سرویس تئاتر هنرآنلاین: شاید این روزها اگر از تولید یک اثر مشترک یا فعالیت گروهی صحبت کنید به نظر کاری به نظر عبث و غیر ممکن برسد، اما این دیدگاه همیشگی نیست و هستند هنرمندانی که دیدگاه متفاوتی به این مساله داشته باشند. از جمله آنها حمید پورآذری و سیامک احصایی اند که این روزها نمایش "خانه ابری" را با همراهی گروهی جوان به صحنه بردهاند تا بیانگر نظرگاه و دغدغههای بسیارشان باشد. به این بهانه گفت و گویی با این دو کارگردان داشتهایم که میخوانید:
همکاری بین سیامک احصایی و حمید پورآذری در نگاه اول برای مخاطب تعجب برانگیز است چون به نظر میرسد فضای نمایشی شما جدای از هم باشد اما وقتی نمایش را دیدم، به نظرم آمد که ریشههای اندیشگیتان در تئاتر در یک نقطه است. هر کدام از شما دو نفر کارتان را چگونه آغاز میکنید؟ معمولاً گفته میشود که هر کدامتان از ابتدا طرحی در ذهنتان دارید و سپس بر اساس آن، متن را مینویسید.
حمید پورآذری: من چیزی را از پیش طراحی نمیکنم و همه کارهایم همراه یکدیگر پیش میروند، حتی در "خانه ابری" نیز همه چیز با هم پیش رفت و به مرور به وجود آمد. در این نمایش کارمان را با یک اسم و چند کلمه آغاز کردیم که آنها هم از ابتدا هیچ ساختار و مفهوم خاصی نداشتند. زمانی که ما دو نفر مقابل خانه هنرمندان نشستیم و در مورد اثری مشترک به توافق رسیدیم، در مورد اینکه قرار است چهکار انجام دهیم، هیچ صحبتی نکردیم. آنچه این همکاری را برایم جذاب میکرد، تفاوتهایی بود که میان ما وجود داشت. این تفاوتها باعث میشد که به صحبت بنشینیم و یکدیگر را قانع کنیم و گاهاً هم اجازه دادیم که زمان بگذرد تا گذر زمان بتواند یک مسائل را حل کند.
سیامک احصایی: شروع کار من همیشه بر اساس یک شکل و تصویری است که در ذهنم وجود دارد، بعد از آن متن، قصه و کاراکترها را روی آن سوار میکنم ولی در مورد نمایش "خانه ابری" ما خالی از دانستهها بودیم، گرچه برایمان خود همین نمیدانمها جذاب بود. بچههایی که با ما کار میکردند تا روز هفتم و هشتم اتود همه سؤال میکردند که مطمئنید در فلان تاریخ قرار است به روی صحنه برویم؟ من و حمید باید به نقطهای میرسیدیم که تفاوت ذهنیمان به اشتراک برسد که همین اتفاق هم رخ داد و از جایی همه چیز شروع به سرعتگرفتن کرد. برای خودمان یک خط پایان گذاشتیم و گفتیم که بیاییم تا پایان اجرا از تغییر دادن اجرای عمومی نترسیم و از آن لذت ببریم. روتوشهای نهایی و اصلی را بعد از اجرا شروع کردیم. اجرا از زمانی به بعد دچار تغییرات خاص شد که اگر مخاطب هم اجرای قبل از تغییرات و هم اجرای بعد از آن را ببینند، به خوبی متوجه آن میشود.
این تغییرات در شکل اجرا صورت گرفت؟
سیامک احصایی: در شکل و حتی در متن آن. بخشهایی از متن را هم از آن حذف کردیم. در واقع یک سری کلام را بیرون گذاشته و به جای آن یک سری اکت قرار دادیم. نمایش ما در روزهای آغاز اجرا حدود 86 دقیقه به طول میانجامید در حالی که پس از تغییرات زمان اجرای این نمایش به حدود 66 ،67 دقیقه کاهش پیدا کرد.
هدف از این تغییرات چه بود؟ آیا به نفع اجرا اتفاقات نمایش را کنار گذاشتید و زمان آن را کاهش دادید و یا به خاطر دیدگاههای شخصی و جنس کاری هر کدام از شما دو نفر این تغییرات به وجود آمد؟
سیامک احصایی: به نفع اجرا.
