سرویس تئاتر هنرآنلاین: آروند دشت‌آرای از جمله هنرمندانی است که در طی دوران فعالیت خود تلاش داشته نگاه متفاوتی به تئاتر و اجرا داشته باشد و این مسئله را به راحتی با مروری بر آثار این کارگردان می‌توان درک کرد.

او در ادامه تجربیات خود دست به اقدام جالبی زد و آن شکل دادن و پرداخت به پروژه‌ای تحقیقاتی اجرایی پنج ساله با عنوان "درباره تصویرت از من تجدید نظر کن" است که از سال ۱۳۹۲ در تهران توسط "کمپانی هنرهای اجرایی ویرگول" کلید خورد. اجرای نخست آن در تالار حافظ تهران، با اجرای "لندن، رم، تهران، آمستردام" به روی صحنه رفت که با استقبال خوبی از سوی منتقدان و تماشاگران مواجه شد. اکنون بخش دوم این پروژه در ادامه فعالیت این گروه به همین نام یعنی "درباره تصویرت از من تجدیدنظر کن" در سالن چهارسو مجموعه تئاتر شهر اجرا شد و به زودی تور اجرایی به کشورهای اروپایی خواهد داشت و مجدداً به ایران باز خواهد گشت. به این بهانه گفت‌وگویی با آروند دشت‌آرای طراح و کارگردان، مارین ون هولک و مالته شولتز دو تن از بازیگران این اثر داشته‌ایم که می‌خوانید:

اخیراً پروژه بینافرهنگی "درباره تصویرت از من تجدید نظر کن" را در تهران به روی صحنه بردید که پروژه بسیار جذابی است. می‌دانم ایده این پروژه از سال‌ها قبل در ذهنتان شما است؛ لطفاً در مورد نقطه دقیق شروع این اتفاق صحبت کنید، چگونه این پروژه را به سمت بینافرهنگی بردید و به مرحله اجرا رساندید؟

آروند دشت‌آرای: بخشی از این دغدغه شخصی است چون در کشور ما مفهوم "دیگری" خیلی مفهوم جدی و مهمی است و باید راجع به آن کار کنیم و بدانیم. برای من به عنوان یک هنرمند و فعال اجتماعی، واکاوی مفهوم‌های "من" و "دیگری" دغدغه بوده و سعی کرده‌ام که رابطه بین آن‌ها را بهتر درک کنم. معتقدم درام را هم می‌توان بر این اساس خوانش کرد؛ آنچه ما در درام کار می‌کنیم چیزی خارج از مطالعه رابطه بین "من" و "دیگری" نیست.

کشور ما در منطقه خاورمیانه قرار دارد و 20 سالی می‌شود که این منطقه در سر تیتر تمامی اخبار قرار دارد، ناگزیر مورد توجه همه جهانیان هستیم. اگر نگاهی کلی به تاریخ داشته باشیم، می‌بینیم تاریخ این منطقه، همیشه پر فراز و نشیب، ملتهب، پر از درس و تجربه بوده است. از سوی دیگر بحث نفت هم منطقه زندگی ما را مهم‌تر می‌کند و ایران را به عنوان یکی از مهم‌ترین تولیدکنندگان نفت در دنیا را در معرض توجه قرار می‌دهد. در گذشته جنگ و خشونت از مردمان اروپا دور بود و کاری هم به این مسائل نداشتند. اما امروزه، چه به لحاظ مهاجرت و چه به لحاظ اتفاقات فجیع تروریستی که رخ می‌دهد، دیگر خاورمیانه از اروپایی‌ها دور نیست و خیلی بیشتر از پیش به آن‌ها نزدیک شده است. تمام این اتفاقات را کنار هم جمع کنید و فرض کنید شما هنرمندی هستید که در این منطقه کار تئاتر می‌کنید.

