سرویس تئاتر هنرآنلاین: اخیراً تئاترهای زیادی دیدهام (چه نمایشنامهخوانی و چه اجرای صحنهای) که توانایی خود را برای آموزش و درمان تماشاگران را به خوبی نشان دادهاند. کارهایی از سرِ اشتیاق و سرشار از حسن نیت، اما، اغلبشان ملالآور و بیروح. چرا؟
آنها فراموش کردهاند که به جستن و بررسی کردنِ سیاست حاکم بر قدرتی بپردازند که هر رابطه انسانی را شکل میدهد. منظورم ساده است. هر کنشی که یک انسان با انسانی دیگر و یا دنیای پیرامونش دارد عملی سیاسی است، یعنی بر اساس کسب قدرت و یا دستکم از دست ندادن آن شکل گرفته است. آنچه ما آن را "رفتار متمدنانه میخوانیم تلاشیست برای تعدیل این واقعیت، از طریق احساسات و عواطف، با تکیه بر رستگاری/نجات، اخلاقیات متعالی، روحیات والا و یا روشهای تسلّیبخش دیگر (همان چیزی که یکی از استادانم آن را منش مسیحی آمیخته به احساس" میخواند).
گاه این منش انسانی وارد زندگی روزمره مردم میشود. مردم اغلب پس از حادث شدن بلایی که آنها را ناگهان از رقابتها و نبردهای روزمرهشان با یکدیگر دور میکند در دورهای کوتاه و گذرا با فداکاری و ازخودگذشتگی دستاوردهای بزرگی را نصیب میبرند. اما آنچه اغلب میبینیم، بازنماییهای تصنعی از این منش انسانی است.
مثل برنامه اخبار محلی که همیشه شیوه روایی مشخصی در پس گزارشهاشان دارند، که در آن شر مجازات میشود و ازخودگذشتگی تحسین، که در آنها ارزشهای قدیمی بر خودخواهیهای امروزی فائق میآیند و از این قبیل صحبتها. (حتی در بخش هواشناسی هم اگر شرایط آبوهوایی خوب نباشد، سرزنش میشود!)
تئاتر هم از این تمایل به خوب نشان دادن واقعیت در امان نیست و روایاتی را به ما عرضه میکند که کوتاهی و بیرحمی عمر را به لحظههای پیروزی یا رستگاری یا تعالی روحی تقلیل میدهد. چرا نه؟ چرا از لحظههای خوشی حس خوبی نداشته باشیم؟ حس خوب داشتن چه ضرری دارد؟
اما چه ضرری دارد؟ سوال بجایی نیست. برای من، از منظر تئاتری، سوال این است که چرا باید اینچنین تئاتری را ساخت؟ چرا باید تئاتری ساخت که تلاش نمیکند دستکم ذهن تماشاگران را تکانی بدهد، و میخواهد آنها را آرام و آسوده و دستنخورده به خانههاشان بفرستد؟
خوب، قطعاً از راه ناراحت نکردن تماشاگر بهتر میتوان پول درآورد، یعنی آنچه که دوستم آن را "تئاتر بقراطی" مینامد. تئاتری که ضرری ندارد و همیشه تماشاگرانی دارد که تنها همین را میخواهند، یعنی: اوقات خوشی داشته باشند و کمی هم بخندند. [م: اشاره به جملهای که به بقراط و سوگند پزشکیاش نسبت دادهاند: "آسیبی نرسانم" (به انگلیسی First, do no harm ، به لاتین Primum non nocere)
اما تئاتر برای من زمانی واقعی میشود که دست از آموزش و اصلاح و مفید بودن بردارد و در عوض صادقانه به راههای نامحدودی بپردازد که با آن واقعیتهای زندگیمان را میسازیم و بازسازی میکنیم تا هر چه میتوانیم از یکدیگر بهره ببریم ــ چرا که بهره بردن کاریست که انسانها بهتر از هر کار دیگری انجام میدهند: این استعداد منحصر به گونه ماست. ما حیواناتی سیاسی هستیم! ما بیوقفه در کارِ مانورهای قدرتیم، هر قدر هم که نامطلوب و حتی خونین باشد.