حمید پورآذری: ابتدا هر کدام نظرات شخصی خودمان را ارائه میدهیم، علاقه شخصی خودمان را کنار میگذاریم و در قبال یک مجموعه به آن فکر میکنیم و بهترین تصمیم را به نفع اجرا میگیریم. از ابتدا خواستیم که با یکدیگر صحبت کنیم و دیالوگ بگوییم، چیزی که امروزه در جامعه ما کمتر اتفاق میافتد و نمودش را در تئاترها هم میبینیم که تئاترها بیشتر به سمت مونولوگ حرکت میکنند.
مهمترین اتفاق نمایش "خانه ابری" این است که دو کارگردان به اتفاق یکدیگر یک نمایش را به اتمام میرسانند. به نظرم این مهمترین کانسبت اجرای ما است. در واقع دو کارگردان، دو فکر متفاوت را به یک فکر تبدیل میکنند و نمایش را بر اساس آن به اجرا میرسانند. چنین اتفاقی در تئاتر ما به ندرت اتفاق میافتد. شما حتی میبینید که یک کارگردان با دستیار خودش یا دراماتورژ با کارگردان و نویسنده به توافق نمیرسند، آنوقت نمایش ما با دو کارگردان، دو نویسنده و دو فکر متفاوت به یک فکر و ایده واحد رسیده است؛ همه در آن به یک اتفاق فکر میکنند.
سیامک احصایی: ما سر نقطه به نقطه این نمایش صحبت کردیم و هیچ دعوا و مشکلی بینمان ایجاد نشد. هر کجای کار هر کدام از ما ایدهای به ذهنمان میرسید، ارائه میدادیم و پس از اجرای آن در تمرینات، به این نتیجه میرسیدیم که این ایده عملی شود یا خیر. هر کجا هم به نتیجه نمیرسیدیم، آن را رها میکردیم تا در ادامه اتفاقی رخ بدهد که مجبور نشویم روی آن بحث کنیم.
از ابتدا فکر میکردید که شیوه کاریتان ابزورد باشد یا وقتی در تمرینات و اجرا پیش رفتید، این شیوه روی کارتان سایه انداخت؟
حمید پورآذری: هیچوقت در مورد این شیوه صحبت نکردیم و روی آن تأکید نداشتیم که بخواهیم کارمان را بر اساس شیوه ابزورد پیش ببریم. زمانی که نمایش شکل گرفت، یکی از بچههای نویسنده به ما گفت که این کار خیلی ابزورد شده است. در این دو سال گذشته هر جایی که بودهام، اعم از شورای هنری تئاتر شهر، خانه تئاتر، هیئت مدیره مرکزی، کانون کارگردانان و...، هر کاری که انجام دادهام در پایان دیدم که یک کار بیهوده است و به جایی نمیرسد. انگار که بنا نیست هیچ کاری پیش برود و ما مدام در حال دست و پا زدن هستیم. ما مدام میگوییم که تماشاگر و مخاطب باید پرورش داده شود ولی در عمل خودمان هیچ کاری انجام نمیدهیم. ابزوردیسم در ذات جامعه ما وجود دارد و با وجود تمام کارهایی که انجام میشود، انگار که هیچ کاری صورت نگرفته و کارهایمان نتیجهای ندارد. البته در عین بیهودگی کارهایمان، نمیشود که ثابت و ساکت ماند، پس باید حرکت کرد و پیش رفت اما اینکه چه زمانی به این نتیجه برسیم که حرکت کردنمان هم عبث است، خدا داند!
سیامک احصایی: برای شروع کارمان استایل خاصی نداشتیم ولی حس خودمان و شرایط اطرافمان باعث شد که این اتفاق بیشتر به سمت ابزورد برود. در کارمان چیزهایی شبیه به مهمانی، خسوف و آرزوکردن داشتیم و میدانستیم که اینها چیزی را عوض نخواهد کرد، در این کار کسی به مهمانی نمیرود و ما جایی نمیبینیم که کسی به آرزویش میرسد یا نه. ما احساس کردیم که جزو آدمهایی نیستیم که رهنمود و راهحلی برای این کار داشته باشیم. قصه ما میخواهد به این نقطه برسد که هر کسی همه این مسائل را عین آینه جلوی خودش بگیرد و به خودش یادآوری کند. راهحل این مسائل این است که هر کسی به خودش نگاه کند و شرایط خودش را ببیند. هر روز میبینیم که حالمان خوب نیست اما از فردا دوباره همان کارها را انجام میدهیم.
