سرویس تئاتر هنرآنلاین: بنابر نسبیگرایی آلبرت انیشتین میتوان حضور خشن و مرگ آسا بودن هر آدمی را در دنیای امروز امری شدنی دانست چنانچه مک دونای ایرلندی نیز به دنبال بیان یک خشونت عجیب و ریشهدار در انسان است که در کنار آن وجه مهربان و با گذشت، همیشه این خشونت پنهان را نیز دارد که گاهی آشکار میشود و یکی از پیامدهایش کشتار دیگری یا دیگران است و اگر ابزارهای کشتار فراهمتر باشند باید گفت که این کشتار آسانتر و در دسترستر خواهد بود و دیگر دامنه سنی نیز میتواند از سالهای بیشتری برخوردار باشد. چنانچه در اینجا پسری چهارده ساله پدر و مادرش را میکشد چون نمیخواهد شکنجه برادری را که بیمار ذهنی است، به دست آنان شاهد باشد.
شاید اغراقی در میان باشد، شاید همه چیز مثل همان داستانهای کوتاهی است که کاتوزیان مینویسد و حالا نیز در صحنه به نمایش در میآید اما میتواند این داستان یحتمل غیر واقعی نیز باشد و شاید هم واقعی نیز هست. این دوگانگی در جاهایی آزمودهتر شده است چنانچه در جنگهای داخلی آفریقا نوجوانان و کودکانی اسلحه در دست گرفتهاند و حتی پدر و مادر، خواهر و برادرهایشان را کشتهاند اما در جهان بسیار متمدن و مدرن غرب چنین چیزی باید که بیانگر تغییر وضعیت انسان باشد. انسانی که آگاهانه سوار بر نیروی شرّ است. بنابراین دیگر توانایی تغییر بنیادین انسان در این رفاه مادی و تجهیزات تکنولوژیک فراهمتر است و دیگر در اجتماع نیز رابطهها و نسبتهای خانوادگی رنگ باخته است و میتوان هر نوع تصور خشنی را در این روابط ممکن دانست و این رویکرد بر خلاف آن چیزی است که باید به روابط پر رنگ عاطفی و احساساتی منجر میشود.
به هر تقدیر مک دونا نقد و نقبی بر زمانه خویش میکند و دلش شاید میخواهد پیشگویانه چشمانداز شوم و شرّی را پیش روی مخاطبانش قرار دهد که در آن شقاوت و بیرحمی روابط انسانی را تحتالشعاع خود قرار داده است. در این وضعیت تلخی و تراژدی امری عادی و عمومی است.
مک دونا رابطۀ دو برادر کاتوزیان (علی قربانیان) و مایکل (محمد خلج معصومی) را بستر اتفاقاتی قرار میدهد که در آن درواقع سه قتل واقعی در یک خانواده و سه قتل تخیلی در داستانهای کاتوزیان و تخیلات و توهمات مایکل صورت گرفته است. بازی بسیار پیچیده و درخشانی است که در آن خانواده نقش موثری دارد برای اینکه آدمها از آزارهای روانی در امان باشند. حتی دو مامور پلیس نیز که وظیفه بازپرسی از پرونده را عهدهدار هستند، به همان دلایل خانوادگی است که یکی مورد تعرض پدر، آریل (پوریا روحانی فرد) و دومی دارای پدر الکلی، توپولسکی (سیاوش شعبانپور) است که امروزشان نیز چندان درخشان نیست.
بنابراین تمام کنشهای موجود در "مرد بالشی" ریشه در یک خانواده ویران و فرو پاشیده دارد و تنها دلیلش خشونت در آن خانواده است و این خود دلایلی روشن است برای مهار خشونت در جامعه که باید آرامش را به خانوادهها ببرد که خود سرآغاز گسترش آرامش در کلیت جامعه است. با یک نگاه آرمانگرایانه میشود تصور کرد که آرامش امر شدنی است اگر خانوادهها آرامش را تجربه کرده باشند و در یک نگاه واقعگرایانه مهار خشم و خشونت در جامعه مادیگرای امروز که در آن الطاف و عواطف بیرنگ شده است، امری شدنی نیست. مگر تعریفها سمت و سوی عاطفی بیابد و انسانها موفقیت را در راه همواری ببینند که میانهای با کسب درآمدهای کلان و حاکمیت پول و ماده برای رفاهمندی نداشته باشد. مک دونا بیآنکه کلمهای درباره این چیزها بگوید درواقع دارد همین چیزها را میگوید. او از مستقیمگویی پرهیز میکند چون اهل وعظ و نصیحت و پند نیست بلکه فقط دارد مینویسد که نوشته باشد آنچه شاخکهای حسیاش لمس کردهاند و البته ریشه در روزگار و جهان پیرامونیاش دارد.
محمد یعقوبی و آیدا کیخایی با گزینش درست یک متن و پیدا کردن نسبتهای اجرایی بر آن هستند که بگویند ما در روزگاری پر تلاطم هستیم که بسیاری از چیزها آن را تهدید خواهند کرد. یکی هم حضور و حاکمیت ماده و نظم ماتریالیستی است که همه جوره دارد ما را تهدید میکند.