تئاتر هم به مقوله عجیبی تبدیل می‌شود زیرا در حال تغییر شکل دادن است و از خودش یک اتفاق تجاری و سرمایه‌گذاری تولید می‌کند. در حقیقت آن شکل تئاتر که باید خصلت حقیقی داشته باشد، در حال از بین رفتن است. وقتی شما به شکل رادیکال، تئاتری را کار می‌کنید، به یک شورشی تبدیل می‌شوید چون کارتان، نه بر اساس منافع شخصی است و نه بر اساس پسند عرف جامعه؛ یعنی اگر بخواهید چنین تئاتری کار کنید، حتی تئاتری‌ها هم به شما می‌گویند این کار را نکن! پس از طرف جامعه، تأیید نمی‌شوید و علاوه بر آن، بر ضد منافع خودتان کار می‌کنید، زیرا برایتان سودآوری نخواهد داشت. اکنون خیلی از کارگردان‌ها و بازیگران برجسته تئاتر برای امرار معاش در کافه‌ها و رستوران‌ها کار می‌کنند و بسیار هم هنرمندان درجه یکی در تئاتر هستند. من اسم این تئاتر را رادیکال و یا شورشی می‌گذارم. همه این اتفاقات در کنار یکدیگر، بستر مطالعه بین "من" و "دیگری" را ایجاد می‌کند تا ببینیم از کنش بین‌ آن‌ها چگونه می‌توان استفاده کرد.

امروزه تئاتر تنها جایی است که نمی‌توان آن را به صورت مجازی ایجاد کرد و برای تجربه کردنش، باید همه به یک مکان خاص سفر کنیم. تئاتری که در آن حقیقتی نهفته باشد، ما را به حضور در آن وادار می‌کند. به عنوان یک تئاتری باید راجع به این وضعیت به وجود آمده، واکنش و موضع هنرمندانه داشته باشم. من به عنوان یک تئاتری نمی‌توانم راجع به کشتاری که در سوریه شکل گرفته، بی‌تفاوت باشم و راحت از کنار آن بگذرم. در شرایطی که داعش تولید تصویر می‌کند و پاشیدن خون سرهای مردم عراق را به صورت اسلوموشن نشان می‌دهد. در این موقعیت من نمی‌توانم "شکسپیر"، "بکت" و یا "یونسکو" کار کنم. مجموعه تصویرهایی که داعش تولید می‌کند، اتفاقات عجیب و جدیدی هستند که داریم آن‌ها را به عنوان واقعیت می‌پذیریم؛ پس بحران پیش ‌رو بسیار جدی است. در دورانی از ایران واقعیتی به دنیا معرفی شد که سیاست‌مداران توانستند به واسطه آن کشور ما را تحریم کنند و همین تحریم باعث شد که یکسری از مردم به خاطر آن‌که نمی‌توانستیم دارو به کشورمان وارد کنیم، جان خودشان را از دست بدهند. آن‌ها این تصویر را از ما ساختند و به عنوان واقعیت، به "دیگری" فروختند. اکنون شرایط داعش هم همین است، می‌خواهند تصویر اشتباهی از دین بسازند و به واسطه آن، سرمایه‌هایمان را از ما بگیرند.

پس در جهان تصویرها زندگی می‌کنیم. من، کمپینی راه‌اندازی کردم که تنها یک نمایش نیست و بر اساس آن، هزار نفر از جاهای مختلف دنیا، یک تابلو در دستشان گرفتند و گفتند "در مورد تصویرتان از من تجدید نظر کنید." پیام ما این بود که آن چیزی که همیشه به عنوان واقعیت‌ به ما فروخته می‌شود را نباید بخریم. پس نقطه شروع و ایده کار از همین‌جا شکل گرفت.