نکته متن و اجرای شما این است که در آن کلمات معنا ندارند. در این نمایش کاراکترها در خوابگاه، کارخانه یا حتی از طریق رادیو کلمات را میگویند ولی گویا این کلمات معنی خودشان را ندارند و گفته میشوند تا فقط زمان بگذرد. آیا این مسئله برآمده از دنیای مجازی است که همه آدمها به صورت رومزه با آن درگیرند؟
حمید پورآذری: موافقم که هیچکدام از کلمات این اجرا معنا ندارند. این بخش کار ما تعمدی و آگاهانه صورت گرفت. حتی گاهاً داستانهای کوتاهی در نمایش میآید که هیچ سرانجامی ندارند. این وضعیتی است که امروزه گریبان همه را گرفته است. اخیراً آرزوها و دخیل بستنهای ما روتین شده و در آن هیچ چیزی وجود ندارد. همچنین ما میخواستیم دریافت و برخورد مردم را در تاکسی، خیابان و مهمانیهای خانوادگی با گفتههای یک رسانه نشان دهیم که معمولاً رسانه چیزی را میگوید و مردم برداشتهای دیگری از آن میکنند. ضمن آنکه ظاهراً مردم همهچیزدان هم هستیم و در مورد همه چیز نظر میدهیم. بنابراین در چنین وضعیتی، کلمه معنای خودش را از دست میدهد و دیگر اهمیتی ندارد چون وضعیت به گونهای دیگر است. در اینجا به جای اهمیت کلمه، این مسئله مهم بود که دیگر ارتباطی میان آدمها وجود ندارد و آنها حتی موقع حرفزدن به یکدیگر نگاه نمیکنند. وقتی میان مردم دیالوگی وجود ندارد و گفتمان اجتماعی شکل مونولوگ به خودش گرفته، دیگر معنای کلمه اهمیتی ندارد.
جهان نمایش شما بیشتر از اینکه به رمان "1984" جورج اورول نزدیک باشد، به فیلم "متروپلیس" نزدیک است. در واقع انگار تمام آدمهای نمایش در چرخهای افتادهاند که در آن هیچ زمان و مکانی وجود ندارد و همه دچار عبثگرایی شدهاند و آدمها به جهانی هل داده شدهاند که قرار است در آن بهطور مکانیکی یک کاری را انجام دهند که برایشان مفهومی ندارد و فقط آن کار را انجام میدهند تا زنده باشند. در واقع آدمها در عین اینکه میدانند کارشان عبث است، از آن مفهوم زندگی میگیرند.
سیامک احصایی: این آدمها با وجود آنکه میدانند کارشان عبث است، نمیخواهند به آن فکر کنند. یک چیزهایی خیلی ساده است ولی همان سادگیها باعث آزار مردم میشود. آدمهای نمایش "خانه ابری" حتی خانه و چیزی برای خصوصیبودن زندگیشان ندارند. چند سال پیش وقتی با کسی صحبت میکردم، از او خواهش میکردم که حین صحبتهای من به پاسخی که میخواهد بدهد فکر نکند چون فکر او به پاسخش باعث میشود که به حرفهای من توجه نکند؛ ولی الان آرزویم این است که کسی را پیدا کنم تا با او حرف بزنم! ما دیگر با یکدیگر حرف نمیزنیم. من هیچ برنامه مجازی در گوشی خودم ندارم. اعتقادی هم به آن ندارم، نه به دلیل آنکه با تکنولوژی و پیشرفت مخالفم، بلکه چون فکر میکنم ارتباط عینی، از ما گرفته شده است. الان دیگر اکثر آدمها چیزی برای زندگی خصوصی خودشان ندارند و همه چیز عمومی شده است، بنابراین همه به جای آنکه بیایند یک زندگی خصوصی برای خودشان تشکیل دهند، سعی میکنند که خصوصی بودنشان را پاک کنند. حس میکنم که همه ما یک پاککن برداشتهایم و ذرهذره وجود خودمان را با آن پاک میکنیم. ما گاهاً فقط از یکدیگر یک جمله یا یک تصویر در ذهنمان داریم و صدای یکدیگر را فراموش کردهایم.
