت و گوی پیش رو، به گلایههای این هنرمند و مهمتر از آن پیشنهادهای او پرداخته است.
شما از کسانی هستید که فعالیت حرفهای خود را در تئاتر کودک و در کانون پرورش فکری آغاز کردند. آن هم در دورهای که گویا، استعدادهای بزرگی در این موسسه مشغول به فعالیت شدند.
تئاتر کودک به عنوان یک تئاتر حرفهای از سال 1350 در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع شده است. تا قبل از آن فعالیتهای مربوط به تئاتر کودک مثل تئاترهای مدرسهای، اجراهای مناسبتی، اجراهای در مدرسه دارالفنون، اجراهای جبار باغچهبان، آقای علینقی وزیری و... وجود داشته ولی این فعالیتها خیلی مداوم نبودهاند. در هر مقطعی یک گلی آمده و بویی با خودش آورده ولی با تغییر فصل این بو قطع شد. آنچه که به عنوان تئاتر آموزشی-تربیتی یا تئاتر پرورشی در ایران شناخته میشود، از سال 49،50 با فعالیت مرکز تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان راه افتاده است.
مرکز تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دقیقا چه فعالیتهایی داشت؟
فعالیت مرکز تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به صورت حرفهای و در دو بخش انجام میشد. بخش اول استفاده از تئاتر به عنوان پدیده آموزشی برای بارورسازی خلاقیت، کشف استعداد کودکان و نوجوانان و مسئولیتپذیر ساختن نسل جدید بود. در آن شاخه آموزشی از تئاتر به عنوان یک ابزار استفاده میشد که این رویکرد ابتدا در مراکز کانون پرورش فکری تهران و سپس آرام آرام در سراسر ایران ادامه پیدا کرد. آن زمان مربیانی که یا فارغالتحصیل شده و یا دانشجویان تئاتر بودند، هر کدام به تناسب زمانی که داشتند و مسئولیتی که به آنها واگذار شده بود، به کتابخانههای کانون میرفتند و با استفاده از فرمول تئاتر به بچهها نمایش خلاق تدریس میکردند. هدف نمایش خلاق یک هدف فرآیندی بوده و برآیندی نیست، یعنی نتیجه در طول شروع تا پایان کلاس معلوم میشود. در بخش دوم فعالیتهای کانون پرورش فکری، این کانون برای سایر قسمتهای تئاتر کودک الگوسازی کرد و بدعتگذار اجرای نمایش حرفهای برای کودکان و نوجوانان شد.
در آن سالها به جز کانون پرورش فکری، محل دیگری برای فعالیت در رشته تئاتر کودک وجود نداشت؟
افرادی در جاهای دیگر هم بودند که فعالیت کردند ولی چون فعالیتهای کانون پرورش فکری سازمانیافته و با برنامه بود، من بیشتر روی آن تأکید میکنم. از سال 50 یک گروه حرفهای در کانون متشکل از آقایان رضا بابک، علیرضا هدایی، بهرام شاه محمدلو، اردوان مفید، خسرو شایسته و خانمها مرضیه برومند و سوسن فرخنیا به وجود آمد که تئاتر حرفهای را زیر نظر کارگردانی به نام دان راجرز لافون شروع کردند. آقای لافون یک تبعه آمریکا بود که در ایران کار فرهنگی میکرد و در انجمن ایران و آمریکای وقت، فعالیتهای تئاتری داشت. ایشان به کمک مرحوم بیژن مفید و دوستان دیگر شروع به اجرای نمایش کودک کردند.
"ترب" بیژن مفید و سرآغاز کار نخستین گروه حرفهای تئاتر کودک
مدیر کانون پرورش فکری، نویسندههای حرفهای نمایشنامه را دعوت کرد که بیایند و برای کودکان بنویسند چون در آن زمان متن قابلتوجهی برای کودک نوشته نشده بود. در جلساتی که بین کانون و نویسندگان برگزار شد، بیشتر بیژن مفید به تئاتر کودک تمایل پیدا کرد و غلامحسین ساعدی گفت که کار کودک سخت است و چون تجربهای نداشته، میترسند این کار را انجام دهد. بهرام بیضایی هم به عنوان یکی دیگر از آن نویسندگان دعوتشده به کانون، در حیطه فیلم برای کودکان کار کرد. بیژن مفید نیز چند اثر را نوشت و تا مدتها آثار او روی صحنه بود.
گروهی که تئاتر را تشکیل میدادند و اسامیشان را پیشتر گفتم، هم بازی در تئاتر حرفهای را انجام میدادند و هم ایدههایی که در ذهنشان بود را به روی کاغذ میآوردند و نمایشنامه مینوشتند. البته قبل از اینکه این افراد کارشان را شروع کنند، در مورد تئاتر پرورشی و شیوههای اجرایی نوین تئاتر حرفهای و تئاتر کودکان در دنیا یک سری آموزش داده شد. این افراد از نوشتههای مرحوم بیژن مفید یک نمایش به نام "ترب" آماده کردند که داستان آن برگرفته از یک افسانه قدیمی است. این نمایش ضمن برخورداری از بسیاری نکات جدید تئاتری، مخاطبان را هم به شدت جذب کار میکرد. حسن این نمایش این بود که میشد در همه جا اجرایش کرد ولی هدف اعضای گروه آن بود که نمایش "ترب" بیشتر به صورت میدانی اجرا شود و تماشاگر دور آنها بنشیند.
گروه این نمایش، خیلی کنترلشده و به صورت قراردادی بر اساس سیستمهای آموزشی نوین تئاتر کارش را انجام میداد و در پایان نتیجهگیری آن توسط همه اعضای گروه انجام میشد. این افراد اولین گروهی بودند که هم مربیگری در کتابخانه و هم بازیگری را به صورت همزمان انجام میدادند. پس از مدتی مدیریت کانون و همچنین خود بازیگران دیدند که مربیگری در کتابخانه و بازیگری به صورت همزمان، کار دشواری است. بنابراین مدیریت به گسترش کانون پرورش فکری مبادرت ورزید. آن زمان، یک جشنواره سراسری در مهرماه برگزار میشد که کانون هم در آن شرکت میکرد. آقای بابک یک نمایش به نام "شاپرک خانوم" نوشته بود و کارگردانی میکرد. یک نمایش دیگر از مرحوم مفید به نام "کوتی موتی" به روی صحنه رفت و یک نمایش ترجمه شده هم به نام "آریا داکاپو" نوشته "ادنا سنت وینسنت میلی" اجرا شد.