من اشارات غیرتئاتریِ تصادفی راجع به تئاتر را جمعآوری میکنم. مثل زمانی که صدام حسین درباره حمله به عراق گفت: "اینها همه تئاتر است. جنایتکار واقعی بوش است." یا وقتی که ژنرالها و دیگران به "تئاتر جنگ" یا "تئاتر عملیاتها" اشاره میکنند. یا مقاله نیویورکر درباره جلسات رسیدگی به صلاحیت آلیتو، برای ریاست دیوان عالی ایالات متحده، که روند جلسات را با واژههای مربوط به دراماتورژی تحلیل کرده است. [م: ساموئل آلیتو از سال ۲۰۰۶ تاکنون رئیس دیوان عالی ایالات متحده آمریکاست و این قسمت به زمان انتصاب وی اشاره میکند.] معمولاً ساده است که این اشارات را به عنوان توهین و بیاحترامی بخوانیم: افراد رفتار واقعیشان را نمیکنند، چرا که نقاب به چهره دارند و نقش بازی میکنند. پس، تئاتر سراسر تحمیق و گمراه کردن مردمان است.
اینجا دوگانگی وجود دارد، اما بحث فراتر از اینهاست. به عنوان مثال: چرا دوگانگی؟ چرا رویدادی با آسیبهای جسمانی (مثل جنگ، یا حتی عمل جراحی) را به شکلی توصیف کنیم که انگار در تئاتر اتفاق میافتد؟ چون میل به کسب یا حفظ قدرت است که همه وانمود کردنها و ژست گرفتنها و نقش بازی کردنها را به پیش میبرد، نه تمایل به ترمیم و بهبودی: جراحی که جمجمه بیمارش را در مبارزهطلبی با مرگ به دست میگیرد، ژنرالی که سربازهایش را همچون مهرههای شطرنج حرکت میدهد، کاندیدای مجلس سِنایی که از رقیب قدرتمندش پیشی میگیرد، و... به این دلیل است که از کلمه تئاتر استفاده میکنیم: برای شناسایی و تعیین رویدادهایی که از اهمیت زیادی برخوردارند.
حتی در سطوح پایینتر نیز ما، همچون ناظران صحنه تصادف، به سوی داستانهایی درباره قدرت کشیده میشویم. ممکن است در رابطهها پایان خوش را دوست داشته باشیم، اما آنچه باعث میشود این مسیر به سوی پایان خوش ارزش نگاه کردن داشته باشد خود پایان نیست، بلکه سیاست طرفین رابطه است که کدامیک کنترل رابطه را بدست خواهد گرفت. در شوهای تلویزیونی (Reality Show) درباره خوابگاهها، مدلها، زیبارویان، خوانندهها، برنده شدن نسبت به جذابیت نمایشی داور سنگدل، یا هیجان شکارچی در مسیرِ سوژه، در درجه دوم قرار میگیرد. (توجه داشته باشید که کل چهارچوب متن و اجرای این شوهای واقعی از قبل بسیار محکم بسته شده است و این خط سراسری مستحکم همان خطیست که نویسندگانش میدانند که منجر به فروش کالاهایی میشود که در میانبرنامه تبلیغ میشوند: قدرت! به دست آوردنش، از دست دادنش، دزدیدنش، استفاده کردنش.)
پس چرا تئاتری بسازیم که تلاش میکند رهایی ببخشد و پالایش کند؟ در حالی که نهایتاً این چیزی نیست که کمدی انسانی ما را هیجانزده میکند! نجات و رهایی را به کلیساهای جامع بسپارید. آنها، هم پول بیشتری دارند و هم استعداد چشمگیرتر. به قول دوستم، مشکلِ تئاتر بقراطی این است که اگر ضرری ندارد، این احتمال وجود دارد که دستآخر کار چندان خوبی هم از آب در نیاید.
بنابراین من موافقم که باز هم تئاتری که به دردمان نمیخورد ساخته شود، که نشان دهد چه موجودات ترسناکی بر روی زمین هستیم و چطور یکدیگر را پس میزنیم. خلاصه، تئاتری که با جدّیت کلیشهای دراماتیکی را دنبال میکند. کلیشهای که تأکید میکند بر در معرض خطر بودن چیزها و هزارتوی پیچدرپیچ برخوردها و غافلگیریها و پیچیدگیها. در حالی که جهان ما را به گردش در یک گردونه میفرستد. ما به مسکن نیاز نداریم. به اندازه کافی مسکن جاسازی شده در زندگیمان را داریم: فرهنگ مصرفگرایی هر روز ما را تسکین میدهد. ما به پرترههایی تازه و بکر، بیرحم، کمدی و عاری از احساس از خودمان نیاز داریم. نه به خاطر اینکه ما را به انسانهای بهتری تبدیل میکنند، نه، بلکه چون ما را به انسانهای بهتری تبدیل نمیکنند. چون حقیقت را به ما میگویند، و ما را به حال خودمان وا میگذارند تا خودمان راه خود را پیدا کنیم یا نکنیم!.
به قلم مایکل بتنکورت
مترجم: شیرین میرزانژاد (گروه تئاتر اگزیت)
ویراستار: یوریک کریممسیحی