برای همین آدمها ساعت و زمان خیلی حساس است و هر وقت که صحبت از آن میشود، ایست میکنند، گویی به خوبی درک میکنند که زندگیشان دارد به بیهودگی سپری میشود و در حال از بین رفتن است. به این بخش از کار چگونه پرداختید؟
حمید پورآذری: این جنگِ با آگاهیداشتن است. ساعت به فرد یک آگاهی، برنامهریزی و هدف میدهد و چنین افرادی سعی میکنند که در مقابل این آگاهی بایستند و هیچ سؤالی در مورد ساعت و زمان نمیپرسند. این اتفاق از جانب خود ما رخ میدهد، مایی که دلمان میخواهد فراتر برویم ولی گیر کردهایم.
چکههای آبی که مدام جاری میشود، برای ما متصور ویرانی است. این چکهها هم از همین ترس نشأت میگیرد؟
سیامک احصایی: دقیقاً. این چکهها از این نشأت میگیرد که به جای آنکه رفتاری برای ویراننشدن ایجاد شود، مدام ترس آن وجود داشته باشد. همین ترس و نگرانی باعث میشود که افراد گوشهگیر و فراری شود. این ترس هیچوقت از بین نمیرود و همیشه موقع غذا خوردن، کار کردن، خوابیدن و... با ما همراه است. همیشه این دلهره وجود دارد که چیزی را از دست ندهیم ولی مگر چه چیزی داریم که نگران از دست دادنش هستیم؟ متأسفانه هر کسی در هر سنی این نگرانی را دارد.
این ترس و دلهره مربوط به انسان شرقی است یا انسان امروز؟
سیامک احصایی: انسان امروز. در وجود همه انسانهای امروزی چیزی برای ترس کاشته شده است. گویا چیزی در دنیا وجود دارد که شما باید بترسید و همین ترس باعث شود که شما دائماً مراقب باشید و حتی به بغلدستی خودتان هم اعتماد نکنید.
حمید پورآذری: این نگرانی حداقل در تحولات جهانی چند ماه اخیر هم وجود داشته است. مثلاً شما میبینید که انگلیس به یکباره از اتحادیه اروپا خارج میشود و یا در آمریکا برخلاف تصورات عموم، آقای ترامپ رئیسجمهور میشود. این جنسی دیگر از نگرانی است که آدمها میخواهند بر علیه آن قد علم کنند. تمامی این مسائل به نگرانی جامعه بشریت مربوط میشود و ربطی به جغرافیا ندارد.
در بخش مربوط به خسوف نمایش، یک نوع آرزو و رویابینی وجود دارد، چطور میشود که انسان با همه این عبثگرایی و یکنواختیها دوباره به یک آرزو و رویابینی امیدوار میشود؟
سیامک احصایی: من پرسش شما را با طرح یک سؤال پاسخ میدهم. چند درصد از آدمها در لحظه فرا رسیدن مرگشان خواهان یک هفته، یک ساعت، یا حتی چند دقیقه عمر بیشتر هستند؟
اکثریت آنها.
سیامک احصایی: بالای 99 درصد مردم چنین درخواستی را دارند. آدمها هر چقدر هم بدانند که عمرشان عبث است، باز هم به آن فکر میکنند. در قصه "خانه ابری" یک کاراکتر اکنون شاهد تولد فرزندش است ولی به ازدواج او هم فکر میکند که اصلاً مشخص نیست تا آن زمان چه اتفاقی رخ میدهد و چه چیزهایی جا به جا میشود. با این وجود، نمایش به دنبال این نیست که بگوید چرا این فرد به آینده فرزندش امیدوار است، بلکه میخواهد ببیند که آن فرد برای تولد فرزندش یا خسوف چهکار میکند و بازدهی آن چیست. امید و رویا در زندگی همه وجود دارد ولی باید بدانیم که با زمانی که در اختیار داریم چکار میکنیم و چه استفادهای از آن میبریم. ما شبمان را روز و روزمان را شب میکنیم و شبها به این فکر میکنیم که چه کارهایی میتوانستیم انجام دهیم و انجام ندادیم ولی فردا دوباره همان آش و همان کاسه است و دوباره شب به این مسائل فکر میکنیم و هیچ اتفاقی رخ نمیدهد.
به خاطر همین است که در نمایش شما تمام رنگها به سمت رنگ سرد میروند؟ یعنی همه ابزاری که در طراحی لباس و طراحی صحنه نمایش وجود دارند به سمت رنگ سرد میروند و ما هیچ رنگ گرمی در کل کار نمیبینیم.