خود کانون هم در تابستانها یک جشنواره برای اوقات فراغت بچهها داشت که در آمفیتئاتر رو باز داخل پارک نیاوران اجرا میشد. این جشنواره از اواخر خرداد ماه شروع شده و تا شهریور ماه ادامه پیدا میکرد که در این جشنواره هم برای بچهها موسیقی کودک، نمایش عروسکی، نمایش فیلم و... اجرا میشد. این فعالیتها خیلی حرفهای و سیستماتیک ادامه پیدا کرد تا اینکه آقای "اسکار باتیک" از چکسلواکی برای تدریس در دانشکده هنرهای دراماتیک به ایران آمد و به کار در کانون دعوت شد. او به دستیاری مرحوم اردشیر کشاورزی یک گروه تئاتر عروسکی درست کرد و متعاقباً نمایش عروسکی هم به کانون راه یافت.
به نظرم جرقه تئاتر حرفهای ایران از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان زده شد، چون کار این کانون مداومت پیدا کرد و حتی در دوران انقلاب هم جوانان ما آثار بسیار زیبایی را در رابطه با انقلاب اسلامی اجرا کردند. بعد از انقلاب زمان زیادی صرف شد تا تکلیف کانون از نظر سیستمی روشن شود. این کانون در اوایل انقلاب ساختمانهای استجاری خود را پس داد و ما کارمان را از پارک لاله شروع کردیم، جایی که کتابخانه مرکزی کانون بود و ما با مصیبتهای فراوان سالن اجتماعات آن را به یک سالن اجرا تبدیل کردیم. مدتی بعد خوشبختانه دوباره کانون پرورش فکری سیستماتیک شد و دوباره آثاری را به روی صحنه برد. این کانون تا امروز علیرغم تعویض مدیریتها، سیستم، چارت اداری و... فعالیتهایش را ادامه داده است.
شما اولین گروه حرفهای تئاتر نوجوان را تأسیس کردهاید. چه اتفاقی افتاد که وارد این حوزه شده و در آن ماندگار شدید؟
من با رضا بابک، بهرام شاهمحمدلو، مرضیه برومند و سوسن فرخنیا همدانشکده بودم. دانشکده هنرهای زیبا یک رسم خیلی خوب داشت که آنرا خود دانشجویان برگزار میکردند. در روز اولی که من به دانشگاه رفتم، دانشجویان یک مجلس معارفه گذاشته بودند که در آن ضمن شوخی، بذلهگویی و تستکردن غیرمستقیم ورودیهای جدید، ما را با سال بالاییهای دانشکده آشنا میکردند. این جلسه باعث شد که من با دوستانی که نام بردم به علاوه آقایان هرمز هدایت، مهدی هاشمی، داریوش فرهنگ، مرحوم کیهان رهگذار، علی اکبر ثابت کسایی و خانم سوسن تسلیمی آشنا شوم و آرام آرام جذب کار آنها شوم. این افراد به صورت جدی پای مرا به تئاتر حرفهای باز کردند.
یک روز در سال 51، سال بالاییهای دانشکده هنرهای زیبا مرا به یک نمایش کودک در پارک لاله دعوت کردند. آن زمان شناخت خوبی از تئاتر کودک نداشتم زیرا اجراهایی که خودم در مدرسه داشتم نیز نمایشهای بزرگسال مثل "نادرشاه" یا "کوروش پسر ماندانا" و... بود و گاهی در نمایشهایی از غلامحسین ساعدی و بهرام بیضایی بازی میکردم ولی نمایش کودک به معنای امروزی آن را ندیده بودم. به هر حال من آمدم و نمایش "ترب" را در پارک لاله دیدم که متن و اجرای آن بسیار جذبم کرد، به طوریکه شب در خوابگاه دانشگاه خوابم نمیبرد و تا صبح فکر میکردم.
فردای آن روز با عوامل نمایش "ترب" صحبت کردم و گفتم که اثرتان روی من تأثیر زیادی گذاشته است و میخواهم با شما همکاری کنم. آنها هم جلسهای را با حضور من ترتیب دادند که ببینند چه بر من گذشته است. در آن جلسه من همه چیز را برایشان تعریف کردم و گفتم که دو سه بار از سر خوشحالی برای آن گریه کردهام! همچنین گفتم که شما نمایش را کار کردهاید که شک ندارم به زودی فراگیر خواهد شد و خیلی خوب با تماشاگر ارتباط برقرار خواهد کرد. بنابراین سرآغاز آشنایی من با این دوستان از همین نمایش در پارک لاله بود.
بعد از آنکه عوامل نمایش "ترب" تمام وقت در کانون مشغول فعالیت شدند و دیگر نمیتوانستند به کتابخانهها برسند، مدیریت مرکز تئاتر برنامهریزی کرد که کتابخانهها مربی بگیرند. آقای لافون مدیر مرکز تئاتر، کارگردان گروه نمایشی و مدرس تئاتر بود که میخواست بازیگرانش را از میان دانشجویان پرکار، فعال و توانا انتخاب کند. به همین منظور در اواخر سال 51 از حدود 50،60 نفر دانشجوی دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده هنرهای دراماتیک دعوت کردند تا در کنکور شامل مصاحبه، ایفای نقش و سخنرانی شرکت کنند که من هم در بین این افراد بودم و به همراه 10،15 نفر دیگر پذیرفته شدم. پس از آن برایمان دوره آموزش مربیگری گذاشتند و یک مدتی هم از ما میخواستند که یک کلاس را به صورت آزمایشی اداره کنیم. در نهایت نیز یک تست دیگر از ما گرفتند و هر کداممان را برای تدریس به یک کتابخانه فرستادند.