در مورد روایت‌هایی که در تئاتر وجود دارد، باید تجدیدنظر شود. تئاتر دیگر نمی‌تواند در شکل رسمی خود بماند. من همیشه راجع به تئاتر رسمی که در کشور نهادینه می‌شود، زاویه داشته‌ام. روزهایی که ما شروع به کار تئاتر کردیم، بر ضد تئاتری که خسته‌مان کرده بود، موضع گرفتیم و بعد آن شکل از کاری که انجام دادیم، به شکل رسمی تئاتر تبدیل شد و از آن به بعد، شکل متفاوت دیگری از تئاتر را آغاز کردیم. الآن شکل تجارت‌زده، تئاتر رسمی است و حتی دوستان روشن‌فکر هم از ما می‌پرسند که اجرایتان پُر به روی صحنه می‌رود؟ واقعاً این چه سؤالی است؟ از چه زمانی پُر شدن صندلی‌های سالن تئاتر به ارزش هنری یک اثر تبدیل شده و از چه زمانی، کارگردان هدفش ساختن تئاتری بوده که فقط بفروشد؟ با تئاتر نمی‌شود تجارت کرد، فقط می‌توان رونق اقتصادی داشت که برای همین اتفاق هم راه‌حل‌های خلاقانه‌تری وجود دارد.

عبارت "دیگری" که مدنظرتان است، می‌تواند معنای بیگانه هم داشته باشد؟

آروند دشت‌آرای: "دیگری" در ذات خودش، یعنی هر شخصی غیر از من. از این سو، رابطه من چه با همسایه‌ام و چه با یک شخص بیگانه، در رابطه "من" و "دیگری" تعریف می‌شود. پس هر آنچه "من" نیستم، "دیگری" است و همزمان، هر آنچه "دیگری" است، "من" را به وجود می‌آورد چون تا "دیگری" نباشد، "من" دیده نمی‌شوم.

خانم ون هولک شما چگونه به پروژه آقای دشت‌آرای پیوستید؟

مارین ون هولک: اولین باری که آروند را دیدم و با او آشنا شدم، پروژه‌ای در ذهنم داشتم که می‌خواستم کار بینافرهنگی انجام بدهم. او هم از دغدغه و درگیری‌هایش برای من ‌گفت، از همان لحظه فهمیدم ما می‌توانیم خیلی خوب با یکدیگر کار کنیم. آن زمان برایم عجیب بود که چطور ممکن است دو نفر که هر کدامشان در یک گوشه از دنیا زندگی می‌کنند، بتوانند آن‌قدر هم‌فکر باشند و به عنوان دو آرتیست بخواهند کار هم‌شکل انجام دهند. هردو نفر می‌خواستیم بگوییم که ما با وجود تفاوت‌های سیاسی، فرهنگی، نژادی و... که در محل زندگی‌مان وجود دارد، انسان و هم‌تراز هستیم. کار کردن با آروند، نگاه مرا بازتر کرد و به راستی با نگاه متفاوتی به تولید بینافرهنگی می‌نگرم. در واقع از دو سال گذشته که در فرهنگ کاملاً متفاوتی با فرهنگ کشور خودم زندگی می‌کنم، ساختار بینافرهنگی برایم تغییر کرد. به دلیل اینکه با هم زندگی می‌کنیم، هر روز با این موضوع روبرو می‌شویم. من هر چه پیش‌تر می‌روم، بیشتر متوجه این مساله می‌شوم که مفهوم فرهنگ و بینافرهنگی چیست. اکنون می‌بینیم که سوءتفاهم بسیاری میان فرهنگ‌ها وجود دارد و دوستانم در هلند، خیلی از گفته‌های مرا نمی‌فهمند چون تجربیات را نمی‌توان با گفتار به دیگران فهماند و حتماً برای آن‌ها هم درک این صحبت‌های من سخت خواهد بود و باید تجربه لازم را کسب کنند. ما باید سعی کنیم یکدیگر را بفهمیم و البته باید این موضوع را هم درک کنیم که بعضی وقت‌ها ممکن است نتوانیم این کار را انجام دهیم.