سیامک احصایی: البته ما در بخش لباسها رنگ گرم داریم ولی گرمهایی که باز بیرنگ شدهاند. رنگهایی مثل قهوهای یا قرمز هندی داریم ولی این رنگها فریاد نمیزنند و به همان شکل بیرنگ دیده میشوند.
یکی از شخصیتهای نمایش هم کابوس میبیند. کابوس در تقابل با رویابینی است یا اینکه در روزمرگی کابوس هم وجود دارد؟
سیامک احصایی: به نظرم این هم جزئی از همان ترس است، ترس از زیر آوار ماندن. در قصه گفته میشود که این شخص در کودکی زیر آوار مانده است. ما یک وقتهایی اتفاقی را میشنویم و از آن میترسیم و زمانی ترسمان پس از رخدادن آن اتفاق است. در این نمایش فقط یک نفر کابوس میبیند و این اتفاق عملاً برایش رخ داده ولی بقیه فقط آنرا شنیدهاند و همانقدر از آن اتفاق ترس دارند.
نمایش هر چقدر که به انتهای خودش نزدیک میشود، هم حرکتها کند شده و هم کلمههای آن کم و پاک میشوند. علتش چیست؟
حمید پورآذری: در دنیای نمایش، همواره زندگی جریان را دارد. گاهاً به ظاهر در زندگی حرکتی وجود ندارد ولی در ذات خودش این حرکت وجود دارد. آدمها در ذهن خودشان به سرعت رفتارهای خودشان را انجام میدهند ولی وقتی از بیرون و با فاصله به این قضیه نگاه میکنیم، میبینیم که حرکتی وجود ندارد و اتفاقی رخ نمیدهد.
سیامک احصایی: اتفاقات قصه آنقدر سریع رخ میدهد که آدم حتی به نتیجه آن هم توجه نمیکند چون نتیجه هم جزو آن هیچ نبودنها است. در میان 7 صندلی روی صحنه و 7 نفر نمایش یک چیزی سر هم میشود که ته آن به یک قطعه میرسد که این یک قطعه را یک نفر به یک سمت حرکت میدهد و در آن سمت دوباره تکتک آنها را باز میکنند و به همان سمت قبلی بر میگردانند. در واقع از صفر به صد میرسد و دوباره به همان صفر بر میگردد، جالب آنکه خود همان صد هم هیچ و صفر است.
در پارت اول کارگاه نمایش، هر کسی یک یا 2،3 جمله کامل میگوید. ما این جملهها را پس و پیش نکردهایم، فقط یک تکههایی از این جملهها وجود ندارند و کلمههای بعدی آن به یکدیگر چسبیدهاند که این کلمهها هم حذف شده و به دو کلمه رسیدهاند. یک جاهایی هم دیگر هیچچیز نمانده و فقط یک کلمه در اخبار و یک هیس برای آنها مانده است. فکر نکردهایم اینها مفهومشان را کوتاه میگویند، بلکه فکر کردهایم که دارند حذف میشوند، مثل آنکه خاطراتمان هم یادمان نیاید و فکر کنیم که چه بودند و در چه زمانی رخ دادند. آنها را عقب گذاشتهایم شاید چون آزارمان میدهند.
در واقع شاید نزدیکترین خاطراتمان هم برای 3،4 سال اخیر باشد.
سیامک احصایی: دقیقاً، چون آنقدر گرفتار روزمرگی هستیم که نمیخواهیم به آنها فکر کنیم.
فکر میکنید که این همکاری و دیالوگ گفتن بین شما دو نفر ادامه پیدا خواهد کرد؟
سیامک احصایی: همیشه دوست داشتم و دوست دارم که این کار را ادامه دهم. یک وقتهایی شاید در صحبت با کسی به نتیجه نرسم، مشکلی ندارد چون این کار را میتوانم با یک کارگردان دیگر انجام دهم. الان در همکلامی با حمید، خیلی حالم خوب است چون هم کارمان را دوست دارم و هم از همصحبتی و دیدن خودش خوشحال میشوم. بعضی وقتها آدم به این فکر میکند که دوستی آن است که آدم دوستش را آزار ندهد چون دیگر آن دورهای که دوست برای دوستش جان میداد، به پایان رسیده است. اکنون بعد از مدتها در کارم، نه تنها از همکاری با حمید آزار نمیبینم، بلکه لذت هم میبرم. ضمناً از کل مجموعه و اتفاقی که رخ داده نیز بسیار لذت میبرم. یک روزی یکی از دوستان میگفت که کارگردانی مشترک معنا ندارد چون خدا دو تا نمیشود ولی من به او گفتم که به این حرفها اعتقاد ندارم چون به نظرم به وجود آوردن و آفرینش یک کار در همکلامی و استفادهکردن از داشتههای دیگران، خیلی قشنگ و جالب است ولی آدم باید ظرفیتش را داشته باشد.