هنرجویان کتابخانهها در دو گروه سنی کودک تا 10،12 سال و نوجوان تا 15،16 سال بودند. من غرق در کارم شدم و همه وجودم را برای آن گذاشتم. در این بین اجراهای خودم را هم در برنامه اختتامیه این کتابخانهها، برگزار میکردم. بارها مدیر مرکز تئاتر بدون خبر و سرزده به کلاسم میآمد و مثل خود ما که برای تمریناتمان روی زمین مینشستیم، ایشان هم روی زمین مینشست تا کسی احساس نکند که یک غریبه در کلاس نشسته است. بعد از مدتی هنرجویان نوجوان به سنی رسیدند که دیگر اجازه ورود به کتابخانه را نداشتند. این مسئله آنان را نگران کرده بود و برای همین به واسطه دیدار اولیای هنرجویان با مدیریت کانون، پس از کش و قوسهای فراوان بالاخره به آنها اجازه داده شد که به مسئولیت خودشان در هفته یکبار به کلاس من بیایند. بنابراین من اولین گروه نوجوانان کتابخانههای تهران را در سال 53 تاسیس کردم.
همراه با گروه نوجوانان چه فعالیتهای تئاتری خاصی را انجام دادید؟
با گروه نوجوانان کتابخانههای تهران دو بار برای شرکت در نمایشگاه فعالیتهای فرهنگی ملل به کشور کانادا سفر کردم. در آنجا به هر کشوری یک غرفه میدادند. کشور ایران هم یک غرفه داشت که بخشی از آن در اختیار وزارت فرهنگ و هنر وقت و بخش دیگرش در دست کانون پرورش فکری بود. ما در غرفه کانون هر روز طی 4،5 سانس برنامه اجرا میکردیم. چند متن نوشتم و یک اثر هم ترجمه کردم که خیلی از آن استقبال شد. پس از آن جشنواره، به همراه دو تن از همکلاسیهایم تصمیم گرفتیم ادامه تحصیل بدهیم و از دانشگاهی در آکسفورد انگلیس هم پذیرش گرفتیم اما من به درخواست مدیر کانون پرورش فکری به استخدام کانون درآمدم و به همراه چند تن از مربیان سرشناس نظیر آقایان دکتر قطبالدین صادقی، بهروز غریبپور، سعید کشن فلاح و... در کانون تدریس کردم. دو همکلاسی دیگر من به خارج از کشور رفتند و پس از اخذ مدرک دکترا، در همانجا ماندند و تدریس کردند.
ما مربیان کانون، گزارش هفتگی مینوشتیم و به صورت دائمی با مرکز تئاتر ارتباط برقرار میکردیم. مشکلاتمان را با آنها مطرح میکردیم و آنها برایمان روانشناس و جامعهشناس میآوردند تا ضمن آموزش به ما، مشکلات مرکز تئاتر را هم حل کنند. هدف از برگزاری کلاسهایمان یک هدف کاملاً پرورشی بود ولی به هر حال هنرجویان فرصت بازیکردن و نشاندادن خودشان هم داشتند و نمایشهایی را با فکر و خلاقیت پدید آورده و اجرا میکردند. همین اتفاقات باعث شد که خیلیها علاقهمند شده و برای تحصیل به کانون پرورش فکری بیایند.
آنها که در کانون آغاز کردند...
بد نیست تعدادی از شاگردان خودتان را هم نام ببرید.
خانم فاطمه معتمدآریا سه دوره شاگرد من بود و قبل از آن هم نزد دکتر صادقی تحصیل میکرد. اکبر عبدی نیز در کتابخانه شماره 7 شاگرد من بود. علاوهبر آن آقایان حمید جبلی، ایرج طهماسب، ابوالقاسم طالبی (فیلمساز)، محمدرضا علیقلی (آهنگساز)، نادر مقدس، مرحوم علیرضا توتونچیان، خانم مهناز تقیزاده و... نیز در کانون نزد اساتید دیگر تحصیل میکردند و هر کدامشان بعدها وارد فعالیت حرفهای هنری شدند. این افراد خودشان راه خودشان را پیدا کردند و ما اگر خدمتی به آنها کردیم در جهت بارورسازی خلاقیت، ایجاد اعتماد به نفس، شناخت کافی از بدن و به کار بردن تواناییهایشان بود.
جرقه ابتدایی در کار این هنرمندان از کانون زده شد ولی آنها بنابر استعدادشان به دانشگاهها ورود پیدا کرده و راه خودشان را پیدا کردند. هدف اصلی کانون این بود که یک نسل آگاه، با منطق و اهل بحث، پرورش داده شود که بتواند در کارهای گروهی و مدیریتی موفق باشد ولی ما به طور غیرمستقیم جوانان را با نویسندگی، بازیگری، طراحی و... هم آشنا میکردیم و در برنامهای تحت عنوان "برنامه اختتامیه" آنها را به روی صحنه تئاتر میبردیم که همه کارهای آن اجراها را خود هنرجویان انجام میدادند.
کانون در دوره شکوفایی، محل به صحنه آمدن بسیاری از استادان امروز هنر کودک و بزرگسال بوده است. مفید، طهماسب، معتمدآریا و غریبپور و تعداد زیاد دیگری که خودتان نام بردید... حتی بیضایی که بعدها اختصاصا برای بزرگسالان کار کرد فعالیتهای خوبی در کانون و برای کودکان داشت.
بهرام بیضایی را که کانون پرورش فکری، بهرام بیضایی نکرده است، بهرام بیضایی پیش از کانون هم بهرام بیضایی بود. من برای او احترام فوقالعادهای قائل هستم. ایشان بحرالعلوم است و در تاریخ هنر ایران یک وزنه محسوب میشود. این هنرمند نیامد که از کانون چیزی یاد بگیرد، بلکه ایشان را دعوت به کار کردند و او هم تصمیم گرفت بیشتر در حوزه سینما فعالیت کند. کانون پرورش فکری، محلی بود که در همه حیطهها به جذب نخبهها میپرداخت و کاری هم نداشت که آن افراد چگونه فکر میکنند. در این کانون تصویرگران و گرافیستهای نخبهای چون آقایان مثقالی، پرویز کلانتری، ابراهیم حقیقی، مرتضی ممیز، علیاکبر صادقی و... کار میکردند.
متأسفانه بعد از انقلاب ورود به یکسری شغلها و پستها مثال بارز ضربالمثل عامیانه "زردآلو بیا به گلو" شد. بعضی از افراد خیلی راحت برخی از منصبها را تصاحب کردند که صلاحیت آن را نداشتند چون از سواد کافی برای اداره آن برخوردار نبودند. من کارم را در کانون با مربیگری شروع کردم، مثل رابطه مرید و مراد. در واقع من یک دانشجو بودم که به دنبال کسب فیض رفتم و طلبگی یاد گرفتم. در کانون به من امکان دادند که اندیشههایم را پیاده کنم.