آقای دشت‌آرای شما در کشوری زندگی کرده‌اید که یک جنگ به آن تحمیل شده و یا در کشورهای اطراف آن، مدام جنگ و خونریزی وجود داشته است، بنابراین تا حدودی می‌تواند طبیعی باشد که او به عنوان یک آرتیست، دغدغه مسائل امنیتی و بینافرهنگی داشته باشد اما خانم ون هولک در کشوری آرام و با ثبات اقتصادی متولد شده‌اند، چطور برایتان دغدغه بینافرهنگی ایجاد شد؟

مارین ون هولک: اولین آشنایی و ارتباط من با خاورمیانه مربوط به تصویری از یک خانواده مصری می‌شود شاید جالب‌ترین آدم‌هایی بودند که در زندگی‌ام دیده بودم. همه آن‌ها به دنبال شعر و موسیقی بودند و همواره تا نیمه‌شب در کنار هم می‌نشستند. آن زمان متوجه شدم که در این منطقه، خیلی چیزها وجود دارد که اروپایی‌ها در مورد آن نمی‌دانند.

تا یکی دو سال پیش در اروپا، آن‌قدر لازم نبود در مورد دوستانمان در خاورمیانه فکر کنیم، اما سال 2015 و با شروع جنگ سوریه و اتفاقات تروریستی، ما اروپایی‌ها دیگر نمی‌توانستیم بی‌تفاوت باشیم و بگوییم که این جنگ‌ها ربطی به ما ندارد. در گذشته اروپایی‌ها از آسیا مهاجر نمی‌پذیرفتند، اما حالا برخی از کشورهای اروپایی، مهاجرهای آسیایی و مسلمان را می‌پذیرند و خودشان را هم نسبت به آن‌ها متمایز نمی‌بینند.

آقای شولتز کشور شما آلمان، نسبت به سایر کشورهای اروپایی مهاجرپذیرتر است و از دهه 60، مهاجران بسیاری از ترکیه‌ به این کشور شما آمدند. با این وجود گمان می‌کنم شما نسبت به خانم ون هولک که هلندی هستند، آشنایی بیشتری با خاورمیانه داشته باشید. از طرفی ما همیشه راجع به برلین این‌گونه فکر می‌کنیم که این شهر یک تقاطعی در اروپا و یا حتی جهان است که مدام برخورد تضارب آرای حزبی یا حتی کشورهای مختلف را در آنجا دید. با این پیش زمینه، حالا می‌خواهم بدانم که شما به عنوان یک هنرمند چه اتفاقی در پروژه بینافرهنگی نظرتان را جلب کرد که به آن پیوستید؟ آیا با این پروژه به دنبال یک تجربه کاری در خاورمیانه بودید یا برایتان به عنوان یک تجربه عملی در زمینه رسیدن به یک گفت‌وگو بود؟

مالته شولتز: من کارگردان مستقل هستم که شبکه‌های خاصی دارم و در آن‌ها با گروه‌ها و کارگردان‌های مختلف کار می‌کنم. دلیل اصلی که به این پروژه پیوستم این بود که النورا هر مرا معرفی کرد، اما در کنار آن دلیل شخصی‌ هم برای ورود به ایران داشتم. من تهران را دوست دارم چون شهر خوبی است تا در آن گم شوید؛ تا وقتی از آن بیرون بیایم، مرا تغییر بدهد. در این صورت می‌توانم درون خودم بازنگری کنم. با این‌که ما مهاجرهای ایرانی زیادی در آلمان داریم اما من تا آن زمان هیچ‌کدام آن‌ها را ندیده بودم و این فرصت خوبی بود که به ایران بیایم. این پروژه از لحاظ تولید تئاتر، کاملاً متفاوت بود و این تفاوت بیشتر به تم نمایش مربوط می‌شد؛ اگر من تصویری از پروژه تولید تئاتر داشتم، باید آن را کاملاً تغییر می‌دادم.

در این نمایش بیشترین چیزی که برایم جذاب است، ارتباط با تماشاچیان است. ارتباط تماشاچی با ما گاهی اوقات واقعی است و گهگاه بر پایه بداهه‌پردازی و یا قصه است. در آن‌ها اتمسفر خیلی کنجکاوانه برای مشارکت وجود دارد که وضعیت آن زمان ما را خیلی قدرتمند می‌کند و حس می‌کنم دلیلی ندارد من کاری انجام بدم چون تماشاگر همه کاری را انجام می‌دهد. ما ده شب اجرا در تالار داشتیم که در این شب‌ها ده اجرای مختلف به روی صحنه رفت.