حمید پورآذری: همیشه از کار مشترک استقبال کردهام چون چیزهای جدید را یاد میگیرید. نمایش "خانه ابری" تجربهای متفاوت برای من بود و چیز دیگری را به اندوختههایم اضافه کرد. از همکاری با سیامک پشیمان نیستم و اگر قرار باشد یکبار دیگر چنین اتفاقی رخ دهد، حتماً آن را انجام میدهم. همیشه به آورده کارهایم فکر میکنم. آورده فقط مربوط به موضوع مالی نیست و میتواند به لحاظ معنوی مؤثر باشد و به تجربه یک فرد بیفزاید. آن نوع آگاهی که هر کاری به آدم میدهد، مهمترین دستاورد آن کار است و من همیشه از افزایش سطح آگاهیام استقبال میکنم.
بازیگران شما در نمایش "خانه ابری" از نسل جدید هستند که مدام در مورد آنها صحبت میشود، کما اینکه دختر آقای احصایی هم به عنوان یکی از نمایندگان این نسل، در این نمایش بازی میکند و او میتواند در نمایش به عنوان یک بازیگر و نه به عنوان یک پدر، به دخترش نگاه کند. شما این صحبتی که ما در مورد اتفاقات دنیا داشتیم و گفتیم که همه را به سمت مونولوگ و فردگرایی پیش میبرد را به بازیگرانتان هم منتقل کردهاید و گفتهاید که باید آنها هم به سمت دیالوگ گفتن پیش بروند و فردگرایی را کنار بگذارند؟
حمید پورآذری: همین که کارمان را با آنها انجام میدهیم، خودش حکم گفتن را دارد. به نظرم وقتی گفتن این مسئله به جوانان شکل نصحیت پیدا کند، کارکرد خودش را از دست میدهد. همه میدانند که این گفتمان کاری را انجام میدهد و میخواهد پیامی را برساند. مهم نیست که همه متوجه پیام این گفتمان شوند چون از این جمع حتی اگر یک نفر هم به این موضوع فکر کند، نتیجه خوبی عاید این موضوع خواهد شد.
سیامک احصایی: حس میکنم که بازیگران متوجه این قضیه هستند. برای آنها جالب است که ما با یکدیگر همکاری میکنیم و مینشینند و همه صحبتها را گوش میکنند. جالب است که آنها میگردند تا ما را پیدا کنند و جلوی هر دوی ما سؤالاتشان را مطرح کنند. همه یاد گرفتهاند که این نمایش حاصل اتفاق بین دو کارگردان است و باید برای همه کاری نظر این دو کارگردان را جلب کنند. بازیگران نمایش "خانه ابری" راجع به تکتک بحثهایی که ما امروز انجام دادیم، از من و حمید سؤال میکنند و دلایل انجام کارهایشان را میپرسند. همه بازیگران میدانند که در جایی کار میکنند که در آن دارد یک اتفاق گروهی رخ میدهد، در نتیجه همه به درک اهمیت همصحبتی و دیالوگ رسیدهاند.
شما چقدر از بازیگرانتان ایده گرفتهاید؟
سیامک احصایی: خیلی زیاد. از شرایط، حرکات و رفتار بچهها ایده گرفتیم و آن ایدهها را بسط و شکل دادهایم.
حمید پورآذری: کاری که بازیگران انجام میدهند، به شدت کار سختی است و خواسته ما از آنها نیز خواسته سختی است ولی آنها با تمام توانشان سعی میکنند به چیزی که میخواهیم نزدیک شوند. خطای انسانی یک اتفاق اجتنابناپذیر است که نمیشود از آن ایراد گرفت ولی این بازیگران مجبورند که خطای انسانی را به حداقل یا حتی صفر برسانند که همین کارشان را خیلی سختتر میکند.