"تئاتر امروز" برای کودکان و بزرگسالان
در دهه 50 به جز فعالیت در کانون پرورش فکری، فعالیت دیگری نداشتید؟
همزمان با کانون، در گروه تئاتر "امروز" هم عضو بودم. این گروه به همت تلویزیون به وجود آمده بود و وابسته به آن بود. گروه تئاتر "امروز" در دو حیطه و شاخه تئاتر کودک و تئاتر بزرگسال کار میکرد که من در هر دو حوزه فعال بودم. این گروه متشکل از آقایان مهدی هاشمی، مرحوم داوود رشیدی، داریوش فرهنگ، رضا بابک، بهرام شاه محمدلو، سعید پورصمیمی، احمد آقالو و خانمها مرضیه برومند و سوسن فرخنیا بود. من در گروه مرحوم داوود رشیدی، نمایش "آنتیگون" نوشته ژان آنوی و در گروه رضا بابک هم نمایش کودک "شال و کلاه و اره" را بازی کردم. گروه تئاتر "امروز" اولین نمایشهای کودک را در ایران ضبط کرد. اعضای این گروه همه افرادی بودند که در کانون پرورش فکری سواد و دانش کافی را کسب کرده بودند و بعد به گروه پیوستند. کانون این دانه را در همه ما کاشت تا دیگر نگاهمان به هنر کودک، یک نگاه پیش پا افتاده و زمینهای برای پرتاب به تئاتر بزرگسال نباشد.
تخیل کودک از هنرمندان نمایش جلوتر است
اتفاقا این موضوع مهمی است. برخی تصور می کنند فعالیت در زمینه ادبیات و تئاتر کودک، زمینهای برای کسب تجربه و ورود به فعالیت هنری بزرگسال است. یعنی هرکس یک دوره ای برای کودک کار کند و بعد برود سراغ کار بزرگسال که گویا مهم تر است.
این تصور را که هر کس بخواهد وارد تئاتر بزرگسال شود باید ابتدا در تئاتر کودک بازی کند، از بیخ و بن رد میکنم. این تصور یک سری آدم سادهانگار است و پایه تئاتر کودک ما را سست میکند. اتفاقاً بازیکردن برای کودکان فوقالعاده مشکلتر از بازی برای بزرگسالان است. تماشاگر بزرگسال وقتی وارد سالن میشود، یک سری مسائل ذهنی و شخصی خودش را همراه با خود دارد ولی بچه مثل یک آینه است، او تخیلی فوقالعاده قویتر از بازیگر و تولیدکنندگان دارد و خیلی جلوتر حرکت میکند. در مقابل کودک حتی اگر کوچکترین خطایی صورت بگیرد و حسی به درستی منتقل نشود، سریعاً میفهمد و با تکانخوردن از روی صندلی، به صورت ناخودآگاه واکنش نشان میدهد. بزرگترین چیزی که کودک از ما میگیرد، صداقت است و اگر در کار هنرمند اندکی غل و غش باشد، او سریعاً ارتباطش را با هنرمند قطع خواهد کرد.
روزگاری که کارگردان پدر بود
به طور کلی در مقایسه با وضعیت تئاتر کودک در دهه 50، شرایط فعلی تئاتر کودک در کشورمان را چگونه ارزیابی میکنید؟
آن زمان رابطه بین تئاتریها، رابطه مراد و مرید بود و کارگردان برای بازیگران مقام بالایی داشتند. کارگردان فقط یک کارگردان نبود و پدر و رئیس گروه هم بود. ما او را از نظر سواد و معلومات و عمری که در این راه صرف کرده بود، مقدس میدانستیم. البته این تقدس باعث نمیشد که با او بحث نکنیم یا سؤالمان را مطرح نکنیم، ولی میدانستیم که یک کارگردان، همه وجود و زندگیاش را برای این کار میگذارد و تئاتر برایش شوخی نیست. من به هر گروهی که وارد میشدم، 6 ماه دوره ابتدایی میدیدم؛ حتی زمانی که در سال چهارم دانشگاه بودم. من در 20 نمایش آب ریختم تا بازیگران دستشان را بشویند. آن زمان یک رابطه محترمانه سال پایینی و سال بالایی وجود داشت.
ما اکنون در درجات مذهبیمان هم با همین مسئله مواجهیم. چگونه میشود که یک نفر در سن 20 سالگی، سلسله مراحل فقاهت را گذرانده و آیتالله شود؟ آیتاللهها در گذشته به جایی میرسیدند که دنیا برایشان قدر یک چوب کبریت هم ارزش نداشت. آنها به عقیدهشان فکر میکردند و آن را ترویج میدادند. تئاتر هم از چنین حرمت فوقالعادهای برخوردار بود و تقدس داشت. یادم میآید که یک سری از بازیگران هر شب مثل گود زورخانه کف صحنه را میبوسیدند و سپس وارد آن میشدند. بازیگر حق نداشت که روی صحنه شوخیهای آنچنانی کند. خودم مدتها آرزو داشتم که در سالن سنگلج اجرا کنم، آنوقت الان یک سری به راحتی وارد تالار وحدت و سالنهای دیگر میشود. امروز همانطور که یک چیز به راحتی به دست میآید، به سادگی هم از دست میرود.
اخیرا شنیدهام که بازیگری در شب اجرا به کارگردان گفته که اگر فلان کار را نکنی، به روی صحنه نمیروم! مگر میشود؟ تماشاگری که برای یک نمایش بلیت تهیه کرده، باید محترم شمرده شود. اگر خود تئاتریها به شغلشان احترام نگذارند، تماشاگر هم برای آن حرمتی قائل نمیشود. بازیگر علاوهبر متن نمایش، اخلاق، تفکر و ذهنیتش را هم به تماشاگر منتقل میکند. مشکل ما این است که عدهای از فعالان تئاتر اینکاره نیستند. یک نفر با 5 کار کودک، اندیشمند تئاتر کودک و نظریهپرداز نمیشود. چرا در انجمنهای مختلف تئاتری از جمله انجمن نمایش کودک، انجمن نمایش عروسکی و انجمن کارگردانها، یک پیشکسوت در میان 5،6 عضو آنها نیست؟ آقای هدایت میگفت که عدهای از تئاتریها مرا نمیشناسند. این یعنی یا تاریخ تئاتر نخواندهاند و یا نمیخواهند قبول کنند که قبل از خودشان افراد دیگری این راه را هموار کردهاند.