شما در ایران به این باور رسیدید که ایرانیان هم می‌توانند تصویرشان را نسبت به "دیگری" تغییر دهند؟

مالته شولتز: ما در طول پروسه تولید همیشه با هم هستیم و توافق کرده‌ایم که بازی را شروع کرده و در حواشی آن با هم کنار بیاییم، بنابراین به خاطر همین تماسی که بین ما وجود دارد، هر دو طرف نظرشان را نسبت به "دیگری" تغییر می‌دهند.

ابتدای نمایش همه چیز واقعی است و اصلاً نمی‌توان احساس ‌کرد که در سالن تئاتر حضور دارید اما هر چه به انتهای تئاتر نزدیک می‌شویم، این حس دست می‌داد که وارد یک بازی شدید که نمی‌شود هیچ مرزی در آن پیدا کنید. با وجود همه این تفاوت‌ها که نمونه آن را می‌توان در ده اجرای متفاوت دیدی، چگونه می‌توان به یک مرز مشخص میان واقعیت و نمایش رسید؟

آروند دشت‌آرای: در آلمان به ورک‌شاپی رفتم که در آنجا با روایتی آشنا شدم که تماشاچیان را در وضعیتی قرار می‌داد که میان واقعیت و قصه حرکت کنند. من با وضعیت تئاتری مرسوم کشورمان که ممکن است همه دوستش داشته باشند، ضدیت دارم و همیشه به دنبال وضعیتی می‌گردم که به شرایط موجود خودم نزدیک باشد. در بروشور پروژه هم نوشتم که چگونه می‌توانیم وضعیتی بسازیم که تماشاچیان مانند یک کارآگاه باشند و دائماً جستجو کنند که متوجه شوند آنچه می‌بیند واقعی است یا قصه. مخاطب به دیدن نمایش ما می‌آید و بعد از دو ساعت هنوز نمی‌داند وارد موقعیت واقعی شده یا نمایشی. همین درام را به وجود می‌آورد. نمایش ما در نهایت این پیام را می‌دهد که "درباره تصویرتان از واقعیت، تجدیدنظر کنید" چون آنچه به ما می‌فروشند و می‌گویند واقعی است، شاید واقعی نباشد. اکنون خیلی چیزها واقعی نیستند و شما در اخبار هیچ رسانه‌ای نمی‌توانید تماماً خبرهای واقعی را گوش کنید، حتی گوگل‌ هم پربیننده‌ترین مطلب در مورد هر رویدادی را به عنوان مطلب واقعی به شما تحویل می‌دهد. چند سال پیش به کشور عراق حمله کردند و هزاران آدم در آن‌ سرزمین کشته شدند، اما با دروغ رسانه‌ای به ما قبولاندند که صدام حسین سلاح کشتار جمعی دارد. این اتفاقات را در آینده به عنوان یک بحران می‌بینم. آیا نباید به این اتفاقات فکر کنیم تا ببینم واقعاً وجود دارند یا ساختگی هستند؟

مالته شولتز: شما گفتید آلمان مهاجران زیادی قبول می‌کند اما توجه کنید که همزمان دارد چهره زشتی از خودش نشان می‌دهد چون در آنجا راست‌های افراطی محیط امن پناه‌جویان را ناامن می‌کنند. امروزه راست‌های افراطی حتی از استراتژی چپ‌ها هم استفاده می‌کنند و آرام‌آرام به جامعه رخنه می‌کنند. آن‌ها خیلی با هم متحد هستند و رؤیای انقلاب راست‌گرایی در آلمان را در سرشان می‌پرورانند. در حالی که چپ‌ها بر خلاف راست‌های افراطی، هیچ‌ اصراری به جنگیدن ندارند. راست‌گراها از فرهنگ مردمی سوء استفاده می‌کنند. مثلاً جمله معروفی دارند که می‌گویند ما نه راست و نه چپ، بلکه هویت‌گرا هستیم؛ در حالی ‌که کاملاً نژادپرست و ضد اسلام هستند. این افراد امروزه در آلمان و فرانسه، مشکل اصلی هنرمندان و روشن‌فکران هستند. روشن‌فکرها تمام سعی‌شان این است که خودشان را از راستی‌های افراطی که تفکر شیطانی نسبت به هنر درست می‌کنند، برهانند. ما فقط با کار هنری و تفکر پست‌مدرنیسم می‌توانیم جلوی چنین نگرش‌هایی را بگیرم.