این متن را همین گروه دو بار کار کردهاند و البته با دو گروه بازیگری کاملا متفاوت. اولی با شرکت چهار چهره شناخته شده بازیگری: پیام دهکردی (توپولسکی)، علی سرابی (کاتوزیان)، احمد ساعتچیان (مایکل) و نوید محمدزاده (آریل). این بار اما چهار بازیگر ناشناخته پا به میدان نهادهاند و به نظر میرسد باور و انرژی مضاعفی صرف این حضور کردهاند که بشود با اثر یا اجرای قبلی یعقوبی و کیخایی برابری کند اما پا را در جاهایی فراتر نهادهاند و در کل نیز آنچه باید را ملموستر کردهاند.
در اجرای اول بازی پیام دهکردی برابری میکرد با استاندارهای جهانی که در آن ریزترین نکتهها هم به شکل سنجیده در بازی او رعایت شده بود و او میتوانست یک خشونت پنهان را به درستی آشکار کند و چنان خونسرد باشد که بتواند برهم ریختن کلی آدمها را نمایان گرداند. بالاخره او در مرکز ثقل خشونت است و نمایندگی میکند بازپرسیای را که در آن پلیس بیش از هر چیزی باید پیرو خشونت باشد. اما سیاوش شعبانپور متکی به سطح روایت و آزمودن دادههای ابتدایی از یک شخصیت پنهانکار و خشن است بنابراین نمیتواند دامنه وسیعی از التهاب پنهان یک پلیس را به تماشا درآورد. همچنین بازی نوید محمدزاده هم پیرو خشونت آشکار بود و شاید در آن زیادهرویهایی هم مشهود باشد که کمی با آنچه باید تناقض داشت و نمیتوانست بازیاش را با حقیقت شخصیت همراه کند اما باز هم نوید محمدزاده از پوریا روحانی فرد چند گام به جلو است چون او هنوز درک اولیه و درستی از موقعیت و شخصیت برای آنکه بشود باورش کرد ارائه نکرده است. اما علی قربانیان بسیار سنجیده عمل کرده است و او طوری در ظاهر و باطن مینماید که هم دارای تخیلی وحشتناک باشد و هم اینکه بتواند پدر و مادر و برادرش را بکشد. یعنی دنیای واقعی خودش را ویران کند و در تخیل بخواهد آنچه را که به دیگران ربط دارد، ویران کند. بنابراین او در جهان بیرون از خانه و خانوادهاش فقط یک راوی است و روایت خشونت را به طرز وحشتناکی انجام میدهد و شاید دیگرانی باشند که در روند ذهنیاش بخواهند در دنیای واقعی، بر اساس آن نوشتهها کسانی را بکشند اما هنوز خودش چنین نکرده و مایکل، برادرش نیز توان جسمانی چنین اقدام شومی را ندارد مگر اینکه بخواهد فقط در توسل با تخیل از انجام آن پرده بردارد و برای خودش و کاتوزیان تا سر حد اعدام دردسرساز باشد. به هر تقدیر علی سرابی در توجه به تکنیک موفق مینماید اما علی قربانیان فراز و نشیب به بازیاش میدهد و از احساسات و عواطف خشک شده در وجود کاتوزیان بهره لازم را میبرد که فراتر از تکنیک بتواند بیسرچمشگی عواطف را در بیان تخیلات وحشتناک نمایان سازد. محمد خلج معصومی نیز مثل علی قربانیان در فیزیک و داشتن چهره به نقش بسیار نزدیک است اما او نیز بر خلاف احمد ساعتچیان به دنبال ارائه بازی تیپگونه است که بشود همه چیز را بسیار عیانتر در منصه ظهور قرار داد. او هم اتکایش به ظرایف آشکار بازی است و شاید هم موفقتر از ساعتچیان نیز باشد چون این سادگی رفتار، آن جنون و پیدایش تخیل وحشتناک را نیز بارزتر مینمایاند. به هر روی، این گروه ناشناخته کم نمیآورند که بنا بر تجربیات اندک خود نشان از راهی بهتر برای مکاشفه نقشهای بهتر را در آینده نشان میدهند. این موفقیت در کلیت اثر نیز با باورپذیری آنچه پیش رویمان است خود را اثبات میکند. شاید هم هدایتگری یعقوبی و کیخایی چنین توش و توانی را به صحنه آورده باشد که اگر چنین باشد باید که این راه را همچنان در وابستگی به این دو کارگردان توانا تداوم بخشند.
بخشی از اجرا نیز به روایتگریهای کاتوزیان، بنابر نقاشی و انیمیشن پخش شده بر پرده وابسته است که ضمن ایجاد مولتی مدیا، بنا را بر آن میگذارد که ما را با تخیلات تند و تیز این نویسنده از کودکی تا این روزها که سرانجامش 400 داستان کوتاه وحشتناک است، آشنا گرداند. دقیقا این همان مصداق درک صحیح از شخصیتهاست که روان ما را به چالش میگیرد که باور کنیم که تجربه تلخی را داریم مرور میکنیم که البته ما به ازای بیرونیاش نیز به انحای مختلف در چهارگوشه این دنیای وحشتناک به وقوع پیوسته است.
نمایش "مرد بالشی" اثری تلخ است، چون این همه خشونت باورناپذیر است اما میتوان پذیرفت که در جهان واقع گاهی از این هم تلختر میشود اما به ناگزیر کتماناش میکنیم و یا سعی میکنیم باورش نکنیم چون از اداراک انسانی بیرونی است، اما هست!