در مورد تئاتر کودک، این تصور درست نیست که عوامل نمایش فکر کنند با یک سری آدم کند ذهن طرفاند. اتفاقاً بچههای امروزی خیلی تند و تیز هستند و ذهنیت سریعی دارند، بنابراین شما باید با یک ذهنیت سریع پیش بروید تا مخاطبتان رابطه ایجاد کنید. گروههای اجرایی و تماشاچیان باید آداب و رسوم تئاتر را رعایت کنند. اینکه در حین اجرا مدام به کودکان بگویید که یک جیغ و یک هورا بکشند، تمام انرژی کودکان را میگیرد و آنها را تخلیه روانی و فیزیکی میکند. در خارج از کشور وقتی یک تماشاگر به تماشای تئاتر میرود، لباس رسمی میپوشد. ما تا این اندازه انتظار نداریم ولی حداقل انتظار داریم که تماشاگر با خودش پفک به سالن نمایش نبرد. خیلی از همکاران من موافقند که تماشاگر حین تماشای نمایش پفک هم بخورد.
از آنجایی که ورود به کار بزرگسال سخت است، خیلیها سعی میکنند که کارشان را از تئاتر کودک شروع کنند. کسی که کار کودک انجام میدهد، باید آن کار را دوست داشته باشد. تا به حال هر کجا که دیدهام یک گروه جوان کار تئاتر کودک میکند و از من تقاضای کمک دارد، سریعاً به یاری آن گروه رفتهام، چون نمیخواهم که آنها بیتجربه و با همان ذهنیت قبلیشان نسبت به کار کودک وارد این حوزه شوند. به آن گروهها یک سری مطالب را آموزش میدهم تا متوجه شوند که تولید کار کودک از تولید یک اثر برای بزرگسالان مشکلتر است و کار کودک باید به شدت جدی گرفته شود.
متأسفانه امروز بخشی از تئاتر کودک ما به ملغمهای از چند آواز و سرود تبدیل شده و در آن بازیگران از تماشاگران میخواهند که دست بزنند! من به تالار هنر رفتم و دیدم که یک بازیگر بر روی صحنه پفک میخورد! به او گفتم که آیا در مسجد یا مدرسه به تو اجازه پفک خوردن خواهند داد؟ گفت خیر. گفتم اینجا مثل مسجد و مدرسه است که مقدس بوده و کار آموزشی میکند. الان خیلی از نمایشهایی که به اسم کار کودک اجرا میشود، اصلاً تئاتر کودک نیست! درست است که میگویند تئاتر باید سرگرمکننده باشد ولی تئاتری که به خصوص در حوزه کودکان به مخاطبانش سرگرمی میدهد، باید یک سرگرمی هنرمندانه ارائه دهد، وگرنه هر کسی میتواند به روی صحنه برود و به تماشاگران بگوید که دست بزنید!
تئاتر باید از مدرسه آغاز شود
امروز تعداد فارغالتحصیلان رشته تئاتر بسیار زیادتر از فرصتهای شغلی این حرفه در کشور است. با وجود جمعیت بالای کودکان در کشور، چرا توازن بین تعداد نمایشهای حرفهای و تحصیل کردهها برقرار نیست؟
اخیراً در فرهنگسراها برای جذب مخاطب بیشتر، یک سری تئاترهای خیلی سطحی به روی صحنه میروند که بعداً بعضی از آنها در جشنوارهها شرکت کرده و حتی جایزه هم میبرند. آموزش تئاتر در مراکز کانون به ارتقای کیفیت هنر نمایش کمک میکند ولی تئاتر باید از مدارس شروع شود و به عنوان واحد درسی و واحد فوقبرنامه به دانشآموزان ارائه گردد. شما گفتید که ما فارغالتحصیلان زیادی در رشته تئاتر داریم ولی باید توجه کرد که سیستم آموزش عالی ما با بازار کارمان هماهنگ نیست. ما یک زمان با کمبود پزشک مواجه بودیم ولی اکنون آنقدر پزشک در کشورمان وجود دارد که میتوانیم برخی از آنها را صادر کنیم. تئاتر هم دقیقاً شرایطی چون پزشکی دارد. این موضوع در مورد تئاتر و سایر رشتههای دانشگاهی هم صادق است.
این افراد پس از فارغالتحصیلی چهکار میکنند؟
آنها با سواد اندک وارد کارهای معمول تلویزیونی یا اجرا در فرهنگسراها و... میشوند و یا خودشان سعی میکنند همه آنچه که یاد گرفتهاند را با یک اجرا به روی صحنه ببرند. همه گفتهها در یک نمایش نمیگنجد، بنابراین ناموفق و سرخورده میشوند. اخیراً شنیدهام که قرار است رشته نمایش کودک تدریس شود، این اتفاق خیلی خوبی است که باید حسابشده انجام شود. به خصوص که خود کانون پرورش فکری، مربی تئاتر کودک ندارد.
برای تدریس در کانون پرورش فکری نمیشود از فارغالتحصیلان رشته تئاتر استفاده کرد؟
این اتفاق شدنی است اما کانون الان بودجه ندارد و حقوق آن آنقدر ناچیز است که کسی دعوت به تدریس را نمیپذیرد. اما نکتهای که میخواهم عنوان کنم درباره مدارس است. تئاتر کودک برای مسئولان آموزش پرورش ما تعریفی ندارد و برای آنها حضور تئاتر همچون حضور ریاضیات در بین واحدهای درسی توجیه شده نیست و لزومی دیده نمیشود که کودک وارد کار تئاتر شود. در مدارس خصوصی هم شرایط به همین منوال است و در برنامههای آموزشی آنها هم خبری از تئاتر نیست. به نظرم لازم است که مسئولان بدانند تئاتر هم مثل ریاضیات از ضروریات است.
ما بعد از انقلاب نوسانات زیادی در این زمینه داشتیم. یک زمانی یک سری به این مقوله توجه کردند اما پس از مدتی دوباره فراموش شد. اگر در جامعه ما به سیاستهای فرهنگی به خصوص آموزش به کودک در دبستان به عنوان سرمایهگزاری فرهنگی درازمدت فکر شود، میتوانیم به جایی برسیم. دولت به تئاتر مدارس باید به عنوان یک سرمایهگزاری فرهنگی نگاه کند. اگر قرار است با تهاجم فرهنگی مبارزه کنند، این مهمترین عرصه است.