این راست‌های افراطی که در آلمان ریشه می‌دوانند، تفکراتشان به آنارشیست‌هایی نظیر رومانوف نزدیک‌تر است یا نازی‌ها؟

مالته شولتز: هیچ‌کدام. آن‌ها تفکر خیلی باهوش دارند که خودشان را پشت آن قایم می‌کنند. البته ساختار ایدئولوژی‌شان را از چپ‌های قبلی و آنارشیسم‌ها گرفته‌اند و از استراتژی آن‌ها استفاده می‌کنند؛ استراتژی‌هایی که در چپ‌های فعلی دیگر وجود ندارد. چپ‌های امروزی باید برای مقابله با راست‌های افراطی، ابزار جدید پیدا کنند که فعلاً در این کار موفق نبوده‌اند.

نمایش شما و حتی متن خانم ثمینی بر اساس بازی با واقعیت چیده شده است. اگر تماشاگری وارد سالن شود که همه بازیگران شما را بشناسد، آن موقع چه فکری برای نمایش خواهید کرد؟

آروند دشت‌آرای: در آن صورت باز هم تماشاگر می‌آید و قصه را تماشا می‌کند. شما وقتی نمایش "هملت" را می‌بینید، می‌دانید که فلان بازیگر خود "هملت" نیست ولی می‌روید و آن‌ نمایش را نگاه می‌کنید. حتی کسانی که بخشی از قصه ما را می‌دانستند، آمدند و نمایش ما را دیدند، آن را باور کردند و دو ساعت برای تماشایش نشستند. جذابیت تئاتر این است که مخاطبان بیایند و قصه شما را باور کنند. نمایش من چیزی غیر از قصه ندارد اما من این قصه را جوری به تصویر می‌کشم که شاید شما متوجه نشوید این قصه را چگونه برایتان تعریف کردم.

متن این نمایش را نغمه ثمینی نوشته است و ما همکاری خیلی خوب با هم داشته‌ایم در حالی ‌که نغمه ثمینی همیشه به دنبال قصه بوده و من به دنبال شیوه‌های عجیب اجرایی. بر خلاف بقیه کارگردان‌های هم‌دوره خودم که چیزی را پیدا کردند و با آن خودشان را تثبیت‌ کردند، من هر کاری که انجام دادم و عده‌ای برایم دست زدند را عوض کردم و به سراغ کار دیگری رفتم.

این پروژه برایم تجربه فوق‌العاده‌ای بود چراکه متن قدرتمند قصه‌گو و در عین حال توحش ماجراجویانه دارد. این دو به شکل موازی یکدیگر را در کنار هم تکمیل می‌کنند و باعث می‌شوند که این نمایش پیش برود. خانم ثمینی جوری متن را نوشته که تماشاچی آن را باور می‌کند. این پروژه مانند درختی است که ریشه آن در متن و بال‌هایش به دنبال نور می‌گردند. در کارهای قبلی من قصه کم بود اما اکنون، متن جمع و جور و دقیقی داریم و در کنار آن شیوه‌ اجرایی وجود دارد که می‌تواند پیشنهاد بدهد.

زوج‌های نمایش را چگونه پیدا کردید؟ به نظر می‌رسد که کار آسانی در این زمینه نداشته‌اید.

آروند دشت‌آرای: پیدا کردن دو نفر که هم بازیگر و هم زوج باشند و در عین حال یکی‌شان ایرانی باشد، واقعاً کار پیچیده‌ای است. ما خیلی به دنبال چنین افرادی گشتیم و فراخوان جهانی منتشر کردیم تا بالأخره افرادی را پیدا کردیم که واقعاً زوج هستند و یک‌ سری دیگر، زوج بودن را به خوبی بازی می‌کنند.