پرداخت هزینه برای تربیت نسل آینده ضروری است
ما باید نسل جدیدمان که در حال پا گرفتن است را از اهمیت تئاتر آگاه کنیم. حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری هم به اهمیت این آگاهی تأکیده کردهاند، به طوریکه حضرت امام گفتند که تئاتر هنر انسانساز است. متأسفانه مسئولان ما فقط در روز جهانی تئاتر یک اعلامیه میزنند و به این مقوله اشاره میکنند ولی در طول سال هیچ خبری از این آگاهی وجود ندارد.
دولت در سیاستگذاریهای کلان فرهنگی باید به این مقوله توجه کند تا دو دهه بعد نتیجه تربیت نسل امروز را بگیرد. این سرمایهگزاری فرهنگی مثل احداث یک پالایشگاه یا احداث یک کارخانه است و در همه دنیا امتحانش را پس داده است. آموزش و پرورش در همه دنیا بسیار مهم است و در مدارس به دانشآموزان خدمات فوقبرنامه و آموزشی اعم از تئاتر، موسیقی، مجسمهسازی و... داده میشود.
جامعه ما باید بداند که "ساختن" هزینه دارد و هزینه آن را باید پرداخت. درآمد ما هم همان نسلی است که تربیت میکنیم. تکنولوژی را هم میشود خیلی راحت به دست آورد و هم خیلی راحت آن را از بین برد ولی ساختن یک انسان 25 سال طول میکشد، بنابراین شما باید 25 سال برای او هزینه کنید تا به ثمر بنشیند.
در خارج از کشور تئاترهای مدارس خیلی جدی برگزار میشود و شهرداریها مرتباً از گروههای تئاتر حمایت میکنند. ما همه این امکانات را به صورت سوری داریم و ریشهای نیست. من بروشورهایی را خواندهام و دیدهام که یک کارگردان در انتهای آن از اقوامش تشکر کرده تا برای آنها یک رزومه درست کند! بیشک این کارگردان جنایتکار است. چرا بر روی بروشور از اقوامتان تشکر میکنید؟ یک جعبه شیرینی برده و در خانهشان از آنها تشکر کنید.
شغل بازیگری هنوز در این مملکت به رسمیت شناخته نشده است. وزارت کار شغل ما را به عنوان کارگر میشناسد! ما در کشورمان هنرمندان تحصیلکرده متعددی داریم، چرا باید عنوان شغلشان کارگر باشد؟ ما بیل دستمان میگیریم؟ ما پتک میکوبیم؟ ما پرس میکنیم؟ کارگر این کار را انجام میدهد. عرض من به این معنا نیست که خدایی نکرده قشر کارگر قشر بدی است یا شغلشان شغل خوبی نیست. هر شغلی یک تعریفی دارد و درد من این است که در ایران نویسندگی، کارگردانی، بازیگری و... تعریف نشده است. همه انجمنهای تئاتری باید به سندیکا تبدیل شوند چون ما هر وقت که سندیکا داشته باشیم، شغلمان رسمیت پیدا میکند.
کپی برابر اصل نیست!
کمی هم درباره متن صحبت کنیم. در تئاتر کودک تبدیل ایده به متن فرآیند بسیار خلاقانهای است. نویسندگان امروز ما چقدر نسبت به کاری که انجام میدهند آگاهی دارند؟
متأسفانه ما در زمینه متن کودک فوقالعاده ضعیف هستیم. البته نویسندگان بسیار محترمی در این زمینه وجود دارند که زحمت فراوانی کشیدهاند منتها الان نویسندگان ما جوری مینویسند که کارگردانها خوششان بیاید تا متنشان را بگیرند و کار کنند. درست است که نمایشنامه برای اجرا نوشته میشود ولی ما به جای آنکه به کیفیت برسیم، به کمیت پرداختهایم. اخیراً یک تعداد متن چاپشده به من دادند که بخوانم، باور کنید پس از مطالعه آنها گریهام گرفت.
ایدهپردازی و به کارگیری تخیل و فانتزی، هسته و جوهره اصلی نمایش کودک است. در مدت زمانی که یک نمایش اجرا میشود، شما اندیشهای را با زبان کودک به صورت غیرمستقیم به کودک منتقل میکنید. ما در نمایش کودک باید به شدت از مستقیمگویی پرهیز کنیم. ضربالمثل "به در میگویم که دیوار بشنود"، باید الگوی همه ما فعالان حوزه تئاتر کودک باشد. متأسفانه نویسندهها و کارگردانهای ما اکثراً هم خودشان مینویسند و هم کارگردانی میکنند و به هر دلیلی به جوهره اصلی نمایش کودک توجهی نمیکنند. این هم جای تأسف دارد که بگویم هنرمندان ما کپیکار شدهاند. کارگردان، نویسنده، بازیگر و... باید از هر چه که میبیند و یا میخواند، تأثیر بگیرد ولی حق ندارد کپی کند. ما در طراحی صحنه هم به شدت کپیکار شدهایم و متریال را نشناخته استفاده میکنیم.
مجموع عوامل نمایش اعم از بازیگر، کارگردان و گروه طراحان باید متن را دنبال کنند ولی نمایشهای ما الان تافته جدا بافته هستند. خیلی از نمایشها به روی صحنه میروند که مخاطب، موسیقی، طراحی، نوع اجرا و بعضاً عین کل نمایش را قبلاً دیده و برای او تازگی و لحظه غافلگیرکننده ندارد. چون در نمایش ما خلاقیت ایدهپردازی وجود ندارد. متن باید قابلیت اجرا داشته باشد تا کارگردان بتواند اندیشههای خود را با ترفندهای هنرمندانه در جهت تقویت متن به کار بگیرد. بازیگری هم فقط در دیالوگ گفتن خلاصه شده است. هیچکدام بازیگران ما باله بلد نیستند. باله خیلی میتواند به حرکات بدن یک بازیگر کمک کند. شما یک بازیگر را به من نشان دهید که بتواند روی صحنه مثل یک ژیمناستیککار پشتک بزند. بازیگری فقط دیالوگ گفتن نیست چون دیالوگ صرف نمیتواند رابطه ایجاد کند. کار کودک تنوع و لحظات جذاب و سرگرمکننده میطلبد منتها جنبههای سرگرمکننده نباید به قدری زیاد شود که درام را از دست بدهیم چون هدف ما انتقال درام است. خلاقیت و فانتزی در نمایش باید آنقدر به جا و مناسب باشد که خاصیت خود را از دست ندهد. اجراهای کودک در کشور ما آشفته هستند. اکنون خیلیها به سمت این میروند که بگویند اجرایشان مدرن است و از این رهگذر توضیحی هم برای کارشان ندهند.
کمی هم به اجرای نمایش در تلویزیون بپردازیم. برنامههایی نظیر "مدرسه موشها"، "خانه مادربزرگه"، "هادی و هدی"، "محله برو بیا" و... توانستند بخش مهمی از خاطره جمعی یکی دو نسل باشند. آیا چنین برنامههایی امروز در تلویزیون و برای مخاطب ایرانی تولید میشوند؟
من اکثر برنامههای کودک تلویزیونی را میبینم، همهشان مثل هم هستند. خدا پدر اعضای گروه برنامه فیتیله را بیامرزد. این بچهها عمری را در این راه تلف کردند و امروز هر کدامشان 40،50 سال سن دارند. الان خیلیها میآیند و از این گروه کپی میکنند. مثلاً نوع سبیل شخصیتهای این مجموعه را کپی میکنند، آن هم کپی دست ششم. هر گروهی باید خودش فکر کند و خلاقیت به خرج دهد. علت ضعف برنامههای کودک تلویزیون ما این است که همهشان یک حرف را میزنند و فقط به کودکان دستور اخلاقی میدهند. در چنین برنامههایی اصلاً درام اتفاق نمیافتد و روابط علت و معلولی مشخص نمیشود. در پایان این برنامهها کسانی که اشتباه کرده و یا کار پسندیدهای انجام دادهاند، معلوم نمیشوند و همه چیز به خوبی و خوشی به اتمام میرسد. در واقع ما آدمهای سادهانگاری تربیت میکنیم که با یک کشمش گرمیمان میکند و با یک مویز سردی.
کارها اکثراً کلیشهای شدهاند، یعنی برنامههای مختلف اکثر ایدههایشان را از چند برنامه خاص کپی میکنند و یکی دو مورد هم به آن اضافه میکنند. نمایشنامهنویسی کار سادهای نیست چون یک نمایشنامهنویس باید بحرالعلوم باشد. در دانشگاه هم کسانی که اهل بازیگری نیستند، یا به سراغ نویسندگی میروند و یا نقد. در حالیکه یک نویسنده و منتقد باید همه چیز را بشناسند و هر کسی نمیتواند یک نویسنده باشد.
به نظرم اجرا باید یک کار هنرمندانه باشد. ما در زمینه اجرای کودک با شو مواجه هستیم. شو یک کاری است که صرفاً سرگرم میکند ولی هنرمندانه اجرا میشود. الان سیرکها و بندبازها برای آنکه کارشان جذاب باشد، به اجرایشان یک حالت قصه مانند دادهاند و شما را با داستان به دنبال خودشان میکشانند. تماشاگر امروز سیرک و بندبازی دیگر حاضر نیست که بیاید چند حرکت مثل حرکات ژیمناستیک ببیند و سالن اجرا را راضی ترک کند. شما ببینید کسانیکه کار تکنیکی انجام میدهند، به اجرایشان شکل قصه دادهاند ولی ما که قصه در اختیارمان است، نمیتوانیم در آن بازی کنیم یا آن را فقط روایت میکنیم.
مثلا در نمایش عروسکی، مخاطب باید حتماً جادوی عروسکی و عملیاتی غیر معمولی را انجام دهد که در تئاتر معمول غیر قابل اجرا است. اینکه صرفاً دو عروسک با یکدیگر دیالوگ بگویند که اصلاً نامش نمایش نمیشود.
تلویزیون تا سال 65،70 آثار خوبی در حوزه کار کودک و کار عروسکی تولید کرد و بعد از آن دیگر این حوزه نمایشی را به حال خودش رها کرد. الان ما در هر شبکه تلویزیونی یک عروسک و یک مجری را در کنار یکدیگر در حال اجرای برنامه میبینیم که هیچ ربطی به کار عروسکی ندارند. ما فعلاً عمو پورنگ را داریم که سالهای سال میتواند بماند تا پیر شود! اکثر برنامههای کودک تلویزیون از خلاقیت اجرایی، بازی خوب، صدای خوب، کارگردانی خوب و... رنج میبرند. امیدوارم تلویزیون فکری به حال این شرایط بکند.
به نظر شما تکرار نمایشهای قدیمی و یا اجرای متن قدیمی اجرا نشده، میتواند نسل جدید هنرمندان تئاتر را به گذشته متصل کند؟
اگر کسی دست به تکرار یک نمایش بزند و تکرار او خلاقانهتر، پر انرژیتر و جذابتر از اجرای قبلی باشد، اشکالی ندارد ولی اگر اجرای جدید نسبت به اجرای قبلی چیز تازهای ارائه ندهد جای تأسف دارد. خیلیها اجراهای قبلی یک سری از نمایشهای قدیمی را ندیدهاند. تئاتر برای دستاندرکارهای یک نمایش تولید نمیشود، بلکه علت اصلی تولید یک نمایش، ارائه آن به مردم عادی است. اگر تکرار یک نمایش توانست در حالت طبیعی با تماشاگر عادی رابطه برقرار کرده و او را هم جذب کند، خیلی خوب است، ولی در غیر اینصورت، اجرای دوباره آن بیهوده است.
مشکل اینجاست که باید همه نوع تئاتری اعم از تئاتر فاخر، نیمه فاخر، حرفهای، آماتور، خانواده، دانشجویی و... میداشتیم تا آنوقت تماشاگر ما از بین این موارد انتخاب میکرد. تئاتر مثل غذا و یا کتاب است، همانگونه که هر غذا یا کتابی طرفداران خودش را دارد، هر تئاتری نیز باید تماشاگر خودش را داشته باشد.