مارین ون هولک: مثلاً ماته شخصی است که خیلی در این ژانر کار می‌کند، بنابراین اضافه شدن او به پروژه نعمت بود چون می‌تواند با اجرای طبیعی از پس کارش بربیاید.

آروند دشت‌آرای: ما به دنبال افرادی بودیم که در این نقش‌ها به خود واقعی‌شان نزدیک باشند وگرنه همه می‌دانند که بازیگری مانند امیر جدیدی، همسر خارجی ندارد؛ پس گزینه‌های ما محدودتر می‌شدند و این کارمان را برای پیدا کردن زوج‌ها سخت می‌کرد. در واقع این نمایش یک شکل دیگری از اجراست و بیشتر از آن‌که بازیگری باشد، ضد بازیگری است.

پس طبیعتاً این پروژه باید برای هنرپیشه‌هایی که کار ضد بازیگری انجام می‌دهند، دشوارتر هم باشد. درست است؟

آروند دشت‌آرای: بله، این پروژه بسیار سخت است و حتی پروسه تمرینی آن هم بر اساس آزمون و خطا پیش رفت. ما این کار را با ورک‌شاپ‌های فراوانی که طی دو هفته در تهران و هلند برگزار کردیم توانستیم به سرانجام برسانیم.

 

به دلیل اینکه بازیگران حرفه‌ای بودند در این مدت کوتاه توانستید به نتیجه برسید؟

آروند دشت‌آرای: خوشبختانه قبل از بازیگران حرفه‌ای، شخصی مثل نغمه ثمینی را داشتیم که اگر حضور نداشت، به چنین موفقیتی نمی‌رسیدیم. این پروژه در وهله اول خیلی باز و رها به نظر می‌رسد اما همزمان، خیلی بسته است و متن دارد؛ یعنی بازیگران روی متن وقت گذاشته‌اند و آن را موبه‌مو اجرا می‌کنند. ما عمداً در نمایش یک سری صحنه‌ها را گذاشتیم که تماشاچی بفهمد در حال قصه گفتن هستیم و در کنار آن یک سری تله گذاشته‌ایم که مخاطب حرفه‌ای متوجه آن می‌شود و می‌گوید که دروغ است.

بازیگر انگلیسی‌تان به ادبیات فارسی مسلط است، او در ایران زندگی می‌کند یا علاقه داشته و فارسی را یاد گرفته است؟

آروند دشت‌آرای: او مسافر است و در ایران زندگی نمی‌کند اما فارسی را خوب می‌داند.

تمرین‌های این نمایشتان چقدر طول کشید؟

آروند دشت‌آرای: سه ماه در تهران با خانم ثمینی جلسه داشتم و در این مدت ده نمایش‌نامه مختلف را پاره کردیم و دور انداختیم تا این‌که به ایده‌ نهایی‌مان رسیدیم. بعد در هلند دو هفته با خانم ثمینی و دو هفته با بازیگران کار کردیم و سپس یک هفته به روی صحنه رفتیم. به تهران که برگشتیم، دوباره دو هفته با خانم ثمینی و یک هفته با بازیگران کار کردیم و تا دقیقه 90 هم در متن تغییراتی را ایجاد کردیم.

چرا خانم نغمه ثمینی را انتخاب کردید؟

آروند دشت‌آرای: با اکثر نمایشنامه‌نویس‌ها کار کرده بودم و علاقه داشتم تجربه کار کردن با خانم ثمینی را هم داشته باشم. در وهله بعدی، ما به یک نویسنده احتیاج داشتیم که علاوه بر تسلط بر زبان انگلیسی، همپای ما باشد و کنارمان بیاید که خانم ثمینی در این مورد بهترین گزینه بود.

مارن ون هولک: یک رابطه‌ کاری، یا می‌گیرد و یا نمی‌گیرد و زمانی که موفق از آب درمی‌آید، نمی‌شود دلیلش را پیدا کرد.