بعضی از آثار تئاتر کودک و یا تئاتر عروسکی، مثل "ماهی سیاه کوچولو" مخاطبشان در ظاهر کودک و نوجوان بوده ولی پیامهای عمیق اجتماعی و حتی سیاسی برای مردم داشتهاند. از نظر شما تئاتر کودک تا چه اندازه مجاز است که انگیزههای اجتماعی یا محرکهای سیاسی به مخاطب کودک بدهد؟
کتاب "ماهی سیاه کوچولو" را کانون پرورش فکری چاپ کرد و برای کودکان است. این کتاب حرفی برای گفتن داشت و در چند جشنواره بینالمللی هم جایزه برده است. زمانه امروز ما عوض شده و ما دیگر نمیتوانیم حرفهایی شبیه حرفهای متن ماهی سیاه کوچولو به زبان بیاوریم، برای همین است که من گفتم علی رغم وجود چنین هنرمندان بزرگی، امروز با فقر متن و نویسنده در تئاتر مواجه هستیم.
در مورد مسائل اجتماعی و آگاهی بخش، برای روابط کودکان در خانواده، کودکان کار، کودکان کانون اصلاح و تربیت میشود نوشت ولی مهم است که چگونه بنویسیم و چگونه اجرا کنیم. هر نمایشی که روی مخاطبش تأثیر نگذارد و او را به فکر فرو نبرد، از نظر من تئاتر نیست. الان خیلی از والدین نیز یک تئاتر کودک خوب را در شاد بودن آن میدانند، انگار که شادی در جامعه کم است و هنر نمایش وظیفه دارد که مردم را شاد کند. اصولاً نمایش میتواند شادیآور باشد ولی باید به محتوای آن هم توجه کرد.
اما باید بگویم، در این زمینه، ضعف ما بیشتر در حیطه کار نوجوانان است. نوجوان سنی بین کودکی و جوانی است که فرد نوجوان خودش را گاهی کودک و گاهی جوان میپندارد، بنابراین ما باید نمایشی بسازیم که این خصلتهای دوگانه در نوجوانان را داشته باشد. ما باید ببینیم نوجوانان به چه چیزی فکر میکنند و دغدغهشان چیست. بنابراین تئاتر اجتماعی را هم میشود برای کودکان و نوجوانان اجرا کرد منتها یک سری تئاتر اجرا میشود که آنها را به صرف حضور یک کودک در آن، نباید تئاتر کودک دانست چون موضوعشان ربطی به کودک ندارد و کودک فقط به عنوان عضوی از یک خانواده در آن نمایش بازی میکند. بنابراین این محتوای نمایش است که تعیین میکند یک نمایش مربوط به حوزه کودک است یا خیر.
تئاتر کودک درآمد نیست، هزینه است
با توجه به شرایط فعلی تئاتر کودک و نوجوان، وضعیت آینده این حوزه در تئاتر ایران را چگونه تصویر میکنید؟
در طول دهههای گذشته، هم اوج و هم فرود داشتیم و در بین آثارمان هم کار خوب و هم کار بد پیدا میشود. آثار بدمان بیشتر از آثار خوبمان است، پس باید آثار خوب بیشتری روی صحنه بیاید. این اتفاق رخ نمیدهد مگر آنکه از تئاتر حمایت شود. تئاتر کشور مخصوصاً تئاتر کودک اگر خصوصی شود، شرایطش از این هم افتضاحتر خواهد شد چون دیگر برای جذب مخاطب، هر اتفاقی در تئاترهای کودک رخ میدهد و این تئاترها به کنسرت تبدیل میشوند.
ما در کشورمان به اندازه کافی افراد مستعد تئاتری داریم، فقط سیستم و بودجه درست و ریشهای میخواهیم. اگر این دو مشکل حل شود، باقی مشکلاتمان به مرور حل خواهند شد. همچنین ارگانهایی مثل تلویزیون هم نباید از حمایت تئاترهای فعلی دست بردارند. مگر تلویزیون و ارگانهای دیگر نمیگویند که باید با فرهنگ غربی رسانههای برونمرزی مبارزه کرد؟ پس بیایند و لااقل یک تئاتر خوب را تبلیغ کنند و برای یک کالای فرهنگی، هزینه تبلیغات سرسامآور نگیرند. من این صحبتها را 20 سال پیش هم مطرح کردهام ولی در این 20 سال هیچ اتفاقی نیفتاده است.
هر ارگانی به دنبال درآمدزایی از طریق فرهنگ است، در حالیکه فرهنگ خرج دارد و از آن پولی در نمیآید. الان مردم ما به تئاتر نیازی ندارند چون هنوز جزئی از فرهنگشان نشده است ولی اگر از تئاتر حمایت شود و به عنوان بخشی از فرهنگ از آن یاد شود، مردم ما برای خرید بلیت آن حتی 400 هزارتومان هم میپردازند. اگر خصوصیسازی را امروز شروع کنیم، 20 سال دیگر نتیجه خواهد داد چون لازم است که پروژه و روند خاص خودش را طی کند و نباید فورا انتظار داشت که سرمایههای خصوصی جایگزین سرمایههای دولتی شوند.
تلویزیون باید مقداری به سطح کیفی برنامههایش بیفزاید، مخصوصاً برنامههای کودک. از نظر من برنامههای فعلی تلویزیون هیچ چیزی برای مخاطب ندارد. در این بین کارتونها خیلی قویتر از برنامههای مجری محور عمل میکنند. شرکت "صبا" یک زمانی خیلی خوب کار میکرد منتها آن هم این روزها فقط اسیر برنامههای مناسبتی شده، در حالیکه در کنار برنامههای مناسبتی باید برنامههای عادی هم ساخته شود تا مردم حق انتخاب داشته باشند. این نبود حق انتخاب در مورد سالنهای تئاتر هم وجود دارد. کسی که ساکن تهرانپارس است، چگونه به تالار هنر بیاید و شهروندی از نازیآباد چگونه به پارک لاله بیاید؟ باید تئاتر را به محل زندگی بچهها ببریم، کاری که کانون پرورش فکری از اول فعالیتش انجام داد و کتابخانهاش را به محل زندگی آنها برد. چرا بودجه همین کانون را افزایش نمیدهند تا خدمات بیشتر و بهتری ارائه بدهد؟ این کانون الان یک شرکت وابسته به آموزش و پرورش است که اگر بودجه آن را اضافه کنند، میتواند ده برابر مؤسسات دیگر خدمت کند.